بعضی بیماری های اجتماعی در جامعه ما عمری دیرین دارند. آثار بزرگانی چون حافظ سرشار از تحذیر و بیدارباش از این بیماریهاست . ریا و تزویر و سالوس و فساد و بی ارزشی علم و دانایی از جمله معضلاتی بوده اند که این یزرگان بدان پرداخته اند. نیاز به کاوش عمیق نیست . نگاهی گذرا به آثار آنان کفایت می کند.
حافظ در اجتماع و مناسبات قدرت چه چیزی را دیده بود که رندانه می سرود:
ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد
یا
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
اوحدی مراغه ای از فساد ایلخانان چنان به جان آمده بود که با ظرافت و صراحت مشکل را چنین مطرح می کرد:
دزد را شحنه راه رفت نمود
کشتن دزدِ بی گنه چه سود
دزد با شحنه چون شریک بود
کوچه ها را عسس چریک بود
همه مارند و مور، میر کجاست
مزد گیرنده دزدگیر کجاست
راه زد کاروانِ دِه را کُرد
شحنه شهر مال هر دو ببرد …
ببینید که به چه زیبایی عبید در رساله دلگشایش بی قدری علم وعالم را در زمان خود به تصویر کشیده است:
لولئی با پسر خود ماجرا می کرد که تو هیچ کار نمی کنی و عمر در بطالت به سر می بری . چند با تو گویم که معلق زدن بیاموز و سگ از چنیبر جهانیدن رَسَنبازی تعلم کن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمیشنوی بخدا تُرا در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جواز هیچ جا حاصل نتوانی کرد.
و چند صده بعد در 65 سال پیش صادق هدایت در حاجی آقا این نمایش را در برابر دیدگانمان مجسم می کند:
“توي دنيا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپيده؛ اگر نميخواهي جزو چاپيدهها باشي، سعي كن كه ديگران را بچاپي ! سواد زيادي لازم نيست، آدم را ديوانه ميكنه و از زندگي عقب مياندازه! فقط سر درس حساب و سياق دقت بكن! چهار عمل اصلي را كه ياد گرفتي، كافي است، تا بتواني حساب پول را نگهداري و كلاه سرت نره، فهميدي؟ حساب مهمه! بايد كاسبي ياد بگيري، با مردم طرف بشي، از من ميشنوي برو بند كفش تو سيني بگذار و بفروش، خيلي بهتره تا بري كتاب جامع عباسي را ياد بگيري!
سعي كن پررو باشي، نگذار فراموش بشي، تا ميتواني عرض اندام بكن، حق خودت رابگير!
از فحش و تحقير و رده نترس! حرف توي هوا پخش ميشه، هر وقت از اين در بيرونت انداختند، از در ديگر با لبخند وارد بشو، فهميدي؟ پررو، وقيح و بيسواد؛چون گاهي هم بايد تظاهر به حماقت كرد، تا كار بهتر درست بشه!… نان را به نرخ روز بايد خورد!
سعي كن با مقامات عاليه مربوط بشي، با هركس و هر عقيدهاي موافق باشي، تا بهتر قاپشان را بدزدي!….
كتاب و درس و اينها دو پول نميارزه! خيال كن تو سر گردنه داري زندگي ميكني!اگر غفلت كردي تو را ميچاپند. فقط چند تا اصطلاح خارجي، چند كلمه قلنبه ياد بگير، همين بسه!!”
آیا این سرنوشت محتوم ماست یا باید برایش چاره ای اندیشید!
چاره بیندیشیم و تلاش کنیم و از خود شروع کنیم . درونمان با ظاهرمان یکی باشد و انچه می گوییم همان باشد که در دل داریم.
تا این تقاب ریا از بین برود
اول كه دنيا ميايم تو چاپيده هاييم بعد با كلي تلاش ميريم تو بچاپ ها بعدش چون خيلي تلاش كرديم كه به اينجا برسيم ديگه به اي راحتي از خيرش نمي گذريم
به قولی: آن علم که در مدرسه آموخته بودیم در میکده از ما نخریدند به جامی
به قولی: آن علم که در مدرسه آموخته بودیم در میکده از ما نخریدند به جامی
سلام دکتر جان خدا قوت
این هم یک شعر از آقای ابوالفضل زرويي نصرآباد در باب روزمرگی ما آدمیانی چند چهره و سالوس …
پاینده و پیروز باشید .
ای پسر در نرو، حواست نيست
لذتي خوشتر از رياست نيست
تو نداني چه خوب و روح افزاست
كه برايت شوند هي خم و راست
از تو فرمانبرند و ترسنده
منشي و كارمند و راننده
با درود و تملق و تعظيم
مي شود عقده هاي تو ترميم
مي تواني به كينه، مثل شتر
نان يك عده را كني آجر
رزق ايشان حواله گشته به تو
داري البته اختيار «وتو»
به يكي- گرتو افتخاردهي-
مي تواني اضافه كار دهي
وان يكي را به وقت يبس مزاج
مي توان بي دليل، كرد اخراج
وقت هندل زدن، بكش ساسات
تا نگردي دچار احساسات
فكر انصاف و اين قبيل نباش
درپي مدرك و دليل نباش
همه گويند، اگر كني غلبه:
«چه مديري! چه قدر باجذبه!»
همه تصميم توست، خوب و درست
چون كه «تشخيص» مصلحت با توست
گر كه «تشخيص» ، كهنه شد رنگش
«حس تكليف» هم بزن تنگش
با همين شيوه حساب و كتاب
همگي از تو مي برند حساب
مي برندت به رتبه اي والا
مي روي پله پله، هي بالا