مرز کار و تفریح!

ظاهرا ناف ما ایرانی ها را به دوری از شادی و لذتمندی بریده اند . از کودکی در مدرسه و خانواده یادمان می دهند که همه چیز را از روی “وظیفه مندی” انجام دهیم . واژگانی هم که در آن حوزه بکار می رود موید همین معناست : تکلیف (به رنج افتادن) ، امتحان (در محنت افتادن)و…حتی معنای خود وظیفه هم مکلف به اجرای کاری بودن است . زیبایی شعر زیبای مولانا :
بشنو از نی چون حکایت می کند وزجداییها شکایت می کند
کمتر برای دانش آموز فهم می شود. او صرفا برای موفقیت در امتحان در بند تجزیه و تحلیل متن آن است و در کالبد شکافی سطحی آن تبحر می یابد .
همین فرهنگ سطحی نگری و وظیفه مندی در محیط کار هم تداوم می یابد . کمتر کسی در محیط کاری از روی لذتمندی کار می کند. لذتمندی هم که در کار نباشد ، نمی توان شاهد خلاقیت و پویایی بود. اگر بتوان همان لذتی را که در تفریح می بریم از انجام کار هم ببریم نوع نگاه و حاصل کارمان بسیار متفاوت خواهد بود. تویینبی خیلی زیبا همین بیان را دارد ” بزرگ ترین دستاورد این است که مرز میان کار و تفریح را محو کنید”.
بحث در مورد اینکه چه نهاد یا کسانی باید این مرز را محو کنند گفتگوی ویژه ای را طلب می کند .

https://www.facebook.com/fariborz.khosravi.7374

عکس گاندی !

در دو جلسه مناظره از بعضی کاندیداهای ریاست جمهوری ، شاهد ادعاها و سخنان عجیب و غریبی هستیم که ممکن است مرغ پخته را وادار به خنده کند . جناب میرسلیم عضو حزب موتلفه دفاع عجیبی از حقوق شهروندی داشتند و سعی کردند به شدت خود را مدافع تام و تمام آزادی بیان نشان دهند .
ایشان در سال ۱۳۷۵ عهده دار وزارت ارشاد بودند و لذا مسئول وقایع اتفاقیه در حوزه کتاب . خوشبختانه قصه نحوه تعامل با اصحاب کتاب و اصولا نحوه سانسور در آن سال ، در کتاب ” ممیزی کتاب در سال ۷۵ ” نوشته “احمد رجب زاده” مضبوط شده است . ذکر بعضی نمونه ها ظلم رفته بر اصحاب قلم را در آن سال را بیشتر مشخص می کند :
“چنان بر روی میز کوبید که لیوان ها به رقص درآمدند ” از کتاب ماجرای پهلوان باید حذف شود .
شعر زیر که از سلمان ساوجی است از کتاب گلپونه باید حذف شود :
ای بس که شکست و باز بستم توبه
فریاد همی کند ز دستم توبه
دیروز به توبه‌ای شکستم ساغر
امروز به ساغری شکستم توبه
عبارت “شوهرم عاشق صدای پیانوست ” از کتاب نت زندگی باید حذف شود .
حساسیت های بیمارگونه ممیزان در دوره صدارت جناب میرسلیم تا بدانجا رسید که اصولا بکار بردن بعضی کلمات ممنوع شد!
مثلا جمله “پای عمه را بوسید ” و یا “پولهایش را بوسید” باید حذف می شدند ! و عجیب تر آنکه دستور داده شده که عکس
* نیمه عریان و تکیده مهاتماگاندی لابد به علت شهوت انگیز بودن از کتاب ادب و هنر بیگانه آل احمد *
حذف شود !
عبارت ذیل که در توصیف مصدق در کتاب زندگی باید کرد آمده باید حذف شود :
“پیرمردی که برغم ضعف جسمی و نقاهت ناشی از کهولت ، اراده ای نیرومند و دامانی پاک و منزه داشت . ”
حتی دیوانهای شعرا نیز از این ممیزی در امان نماند: دستور داده اند ۱۴ رباعی از دیوان خیام حذف شود. ۶ قطعه از دیوان وحشی بافقی و پنجاه بیت و رباعی و مصرع ! از دیوان مجد همگر شاعر قرن هفتم ! و بهمن تربیت حذف ۴۰ مورد از دیوان ملک الشعرای بهار .
در سال ۷۵همه حوزه های دانش بشری مورد سانسور قرار گرفته است. حتی فرهنگنامه ها هم همگی دچار جرح و تعدیل شده اند !
توصیه می کنم این کتاب را بخوانید سرگرم کننده و درس آموز است . نوشته شده برای گوگل پلاس

شهری از ایران می‌تواند پایتخت جهانی کتاب شود!

شهری از ایران می‌تواند پایتخت جهانی کتاب شود!

تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۰۱
فریبرز خسروی، کتاب‌دار پیش‌کسوت و برجسته، تصریح کرد: انتخاب شدن شهری از ایران، به عنوان پایتخت کتاب جهان دشوار نیست و سازمان جهانی یونسکو برای انتخاب پایتخت کتاب جهان خیلی ملاک‌های سختی ندارد و می‌توانیم آنها را کسب کنیم.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از به گزارش ستاد اطلاع‌رسانی رویدادهای ترویج کتابخوانی، فریبرز خسروی رئیس انجمن کتابداری ایران با اعلام این مطلب افزود: به عقیده من، بحث خواندن ریشه‌ای‌تر از این حرف‌هاست. من اعتقاد دارم که خواندن، از دامان مادر شروع می‌شود، از پیش‌دبستان شروع می شود و از دبستان‌. تا زمانی‌که نتوانیم تفکر نقاد و خلاق را در مدارس جا بیندازیم، طبیعتاً میل به خواندن هم پدید نمی‌آید. تا زمانی‌که نتوانیم در مدارس خود روحیۀ پژوهشگری و پیداکردن حقیقت را از لابه‌لای سطور کتاب‌های درسی و سایت‌ها به بچه‌ها یاد بدهیم، طبیعتاً یاد نخواهند گرفت که به کتاب و اطلاعات نیاز دارند. این یک واقعیت است و اگر قرار باشد کار زیربنایی و اساسی رخ بدهد، باید از آموزش و پرورش و پیش‌دبستانی‌ها شروع شود.

عضور شورای سیاستگذاری جشنواره‌های انتخاب پایتخت کتاب ایران» و «روستاها و عشایر دوستدار کتاب» که توسط «دفتر مطالعات و برنامه‌ریزی فرهنگی و کتابخوانی» معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ . ارشاد اسلامی برگزار می‌شود،

با اشاره به لزوم تعییر نگرش جامعه به تدریس و کتابخوانی گفت: یک درصدی از کتابخوانی تفریح است. درصد بیشتر این است که تشنگی برای اطلاعات و دانستن را در بچه‌ها پدید بیاوریم. ما حتی در دانشگاهها و در سطوح ارشد و دکتری هم این تشنگی را نداریم، چه برسد به مدارس. لذا می‌بینیم که جلوی دانشگاه تهران مراکزی سبز می‌شوند که برای دانشجویان پایان‌نامه می‌نویسند!

خسروی دربارۀ لزوم ادامه‌داربودن فعالیت‌های ترویجی و بسنده‌نکردن به زمان برگزاری جشنواره‌های کتابخوانی گفت: این جشنواره‌ها به جای اینکه صرفاً جشنواره باشند، باید تحلیل کنند که برای ریشه‌ای‌شدن خواندن در مملکت، باید چه کنیم. به عقیدۀ من باید کار پژهشی کرد و راهکارهای عملی رابه دست آورد و به بالادستی‌ها ارائه داد. خبر دارم که دوستان زیادی از جمله مدیرکل محترم نهاد کتابخانه‌های عمومی، تلاش کرده‌اند که در برنامۀ ششم توسعه که در دست بررسی است، چند ماده را دربارۀ کتاب و کتابخوانی بگنجانند. ولی متأسفانه موفق نشده‌اند.

وی افزود: یکی از کارهایی که باید انجام داد این است که فشارهایی وارد شود تا اسناد بالاسری دربارۀ کتابخوانی اصلاح شود. دوستانی که این زمینه‌ها را حذف می‌کنند باید بدانند که مسیر توسعه و تعالی کشور از کتاب، کتابخوانی و کتابخانه‌ها می‌گذرد. اگر پایه‌های فهم و درک و تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری‌مان از اطلاعات برنخیزد و اطلاعات درستی به ما نرسد، طبیعتاً نمی‌توانیم تصمیم‌گیری درستی داشته باشیم و در این فرایند، رویکرد درستی را انتخاب کنیم.

رئیس انجمن کتابداری ایران گفت: باور من این است که کلیۀ نهادها و انجمن‌های مربوط به این امر و کسانی که دلسوز این مسأله هستد، فشار بیاورند که این قضیه از ریشه توجه شود؛ وگرنه ما در قالب شعار باقی خواهیم ماند. همۀ ما می‌گوییم کتابخوانی خیلی خوب است و ضرورت است. درست هم می‌گوییم؛ کسی منکر این واقعیت نیست. منتها عملاً یک گام هم برداشته نمی‌شود. وقتی گامی برداشته نشود، طبیعتاً اثری هم از برگزاری این جشنواره‌ها دیده نخواهد شد.

او در پاسخ به این سؤال که در مقایسه با آنچه که در سازمان یونسکو به‌عنوان معیارهای انتخاب پایتخت جهانی کتاب در نظر گرفته شده است، جایگاه نامزدهای پایتخت کتاب ایران چگونه است، گفت: آن انتخاب خیلی ملاک‌های سختی ندارد و می‌توانیم آنها را کسب کنیم. منتها نکته‌ای که همه‌مان باید به آن توجه کنیم، این است که در قالب شعار باقی نمانیم و اگر چنین امکاناتی فراهم می‌آید، جشنواره‌‌ای برگزار می‌شود و پایتختی انتخاب می‌شود، فقط به عنوان‌، بسنده نکنیم و از آن نگذریم.

وی افزود: متأسفانه ما بیشتر در شعار متوقف می‌شویم. باید گام‌های عملی و ریشه‌ای برداشته شود. وگرنه پایتخت کتاب هم انتخاب می‌شود و ما هم برای خودمان هورا می‌کشیم، اما درنهایت چیزی دستگیر کسی نمی‌شود.

وی گفت: ما می‌توانیم به این استانداردها برسیم. البته تلاش و کوشش و یک‌مقدار عقلانیت بیشتر می‌خواهد. اما  عقل سلیم حکم می‌کند بتوانیم از وقایعی که رخ می‌دهد، روزهایی که تعریف می‌شود و مناسبت‌هایی که وجود دارد، استفاده کنیم و در نقطۀ آغازین و اساسی تأثیر بگذاریم.
وی در پایان گفت: مهم‌ترین مسأله، تصمیم‌سازی دربارۀ نوع تعلیم و تربیتی است که در کشور ما حاکم است. حاصل تعلیم و تربیت تک‌متنی و مبتنی بر حافظه، این می‌شود که بچه‌ها با کتاب و کتابخوانی قهر کنند.

جشنواره‌های انتخاب پایتخت کتاب ایران و روستاها و عشایر دوستدار کتاب، اسفند ماه جاری با معرفی برگزیدگان به کار خود پایان می‌دهند.

منبع : http://www.ibna.ir/fa/doc/naghli/244398

تراز دوم اخلاق!

چند روز پیش در کمیسیونی تخصصی برای اظهار نظر کارشناسانه دعوت شدم . موضوع جلسه تشکیل یک نهاد مدنی بود . درخواست کننده که سن و سابقه زیادی داشت ، تا توانست غیرصادقانه و نادرست اطلاعاتی را منتقل کرد که بعضا موجب تعجب اعضا شد . در آسانسور هم که در حال بازگشت بودیم دیدم نه تنها از خلافهای گفته شده پشیمان نیست بلکه بر آن هم ابرام دارد ! جوزف باتلر فیلسوف متاله و اخلاقی انگلیس سخن ارزشمندی دارد . او می گوید اگر ما خطایی را مرتکب می شویم و سخن دروغی را بیان می کنیم می توانیم از فعل و سخن خود شرمنده باشیم . این شرمندگی لا اقل ما را در تراز دوم اخلاقی بودن قرار می دهد . اما اگر دروغ می گوییم و از کرده خود نیز پشیمان نیستیم از اخلاق فاصله زیادی گرفته ایم ! البته سال هاست که این عدم شرمندگی در بسیاری مسئولان نهادینه شده است ! شاید این امر در حوزه سیاست برایمان عادی شده باشد اما رویت آن در استادی که باید مظهر اخلاق و انسانیت باشد موجب شرمساری مضاعف و تاسف است !

توسعه جهانی علم !

دانشگاه پیام نور برای بسط دانش و کمک به رشد و توسعه ملل دیگر در پایتخت های کشورهای زیر رشته حقوق بین الملل را ارائه می دهد: وین-اتریش استانبول – ترکیه دوحه – قطر باکو – آذربایجان هرات – افغانستان بین الملل دبی- امارات کوالالامپور – مالزی دوشنبه – تاجیکستان مزار شریف-افغانستان بین الملل نیویورک-آمریکا آدیس آبابا-اتیوپی رم-ایتالیا مینسک-بلاروس کویته-پاکستان برزیلا-برزیل کپنهاک-دانمارک استکهلم-سوئد لاهور-پاکستان پاریس-فرانسه برن-سوئیس تورنتو-کانادا آلماتی-قزاقستان پیونگ یانگ-کره شمالی بوگوتا-کلمبیا کابل کشور افغانستان سلیمانیه عراق بصره – عراق داکار- سنگال نیکوزیا- قبرس لس آنجلس – آمریکا خوب کشورهایی مثل اتریش و دانمارک و سوئیس و امریکا واقعا محتاجند ولی علت اصلی ایجاد شعبه در پیونگ یانگ معلوم نیست !! http://www.pnu.ac.ir/Portal/Home/Default.aspx?CategoryID=4ae16bea-5d12-496a-b725-d35f6a0e6654

عجایب التالیفات: پایان‌نامه درباره رمانی که ژان پل سارتر به فارسی نوشت!

این مطلب در باره تقلب در انتشار یک کتاب به نام سارتر است و بی توجهی عمدی یا غیرعمد همه دست اندرکاران انتشارش و کتابخانه ملی و بعد بی توجهی دانشجویی که بر اساس آن پایان نامه نوشته و استاد راهنمایی که آن را تایید کرده است.

بخش اول:
مهدی جامی

ماجرا این است که دانشجوی کارشناسی ارشد آقای امیر عربلو به سایت نبشت نامه می نویسد و می گوید مطلبی دارد در باره خانواده خوشبخت اثر سارتر که موضوع پایان نامه او ست. سردبیر نبشت هم می پذیرد و مطلب منتشر می شود. کمی بعد سردبیر متوجه می شود که اساسا سارتر چنین کتابی ندارد! اما دست کم دو ناشر در ایران کتاب را منتشر کرده اند و یک پایان نامه هم بر اساس آن نوشته شده است! این در دنیای دانشگاهی امروز ایران اصلا چیز عجیبی نیست. چون نه استاد وقت تحقیق دارد و نه دانشجو. همه به هم اعتماد دارند و همه دارای حسن نیت اند و می خواهند دانشجو مدرک اش را بگیرد و استاد هم حق الزحمه اش را. سارتر هم آنقدر به فارسی زبانان علاقه مند است و به علاقه مندان بی شمارش در ایران محبت دارد که از آن دنیا یک کتاب تر و تازه برای مترجم ایرانی فرستاده است تا به طور انحصاری و بدون اینکه اصلا نسخه فرانسه داشته باشد به فارسی در آید. «چرا که نه!» فعلا سبک دورهمی مسلط است. همه دور هم هستیم و ناشر و مترجم سود می برند و دانشجو هم مدرک اش را می گیرد و استاد هم سرش بالا ست که یک فارغ التحصیل دیگر تحویل جامعه داده است. عیب اش چی هست اصلا؟!images

بله سارتر کتابی دارد در باره خانواده اما رمان نیست و تحلیل مفصل زندگی گوستاو فلوبر است و نام اش هم خانواده خوشبخت نیستابله خانواده است. این کتاب در سه جلد در دهه 70 میلادی – دهه آخر عمر سارتر – منتشر شده است و ترجمه نسخه انگلیسی آن در 5 جلد به قلم خانم کارول کاسمن از 1981 شروع شد و تا 1993 برای تکمیل شدن طول کشیده و ناشر آن دانشگاه شیکاگو است (جلد 5 را در آمازون ببینید).

به این ترتیب کتابخانه ملی هم خطای فاحشی کرده است. کتابی را به سارتر نسبت داده که از او نیست و بین دو کتاب رابطه برقرار کرده که اصولا از یک جنس نیستند و یکی رمان است و دیگری تحلیل و اصولا یکی را سارتر نوشته و دیگری را سارتر ننوشته!

کمی جستجو کردم ببینم مترجمان محترم و محترمه چه سوابقی دارند. خانم یا آقایی که اسم سارا برمخشاد را برای خود انتخاب کرده یک کتاب دیگر هم دارد از جین آستین که آنهم به گفته کتابخانه ملی «نخستین بار تحت ع‍ن‍وان‌ “وس‍وس‍ه‌” با ترجمه شهریار ضرغام در انتشارات اک‍ب‍ات‍ان‌ در سال ۱۳۶۸م‍ن‍ت‍ش‍ر» شده است. یعنی هر دو کتابی که این مترجم گویا زحمت ترجمه اش را تحمل کرده قبل از او ترجمه شده بوده. اما بعدتر می بینییم که او یک رونویس تمام عیار است! آقای بیژن فروغانی هم – اگر اسم اش اصولا همین باشد- بر اساس مدارک کتابخانه ملی فقط همین ترجمه را مرتکب شده اما او هم هنری جز رونویسی ندارد! چرایش را از مطلبی می فهمیم که افشین پرورش زحمت کشیده و بررسی کرده است و برای تنویر افکار عامه کتابخوانان و کتاب نخوانان عینا نقل می شود. فقط این را هم بیفزایم که اگر زمان انتشار نسخه اصل کتاب فارسی را که سال 1346 (برابر با 1967 میلادی) است بگیریم در این سال اصولا کتاب سارتر در باره فلوبر هنوز منتشر نشده بود که انتشارات ابر سفید و مترجم مجهول الحال اش مدعی است کتاب را از آن ترجمه کرده است! (این هم قابل توجه کتابخانه ملی که این ادعا را بدون وارسی ثبت کرده است.) چنانکه در بخش دوم خواهیم دید کتابی که سارا برمخشاد مثلا ترجمه کرده همان کتابی است که به نام ترجمه اثری از سارتر در سال 1346 منتشر شده بوده است.

بخش دوم:
افشین پرورش

این کتابها را نخرید

۱- فاجعه ی بزرگ، اثر: ژان پل سارتر ، مترجم: بهروز بهزاد ، ۲۵۰ صفحه، نشر فرخی ۱۳۴۶

۲- خانواده ی خوشبخت، اثر: ژان پل سارتر ، مترجم: بیژن فروغانی، ۲۴۲ صفحه، انتشارات جامی ،چاپ اول ۱۳۸۴ ، چاپ دوم ۱۳۸۷

۳- خانواده ی خوشبخت، اثر: ژان پل سارتر ، مترجم: سارا برمخشاد ، ۲۳۷ صفحه ، انتشارات ابر سفید ۱۳۹۳

یغمائیسم: از ابله خانواده تا فاجعه ی بزرگ در خانواده ی خوشبخت
چند روز پیش دوستی از من درمورد کتاب خانواده ی خوشبخت سارتر ترجمه ی فروغانی انتشارات جامی پرسید و گفت: کتاب هیچ ربطی به تفکرات ژان پل سارتر ندارد و هرچه تلاش کرده نتوانسته کتابی از سارتر به این نام بیابد.

دوست دیگری ، شناسنامه و تصویر ِ صفحاتی از این کتاب را برایم می فرستد. به شناسنامه ی کتاب رجوع می کنم. در آن نام کتابی از سارتر با عنوان une famille heureux دیده می شود. عنوانی که غلط املایی دارد و باید به این صورت نوشته می شد: Une Famille heureuse

در اینترنت هیچ اثری بدین نام از ژان پل سارتر ، ثبت نشده است. به سایت کتابخانه ی ملی رجوع می کنم. دوکتاب با اسامی متفاوت به نویسندگی ژان پل سارتر از دو مترجم نا آشنا «سارابرمخشاد و بهروز بهزاد» می یابم.

فاجعه ی بزرگ بهروز بهزاد را از اینترنت دانلود می کنم [از اینجا دانلود کنید]. در آغاز این رمان، «خانواده خوشبخت» با تیتر بزرگ، به عنوان نام پیشنهادی مترجم برای کتاب دیده می شود. یکی دیگر از دوستان هم ، شناسنامه و تصاویری از کتاب سارا برمخشاد را برایم می فرستد.

نتیجه باورنکردنی و درتاریخ ادبیات جهان بی سابقه است. باور اینکه «یغما گلرویی» ، این چنین تکثیر شده است برایم سخت است. ترجمه های فروغانی و برمخشاد کپی کاملی است از ترجمه ی بهروز بهزاد.

در شناسنامه ی کتاب برمخشاد این نام به عنوان کتاب ماخذ ذکر شده است:

famille idiot de la که کاملا واژه ی غلطی است و البته عنوان شده که این ترجمه از روی ترجمه ی انگلیسی کتاب the family idiot: Gustave Flaubert صورت گرفته است.

به مصاحبه های سارتر در اینترنت رجوع می کنم. در مصاحبه هایش صحبت از کتابی می کند به نام ابله خانواده که در آن به تفسیر و تحلیل فلسفی زندگی گوستاوفلوبر پرداخته است با این حساب کتاب اصلی مشخص شد. «ابله خانواده» نام اصلی کتاب است، نه فاجعه ی بزرگ یا خانواده ی خوشبخت.

ابله خانواده (به فرانسوی: L’idiot de la famille) از جدی ترین آثار تحقیقی سارتر است که در سال ۱۹۷۱ و در اوج پختگی نویسنده ، منتشر می شود. نگارش این کتاب سه جلدی – در سه هزار صفحه – که تحلیلی همه جانبه از زندگی و آثار فلوبر است، بیش از هفت سال زمان می برد.

سارتر از کودکی با آثار فلوبر آشنا شده و در جوانی با دقت بیشتر به مطالعه آنها می پردازد. خوانش های مکرر او از مادام بوواری، او را با سوال هایی در خصوص خالق این اثر و پیچیدگی های شخصیت او مواجه می کند. سی سال بعد در حالی که یکی از آثار فلسفی اش (Questions de méthode) را با موضوع《از انسان چه می دانیم؟》به پایان برده است، تصمیم می گیرد برای پاسخ به این سوال یک مثال واقعی پیدا کند و بدین ترتیب نگارش ابله خانواده را آغاز کرده و با نگرشی اگزیستانسیالیستی به تحلیل شخصیت و آثار فلوبر می پردازد. متاسفانه این اثر گرانبهای سارتر، تا به حال به فارسی ترجمه نشده است.

با این توضیحات مشخص می شود که اصلا این کتاب رمان نیست، در صورتیکه کتاب بهزاد که دوترجمه ی دیگر از روی آن دقیقا کپی شده اند، یک رمان است. خود را مجبور به خوانش کتاب بهزاد می کنم تا به یک نتیجه ی کلی برسم و در آخر آنچه که به ذهنم رسید ، به احتمال زیاد حقیقت پشت پرده ی این ماجرا است: در سال ۱۳۴۶ بهروز بهزاد دست به نوشتن داستانی میزند و برای اینکه کتاب به فروش برود، ژان پل سارتر را به عنوان نویسنده این کتاب معرفی کرده نام خود را به عنوان مترجم قرار میدهد.

سی و هشت سال بعد، بیژن فروغانی با رونویسی این کتاب به سبک یغما گلرویی، ترجمه را به نام خود می زند. وقتی می فهمد که برای ثبت شناسنامه ی کتاب، احتیاج به ارایه ی منبع دارد به جستجو دست میزند، ولی چیزی به نام فاجعه ی بزرگ یا خانواده ی خوشبخت از سارتر پیدا نمی کند. پس با ترجمه ی این لغت به فرانسه، آن را به عنوان منبع خود ذکر می کند، البته به املای اشتباه. سه سال بعد کتاب فروغانی به چاپ دوم می رسد.

و سرانجام در اسفند ماه سال ۹۲ انتشارات ابر سفید با انتشار دوکتاب «اغوا»، اثر جین اوستین و «خانواده ی خوشبخت» اثر ژان پل سارتر یک مترجم تازه نفس را به جامعه ی ادبی ایران معرفی می کند. او کسی نیست جز «سارا برمخشاد».

جعل و کلاهبرداری بهروز بهزاد، بیژن فروغانی و سارا برمخشاد نیز همانند یغما گلرویی کاملا مشخص و واضح است. ولی آنچه که حایز اهمیت است، این است که این روند جعل شناسنامه ی کتب و کتابسازی -به تعبیرمن: یغمائیسم- بدون همکاری ناشر و البته افرادی در اداره کل کتاب و کتابخانه ی ملی امکان ندارد. در این باره بیشترخواهم نوشت.

مقایسه ی دو پاراگراف از متن هر سه کتاب:

1. بهزاد:
خوشبختی کامل در جهان وجود ندارد. اما گاهی از اوقات نمونه هایی از آن در جهان یافت می شود. چندسال پیش در یکی از ییلاقات خوش آب و هوای واقع در چهارکیلومتری ژنو ، بنای بسیار مجللی به چشم میخورد. (ص۴)

فروغانی:
خوشبختی واقعی در جهان وجود ندارد، اما گاهی نمونه هایی از آن در جهان پیدا می شود. چندسال پیش در یکی از ییلاقات خوش آب و هوای واقع در چند کیلومتری ژنو ، کاخ بسیار باشکوهی به چشم میخورد. (ص۶)

برمخشاد:
خوشبختی کامل در جهان وجود ندارد. اما گاهی از اوقات نمونه هایی از آن در جهان یافت می شود. چندسال پیش در یکی از ییلاقات خوش آب و هوای واقع در چهارکیلومتری ژنو ، بنای بسیار مجللی به چشم میخورد. (ص ۵)

2. بهزاد:
این دو دختر با اینکه فقیر بودند، در همه ی کارها دخالت می کردند و گاهی اوقات با قضاوتهای بیجا و ناشیانه ی خود سروصدا به راه می انداختند و مثل صاحبخانه در همه ی امور دخالت می کردند. اما عموبنیامین خیلی کم حرف میزد و آنچه می گفت تا خوب فکر نمی کرد ، برزبان نمی آورد. این خانواده ی خوشبخت دختری زیبا داشتند به نام مارگریت ،که او هم مانند پدر و مادر مورد توجه اهالی محل ، واقع شده بود. (ص۵)

فروغانی:
این دو دختر با اینکه فقیر بودند در همه ی کارها دخالت می کردند و گاهی اوقات با قضاوتهای بیجا و ناشیانه ی خود سروصدا به راه می انداختند و مثل صاحبخانه در همه ی امور فضولی می کردند. اما عموبنیامین ، خیلی کم حرف میزد و آنچه می گفت تا خوب فکر نمی کرد برزبان نمی آورد. این خانواده ی خوشبخت دختری زیبا داشتند به نام مارگریت که او هم مانند پدر و مادر مورد توجه اهالی محل ، واقع شده بود. (ص۶)

برمخشاد:
این دو دختر با اینکه فقیر بودند، در همه ی کارها دخالت می کردند و گاهی اوقات با قضاوتهای بیجا و ناشیانه ی خود سروصدا به راه می انداختند و مثل صاحبخانه در همه ی امور دخالت می کردند. اما عموبنیامین خیلی کم حرف میزد و آنچه می گفت تا خوب فکر نمی کرد ، برزبان نمی آورد. این خانواده ی خوشبخت دختری زیبا داشتند به نام مارگریت ،که او هم مانند پدر و مادر مورد توجه اهالی محل ، واقع شده بود. (ص۴)

با معرفت ها ذکر مأخذ می کنند ? – پایان نقل از افشین پرورش

حال بعد از این مقدمه طولانی که خودش مقاله ای شد توجه شما را به یادداشت سردبیر نبشت و بعد هم تحلیل کتابی که سارتر ننوشت جلب می کنم. اما سوال آخر این است که نشر جامی و و نشر ابر سفید که ناشران این دو اثر تقلبی هستند چقدر مسئولیت دارند؟ کتابخانه ملی چقدر؟بازرسان نشر و اتحادیه چقدر؟

بخش سوم:
نبشت

یادداشت سردبیر نبشت:
بعد از نشر مقاله زیر متوجه شدیم که هیچ یک از منابع معتبر دانشگاهی و کتابداری رمانی به نام une famille heureux ندارد. این عنوان رمانی‌ست که مترجم و ناشر این کتاب ادعا می‌کنند اثر سارتر است و به فارسی به نام «خانواده‌ی خوشبخت» ترجمه شده است.

بررسی جامعه شناختی “خانواده خوشبخت” سارتر
گردآونده: امیر عربلو

گاهی برخی افراد چنان خود را وقف اهداف انسان دوستانه خویش می‌کنند که معتقدند هر جرم و جنایت و بدی که در جهان توسط انسان انجام می‌پذیرد اتفاقی نیست و این خود انسان‌ها هستند که این مسائل را برای اهداف شخصی و سود دنیوی ابداع می‌کنند و به طبع عوارض آن به دیگر افراد بر می‌گردد و جامعه طبق همین روال بد پیش خواهد رفت. پس چاره این است که انسان‌ها به درون خود و به جایی که وجدان است رجوع کنند و اینگونه دیگر شاهد چنین صحنه‌هایی نخواهیم بود. سارتر یکی از همین افراد است که در رمان خود به نام خانواده خوشبخت بر این مهم تاکید می‌ورزد.

اگر با دیده‌ی منطق بنگریم متوجه خواهیم شد که هیچ دلیل عقلانی وجود ندارد که یک فرد ثروتمند با یک کارگر ازدواج نکند. چه بسا زندگی آن‌ها با عشق بهتر از هر زندگی با تجملات فراوان باشد. تنها مساله ایی که باعث می‌شود این شرایط در دید عموم ناهنجار به نظر برسد همان قوانینی ست که انسان‌ها از برای خود ساخته اند و به نوعی تلقینی ست که به صورت سنت و باور در نزد عموم درآمده است.

در این گفتار سعی بر آن است که تا حدودی لایه های جامعه شناختی رمان خانواده خوشبخت را بکاویم.

jean-paul-sartre

ژان پل سارتر (۱۹۰۵-۱۹۸۰)

ژان پل ایمار سارتر در ۲۱ ماه ژوئن سال ۱۹۰۵ در پاریس چشم به جهان گشود. پدرش که یکی از افسران نیروی دریایی بود که در هندوچین خدمت می‌کردْ در ماموریتی درگذشت. پس مادرش که فرزندش را بی سرپرست می‌دید به خانه‌ی پدرش برد و ژان کوچک در خانه‌ی پدر بزرگ مادری خود شوایتزر که معلم ربان فرانسوی بود رشد کرد. ابتدا تحصیلات خود را در مدرسه ایی به نام روشه آغاز کرد و پس از آن در حدود سال های ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۷ در مدرسه‌ی هانری چهارم به تحصیل مشغول شد.

وی سپس به خواندن فلسفه روی آورد و در زمانی که تنها بیست سال بیشتر نداشت از آنجا در رشته‌ی فلسفه فارغ التحصیل گردید. در این مدت به تدریس رشته‌ی خود مشغول بود که در سن سی و دو سالگی به گاستون گالیمارْ مقتدرترین ناشر فرانسه معرفی شد و غثیانرا در همان رمان به چاپ رساند. در سال ۱۹۳۹ یکی از سردبیران گاستون گالیمار مجموعه داستان اتاق را از وی به چاپ رساند. با نشر این مجموعه سارتر بیش از پیش شناخته شد و نام و آوازه‌ی او در فرانسه پیچید. وی پس از آن با نظر به پدیدار شناسی هوسرلْ روانسناسی ترکیبی را بنیاد نهاد. معتقد بود که اندیشه که اندیشه‌ی انقلابی و ترکیبی سوسیالیسم که معتقد به وجود طبقات اجتماعی ستْ فاقد روانشناسی متناسب با این اندیشه است.

سارتر بر آن شد تا این خلأ را مرتفع سازد و ضمناَ پدیدارشناسی را با سوسیالیسم آشتی دهد. چون در پدیدار شناسی انسان که خالق علم استْ موضوع علم نیز است درصدد برآمد تا علوم جدیدی را پایه گذاری کند و به همین منظور کتاب امر تخیلی را در ۱۹۴۰ نوشت که مهمترین نظریه های وی در آن مطرح می‌شود. جنگ جهانی دوم درگرفته بود. سارتر به جبهه رفتْ اسیر شد و چند ماه بعد در سال ۱۹۴۱ آزاد شد و به نهضت مقاومت پیوست و با هفته نامه ادبیات فرانسه به سردبیری آراگون و سایر نشریات ادبی همکاری کرد. به سال ۱۹۴۳ که هنوز جنگ ادامه داشتْ نمایشنامه‌ی مگس‌ها و رمان خانواده خوشبخت را انتشار داد [این اطلاع به کدام منبع مستند است؟] و نخستین اثر عظیم فلسفی وی به نام هستی و نیستی که ریشه های اگزیستانسیالیم را در آن تشریح کرده است انتشار داد.

در ۱۹۴۵ با همکاری سیمون دوبوار و موریس مرلوپونتی مجله‌ی دوران جدید را بنیاد نهاد. در سال ۱۹۴۶ نمایشنامه مردگان بی کفن و دفن و کتاب مهم فلسفی دیگرش به نام اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر را نوشت. در ۱۹۵۱ نمایشنامه شیطان و خدا‌ در ۱۹۵۴ نمایشنامه نکراسوف در ۱۹۵۹ نمایشنامه مشهور گوشه نشینان آلتونا و در ۱۹۶۰ دوم اثر بزرگ فلسفی اش به نام نقد عقل دیالکتیکی را منتشر کرد. در ۱۹۶۴ سفر های متعددی به کشورهای مختلف از جمله برزیلْ، مصر و کوبا کرد و در همین سال زنان تروا را نوشت که در همین سال کاندید جایزه نوبل ادبیات شد و آن را رد کرد. سرانجام در سال ۱۹۸۰ و در سن ۷۵ سالگی به دلیل ضعف بینایی و قوای جسمانی حیات را بدرود گفت. وی یکی از اصلی ترین ارکان فلسفه‌ی هستی‌گرایی یا اگزیستانسیالیسم شناخته می‌شود.

اگزیستانسیالیسم

اگزیستانسیالیسم یا وجود‌گرایی یا فلسفه‌ی هستی‌گرایی ست. اگرچه سارتر آن را بنا نکرد اما پرچم دار مهم این گرایش فلسفی به حساب می‌آید. قبل از او متفکرانی چون سورن کی‌یر کی‌گارد و مارتین هایدگر در نظریات شان این اصل را نمود داده بودند اما با ورود ساتر به میدانْ این گرایش فلسفی شکل واحد و بهتری به خود گرفت.

یک اصل کلی که مورد اتفاق همه‌ی اگزیستانسیالیست هاست این است که تجزیه و تحلیل وجود منفرد است. منظور این است که وجود منفرد را واقعیتی می‌دانند که نمی‌شود از بیرون درک کرد و هیچ کس نمی‌تواند از وجود فرد دیگر مطلع باشد و نمی‌تواند آنچه به دقت در وجود خود کشف نموده است در وجود دیگری هم عیناَ بیابد. ساتر معتقد است وجود ما در این جهان اگر چه غیر ارادی بوده است اما زندگی کاملا بر حسب انتخاب و اراده‌ی ما شکل می‌گیرد. به طوری که ما می‌توانیم هر انتخابی بکنیم و مدام در حال انتخاب کردنیم چرا که انتخاب نکردن چیزی هم نوعی انتخاب محسوب می‌شود. وی بر این اعتقاد است که ما در این دنیا مسئولیم و آن هم مسئول کارها و انتخاب‌های خود. همچنین وی زندگی کردن را توام با دلهره ایی ذاتی می‌داند که در این وانهادگی و سرگردانی بشر در درون او بوجود آمده است. و در آخر آزادی برای انتخاب‌هایی که می‌کنیم. فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم معتقد است که هیچ کس نمی‌تواند برای ما تصمیم بگیرد و سرنوشت بشر به دست خودش رقم خواهد خورد.

خانواده خوشبخت

خانواده خوشبخت اثری از سارتر که علی رغم کمتر شناخته شدنش اثری بسیار مهم از حیث طبقه بندی اجتماعی و دیدگاه های سارتر در مورد جامعه به شمار می‌رود. آقا و خانم ثروتمند میرون همراه با دختر جوان و زیبای خود مارگریت در کاخی با شکوه زندگی می‌کنند پدر خانواده کارگاه مبل سازی دارد و ژوزف نورل کارگر ارشد این کارگاه به حساب می‌آید که نسبت به مارگریت عشقی آتشین در سینه دارد اما به دلیل وجود اختلاف طبقاتی فاحش بین خود و مارگریت از ابراز آن خودداری می‌کند.

سرانجام سر و کله‌ی کنتی پیدا می‌شود و مارگریت را به همسری خود بر می‌گزیند. اما بعد‌ها مشخص می‌شود که کنت در گذشته مرتکب جنایتی شده است. مارگریت به جنایت همسرش با کمک ژوزف پی می‌برد اما باز هم برای بی آبرو نشدن خود و همسرش حاضر نمی‌شود به کسی در این مورد حرفی بزند. همسر مارگریت دست نوشته ای را به فردی کلاه بردار می‌دهد که طبق آن مشخص می‌شود چه و چگونه قتلی را مرتکب شده است.

ژوزف پس از بازپسگیری دست نوشته از آن شیاد و دادن اطمینان خاطر به مارگریت علاقه اش را ابراز می‌کند. اما مارگریت که خود خواسته بود ژوزف هرچه را می‌خواهد بگوید، به یکباره از این حرف جا می‌خورد و از دادن پاسخ مثبت به یک کارگر از طبقه پایین جامعه که زندگی او و شوهرش را به طریقی نجات داده بود امتناع می‌کند و به او می‌گوید که قانون اجتماع هرگز نمی‌گذارد و نباید کارگرانی چون تو ما ارباب زادگان را دوست بدارند. در نهایت ژوزف و او که هرگونه دری را مثل خانوده بسته دیده اند. تصمیم به خودکشی می‌گیرند. این هم انتخاب آنان در شرایط سفت و سخت و قوانین اجتماعی نانوشته است.

طبقه‌ی کارگر و ثروتمند

در ابتدای رمان می‌خوانیم که ژوزف نورل با خود چنین می‌گوید: « قانون اجتماع سرنوشت من و مارگریت را از هم جدا کرده است و حتی اگر او این محبت را در چشم من ببیند باز هم نمی‌تواند پاسخ مثبت به من بدهد. من کارگری هستم که برای پدر او کار می‌کنم و غیر از این نمی‌توانم باشم.» (سارتر، ۱۳۹۰، ۲۲) [همه ماگریت ها بر اساس نسخه اصل! مارگریت شد]

در اینجا سارتر اشاره‌ی موشکافانه ای به پیشرفت نکردن جوامع به اصطلاح فرودست و همان قشر کارگر می‌کند که باز هم اجتماع یا به تمثیل همان ارباب‌ها اجازه‌ی این را به کارگران نمی‌دهند که بتوانند از لاک و قالب خود بیرون آیند. درست وقتی که مارگریت میرون قلبا به خواستگاری کنت ناخوشنود است، مادر مارگریت وارد ماجرا می‌شود. مادری که تجملات و ثروت کنت چشمش را کور کرده و فکر می‌کند که دخترش با کنت حتما خوشبخت می‌شود. سپس به دخترش اصرار می‌ورزد که حتما باید با وی ازدواج کنی تا خوشبخت شوی: «اگر بگویی با او ازدواج نمی‌کنم در برابر خداوند ناسپاسی کرده ای. مارگریت پاسخ می‌دهد: اگر اراده‌ی خداوند این است چاره ای غیر از اطاعت ندارم.» (همان، ۳۰)

انسان‌ها چقدر راحت اراده‌ی خود را به جای اراده‌ی خداوند جا می‌زنند و مادری که سعی دارد کورکورانه دخترش را خوشبخت کند. مگر مارگریت در کاخ پدر خود خوشبخت نبود؟! ساعتی بعد به دروغ به شوهرش می‌گوید که برای هر تصمیمی آزادش گذاشتم! نیچه می‌گوید: «پدر و مادر فرزند خویش را شبیه به خویش می‌کنند و نام تربیت را بر آن می‌گذارند» (نیچه، ۱۳۸۹)

در قدیم الایام هم مثلی برگرفته از قصه ای کهن در بین مردمان رواج داشته است: دوستی خاله خرس؛ که عده ای از روی ناآگاهی سعی در کمک دارند اما راهی که انتخاب کرده اند اشتباه و در اصل بیراه است که اوضاع را بدتر می‌کند. قسمتی از رمان به بخشی برخورد می‌کنیم که خود سارتر مستقیماَ به مساله ورود پیدا می‌کند و از زبان مارگریت چنین می‌گوید: «جهان ما جهان رنج و بیداد گری ست. این بیداد گری‌ها از خود ماست و ماییم که به این بیداد گری‌ها تن می‌دهیم. در هر حال کار به دست خودمان خراب می‌شود و این بیدادگری‌ها را خود (انسان‌ها ) در حق خود روا می‌داریم.» (سارتر، ۱۳۹۰، ۴۵)

Simone-De-Beauvoir–Jean–011

نظر اریک فروم روانشناس نام آشنای آلمانی این است که هر انسانی خواه مقدس باشد و یا جانی تمام انسانیت را در درون خود دارد. (فروم، ۱۳۸۷) سارتر در این رمان این مفهوم را برای ما بیشتر از پیش آشکار می‌کند: «کارگر و سرمایه دار یا کنت و صحرا نشین از لحاظ ساختمان انسانی با هم برابرند. کسانی که خوب و بد را تشخیض می‌دهند از نظر من احترام خاصی دارند. تنها کسانی کوچکند که دیگران را تحقیر می‌کنند و اگر کوچک بودند تحقیر نمی‌کردند. سعی کنید بزرگ باشید تا ارزش به دست آورید.» (سارتر، ۱۳۸۶)

متوجه شدیم که سارتر هم به برابری تمام افراد از لحاظ انسان بودن معتقد است و تفاوت را تنها در جایی می‌بیند که افراد‌ی بخواهند با خوب بودن ارزش و یا بد بودن ناپاکی‌ها را از آن خود کنند. اما در نظر او یک کارگر فقیر خوب و یک سرمایه دار کاخ نشین خوب با هم هیچ تفاوتی از لحاظ شخصیت انسانی ندارند. اما در جامعه مردمان بدبخت معمولا بدبخت می‌مانند. چرا که اربابان حاضر به عدول از جایگاه پوشالی خود نیستند و به هیچ قیمتی حاضر نمی‌شوند با فرودستان مهربان تر رفتار کنند و آنان را در حد یک انسان به حساب بیاورند. همچنان که آقا و خانم میرون پس از رفتن ژوزف از کارگاه شان بدترین تهمت‌ها را نثار او می‌کنند و حتی لحظه ایی حاضر به این فکر نمی‌شوند که او هم یک انسان است و حق انتخاب و عشق ورزیدن و حقوق دیگری را هم به غیر از خدمت به آنان دارد. [سطح عالی تحلیل این دانشجوی کارشناسی ارشد آدم را متحیر می کند واقعا!]

سارتر گاهی در این رمان خود شخصا به دل داستان ورورد کرده است و نظریات شخصی اش را بیان می‌کند: آه چقدر خوب می‌شد اگر افراد جامعه مطابق فهم و استعداد خود به وظیفه شان عمل می‌کردند. اما اجتماع اینطور ساخته نشده. باید این فاصله‌ها برقرار باشد و عده ای عرق بریزند تا دیگران راحت بخوابند. (سارتر، ۱۳۹۰، ۱۷۵) طبقات ممتاز در هر کاری افراط می‌کنند. مثل همین زور گویی و نادیده گرفتن قشر پایین دست. و این عادت آنان است که به هر کاری کار دارند. این عادت در همه‌ی جامعه و طبقات نفوذ کرده است تا جایی که سارتر در جایی می‌گوید هیچ کس بدون مزاحمت دیگری نمی‌تواند زندگی کند.

قوانین اجتماعی

در قسمتی که مارگریت به مادرش می‌گوید که طلاق می‌خواهدْ مادرش وحشتزده می‌گوید که مردم چه می‌گویند اگر این حرف را بشنوند و او خوشبختی دخترش را در نظر نمی‌گیرد بلکه به فکر قوانین خودساخته‌ی نانوشته‌ی بشر و آبروی خانواده‌ی خود است. و اینجا سارتر به او می‌تازد: «یک روز آدم سرسام زده پشت میزی نشست و این قوانین را نوشت. دیگران هم از فکر او پیروی کردند. این قانون‌ها برای مردم تبدیل به سنت و باور شد که حالا به صورتی زشت دست و پای ما را بسته است. مردم! چه کلام غلطی. همین قید و بند هاست که اجتماع را بدبخت کرده است. انسانی که ذی وجود نیست و مقررات اجتماعی دست و پایش را بسته و از آزادی محرومش کرده است.» (سارتر، ۱۳۹۰، ۱۶۷)

و باز هم در مذمت قوانین غیر منطقی: «انسان دارای طبیعتی ست که در حین ناامیدی به چیزی امیدوار است. اما قانون اجتماع و قید و بند های ساختگیْ به دست و پایش پابند می‌زنند و آدمی را گیج و کلافه می‌کند. لیکن در همان حال نا امیدی کوچیکتری روزنه‌ی امید این انسان مایوس را به چیزی غیر واقع که برای خودش هم مفهوم خارجی ندارد امیدوار و دلخوش می‌سازد.» (همان) البته این جمله کاملا برعکس فلاسفه ای مثل شوپنهاور است که می‌گویند انسان از درون موجودی وحشی ست که در تمدن ظاهری آرام به خود گرفته است! دلخوشی‌هایی تصنعی و ساختگی که باعث می‌شود بدبختی و خوشبختی را از هم تمییز ندهد. سارتر راه حلی نیز برای این مشکل پیشنهاد می‌کند. وجدان!

«وجدان مثل یک پلیس مخفی است نه گلوله دارد و نه شمشیر می‌کشد اما بر سردر خانه‌ی دل سرپا ایستاده و به ما هشدار می‌دهد که مراقب خود باشیم. اگر به جای این کلاف پیچیده ( قانون ) وجدان را جانشین آن کنیم تمام بدبختی‌ها و انحرافات از ما دور می‌شود و خطاکاران با هدایت وجدان از خطای خود دست می‌کشند.» (سارتر، ۱۳۹۰، ۷۱)

«ای انسان‌ها بیایید این قید و بند‌ها را پاره کنید و مثل مرغان در هوای آزاد سیر کنید این قانون را طبیعت برای ما نساخته بلکه ما خودمان آن را به دست و پای خود زدیم. گرگی که انسان می‌درد با کسی که برای سود شخصی دیگری را لگد مال می‌سازد هیچ تفاوتی ندارد.»(سارتر، ۱۳۹۰، ۱۲۵)

ساتر معتقد است که این قید و بند های خود ساخته ای که بشر از خود درآورده است باعث شده تا افرادی سود و منفعت شخصی خود را طلب کنند و این خود باعث هرج و مرج است. چرا که انسانی مانند همان گرگ انسانی دیگر را لگدمال می‌سازد و شخص قوی و ثروتمند بر ضعیف زورگویی می‌کند. – پایان مقاله دانشجوی محترم

بخش آخر
یعنی این دانشجوی محترم یک کتاب از سارتر را به دقت خوانده بوده غیر از خانواده خوشبخت؟ استادش چطور؟ و آنچه نوشته جامعه شناسی است؟ کل داستان خیلی سوررئال است. آیا واقعا این دانشجو دانشجو ست؟ آیا جامعه شناسی خوانده؟

آیا کتابهای دیگری از سارتر هست که نویسنده خانواده خوشبخت نوشته باشد؟ چرا از 1346 کسی در باره انتساب آن نسخه اصلی به سارتر حرفی نزده است؟

——————————
*به روزرسانی: با تذکر خوانندگان راهک معلوم شد اصل مطلب وبلاگ آقا گل (که مطلب از او نقل شده بود) از افشین پرورش است که تصحیح شد. با سپاس از دوستان راهک.

منبع : http://raahak.com/?p=9200

دعای بچه های ایران

این دعاها از کتاب سومین جشنواره بین‌المللی “دستهای کوچک دعا” که در تبریز برگزار شده نقل می شود :

آرزو دارم سر آمپول‌ها نرم باشد!

(تاده نظر‌بیگیان / ۵ ساله)

خدای مهربانم! من در سال جدید از شما می‌خواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی!

(نسیم حبیبی / ۷ ساله)

ای خدای مهربان! پدر من آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا می‌کنم. از تو می‌خواهم بازار آرایشگاه او و همه آرایشگاه‌ها را خوب کنی تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقتی از او پول عضویت کانون را می‌خواهم می‌گوید بازار آرایشگاه خوب نیست!

(فرشته جبار نژاد ملکی / 11 ساله)

خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی!

(سوسن خاطری / 9 ساله)

خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد!fkhhhhhhhhhh

(الناز جهانگیری / 10 ساله)

آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدی‌هایی را که من جمع می‌کنم از من می‌گیرند و به بچه‌ آنهایی می‌دهند که به من عیدی می‌دهند!

(سحر آذریان / ۹ ساله)

بسم الله الرحمن الرحیم.

خدایا!

از تو می‌خواهم که برادرم به سربازی برود و آن را تمام کند. آخه او سرباز فراری است. مادرم هی غصه می‌خورد و می‌گوید کی کارت پایان خدمت می‌گیری؟

(حسن / 8 ساله)

ای خدا! کاش همه مادرها مثل قدیم خودشان نان بپزند من مجبور نباشم در صف نان بایستم!

(شاهین روحی / 11 ساله)

خدایا! کاری کن وقتی آدم‌ها می‌خوان دروغ بگن یادشون بره!

(پویا گلپر / 10 ساله)

خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ما؟ دعا می‌کنم در سال جدید به این سؤالم جواب بدی!

(پیمان زارعی / 10 ساله)

خدایا! یک برادر تپل به من بده!!

(زهره صبورنژاد / 7 ساله)

خدایا! در این لحظه زیبا و عزیز از تو می‌خواهم که به پدر و مادر همه بچه‌های تالاسمی پول عطا کنی تا همه ما بتوانیم داروی “اکس جید” را بخیریم و از درد و عذاب سوزن در شبها رها شویم و در خواب شبانه‌یمان مانند بچه‌های سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم…

(مهسا فرجی / 11 ساله)

دلم می‌خواهد حتی اگر شوهر کنم خمیر دندان ژله‌ای بزنم!

(روشنک روزبهانی / 8 ساله)

خدایا! دست شما درد نکند
ما شما را خیلی دوست داریم!

(مینا امیری / 8 ساله)

خدایا! تمام بچه‌های کلاسمان زن داداش دارند از تو می‌خواهم مرا زن داداش بدهی!

(شایان نوری / 9 ساله)

خدایا ماهی مرا زنده نگه دار و اگر مرد پیش خودت نگه دار و ایشالله من بتوانم خدا را بوس کنم و خانم معلم‌مان هم مرا بوس کند

(امیرحسام سلیمی / 6 ساله)

خدیا! دعا می‌کنم که در دنیا یک جاروبرقی بزرگ اختراع شود تا دیگر رفتگران خسته نشوند!

(فاطمه یارمحمدی / 11 ساله)

ای خدا! من بعضی وقت‌ها یادم می‌رود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود!

(شقایق شوقی / 9 ساله)

خدای عزیزم! سلام. من پارسال با دوستم در خونه‌ها را می‌زدیم و فرار می‌کردیم. خدایا منو ببخش و اگه مُردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون من امسال دیگه این کار رو نمی‌کنم!

(هدیه مصدری / 12 ساله)

خدایا مهدکودک از خانه ما آنقدر دور باشد که هر چه برویم، نرسیم. بعد با مامان و کیف صبحانه برگرديم خانه. پاهای من هم یک دعا دارند آنها کفش پاشنه بلند تلق تلوقی می‌خوان دعامی‌کنند بزرگ شوند که قدشان دراز شود!

(باران خوارزمیان / 4 ساله)

خدایا! برام یک عروسک بده. خدایا! برای داداشم یک ماشین پلیس بده!

(محمد حسین اوستادی / 7 ساله)

خدایا! من دعا می‌کنم که گاو باشم! و شیر بدهم تا از شیر، کره، پنیر و ماست برای خوراک مردم بسازم!

(سالار یوسفی / 11 ساله)

خدای قشنگ سلام! خدایا چرا حیوانات درس نمی‌خواننداما ما باید هر روز درس بخوانیم؟ در سال جدید دعا ميکنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت کنیم!

(نیشتمان وازه / 10 ساله)

اگر دل درد گرفتیم نسل دکترها که آمپول می‌زنند منقرض شود تا هیچ دکتری نتواند به من آمپول بزند!

(عاطفه / 11 ساله)
در یادداشت دبیر جشنواره در ابتدای کتاب نوشته شده:

“هزاران نفر برای باریدن باران دعا می‌کنند غافل از آنکه خداوند با کودکی است که چکمه‌هایش سوراخ است.”
منبع : خبر آنلاین

بالا کشیدن بزرگراه!

اینکه ما در اموری مثل ناپدید شدن یک دکل حفاری نفت در دریا یگانه ایم اصلا جای گفتگو ندارد . اما به هر صورت دکل نفت جزء اموال منقول است و هر dakalمنقولی هم وجدانا امکان جابجایی دارد ! اما دیشب که خبر بهجت اثر زیر را خواندم متوجه شدم که همرزمان روسیمان گوی سبقت را ربوده اند و یک بزرگراه را ربوده اند. برزگراهی که علی القاعده باید غیر منقول باشد آنهم پنجاه کیلومتر!! به خبر توجه بفرمایید : ” روسیه یکی از مسئولان ارشد زندانی در کومی را به اتهام دزدیدن ۵۰ کیلومتر از یک بزرگراه زندانی کرد.الکساندر پروتوپوپف متهم است که بستر جاده و حدود ۷۰۰۰ از بلوک‌های بتونی یک بزرگراه در منطقه دوردست کومو در شمال روسیه را به تدریج از جا کنده و فروخته است.مقام‌های روسی می‌گویند سرقت آقای پروتوپوپف در مجموع ۶ میلیون روبل روسیه، معادل ۷۹ هزار دلار بر روی دست دولت هزینه گذاشته است.بازرسان به خبرگزاری فرانسه گفته‌اند بستر این جاده در محدوده زمانی یکسال (۱۵-۲۰۱۴) به تدریج برداشته و ناپدید شده است.بلوک‌های بتونی سپس به شرکت‌های واسطه‌ای فروخته می‌شده و آنها هم دوباره بلوک‌ها به مقاطع‌کاران راه‌ساز می‌فروختند.آقای پروتوپوپف بین سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۵ رئیس زندان منطقه کومی، واقع در شمال غربی روسیه بوده و حتی به پاس خدماتش مدال دولتی هم دریافت کرده است.او روز گذشته (چهارشنبه ۱۳ ژانویه – ۲۳ دی) به اتهام سوء استفاده از اموال دولتی بازادشت شد.جمهوری کومی منطقه پهناور و سرسبزی در شمال روسیه است. این منطقه از منابع عظیم نفت و گاز و چوب بهره‌مند است. پایتخت کومی شهر سیکتیوکار است و جمعیتی حدود یک میلیون نفر دارد.”

سنگسار!!!

یکی نامرد نصرانی
زنی را نزد عیسی برد،
و در محضر شهادت داد
که این زن پاکدامن نیست!

… زن از شرم گنه
چون آهوی زخمی، هراسان بود
و مروارید اشکش
از خجالت روی مژگان بود،

مسیحا از تأثّر،
همچو گردابی به خود پیچید،
و توآم با سکوتی سوی یاران دید،
ز چشم همرهانش
ناگهان برق غضب جوشید،

یکی آهسته،
امّا با ادب پرسید:
که ای روح مقدّس
از چه خاموشی؟
چرا از جرم این پتیاره
این سان دیده میپوشی؟
سزای این چنین جرمی
مگر بر تو مبرهن نیست؟

ولی فرزند مریم،
همچنان با شاخۀ خشکی که بر کف داشت،
نقشی بر زمین میزد،
و با پای تفکر
گام در راه یقین میزد،

که ناگه،
اعتراض دیگری، زان جمع، بالا شد.
که ای عیسی!
چه میخواهی؟
گناه او نمایان است،
سزایش سنگباران است،
چراغ عفت مریم،
درون سینۀ این دیو، روشن نیست،
و این بدکاره را راهی،
به جز در زیر سنگ شرع، مردن نیست.

مسیحا از پی اندیشه ای کوته،
سکوت تلخ را بشکست،
و چون روشن چراغی،
در میان دوستان بنشست،
وگفت: آری،
سزایش سنگباران است،
ولیکن سنگ اوّل را،
به سوی این زن آلوده در عصیان
کسی باید بیندازد،
که خود، عاری ز عصیان است
و دامانش،
رها از چنگ شیطان است!
و میپرسم:
که مردی با چنین اوصاف،
اندر جمع یاران است؟

مسیحا حرف خود را گفت،
و سر را در گریبان کرد،
و همراهان خود را،
زان قضاوت ها پشیمان کرد!

که را جرأت،
که نزد پاک جانان
جان خود را
پاک از لوث خطا بیند؟
که را زهره،
که خود را پاک،
نزد انبیا بیند؟

پس از لختی،
کز آن بی حرمتی
یاران خجل گشتند،
و از محضر برون رفتند ؛
مسیحا ماند و آن زن ماند
و عیسی با زبان نرم،
آن محجوبه را فهماند،
و با اندرز های پاک،
بذر عفت و نیکی،
به دشت خاطرش افشاند،

… و آن زن،
با هوای تازه ای،
بیرون ز محضر شد،
و تصویر نویی،
از شرع،
در ذهنش مصوّر شد،
که از خون بنی آدم،
چراغ شرع، روشن نیست ؛
و راه شرع،
تنها راه، کشتن نیست!

تو را،
ای ادّعا پرداز احکام مسلمانی،
نمیگویم مسیحا شو،
که ایمان پیمبر،
در دل و جان تو و من نیست،
ولی سر در گریبان کن،
و از خود نیز پرسان کن،
که اعمال تو آیا،
گاهگاهی،
بد تر از کردار آن زن نیست؟
و از داغ هزاران جرم پنهانی
بگو ای مرد،
ترا آلوده دامن نیست؟!

رازق فانی

بلیط آنلاین به شیوه اصفهانی ها !!

امروز صبح یکی از بستگان باید عازم مشهد می شد. با اعتماد به نفس گفتنم : نیاز نیست تا صبح صبر کنیم به صورت برخط می توان بلیط خرید . سایتهای همه شرکت های هواپیمایی را چک کردم . جای خالی نداشتند .
سایت چند آژانس هواپیمایی را نیز بررسی کردم . نهایتا به سایت http://airplaneticket.ir/ هدایت شدم . در توضیح نحوه کار این سایت آمده بود : ” سامانه متمرکز رزرو آنلاین بلیط هواپیما، که توسط این مرکز طراحی و پیاده سازی شده نیز بر اساس آخرین تکنولوژی های نرم افزاری بوده و برای اولین بار در کشور ایران می باشد. از طریق این سامانه می توانید به صورت یکپارچه پرواز تمام شرکت هواپیمایی را جستجو کرده و*بلیط خود را به صورت کاملا آنلاین خریداری نمایید.*online-shopping-ecommerce-ss-1920
با خوشحالی گامهای مختلف خواسته شده تکمیل شد و نهایتا با پرداخت مبلغ 199500 تومان ساعت 3 صبح مراحل کار انجام شد. منتظر ارسال بلیط بودیم که صرفا پرداخت مبلغ به شرکتی به نان عتیق گشت تایید شد و طی توضیح کتبی معلوم شد باید نیم ساعت منتظر ارسال بلیط باشیم !! یک ساعت گذشت . خبری نشد. به شرکت تلفن کردم . پاسخگوی ماشینی اعلام کرد که فعلا تعطیل است . ساعت 8.5 کار آغاز می شود. پس از گذشت 5 ساعت منتظر ارسال بلیط بودم که اعلام فرمودند که اگر می خواهید بلیط صادر شود مجددا مبلغ 20000 تومان دیگر بپردازید !! در اینجا مفهوم * و بلیط خود را به صورت کاملا آنلاین خریداری نمایید.* برایم کاملا روشن شد . ظاهرا فقط پرداخت پول به حساب شرکت آنلاین است .!!
جالب است که ساعت 10 صبح از آژانس روبروی منزل با قیمت اولیه بلیط تهیه شد .