داستانک ها
اکتبر 31st, 2013 |
توسط فریبرز خسروی
دلش گرفته و آشفته است . گوش های مرا برای شنیدن انتخاب کرده است . می گوید : دوست دارم کرکره دلم را پایین بکشم و بالای آن پارچه ای سیاه بیاویزم و بنویسم : کسی نمرده است . دلم گرفته است . می گویم:چرا ؟ می گوید : درخت دلتنگ تبر می شود
ادامه مطلب
در موضوع داستانک ها |
۱ نظر »
مارس 9th, 2013 |
توسط فریبرز خسروی
پرده 1 تلفن زنگ می زند . از دانشگاه یک شهر گرمسیری است. خانمی با احتیاط و ادب می فرمایند: چون در کپی حکم شما مدرک را ننوشته اند لازم است یک کپی از مدرک تحصیلیتان را نیز ارسال فرمایید. عرض می شود که چطور در موقع دادن حکم داوری چنین دقتی را نمی کنید.
ادامه مطلب
در موضوع پژوهش و نشر, داستانک ها |
۱ نظر »
مارس 8th, 2013 |
توسط فریبرز خسروی
شاید تکراری باشد! اما بعضی تکرارها درس آموز است . ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی… در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟
ادامه مطلب
در موضوع آثار دیگران, داستانک ها |
بدون نظر »
ژانویه 29th, 2013 |
توسط فریبرز خسروی
دیر وقت از منزل یکی از بستگان عازم خانه بودم . در پیچ کوچه خلق الله زباله های خود را کارسازی و تلی درست کرده بودند.در امتداد نور چراغ ماشین احساس کردم که لابلای زباله ها موجودی دست و پا می زند . از ماشین پیاده شدم . دو پسر بچه که بعدا فهمیدم یکی
ادامه مطلب
در موضوع جامعه, داستانک ها, رفتار و اخلاق اجتماعی |
۸ نظر
برچسبها: عدل
ژانویه 15th, 2013 |
توسط فریبرز خسروی
بعد از جلسه ای با نخبگان و خبرگان ، برای زدون ملال حاصل از جلسه و تنفس هوایی لطیف راهی چایخانه شدم ! سه جوان در میز بغلی بودند . سعی می کردند با دود قلیان مثلث بسازند . یکی از آنها لهجه شیرین آبادانی داشت . گفت: ایکه کاری نداره من متساوی الاضلاعشو می
ادامه مطلب
در موضوع داستانک ها, رفتار و اخلاق اجتماعی |
۱ نظر »
مه 19th, 2012 |
توسط فریبرز خسروی
مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند مارها باز گشتند و همپاي لك لك
ادامه مطلب
در موضوع آثار دیگران, داستانک ها |
بدون نظر »
دسامبر 30th, 2011 |
توسط فریبرز خسروی
دیدار نیما یوشیج نشریهی آفتاب تابان، شمارهی ۲۴ به تاریخ شنبه ۴ مهرماه ۱۳۲۱ صبح زود پیش حاجی خان بیک رفتیم. راهروی خانه او دلگشا بود. از جنگل ناگهان وارد پرچین ها می شد. تمشک ها که هنوز میوه داشتند اطراف زمین سفت و مرطوب قشلاقی را گله به گله، احاطه کرده بودند. رنگ کور و تیره آنها هم
ادامه مطلب
در موضوع حکمت ها و حکایت ها, داستانک ها |
بدون نظر »
نوامبر 10th, 2011 |
توسط فریبرز خسروی
دیشب خواب دکتر شکوئی را دیدم. در انتهای یک دره سرسبز ویلایی زیبا قرار داشت. ظاهرا من هم در آن ساکن بودم . با فاصله از ساختمان ایستاده ، غرق در مناظر بودم. دکتر شکوئی را دیدم که دو چمدان بزرگ خود را برداشته و کوره راه سربالایی را پیش گرفته است. او مرا نمی
ادامه مطلب
در موضوع داستانک ها |
بدون نظر »
آگوست 26th, 2010 |
توسط فریبرز خسروی
انعکاس آفتاب در آب روان از لابلای شاخه های رقصنده سپیدار تابلویی بهشتی را فراهم آورده است. از تلائم آب و آفتاب بهاری سرمستم . روزنامه مانندی را که سبزی آرامش بخشی دارد مقابلم می گشایم نام روزنامه “رحماء بینهم” است. اسامی کابینه در صفحه اول آن اعلام شده است: رئیس جمهور معاونان و وزرا .
ادامه مطلب
در موضوع جامعه, داستانک ها, رفتار و اخلاق اجتماعی, مدیریت |
بدون نظر »
مه 9th, 2010 |
توسط فریبرز خسروی
سومین پاکت میوه را پر می کنم . میوه ها با فیض لامپهای 2000 وات با پس زمینه برفی که در حال باریدن است بسیار خیره کننده اند. نفر قبلی حساب می کند 75 هزار تومان. دختر شش هفت ساله ای وارد می شود می گوید 10 تومان لیمو شیرین برای برادر مریضم………. افتان و
ادامه مطلب
در موضوع داستانک ها, رفتار و اخلاق اجتماعی, شعر |
۲ نظر
برچسبها: اخوان ثالث, فقر