تداعی!

این روزها دائما از  ابعاد و بزرگی و نحوه  اختلاس اخیر می شنویم . نمی دانم به این علت است یا به دنبال دلیل یا علت دیگری باید بگردم که دائما این داستان برایم تداعی می شود: 

شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند.
نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست.
بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: “نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟”
واتسون گفت:”میلیون ها ستاره می بینم”
هلمز گفت: “چه نتیجه ای می گیری؟”
واتسون گفت: “از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری ست، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد ”

شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت: “واتسون! تو احمقی بیش نیستی! نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند”

با خود می اندیشم که آنچه به یغما رفته چادر ایمان و اعتقاد و اعتماد ماست!

3 نظر در “تداعی!

  1. دزدان قبلا می ترسیدند و خجالت می کشیدند

    دزدان امروزی “دزد با چراغ اند ” یعنی خیالشان راحت است از همه …

    ” به دنیایی که مردانش عصا از کور می دزدند من از خوش باوری آنجا محبت آرزو کردم “

  2. بسیار زیبا بود

    چه میشه کرد باید زنده باشیم اگر نمیتونیم زندگی کنیم با این جماعت . تا بوده همین بوده کاریش هم نمیتونیم بکنیم .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.