آدم خوب يا بد وجود ندارد، بعضی کمی خوبتر يا کمی بدترند، اما عامل تحريک همه بيشتر سوءتفاهم است تا سوءنيت، يکجور نابينائی نسبت به آنچه در قلبهای يکديگر میگذرد. هيچکس ديگری را به ديده واقعيت نمیبيند بلکه همه از محدوده نقصهای ضمير و نفس خود به ديگران مینگرند. ما همه در زندگی خود يکديگر را همينطور میبينيم. خودبينی، ترس، هوس و رقابت (تمامی اين کژيهای درون نفس ما) ديدگاه ما را نسبت به ديگران تشکيل میدهد. به تمامی اين کژيهای نفسانی خود، کژيهای نفسانی ديگران را نيز اضافه کن و آن وقت خواهی فهميد که از پس چه شيشه تار و ماتی به يکديگر مینگريم. اين شرايط در تمامی روابط زندگی موجود است مگر در يک مورد نادر، يعنی هنگامیکه دو نفر نسبت به يکديگر چنان عشق عميقی احساس کنند که تمامی اين لايههای کدر و مات در مقابل آن بسوزد و فرو ريزد و آندو قلبهای برهنه يکديگر را ببينند… .
مارلون براندو .وازهایی که مادرم به من آموخت: سرگذشت مارلون براندو/ [ویراستار] رابرت لیندزی؛ ترجمه نیکی کریمی. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، ۱۳۸۰
با سلام
اگر چه منکر عشق و تاثیر عظیم آن نمی توان شد اما این را هم نمی توان فراموش کرد که عشق یک اتفاق و یک استثنا است و برای توسعه و تعالی روابط اجتماعی تنها می توان به آموزش و رشد اجتماعی افراد تکیه کرد تا درک بهتری از خود و دیگران پیدا کنند و با واقع بینی نقاط ضعف و قوت نوع بشر را بپذیرند.
وای به روزی که بی شیله پیله عاشق کسی بشی و نتونی چیزی بگی چون می دونی طرف بی شیله پیله عاشق یکی دیگه ست .
فق باید تا آخر عمر زجر بکشیو صدات در نیاد و تنها خودتو با این جمله آروم کنی که اگه من عاشقشم پس باید خوشبختی اونو خوشحالیشو،راحتیشو و… به خوشبختی و خوشحالی خودم ترجیح بدم !ان شاءالله خوشبخت بشن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ولی من چه جور با دل خودم کنار بیام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
معنای نگاه …
استادى از شاگردانش پرسيد: چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد ميزنيم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند صدايشان را بلند ميکنند و سر هم داد ميکشند؟
شاگردان فکرى کردند و يکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست ميدهيم.
استاد پرسيد: اين که آرامشمان را از دست ميدهيم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد ميزنيم؟ آيا نميتوان با صداى ملايم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگين هستيم داد ميزنيم؟
شاگردان هر کدام جوابهايى دادند امّا پاسخهاى هيچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام او چنين توضيح داد: هنگامى که دو نفر از دست يکديگر عصبانى هستند، قلبهايشان از يکديگر فاصله ميگيرد. آنها براى اين که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آنها بايد صدايشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسيد: هنگامى که دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى ميافتد؟ آنها سر هم داد نميزنند بلکه خيلى به آرامى با هم صحبت ميکنند. چرا؟ چون قلبهايشان خيلى به هم نزديک است. فاصله قلبهاشان بسيار کم است
استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به يکديگر بيشتر شد، چه اتفاقى ميافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نميزنند و فقط در گوش هم نجوا ميکنند و عشقشان باز هم به يکديگر بيشتر ميشود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بينياز ميشوند و فقط به يکديگر نگاه ميکنند. اين هنگامى است که ديگر هيچ فاصلهاى بين قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.
به گل گفتم عشق چيست؟ گفت از من خوشبوتر به پروانه گفتم عشق چيست؟ گفت از من زيبا تر به شمع گفتم عشق چيست؟ گفت از من سوزنده تر به عشق گفتم آخر تو چيستي؟ گفت نگاهي بيش نيستم …
بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی……
* نلسون ماندلا *
بدگمانی میان افکار انسان مانند خفاش در میان پرندگان است که همیشه در سپیدهدم یا هنگام غروب که نور و ظلمت بهم آمیخته است بالفشانی میکند .
فرانسیس بیکن