بعد از جلسه ای با نخبگان و خبرگان ، برای زدون ملال حاصل از جلسه و تنفس هوایی لطیف راهی چایخانه شدم ! سه جوان در میز بغلی بودند . سعی می کردند با دود قلیان مثلث بسازند . یکی از آنها لهجه شیرین آبادانی داشت . گفت: ایکه کاری نداره من متساوی الاضلاعشو می سازم . به شوخی به او گفتم اگر عمود منصفش هم رسم کنی همگی نهار مهمان من . دقایقی مشغول بود! به خط راست هم راضی شدیم اما او هذلولی می ساخت و می گفت : مثل ایکه هوای آبادان با تهرون فرق داره مه تو ایسگا هفت عکس عامومو می کشیدم! وقتی به آنها گفتم چرا در این هوای آلوده تهران با کشیدن قلیان به خود آسییب بیشتری می زنید . پاسخشان سریع و صریح بود. باید خدا را شکر کنیم که شیشه نمی کشیم !
سلام
از قدیم الایام هم مردم از صمیم قلب عقیده داشته اند که مرگ نیمۀ مکمل زندگی است،
هر چه زمان می گذره اینو بیشتر احساس می کنم
دکتر مرسی از همه ی نوشته هاتون یه جورایی تکن