دريا و من چقدر شبيه ايم گرچه باز
من سخت بي قرارم و او بي قرار نيست
با او چه خوب مي شود از حال خويش گفت
دريا که از اهالي اين روزگار نيست
4 نظر در “دریا”
دل دريايي دريا به وسعت يك درياست
روزگاري است كه درددل را تنها به طبيعت خدا مي توان گفت .
روزگاري است كه بدنبال سنگ صبور كوهها را صدا مي زنم
روزگاري است كه دشتها همراه مي شوند با صداي ما
روزگاري است كه كوير همراه مي شود با سكوت ما
روزگاري است كه ستارگان همدلي مي كنند با صدايمان
روزگاري است تنها خدا صدايمان را مي شنود و چه قدر خوب است خدا را داريم
یکروز بلند آفتابی
در آبی بیکران دریا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترا بار تنها
چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم که ترا در آب دیدم
در غربت آن جهان بی شکل
گویی که ترا بخواب دیدم
از تو تا من سکوت و حیرت
از من تا تو نگاه و تردید
ما را می خواند مرغی از دور
می خواند بباغ سبز خورشید
دل دريايي دريا به وسعت يك درياست
روزگاري است كه درددل را تنها به طبيعت خدا مي توان گفت .
روزگاري است كه بدنبال سنگ صبور كوهها را صدا مي زنم
روزگاري است كه دشتها همراه مي شوند با صداي ما
روزگاري است كه كوير همراه مي شود با سكوت ما
روزگاري است كه ستارگان همدلي مي كنند با صدايمان
روزگاري است تنها خدا صدايمان را مي شنود و چه قدر خوب است خدا را داريم
امان از دست روزگار
یکروز بلند آفتابی
در آبی بیکران دریا
امواج ترا به من رساندند
امواج ترا بار تنها
چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم که ترا در آب دیدم
در غربت آن جهان بی شکل
گویی که ترا بخواب دیدم
از تو تا من سکوت و حیرت
از من تا تو نگاه و تردید
ما را می خواند مرغی از دور
می خواند بباغ سبز خورشید
*فروغ*
دریا را دوست دارم چون در سکوت و تنهایی همیشگی اش پرتلاطم است .