دزدانِ سرِ چوکی

دزدانِ سرِ چوکی
——————-
ای کابلِ من، خاک و گِل و لای ته صدقه
بی آبی و بوی بدِ دریایته صدقه
این سوی سرک قاطر و گوساله روان است
آن سوی دگر بنز و کرولایته صدقه
یک روز ندیدیم که آرام شوی تو
جنگ و جدلِ بی سر و بی پایته صدقه
یک توته زمین نیست که غصبش ننمایند
دزدان سر چوکی بالایته صدقه
ماننده ی دیروز تو امروز تو زشت است
نادیده، شوم چهره ی فردایته صدقه
بیشک که نترقیده ای از شدت اندوه
این حوصله و طاقتِ والایته صدقه
به اشرف و عبدل ز منِ بنده بگویید:
لج کردن و آن نازک بی جایته صدقه
هارون یوسفی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.