وقتی این طنز را برای فصلنامه شماره ۳۹ نوشتم قبل از انتشار آن را به آقای فانی نشان دادم ضمن استقبالل آن را ویراستاری کردند!!
در احوال عبد فاني
آن نادره اهل دايره (دايرةالمعارف) و آن ساحره دارالجنه قزوين، از علماي كتابيۀ بود. چون به كسوت كتابداري درآمد نام از رضوان به كامران بگردانيد. رضوان را به آن دنيا احالت فرمود و كامراني اين سو برگزيد و خود را فاني ملقب ساخت تا دائما بر او تذكار باشد كه كامراني اين دنيا فاني است!
منقول است كه در تولد او هفت شبانه روز دايره نواختند و هفت خروار توتون دست پيچ فرموده تدخين نمودند. همين دو امر موجب اقبال او به دايرةالمعارف و دخانيات گشت به گونهاي كه اگر احدي در توچال دودي هوا كند و يا در ليدن دايرةالمعارف بچاپد، او در پس قلعه به حالت ابتهاج و انبساط درآمده، ساعتها به سماعي خوش مشعول ميشود.
شبي در خواب ديد كه گونتراگراس اجنبي پاي در كفش قزوينيان كرده و كتاب موش و
گربه را به سرقت برده است، از همان نيمه شب ترجمه را آغازيد و از روي صدق وقتي آخرين جمله را قلمي ميكرد بر او معلوم گشت كه نه چنان بود كه او در خواب ديده بلكه بالعكس بوده است. از اعظم اعاظم پژوهندگان (همو كه دل شير ميخواهد كه از او سؤال كند و يا زبانم لال نقدي بر او بنويسد) يعني بهاء دين از احوال كامران خان سؤال نمودند با حالتي مخلصانه فرمود: چهل سال است كه يار گرمابه و گلستانيم، ولي معلومم نگشت كه من مراد اويم يا او مريد من است. علت قلت آثارش را جويا شدند فرمود:مگر نشنيدهايد كه فرمودهاند:
قرائت صفحه افضل من كتابة سبعين صفحة!
از اعظم كرامات او اينكه در اين ديار كه كار مشترك يك ساله امري محال است او بيش از 20 سنه است كه با طايفه نساء دست به خلقت سرعنوان زده است. وقتي حيراني خلق را در خلقت اين مخلوق ديد علت را با دو لب مبارك چنين بيان داشت:
آن چه را سلطان العلماء فرمودهاند بنويس گفتهام چشم و آنچه را گفتهاند ننويس با زهم گفتهام چشم!
وقتي دراكل فواكه احدي از انامل ايشان با سكين جفا مجروح گشت خوني به غايت صافي و تمييز جهيدن كرد كه ياران را متعحب ساخت كه اين چه معجزت است كه با كبر سن و اين خون لعلوار …؟ فرمود: آن را در عدم مناكحت اين عبد فاني بجوييد: به درستي خيرالكلام ما قل و دل ….