دیشب شاهد یک گفتگوی تلویزیونی در شبکه یک بودم . بحث بر دلائل له و علیه ادغام چند وزارتخانه بود. گاهی چنان بدیهیات و واضحات عقلی زیر سوال می رفت که انسان در شعور خود هم شک می کرد. داستانی از شاملو در کتاب کوچه برایم تداعی شد:
“مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان میبرند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد میزند و خدا و پیغمبر را به شهادت میگیرد که « والله، بالله من زندهام! چطور میخواهید مرا به خاک بسپارید؟ اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده ومیگویند: « پدرسوخته ی ملعون دروغ میگوید. مُرده.مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: «این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ اوˆ گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمیافتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش میبریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا جایز نیست !”
دکتر جان سلام وسعت درک هر کس اندازه شخصیت حقیقی پنهان در نهاد اش می باشد. و زمان که سخن می گویند پرده می افتد …
كودكي كه لنگه كفشش را امواج از او گرفته بود ، روي ساحل نوشت :
” دريا دزد است ”
مردي كه از دريا ماهي گرفته بود ، روي ساحل نوشت :
“دريا سخاوتمندترين سفره ي هستي است ”
موج دريا آمد و جملات را با خود محو كرد و اين پيام را به جا گذاشت :
” برداشت ديگران در مورد خود را در وسعت خويش حل كنيم “
بيچاره مسافرو مردم شهر
ما مصداق مسافرانیم یا ان مرد مفلوک به ظاهر زنده یا مردم شهر؟؟؟
خیلی وب سایت جالبی دارید. چه حیف که این همه مدت نمی دانستم. معرکه است.
اگر چه حاجت مشاطه نیست روی دلارام را ولی من همیشه از ادبیات نوشته های استاد لذت برده و استفاده کرده ام. جزای خیر بادت