به آیندگان : کسانی که بعد از ما به دنیا می آیند

گاهی چنان پیچیدگی های مسائل سیاسی و اجتماعی انسان را دچار بهت و در خود رفتن می کند که توان اندیشه و استدلال را سلب می کند . بر خلاف دهه های پیش روزانه هزاران خبر و تحلیل در مورد وقایع منتشر می شود اما این مجموعه اطلاعات نه تنها روشنگر نیستند بلکه   هر کدام آنها بر ابهام و حتی حراسمان

می افزایند.  . بعضا با خود می اندیشم ما که از پاسخ گویی به چونی و چرایی مسائل روز  در عجزیم آیندگان یعنی کسانی که بعد از ما به دنیا می آیند چگونه خواهند توانست نسبت به این وقایع به تحلیل بنشینند و نقد و نظر داشته باشند. زبان حال ما را برشت در شعر “به آیندگان” به خوبی تصویر کرده است.  . او این شعر زیبا را که عده ای آن را وصیت نامه معنوی او تلقی کرده اند  در سال ۱۹۳۹ سروده است . برشت در آن زمان  در دانمارک تبعید بود. شعر را با ترجمه علی امینی نجفی می خوانیم:

 

1

راستي كه در دوره تيره و تاري زندگي مي كنم:
امروزه فقط حرفهاي احمقانه بي خطرند
گره بر ابرو نداشتن، از بي احساسي خبر مي دهد،
و آنكه مي خندد، هنوز خبر هولناك را نشنيده است.
اين چه زمانه ايست كه
حرف زدن از درختان عين جنايت است
وقتي از اين همه تباهي چيزي نگفته باشيم!
كسي كه آرام به راه خود مي رود گناهكار است
زيرا دوستاني كه در تنگنا هستند
ديگر به او دسترس ندارند.
اين درست است: من هنوز رزق و روزي دارم
اما باور كنيد: اين تنها از روي تصادف است
هيچ قرار نيست از كاري كه مي كنم نان و آبي برسد
اگر بخت و اقبال پشت كند، كارم ساخته است.
به من مي گويند: بخور، بنوش و از آنچه داري شاد باش
اما چطور مي توان خورد و نوشيد
وقتي خوراكم را از چنگ گرسنه اي بيرون كشيده ام
و به جام آبم تشنه اي مستحق تر است .
اما باز هم مي خورم و مینوشم
من هم دلم مي خواهد كه خردمند باشم
در كتابهاي قديمي آدم خردمند را چنين تعريف كرده اند:
از آشوب زمانه دوري گرفتن و اين عمر كوتاه را
بي وحشت سپري كردن
بدي را با نيكي پاسخ دادن
آرزوها را يكايك به نسيان سپردن
اين است خردمندي.
اما اين كارها بر نمي آيد از من.
راستي كه در دوره تيره و تاري زندگي مي كنم.
2
در دوران آشوب به شهرها آمدم
زماني كه گرسنگي بيداد مي كرد.
در زمان شورش به ميان مردم آمدم
و به همراهشان فرياد زدم.
عمري كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
خوراكم را ميان معركه ها خوردم
خوابم را كنار قاتلها خفتم
عشق را جدي نگرفتم
و به طبيعت دل ندادم
عمري كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
در روزگار من همه راهها به مرداب ختم مي شدند
زبانم مرا به جلادان لو مي داد
زورم زياد نبود، اما اميد داشتم
كه براي زمامداران دردسر فراهم كنم!
عمري كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت .
توش و توان ما زياد نبود
مقصد در دوردست بود
از دور ديده مي شد اما
من آن را در دسترس نمي ديدم.
عمري كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
3
آهاي آيندگان، شما كه از دل توفاني بيرون مي جهيد
كه ما را بلعيده است.
وقتي از ضعفهاي ما حرف مي زنيد
يادتان باشد
از زمانه سخت ما هم چيزي بگوييد.
به ياد آوريد كه ما بيش از كفشهامان كشور عوض كرديم.
و نوميدانه ميدانهاي جنگ را پشت سر گذاشتيم،
آنجا كه ستم بود و اعتراضي نبود.
اين را خوب مي دانيم:
حتي نفرت از حقارت نيز
آدم را سنگدل مي كند.
حتي خشم بر نابرابري هم
صدا را خشن مي كند.
آخ، ما كه خواستيم زمين را براي مهرباني مهيا كنيم
خود نتوانستيم مهربان باشيم.
اما شما وقتي به روزي رسيديد
كه انسان ياور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوري كنيد !

 

3 نظر در “به آیندگان : کسانی که بعد از ما به دنیا می آیند

  1. به راستی بشریت به کجا می رود ؟؟؟؟

    آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!

    یکنفردر آب دارد می سپارد جان.

    یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند

    روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.

    آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،

    آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

    که گرفتستید دست ناتوانی را

    تا توانایی بهتر را پدید آرید،

    آن زمان که تنگ میبندید

    برکمرهاتان کمربند،

    در چه هنگامی بگویم من؟

    یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!

    آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

    نان به سفره،جامه تان بر تن؛

    یک نفر در آب می‌خواند شما را.

    موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد

    باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده

    سایه‌هاتان را ز راه دور دیده

    آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون

    می‌کند زین آبها بیرون

    گاه سر، گه پا.

    آی آدمها!

    او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید،

    می زند فریاد و امید کمک دارد

    آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

    موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش

    پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش

    می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید:

    -” آی آدمها “…

    و صدای باد هر دم دلگزاتر،

    در صدای باد بانگ او رهاتر

    از میان آبهای دور و نزدیک

    باز در گوش این نداها:

    -” آی آدمها “…

  2. سرانجام بشر را

    این زمان اندیشناکم

    سخت

    بیش از پیش

    که می لرزم به خود از وحشت این یاد

    نه می بیند

    نه می خواند

    نه می اندیشد

    این ناسازگار

    ای داد!

    نه آگاهش توانی کرد با،زاری

    نه بیدارش توانم کرد

    با فریاد

    نمی داند

    بر این جمعیت انبوه واین پیکار روز افزون

    که ره گم می کند در خون

    ازین پس

    ماتم نان می کند بیداد

    نمی داند

    زمینی را که با خون آبیاری می کند

    گندم نخواهد داد

  3. سلام این شعر را علی امینی نجفی ترجمه کرده است. اخلاق رسانه و حق معنوی مؤلفان را رعایت کنید.
    *******************************************************************************************************************
    جناب امینی عزیز
    نام علی امینی نجفی که در ابتدای شعر آمده است !!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.