نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی…
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند…
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
سهراب
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی…
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند…
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
سهراب
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند.
عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند.
دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند
و بخند که خدا هنوز آن بالا با توست..
شادی و غم هر دو به موازات هم میروند. زمانی که یکی استراحت می کند دیگری جبران می کند.
اینگونه زندگی کنیم:
شاد ولی دلسوز
ساده ولی زیبا
مصمم ولی آرام
مهربان ولی جدی
زیرک ولی صادق
عاشق ولی عاقل
با سلام
خدا نکنه برای کسی خاطره ی تلخی بمونه که نتونه فراموشش کنه با اینکه سال ها از اون اتفاق میگذره ولی انگار همین دیروز اتفاق افتاده در ثانیه ثانیه جلویه چشممه با همه ی تلاشم نمی تونم از پسش بر بیام در پس لبخندهایم غمی بزرگ نهفته است…
تنها جمله آرامش بخشم اینه که: و عاقبت نیکو با خداوند است
ولی کاش می شد فراموش کرد…
اي جام بهم ريخته صد بار نگفتم
با سنگدلان يار مشو مي شكنندت
ارزان ترت از هيچ گرفتند و گذشتند
امروز ندانم كه فروشند به چندت ?
آه اي دل غمگين كه به اين روز فكندت ؟
«دردهای من جامه نیستند تا ز تن درآورم
«چامه و چگامه» نیستندتا به «رشتهی سخن» درآورم
نعره نیستندتا ز «نای جان» برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است»
(قیصر امینپور)
اندوه بی پایان
بسیاری از مردم با آن که واجد نعمت های گوناگونند، از وضع خویش ناراضی هستند و از نعمت هایی که در اختیار دارند غافل. اینان پیوسته متوجه دیگرانند، دیگرانی که اموالشان بیشتر و ثروتشان فزون تر است. غصه می خورند چرا آن اندازه تمکن مالی ندارند و به قدر آنها در توسعه و رفاه نیستند. این گروه اگر طرز تفکر خود را تغییر ندهند و قدردان نعمت های خود نباشند، عمرشان به اندوه و غم طی می شود و همواره در نگرانی و تأثر خواهند بود.
قالَ الصّادِقُ علیه السلام : «إِیاکمْ أَنْ تَمُدُّوا أَطْرافَکمْ إِلی ما فی أَیدی أَبْناءِ الدُّنْیا فَمَنْ مَدَّ طَرْفَهُ إِلی ذلِک طالَ حُزْنُهُ وَ لَمْ یشْفِ غَیظُهُ وَ اسْتَصْغَرَ نِعْمَةَ اللّه عِنْدَهُ فَیقِلُّ شُکرُهُ لِلّهِ»
مستدرک،ج2،ص64
امام صادق علیه السلام فرموده: «بپرهیزید از این که نگاه شدید و توجه عمیق خود را به آنچه در دست فرزندان دنیا است
قالَ الصّادِقُ علیه السلام : «إِیاک وَ الْجَزَعَ فَإِنَّهُ یقْطَعُ الاْءَمَلَ، وَ یضْعِفُ الْعَمَلَ، وَ یورِثُ الْهَمَّ، وَ اعْلَمْ أَنَّ الْمَخْرَجَ فی أَمْرَینِ، فَما کانَتْ لَهُ حیلَةٌ فَالاْءِحْتِیالُ وَ ما لَمْ یکنْ لَهُ حیلَةٌ فَالاْصْطِبارُ»؛(109)
امام صادق علیه السلام فرموده: «از بی صبری و جزع بپرهیز که رشته امید را قطع می کند و کار و کوشش را تضعیف می نماید و اندوه و غم به بار می آورد. بدان برای نجات از بی صبری دو راه بیش نیست، اگر چیزی که مایه جزع شده، با مهارت و هوشمندی زایل می شود، باید اقدام کرد و اگر مصیبت قطعی و ناشدنی است، باید به رنج و المش تن داد، بردباری را به خود تحمیل نمود و بی قید و شرط، تسلیم قضای حتمی گردید.
109. جعفریات، ص 234.
قال امام صادق علیه السلام:
هرکه به دنیا دل ببندد به سه خصلت دل بسته:
اندوه بی پایان
آرزوی دست نیافتنی
و امید نا رسیدنی
کافی جلد2 صفخه320
الهی هیچ دلی رنگ غم نبینه…
شاد باشید
و خدا در این نزدیکی ست…
روح مادرم شاد باشد که از سخن بزرگان می گفت ” زندگی خاطره ای بیش نیست ”
” زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد”
امیدوارم و از خداوند مهربان می خواهم در زندگی اطرافیانم یاد خوبی از من داشته باشند و آنقدر مفید باشم که منشا اثر خیر لااقل برای عده کمی باشم.
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است
خیام » رباعیات
امیر حسن خندان کن چشم را
وجودی بخش مر مشتی عدم را
سیاهی مینماید لشکر غم
ظفر ده شادی صاحب علم را
به حسن خود تو شادی را بکن شاد
غم و اندوه ده اندوه و غم را
کرم را شادمان کن از جمالت
که حسن تو دهد صد جان کرم را
تو کارم زان بر سیمین چو زر کن
تو لعلین کن رخ همچون زرم را
دلا چون طالب بیشی عشقی
تو کم اندیش در دل بیش و کم را
بنه آن سر به پیش شمس تبریز
که ایمانست سجده آن صنم را
مولوی
آری تو راست می گویی
آسمان مال من است، پنجره، فکر، هوا، عشق زمین مال من است
اما سهراب تو قضاوت کن بر دل سنگ زمین جای من است
من نمی دانم که چرا مردم این شهر دانه های دلشان پیدا نیست
صبر کن ای سهراب
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه ی اهل زمین بیزارم
به سراغ من اگر می آیید تند و آهسته چه فرقی دارد؟
تو به هر جور دلت خواست بیا
مثل سهراب دگر جنس تنهایی من
چینی نیست که ترک بردارد
مثل مرمر شده است چینی نازک تنهایی من!