پیغام

 

مستیم و دل به چشم تو و جام داده ایم

سامان دل به جرعه ی فرجام داده ایم

چون شمع اگر به محفل تو ره نیافتیم

مهتاب وار بوسه بر آن بام داده ایم

دور از تو با سیاهی شب های غم گذشت

این مردنی که زندگی اش نام داده ایم

وز موج خیز   فتنه دل بی شکیب را

در ساحل خیال تو  آرام داده ایم

محمد رضا شفیعی کدکنی            

6 نظر در “پیغام

  1. شعراتون بدجور بوی جدایی و غم میده من که خودم داغونم شما هم جو میدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  2. مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
    واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
    زلف او دام است و خالش دانهٔ آن دام و من بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست
    سر ز مستی برنگیرد تا به صبحِ روزِ حَشر هر‌که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
    بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک دردسر باشد نمودن بیش از این اِبرام دوست
    گر دهد دستم، کشم در دیده همچون توتیا خاکِ راهی کآن مشرف گردد از اَقدام دوست
    میل من سوی وِصال و قصد او سوی فِراق ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
    حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز زآن که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست
    حافظ

  3. گاه دلتنگ مي شوم

    دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها

    گوشه ای مي نشينم و حسرت ها را می شمارم

    و باختن ها را

    و صدای شکستنها را

    و وجدانم را محاکمه می کنم!

    من کدامين قلب را شکستم و كدامين اميد را نا اميد کردم و

    کدامين احساس را له کردم و

    کدامين خواهش را نشنيدم و به کدام دلتنگی خنديدم

    که اين چنين دلتنگم؟!!

  4. از غم خبری نبود اگر عشق نبود
    دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود
    بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
    این دایره ی کبود ، اگر عشق نبود
    قیصر امین پور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.