روز پنج شنبه از مقابل یکی از کتابخانه های” کلان شهر تهران” گذر می کردم . نمی دانم بیماری مزمنم گل کرد یا حس کنجکاوی که ببینم در این واویلای بین التعطیلین همکاران زحمت کش چه می کنند! ساعت ده صبح است . راهی آن کتابخانه می شوم.
بر روی در نوشته است” مقدم شما مراجعه کنندگان را گرامی می داریم”. خانمی با یک نصفه نان سنگک دو آتشه و پنیر و چای مشغول صبحانه بود. وقتی مرا دید نمی دانم چرا بر سرعت جویدنش افزوده شد.هنوز نیم جویده لقمه در دهانش بود که با لحنی نیمه لاتی فرمودند: فرمایش!. عرض شد برای مطالعه آمده ام. کارت؟ –البته الف کارت بین الف و واو تلفظ می شود–. عرض شد عضو نیستم. فرمودند: نچ ! نمی شه. گفتم : چه باید کرد.آیا اگر کسی عضو نباشد و بخواهد یکی دوساعت از این امکانات استفاده کند راهی ندارد؟ فرمودند فقط عضویت. — البته عین عضویت با ضمه تلفظ می شود. –گرفتن لقمه و جویدن ادامه دارد اما نه با سرعت اولیه.حالا اگر کارت ملی یا شناسنامه پیش شما بگذاریم نمی شود یک ساعت اجازه استفاده بدهید . نچ ! ویرم گرفته ادامه دهم. بسیار خوب می خواهم عضو شوم . عکس و کپی شناسنامه و کارت ملی همراه دارم. مسئولش نیوومده. جویدن ادامه دارد . کی می آید؟ مرخصی زایمون است. اواخر هفته آینده بیایید قراره یکی جای ایشون برفستن!. سرم گیچ می رود یاد مرحوم رانگاناتان و داش آکل می افتم لغاتی از ذهنم عبور می کند . هر کتابی…خواننده اش….اطلاعات …. همه …هر لقمه ای ….دهانش …. با سلام گرم خانم دیگری که تازه از در وارد شده به خودم می آیم. به به … چه عجب صفا آورده اید .منت گذاشته اید . دیروز داشتم در باره سر مقاله شما با این خانم … صحبت می کردم …بر می گردم می بینم مثل جن و بسم الله خانم قبلی و نان سنگک و لقمه ها غیب شده اند. پس از چند لحظه ظاهر می شود. با لحنی کاملا ملایم و مودبانه می فرمایند: حضرتعالی-البته عین حضرتعالی را کاملا از مخرج ادا می شود- اگر عکس هم همراه ندارید دوربین هست الان برایتان کارت صادر می کنم. البته عرض کردم که شما نیاز به کارت ندارید…
نمی دانم چرا ناخوداگاه شعر حافظ را بر خود می خوانم:
در میخانه ببستند خدایا مپسند که در خانه تزویر و ریا بگشایند که ظاهرا این در گشودهْ گشوده است.
+ نوشته شده در جمعه دوازدهم مهر 1387ساعت 4:33 توسط فریبرز خسروی
اگر تمامي مسئولين به طور ناشناس به سطح شهر سر بزنند و هزارتوي كوچه هاي اين شهر را بدون شهرت بروند بسياري از دردها مشخص مي شود ولي حيف كه انسان زماني كه مسئوليتي مي گيرد احترام كاذب حاصل از آن شغل ، نمي گذارد كه به طور مخفيانه به ديگران و زير دستان و… سر بزند شايد فرصت نمي كند و شايد وقتي از لقب و سمت اش دور مي شود پي مي برد انسان است و مثل بقيه انسانهاي ديگر و اين مسئله هم سطح بودن را دوست ندارد.
بهر حال خاطره بسيار جالبي بود باور بفرماييد بعضي وقتها دوست دارم داراي مقام و… باشم ولي وقتي خوب فكر مي كنم مي بينم كه انسان وقتي خودش است و هيچ سمت و مقامي او را به اوج نرسانده است چه قدر راحت است .
قلمی رسا و بیانی جذاب دارید که باعث میشه آدم به خودش بیاد . کاش به دانشگاههای دیگر هم اگر وقت داشتید سر میزدید و میدید بر سر کسانی که توی دانشگاه دوست ندارند به خاطر نمره التماس کنند چه اجحاف هایی صورت میگرد و اینکه بعضی دانشنجویان از همین حالا دارند انواع و اقسام سنت های چاپلوسی و رنگ عوض کردن را یاد میگیرند. پاینده باشید
جان كندن و كار كردن مال ماست(كتابداران) آنقدر در كشور ما به كتابداري نپرداخته ايم و منزلت اين شغل را برانداخته ايم كه از هركس سوال كنيم مي گويد كتابدار يك كتاب مي آورد و يكي مي برد؟؟؟!!! وقعا كار كتابدار اين است؟؟ هرچند خود ما كتابدارانيم كه بعضا منزلتمان را پايين مي آوريم ولي…. خوش برخوردترين كارمند بايد كتابدار باشد ..تاثير برخورد يك كتابدار تا ابد در ذهن ها مي ماند … اولين برخورد كتابدار يادتان هست؟؟؟ چه بسا كتابداراني كه بر ذهنها اثر گذاشته و راه ها را عوض كرده اند….
در آخر كتابداران خودتان را با كارمند شهرداري& دارايي& اداره برق و….. مقايسه نكنيد…. انتظار از شما بيش از اين هاست………..