یعنی اگر داغ و درفش مان کنند و به
میخ و سیخ مان بکشند و از دروازه ی
شهر آویزانمان فرمایند و… اگر سر
به سر تن به کشتن دهیم عمرا که کتاب
بخوانیم. ما اصلا یک جور مقاومت
عجیبی در برابر کتاب خواندن داریم
که تفلون در برابر چسبیدن غذا به
ماهی تابه ندارد. چنان نسبت به
کتاب خواندن نفوذناپذیریم که
ایزولاسیون هیچ پشت بامی نسبت به
باران و برف چنین عایق نیست. یعنی
حاضریم وقت مان را با خاراندن پسِ
سر و شمردن شوره های روی شانه مان
تلف کنیم اما دو صفحه یا چهار خط
کتاب نخوانیم.
یکی از بارزترین خصوصیات ما
ایرانیان که دیگر دارد به
شناسنامه مان تبدیل می شود و اوراق
هویتی و شاخصه ی ممیزه ی ماست همین
کتاب نخواندن است.
جالب این است که تمام دک و پُزمان
به گذشته ی مکتوبمان است که بع له…
اما به حال و گذشته و آینده ی مکتوب
خود به اندازه ی ی تخم گشنیز (مودب
برخورد کردم) هم اعتنا نداریم.
عملا و علنا به کسانی که کتاب می
خوانند می خندیم. آشکارا اگر کسی
کتاب خوان باشد جزو قوم یعجوج و
ماجوج می دانیمش. معتقدیم تا وقتی
می شود رفت جُردن یا خیابان
اندرزگو یا… (هر شهری، محلی) دور
دور کرد خریت محض است وقتت را حرام
کنی و کتاب بخوانی.
اگر کسی در خانه اش کتابخانه دارد
انگار در توالت منزلش بند رخت
کشیده و رویش پیژامه آویزان کرده
باشد.
در اثاث کشی یخچال سایدبای ساید و
حمل و نقل آن برای مان از بدیهیات
است اما چهارتا کارتن کتاب را
بدبارترین، سنگین ترین و مزاحم
ترین اثاثیه می دانیم (جالب این
است که عزیزانی که شغل شریف شان
همین جابجایی بار و اثاثیه و اسباب
کشی است هم از یخچال فریزر و
لباسشویی و گاز و کمد… کمتر گله
دارند تا از کارتن های
کتاب!)
مملکتی که تیراژ کتاب در آن شده
پانصد ششصد جلد، مردمانش نباید
دکتر بروند؟ یعنی صفا می کنیم برای
خودمان. کتاب فروشی ها می شود
پیتزافروشی، کتابخانه ها حداکثر
شده قرائت خانه ی پشت کنکوری ها،
تیراژ کتاب لای باقالی، کتاب خوان
ها (اگر بیابیم) اهالی مریخند، ما
هم که باحالیم! همه هم که شیرین
زبان و طناز و بذله گو، از طرف می
پرسی آخرین کتابی که خوانده ای کی
بوده؟ می گوید می خواستم آخرین
درسم را پاس کنم. بعد هم هرهر می
خندد طوری که بیست و یک دندان خراب
از مجموع سی و دو دندانش را می شود
شمرد. خب کتاب نمی خوانی که مسواک
هم نمی زنی بعد می شود این و نق
میزنی به
قیمت دندانپزشکی!
خوشبختانه تنها مسئله ای که بین
تمام صنوف از پزشک و داروساز
دندانپزشک تا کارمند و راننده و
حسابدار و مکانیک و باغبان و…
مشترک است همین کتاب نخواندن است!
یعنی اصلا می شود آن را میثاق جمعی
ما دانست و یقین داشت همه تا همیشه
بر آن وفادار خواهند ماند. کُرد و
ترک و فارس و گیلک و مازنی و … هم
ندارد. شکر خدا تمام اقوام و طوایف
مختلف ما نیز در یک اتحاد
ملی-میهنی بر سر کتاب نخواندن به
توافق و تفاهمی چنان سترگ دست
یازیده اند که بی آن که جایی ثبت اش
کنند از هر قانون مثبوت و مضبوطی
گرانقدرترمی شمارندش و در پاسداشت
آن به جد و به جان می کوشند!
آن طرف دنیا تیراژ کتاب هایشان
میلیونی است و یک دهه ای می شود ای
بوک را هم فراگیر کرده اند اما ما
توانسته ایم طی یک دهه ی اخیر
تیراژ کتاب هایمان را به یک سوم
کاهش دهیم و از شوق این امر همگی
لامبادا برقصیم و احساس شعف کلیه ی
منافذمان را پر کند… .
از : ابراهیم رها . چقدر خوبیم ما (تهران: نشر مروارید، 1394)
اگر اینکه ما چقدر خوبیم یا بدیم یا دیگران چقدر خوبند و یا بدند را کنار بگذاریم باید به یک نکته توجه کنیم و اون اینه که چرا ما کتاب نمی خونیم. وقتی همه باید یک جور فکر کنند و فقط یک مرامه که قابل قبوله، وقتی شرایط هر روز تغییر می کنه و خیلی از تجربیات امروز به درد فردا نمی خوره، وقتی صبح شعار زنده باد و بعد از ظهرش شعار مرده باد می دیم، وقتی یک مدت چیزی حروم است و بعدش حلال مشه و گاهی برعکس، این تجربیات دیروز به چه درد امروز می خوره. مگه کتاب چیزی غیر از تجربیات بشری و ایده ها و عقاید و باورهای یک نفر یا یک گروه را به دیگران انتقال می ده؟ مطمئنا اونکه می گیه ما ” اهل کتاب” نیستیم منظورش نخوندن کتاب “حسنی نگو یه دسته گل” یا کتابهای تست کنکور و کمک درسی نیست چون از این نظر که فکر نمی کنم نسبت به مردم خیلی از کشورها کم بیاریم. عزیز، خوندن کتاب بدرد بخور، فهم و شعورت رو زیاد میکنه و بالا رفتن این دو تا شاید رنجت رو و احتمالا دردسرهاتو. پس، اگه آدم آدم باشه! می ره دنبال امرار معاش و در آوردن قوت لایموت. شما مطمئن باش اگه مردم چیزی رو تجربه کردند و دیدند که مشکلی ازشون حل می کنه و بدردشون می خوره خودشون می رند دنبالش. مثل اینکه یادتون رفته قبل از انقلاب، آدما را بخاطر خوندن فلان نشریه یا داشتن فلان کتاب می گرفتند و … . آقا جون، کتاب جیزه و بهتره سراغش نرید. این کتابی که الان خوبه، فردا ممکنه داشتنش یا داشتن افکارش شما را یک طرفی ببره که پشیمونی به بار بیاره، یا حداقل تو مسابقه “با تمام سرعت بسمت پول” عقب بندازه. آقا تو این مملکت اگر بتونی بجای کتاب ” بسوی خوشبختی” یه کتاب با موضوع ” بسوی پول” یا ” با تمام سرعت بسمت ثروت” یا حداقل ” با تمام قدرت و اهتمام بسوی مال اندوزی” بنویسی شاید بتونی چند نسخه ای بفروشی و عده ای را بخوندن کتاب ترغیب کنی. سعی خودت را بکن. موفق باشی.