نامه ای به شیالی

خوبی شیالی جان . خوش می گذرد.اوضاعت چطور است ؟ دیشب که  چهره ات در خواب تعریفی نداشت، و ضع چهریزه هایت! خوب است؟ شنیده ام تو هم بله ! با “ملویل” خان حلقه ای تشکیل داده ای و داری عضو گیری می کنی . بپا این حلقه های نازنین موجود ، یک پوست خربزه به قاعده یک قایق زیر پایت نگذارند که تا دّرّک (فست) پنجم شیرجه خواهی زد . شایع شده تعدادی از نوابغ وطنی مان را فراخوان کرده و به آنها وعده پست های آنچنانی داده ای و می خواهی شاغلشان کنی تا تغییرات لازم را در نظام اطلاع رسانی آن دنیا فراهم آورند. خدا خیرت دهد مرینا جان ! اینها که برای این دنیا کاری نکردند شاید آنجا به فعالیت بیفتند.می توانی برای آن ها برنامه ریزی تاکتیکی عمیقی داشته باشی. آن ها را به چهار گروه ویا کمیته تقسیم کن. صبح ها گروه یک مجیز سه گروه دیگر را بگویند و بهمین ترتیب. بعدازظهر گروه دو . و شب گروه سه . از نصف شب به بعد هم تشکیل میز گرد بدهید تا اثرات این مجیزات را مورد بررسی و واکاوی قرار دهید. از گروه چهارم هم به عنوان اعضای علی البدل و ناظر استفاده فرموده و مامور یت دهید تا کتابی به عنوان ” التمهید فی التاثیرات التمجید” به زینت طبع آراسته فرمایند.

یکی از معاریف نقل می کرد که پست مدرن شده ای و تو هم زبانم لال نظراتت دچار قبض و بسط شده است . راما جان ! بلا به دور مشکلی پیش آمده است ؟ فکر می کنم این غربزدگی ها در اثر حشر و نشر با این ملویل مو طلایی باشد .   خیلی سعی کردم از دیدگاه جدیدت مطلع شوم اما ظاهرا گفته ای هنوز استعدادی نمی بینم که طرح هایم را رو کنم. ولی بعضی اجنه ی خفیه نویس نقل کرده اند که در راستای پژوهش محور شدن رشته ، ویرایش جدیدی از قوانینت نشر داده ای. صحت و سقمش با ناقلانش:

·         هر پایان نامه بیانگر پایان کاراست .   زیربنای فلسفی این اصل از “هو” هویت نشئت می گیرد .واقعا که در سفته ای!

·         هر پایان نامه ای استاد راهنمایش ! این هم برگرفته از اصل فلسفی وحدت در وحدت است. احسنت!

·         هر استادی 50 پایان نامه اش .  این نیز بر اصل وحدت در کثرت اشاره دارد. خیلی ها از این فرمایشت حسن استقبال کرده و از روی ارادت به حضرتعالی بیش از اینها رکورد زده اند.

·         وقت استاد راهنما را به هدر ندهید .    این نیز مدیریت زمان را در نظر گرفته است. بعضی ها میزان ارادتشان به شما آنقدر زیاد است که برای رعایت این قانون حیاتی اصولا جمال مبارک استاد راهنما را اصلا زیارت نمی کنند .

·        استاد راهنما موجودی زنده و پویاست که نیاز به استمالت دارد.. در اینجا نیز اصول ترمودینامیک و فراروانشناسی و نظریه شرطی سازی پاولف تواما مورد بهره برداری قرار گرفته است . رانگان جان واقعا نشان داده ای که رشته ما کمی تا قسمتی میان رشته ایست. رانگان جان ببخشید خیلی وقتت را گرفتم . عزت زیاد.

نشر یافته در شیرازه

ضریب تاثیر

كتابخانه منطقه  اي  شيراز از سوي وزارت علوم مامور شده است تا ضريب تاثير نشريات تخصصي را كه داراي درجه علمي پژوهشي يا علمي ترويجي هستند منتشر كند. ظاهر قرار است يكي از مناط هاي مهم براي اخذ درجه علمي همين ضريب تاثير باشد. اخير گزارش اين ضرايب تا سال ۱۳۸۴ منتشر شده است. از بين۱۵۲ نشريه تخصصي رتبه نشريات كتابداري به قرار زير است: سال ۱۳۸۳ فصلنامه كتاب      رتبه   ۲۴ كتابداري           رتبه   ۷۵ كتابداري و اطلاع رساني   رتبه  ۸۹   سال  ۱۳۸۴دربين ۱۱۳ نشريه منتشر شده فصلنامه كتاب         رتبه   ۱۵ كتابداري و اطلاع رساني   ۱۶ كتابداري        موجود نيست جالب است كه ضريب تاثير ۳۶ نشريه علمي درسال ۱۳۸۳ صفر بوده است + نوشته شده در  سه شنبه هفدهم بهمن 1385ساعت 14:10  توسط فریبرز خسروی گفتگو

تقصیر

خدا رفتگان شما را رحمت کند. مرحوم پدرم نقل می کرد که در ولایت آبا اجدادی ما در سنه های ماضیه ! حاکمی حکم می راند که بسیار صریح و با فرهنگ!بود. دستور می داد فلانی را بگیرید . عاملان سوال می کردند که جرم او چیست . با لهجه شیرینش می گفت: بیریدش یه تقصیری سیش مجورم. -بگیریدش یک تقصیری برایش پیدا می کنم-

خبرنامه  انجمن ما هم همین سرنوشت را یافته است با این تفاوت که هنوز تقصیری برای آن نیافته اند.

از ابتدای تاسیس انجمن با بضاعت کمی که داشتیم سعی شد که خبرنامه مرتب منتشر شود . با فعال شدن حیدری نژاد خبرنامه رنگ وبوی دیگری یافت وبا تمام نقدها و انتقادهای بجا و نابجایی که بر آن وارد می شد نسبتا مرتب منتشر می شد. برای پرهیز از شاخ نزدن گربه هم هیچگاه وارد حوزه سیاست نشدیم اصلا اگر گربه ای دیدیم از ان پرهیز کردیم. خبرنامه فقط برای اعضا رایگان  پخش می شد و  …..همان گونه که حیدری نژاد در همین وبلاگ توضیح داده همه شرایط یک خبرنامه داخلی را دارا هستیم حالا چرا مجوز نمی دهند فقط باید گفت:

میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت

میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت

+ نوشته شده در  چهارشنبه چهارم بهمن 1385ساعت 1:6  توسط فریبرز خسروی

دو تجربه

نوشته ابراهیم عمرانی دوتجربه را برایم تداعی کرد: 1- حدود چهار سال پیش طرحی  برای تصویب در مجلس به کمیسیون فرهنگی ارسال شد. بر اساس آن طرح صاحبان نسخ خطی تشویق می شدند تا به طور اختیاری آثار خود را در کتابخانه ملی ثبت کنند . تاکید شده بود این ثبت هیچ محدودیتی را برای مالکیت و نقل و انتقال پدید نمی آورد .بر آن طرح مزایای زیادی مترتب بود. بسیاری از صاحبان نسخ تصور می کنند که نگهداری نسخ خطی و خرید و فروش آن عیر قانونی است و از این تصور سوء استفاده های زیادی می شود. ثبت اثر این اندیشه غلط را رفع کرده و حتی در مواردی مثل سرقت یا اختلاف در مالکیت به لحاظ حقوقی موجب اثبات مالکیت  می شود… در آن زمان دو گروه با آن طرح به شدت مخالفت ورزیدند. یک گروه عده ای از دلالان نسخ خطی بودند که دوام حیات اقتصادی خود را در ابهام و تاریکی در بازار این نوع منابع می دانند و ایجاد هر نوع بازار رسمی و قانونی و هر نوع شفاف سازی را مخالف بقای خود می دانند. گروه دوم کارشناسانی بودند که از دیدگاه تخصصی با آن مخالف بودند و استدلال هایی داشتند . بدیهی است که این نوع نظرات مخالف می تواند بسیار ثمر بخش و اصلاحگر باشد. اما دو سازمان فرهنگی از این نظرات مخالف بسیار جانبداری کردند و کاررا به روزنامه ها و رادیو کشاندند که چه نشسته اید  این طرح بنیان هرچه کتاب خطی است برخواهد کند و موجب فرار کتابها از کشورخواهد شد و… به حدی آن دو سازمان تلاش کردند که به طور غیر رسمی طرح پس گرفته شد . یک سال از این واقعه نگذشته بود که عین همان طرح را به چشم خود دیدم که بعضی ازهمان کارشناسان با وجدان ارائه داده بودند فقط با این تفاوت که محل ثبت را موسسه محل کار خود ذکر کرده بودند.!!!!!!   2-در دوره اول مجمع عمومی انجمن تعداد زیادی از کتابداران محترم برای عضویت در هیات مدیره کاندیدا شده بودند . بسیاری از آنان تبلیعات وسیعی را برای انتخاب شدن انجام داده بودند . بدیهی است که فقط هفت نفر می توانستند انتخاب شوند. خوب است بدانیم نود درصد کاندیداها ی عضویت در هیات مدیره که انتخاب نشده بودند نه تنها هیچ همکاری با انجمن نکردند بلکه حتی عضو عادی انجمن هم نشدند بلکه بعضا علم مخالفت هم برافراشتند که البته راه به جایی نبردند.. می خواستم این دو تجربه ثبت شود و به ابراهیم بگویم : سال ها بگذشت این سال نویی است ماه آن ماه است و آب ان آب نیست.ظاهرا بعضی صفات قبل و بعد انقلاب ِ سیاست و فرهنگ نمی شناسد. برای زدودن بعضی صفات و کیش های شخصیت باید سال ها تلاش کرد و سعه صدر نشان داد.   + نوشته شده در  شنبه بیست و سوم دی 1385ساعت 11:59  توسط فریبرز خسروی

فارسی در اینترنت چهارمین زبان

فارسی در اینترنت چهارمین زبان پر مراجعه دنیاست و به نسبت جمعیت رتبه اول است در خبرها به نقل از کتاب نسرین علویان آمده است:زبان فارسی چهارمین زبان از نظر حجم در اینترنت است. این رتبه  به نسبت جمعیت فارسی زبان  در مقایسه با جمعیت سایر زبانها،  مقام اول است. یعنی زبان فارسی مقام اول را در به کار گیری از این رسانه  به دست آورده است. شمار وبلاگ های فارسی درحال حاضر بیش از وبلاگ های اسپانیایی، آلمانی، ایتالیایی و چینی است .طبق آخرین داده های آماری، 64 هزار وبلاگ ایرانی تا کنون ثبت شده اند. درحالیکه بعنوان مثال در کشور همسایه ایران “عراق” تنها 50 وبلاگ ثبت شده اند. از عمر  نخستین وبلاگی که درایران ثبت شده است فقط  5 سال می گذرد. + نوشته شده در  یکشنبه بیست و هشتم آبان 1385ساعت 1:57  توسط فریبرز خسروی وبلاگ گفتگو

در احوال عبد فاني

وقتی این طنز را برای فصلنامه  شماره ۳۹ نوشتم قبل از انتشار آن را به آقای فانی نشان دادم ضمن استقبالل آن را ویراستاری کردند!!

در احوال عبد فاني

آن نادره اهل دايره (دايرةالمعارف) ‌و آن ساحره دارالجنه قزوين، ‌از علماي كتابيۀ بود. چون به كسوت كتابداري درآمد نام از رضوان به كامران بگردانيد. رضوان را به آن دنيا احالت فرمود و كامراني اين سو برگزيد و خود را فاني ملقب ساخت تا دائما بر او تذكار باشد كه كامراني اين دنيا فاني است!

منقول است كه در تولد او هفت شبانه روز دايره نواختند و هفت خروار توتون دست پيچ فرموده تدخين نمودند. همين دو امر موجب اقبال او به دايرةالمعارف و دخانيات گشت به گونه­اي كه اگر احدي در توچال دودي هوا كند و يا در ليدن دايرةالمعارف بچاپد،‌ او در پس قلعه به حالت ابتهاج و انبساط درآمده،‌ ساعت­ها به سماعي خوش مشعول مي­شود.

شبي در خواب ديد كه گونتراگراس اجنبي پاي در كفش قزوينيان كرده و كتاب موش و

گربه را به سرقت برده است،‌ از همان نيمه شب ترجمه را آغازيد و از روي صدق وقتي آخرين جمله را قلمي مي­كرد بر او معلوم گشت كه نه چنان بود كه او در خواب ديده بلكه بالعكس بوده است. از اعظم اعاظم پژوهندگان (همو كه دل شير ميخواهد كه از او سؤال كند و يا زبانم لال نقدي بر او بنويسد) يعني بهاء دين از احوال كامران خان سؤال نمودند با حالتي مخلصانه فرمود:‌ چهل سال است كه يار گرمابه و گلستانيم،‌ ولي معلومم نگشت كه من مراد اويم يا او مريد من است. علت قلت آثارش را جويا شدند فرمود:‌مگر نشنيده­ايد كه فرموده­اند:

قرائت صفحه افضل من كتابة سبعين صفحة!

از اعظم كرامات او اينكه در اين ديار كه كار مشترك يك ساله امري محال است او بيش از 20 سنه است كه با طايفه نساء دست به خلقت سرعنوان زده است. وقتي حيراني خلق را در خلقت اين مخلوق ديد علت را با دو لب مبارك چنين بيان داشت:

آن چه را سلطان العلماء فرموده­اند بنويس گفته­ام چشم و آنچه را گفته­اند ننويس با زهم گفته­ام چشم!

وقتي دراكل فواكه احدي از انامل ايشان با سكين  جفا مجروح گشت خوني به غايت صافي و تمييز جهيدن كرد كه ياران را متعحب ساخت كه اين چه معجزت است كه با كبر سن و اين خون لعل­وار …؟ فرمود:‌ آن را در عدم مناكحت اين عبد فاني بجوييد:‌ به درستي خيرالكلام ما قل و دل ….

خروج میراث فرهنگی

خروج میراث فرهنگی  یکی از مشکلات مطرح در حوزه فرهنگ کشور است. در سال های  اخیر شنیده ایم که مجموعه های گرانشنگی از کشور خارج شده است. حتی در بعضی موارد باقیمانده آن به علت نیافتن مشتری! به کشور بازگشته است.گاهی وراث محترم که انگیزه و شناخت لازم را ندارند از روی سودجویی و یا نا آگاهی  بی رحمانه موجب پراکنده شدن مجموعه و نابودی ان شده اند. اخیرا نوشته ای از آقای عبدالله شهبازی را با عنوان “چگونه مي‌توان قاچاق ميراث فرهنگي ايران را مهار کرد؟ ” خواندم. این نوشته به ویژه در باره قوانین موجود نگاه جدیدی دارد که اطلاع از آن مفید به نظر می رسد: “در سال‌هاي اخير انهدام و غارت آثار باستاني و ميراث فرهنگي ايران اوجي بي‌سابقه و گستره‌اي بنيادبرافکن يافته است. موج سازمان‌يافته خارج کردن آثار باستاني از ايران از اوائل سده نوزدهم ميلادي آغاز شد و در تمامي دوران قاجاريه و پهلوي تداوم يافت. اين تکاپو پس از انقلاب اسلامي نه تنها قطع نشد بلکه در چارچوب جديدي ادامه پيدا کرد. اين بار، دست‌اندرکاران تاراج ميراث فرهنگي ايران، در کنار اقدامات پيشين خود، بخشي ديگر از بقاياي مستند هوّيت کهن ايراني را نشانه گرفتند: سرقت و خارج کردن سنگ قبرهاي کهن و درهاي ابنيه و بقاع مقدس و محترم (معروف به «امام‌زاده‌ها») و ساير آثاري که ميراث مکتوب ملّي و اسناد تاريخ ايران به‌شمار مي‌روند. امروزه، کمتر «امام‌زاده‌اي» را مي‌توان يافت که سنگ قبر يا در کهن آن از گزند دستبرد در امان مانده باشد. اين «امام‌زاده‌ها» الزاماً از تبار ائمه (ع) نيستند بلکه بسياري از آن‌ها آرامگاه بزرگان و عرفا و شهداي برجسته اعصار گذشته است و تعدادشان در سراسر ايران به ده‌ها هزار مي‌رسد.

در فارس، از جمله در موطن من- منطقه باستاني کوهمره سُرخي، در سال‌هاي اخير هيچ بقعه محترمي از گزند حفاري و سرقت در امان نمانده و هيچ سنگ قبر کهني بر جاي نمانده مگر شايد در مواردي معدود که تصادفاً ناشناخته مانده باشند. سرقت سنگ قبر بزرگ و باشکوه مولانا ايوري (در روستاي ايور Ayyur سياخ دارنگان) از مواردي است که مرا به شدت متأثر کرد. حدود ده سال پيش، به کمک چند تن از سکنه روستاي ايور و با تميز کردن حجم زيادي از خاک‌هايي که آن را پوشيده بود، اين سنگ قبر مرمرين و بسيار زيبا را، متعلق به نيمه دوّم سده پنجم هجري/ سده يازدهم ميلادي، با دقت ديدم؛ نوشته‌هاي آن را خوانده و يادداشت کردم ولي متأسفانه، به علت همراه نداشتن دوربين، عکسي از آن برنداشتم. دريافتم که مولانا ايوري از عرفاي بزرگ شيعي است که در کشتار بزرگ شيعيان فارس به دست سلاجقه متعصب ضد شيعي در سده پنجم هجري/ يازدهم ميلادي به شهادت رسيده. اين همان کشتار الپ ارسلان (سلطنت در سال‌هاي 455- 465 ق.) است که راوندي در راحةالصدور آن را چنين توصيف کرده است: «سلطان الب‌ارسلان به همه عالم تاختن کرد و پارس بگرفت و بر شبانکاره [ايلات و عشاير] تاخت و خلقي بسيار از ايشان بکشت.» اشعار منقوش بر گرداگرد سنگ قبر نفيس و کم‌نظير او شايد تنها بقاياي مکتوب براي شناخت وي بود و نشان مي‌داد مولانا ايوري شهيد عارف و شاعري بزرگ بوده است. سال بعد، در سفر مجدد از تهران به شيراز، براي گرفتن عکس به ديدن اين بقعه رفتم و با تأسف ديدم سنگ قبر ناپديد شده. در سال‌هاي پسين، هر چه در کتب و تذکره‌ها گشتم نامي از مولانا ايوري نيافتم. بدينسان، با سرقت يک سنگ قبر، که شايد براي هميشه منهدم شده، نام يک شخصيت بزرگ ديگر در تاريخ ايران گم شد. 

از معتبرترين بقاع ديگر منطقه فوق، شاه ابوالخير در روستاي رُمقان است که سنگ قبر آن نيز به سرقت رفته و بناي کهن و زيباي آن، شايد با نيت حفاري و کشف «گنج» و سرقت، تخريب شده و بنايي زشت و بي‌سليقه به جاي آن احداث گرديده. سازمان ناکارآمد ميراث فرهنگي بي‌اطلاع و بي‌اعتنا به همه اين فجايع است. 

در کنار اين موج سازمان‌يافته براي بي‌هوّيت کردن بقاع قديمي و از ميان بردن سنگ‌نبشته‌ها و اسناد مکتوب و منقوش تاريخي، ساير انواع سرقت و قاچاق ميراث فرهنگي ايران همچنان، و با شدت، ادامه دارد. از جمله مي‌توان به سرقت نسخه خطي قرآن کريم منسوب به حضرت علي (ع) از موزه پارس شيراز در فروردين 1382 اشاره کرد که يکي از کهن‌ترين نسخ قرآن کريم به‌شمار مي‌رفت. سارقين مسلح، به‌رغم وجود سکه‌هاي فراوان و اشياء بسيار گرانقيمت در موزه فوق، تنها همين يک قلم را به سرقت بردند؛ يعني سرقت هدفمند بود. اين اثر منحصربه‌فرد نيز شايد براي هميشه از تاريخ اسلام ناپديد شده باشد. در اين باره پيش‌تر چنين نوشتم:

«در سال‌هاي اخير آثار باستاني منحصربفرد در سراسر فارس به شکلي سازمان يافته و گسترده به تاراج مي‌رود. در چهار پنج سال اخير موج سرقت درهاي بقاع کهن فارس فراگير شده و اکنون تقريباً نه سنگ قبر کهني به جاي مانده و نه در قديمي و ارزشمندي در امام‌زاده‌اي. چندي پيش (فروردين 1382) نسخه خطي منحصر‌به‌فردي از قرآن کريم، منسوب به خط حضرت علي بن ابيطالب (ع) متعلق به سده اوّل هجري/ سده هفتم ميلادي، در موزه کوچک کلاه فرنگي کريم خان زند (موزه پارس) به سرقت رفت. بارها به اين موزه رفته، با تأسف شاهد دو سه نگهبان فرتوت و خواب آلود آن بودم و چنين فاجعه‌اي را پيش‌بيني مي‌کردم. درباره اهميت اين نسخه همين بس که کهن‌ترين نسخه خطي اوستا به سده چهاردهم ميلادي تعلق دارد (موزه کپنهاک) و کهن‌ترين نسخه خطي تورات (نسخه ابن اشير در موزه سن‌پطرزبورگ) به سده يازدهم ميلادي.» [1]

و بالاخره، در سال‌هاي اخير موج «گنج يابي» چنان گسترده شده که مجلس در سال 1372 قانون ممنوعيت فروش دستگاه‌هاي فلزياب را تصويب کرد. معهذا، مي‌دانيم که اين قانون نه تنها تأثيري در کاهش «گنج يابي» نداشت بلکه، به‌عکس، در سال‌هاي بعد موج فوق بسيار گسترده‌تر شد و حتي به مردم مناطقي تسرّي يافت که فاقد چنين سوابقي بودند.

به اعتقاد من، صرفنظر از سازمان يافتگي سرقت ميراث فرهنگي ايران و وجود مافيايي مقتدر در پشت اين موج و انگيزه‌هاي آزمندانه افراد کم فرهنگ دخيل در اين کار، يکي از مهم‌ترين عواملي که قاچاق «گنج» را سبب مي‌شود، قوانين فعلي است.

قوانين فوق، مانند بسياري قوانين ديگر بازمانده از دوران پهلوي، بسيار بسيط و جاهلانه تدوين شده؛ تا بدان حد که به‌نظر مي‌رسد انگيزه واقعي تدوين‌کنندگان تشويق خروج ميراث فرهنگي و ايجاد رونق در کار قاچاق آثار باستاني و ميراث فرهنگي ايران بوده است. در قوانين جاري هر گونه «گنج» متعلق به دولت است و نه تنها فروش بلکه حفظ و نگهداري شخصي آن نيز جرم محسوب مي‌شود. به اين دليل، کساني که سکه و ساير آثار باستاني ارزشمند، تصادفاً يا با نقشه، به دست مي‌آورند در حفظ سرّ خود مي‌کوشند؛ آثار فوق را يا به عنوان اموال شخصي پنهان مي‌کنند يا، در بسياري موارد، به دلالان و شبکه سازمان‌يافته وابسته به مافياي قاچاق ميراث فرهنگي ايران مي‌فروشند. اين در حالي است که در فقه تمامي مذاهب اسلامي «گنج» متعلق به يابنده آن شناخته شده و از مواردي است که خمس به آن تعلق مي‌گيرد. اين امر از اصول مسلم فقه شيعي است و در همه منابع فقهي گذشته و امروز مندرج مي‌باشد. براي مثال، در رساله توضيح المسايل امام خميني (ره) چنين مي‌خوانيم:

«مسئله 1806- گنج مالي است که در زمين يا درخت يا کوه يا ديوار پنهان باشد و کسي آن را پيدا کند و طوري باشد که به آن گنج بگويند.

مسئله 1807- اگر انسان در زميني که ملک کسي نيست گنجي پيدا کند مال خود او است و بايد خمس آن را بدهد.

مسئله 1808- نصاب گنج بنا بر احتياط 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا است يعني اگر قيمت چيزي را که از گنج به دست مي‌آورد، بعد از کم کردن مخارجي که براي آن کرده، به 105 مثقال نقره سکه دار يا 15 مثقال طلاي سکه دار برسد بنابر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

مسئله 1809- اگر در زميني که از ديگري خريده گنجي پيدا کند و بداند مال کساني که قبلا مالک آن زمين بوده‌اند نيست، مال خود او مي‌شود و بايد خمس آن را بدهد ولي اگر احتمال دهد که مال يکي از آنان است بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست بايد به کسي که پيش از او مالک زمين بوده اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام کساني که پيش از او مالک زمين بوده‌اند خبر دهد واگر معلوم شود مال هيچ يک آنان نيست مال خود او مي‌شود و بايد خمس آن را بدهد.

مسئله 1810- اگر در ظرف‌هاي متعددي که در يکجا دفن شده مالي پيدا کند که قيمت آنها روي هم 105 مثقال نقره سکه دار يا 15 مثقال طلاي سکه دار باشد بنابر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد ولي چنانچه در چند جا گنج پيدا کند هر کدام آنها که قيمتش به اين مقدار برسد بنابر احتياط خمس آن واجب است و گنجي که قيمت آن به اين مقدار نرسيده خمس ندارد…»

تعارض قوانين جاري عرفي (که «گنج» را کاملاً متعلق به دولت مي‌داند) با احکام شرعي (که «گنج» را کاملاً متعلق به يابنده آن مي‌داند) سبب مي‌شود که جستجوگران و يابندگان «گنج» از نظر شرعي خود را ذيحق و تصرف دولت را تصرف در اموال شخصي خود و نامشروع و غاصبانه بدانند و معامله آن را جايز بشمرند.

براي قطع دست مافياي غارت ميراث فرهنگي ايران به قوانيني روشن و مشخص و دقيق نياز است. در اين قوانين بايد ميان سرقت ميراث فرهنگي (مثلاً سرقت قطعه‌اي از تخت جمشيد يا حفاري در اماکن محترم و مقدس) با کشف «گنج» (آثار کهن زيرزميني اعم از سکه يا هر چيز ديگر) تمايز قائل شد. براي جلوگيري از سرقت ميراث فرهنگي سرمايه‌گذاري و اقدامات حفاظتي جدي اعمال کرد و به عکس براي افرادي که تصادفاً يا حتي در اثر جستجو به «گنج» دست مي‌يابند يا آثاري به‌طور موروثي در خاندان ايشان باقي مانده است «حق» معيني قائل شد و در برخي موارد، از جمله در سکه‌هايي که در لندن و ساير بازارهاي عتيقه به وفور موجود است و معامله مي‌شود، ملکيت شخصي بر اين آثار را، طبق ضوابط معين، به رسميت شناخت. در قوانين دوران پهلوي، دولت مالک همه چيز است مگر عکس آن ثابت شود. تجربه ثابت کرده که دولت مالکي شايسته و قادر به صيانت از اموال خود نيست.

تا زماني که طبق قانون «گنج» متعلق به دولت است و يابنده «گنج» به جاي تشويق تحت پيگرد و مجازات قرار مي‌گيرد، قاچاق آثار باستاني و ميراث فرهنگي ناگزير است و نمي‌توان تفکيکي ميان هزاران هزار جستجوگر «گنج» و غارتگران و سارقين ميراث فرهنگي قائل شد. در اين زمينه، بايد هر چه سريع‌تر چاره جدّي انديشيد و از جمله بودجه مکفي به خريد ميراث فرهنگي و آثار باستاني مکشوفه توسط افراد و انتقال آن به موزه‌هاي ايران اختصاص داد.

تنها از طريق بازنگري در قوانين جاري است که مي‌توان موج رو به گسترش «گنج يابي» را مهار کرد، دکان دلالان و قاچاق‌چيان ميراث فرهنگي ايران را کم رونق کرد و از اين طريق به يکه‌تازي مافياي غارت آثار باستاني ايران پايان داد.”

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت 1387ساعت 19:52  توسط فریبرز خسروی 

اندر حواشی نمایشگاه کتاب

 

دیروز میزگردی با موضوع منابع الکترونیکی و خواندن در نمایشگاه کتاب برقرار بود که من هم دعوت داشتم . به اصل میز گرد و مباحثی که بین ما مطرح شد نمی پردازم که گزارش آن منتشر خواهد شد. اما حواشی کار هم نکات درس آموزی داشت:

وجود انبوه جمعیت مشتاق طبق معمول هر سال انرژی مثبتی را به انسان القاء می کند. پیر و جوان و زن و مرد کنجکاوانه در حرکتند. غرفه هایی که آثار شریعتی را ارئه می کنند همچون گذشته هنوز از شلوغ ترن ها هستند.نیم ساعتی طول می کشد تا با هدایت از راه دور با تلفن همراه و پرس و جوی زیاد محل میزگرد را پیدا کنم.

رادیو نمابشگاه در حال اجرای برنامه است .لابلای گفتگو و کلام  ، گاهی رنگهای خیلی تند موسیقی ایرانی و زمان دیگر اجراهای مختلف گروه اکسیژن و یانی را پخش می کند. در همين حال گروه ارشاد نیروی انتظامی هم در محل مستقر و مشغول انجام وظیفه است.

در محل برگزاری میزگرد آنقدر سر و صدا زیاد است که گاهی مکالمات شرکت کنندگان مفهوم نیست. در فضای مجاور هم جلسه دیگری برقرار است که به وضوح حرفهایشان شنیده می شود. یاد مراسم اهل قبور! می افتم که هر گروهی به کار خود مشغول است و مصیبت مرده خود  می خواند و به تداخل صوتی وقعی نمی نهد.

در فضای بیرونی نمایشگاه عظمت سازه و وسعت ساختمان و ارتفاع گلدسته ها چشمگیر است. با خود فکر می کنم کشور عجیبی داریم : نماز جمعه اش در دانشگاه بر قرار می شود و نمایشگاه کتابش در مصلا !

 وزیر محترم ارشاد  چند روز پیش استدلال با سجع و قافیه ای را در این زمینه بیان  فرموده اند که آنهم درس آموزتر است!:” مصلای ما همان نمایشگاه ماست، دین ما همان سیاست ماست، سیاست ما همان دین ماست

+ نوشته شده در  دوشنبه شانزدهم اردیبهشت 1387ساعت 6:20  توسط فریبرز خسروی

نیکوس کازانتازاکیس

 از آشنایی من با این نویسنده بیش از سه دهه می گذرد. هنوز حس خوش حاصل از مطالعه کتاب مسیح باز مصلوب را با خود دارم!. “مانیولیوس چوپان “نقش مسیح را در یک نمایش روستایی در کرت به عهده می گیرد . کم کم روحیات مسیح در وی تاثیر می گذاردو برای نجات انسانها دردهای بسیاری را تحمل می کند و سر انجام … نشر این کتاب و سایر آثار او جنجال زیادی در یونان و سایر کشورها برانگیخت .حتی کشیشان کرتی هم وطنش او را مرتد خواندند.اما آثار او در عرصه ادبیات بسیار تاثیر گذار بوده است . آلبرت شوایتزر بعد از مطالعه مسیح بازمصلوب گفته بود که در همه عمرم کتابی چنین تکان دهنده نخوانده بودم. گزارش مراسم بزرگداشت در زیر نقل می شود: کتابخانه ملی ایران، شب یکشنبه ۲۵ فروردین، شاهد بزرگداشت پنجاهمین سال درگذشت نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده معروف یونانی بود. “زوربای یونانی”، “مسیح بازمصلوب”، ” آخرین وسوسه مسیح” و “برادرکشی” آثاری هستند که نام او را در ذهن ها جاودانه می کند.مراسمی در هفته گذشته در کتابخانه ملی برای بزرگداشت وی برگزار شد که بازتاب وسیعی یافت. بی بی سی چنین انعکاس داد:

برپاکنندگان این مراسم -که عنوان “ایران و یونان؛ دیدار دوباره” را به خود گرفته بود- به غیر از تجلیل این نوینسده، در پی تحکیم روابط فرهنگی بین دو کشور نیز بودند.

به همین خاطر سفیر یونان در ایران، دکتر مرکوریوس کارافوتیاس در ابتدای جلسه ضمن اشاره به روابط چهارهزار ساله سیاسی و فرهنگی بین ایران و یونان، به عنوان سمبل همکاری فرهنگی، یکی از کتابهای کازانتزاکیس را به علی اکبر اشعری، معاون فرهنگی رئیس جمهور هدیه داد تا آن را به عنوان اولین کتاب یونانی در غرفه مختص یونان در کتابخانه ملی قرار دهند. سپس علی اکبر اشعری رییس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران توضیح داد: “هر چند کازانتزاکیس هیچ گاه نتوانست قرارگاه فکری مشخصی پیدا کند، اما آثار او معرف منازلی هستند متنوع و گاه متضاد که او در سفر فکری خود طی کرده است. گاه به بودا دل می بندد ، گاه به مسیح روی می آورد، اما چون این منزلگاه ها روح تشنه او را سیراب نمی کند، به تفسیری زمینی از دین روی می آورد و انعکاس این رویکرد در نوشته هایش موجب خشم بسیاری و جلوگیری از انتشار برخی آثارش می شود.” پیام کاردار ایران در آتن نیز توسط حمیدرضا افشار، استاد دانشگاه خوانده شد: “اولین بار توسط کتاب “سرگشته راه حق” با آثار کازانتزاکیس آشنا شدم. او همه عمرش را بر سر تجربه، فهم و درک ادیان، فرهنگ ها و سنت های گوناگون گذاشت. بسیاری او را مرتد شمردند، برخی او را یک مسیحی واقعی می دانند، اما واقعیت این است که او هیچ وقت نظر مثبتی نسبت به روحانیان مسیحی و کلیسای ارتودوکس نداشت. او به تناوب و گاه در آن واحد هم مسیحی بوده، هم بی دین، هم آنارشیست و هم حکیم. او به هیچ مکتبی تعلق ندارد و بنیانگذار هیچ مکتبی نیست. او قبل از هر چیز یک یونانی است و بیش از هر چیز یک کِرتی اصیل.”

آخرین سخنران این بزرگداشت، محمدرضا دربندی، مدیر کل بخش اروپا و امریکای سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی بود که به بررسی عرفانی آثار نیکوس کازانتزاکیس پرداخت. او موشکافانه در آثار این نویسنده بزرگ یونانی به جستجوی مطالبی پرداخت که شباهت هایی با نظریه های اسلام داشتند.در بخش نهایی دکتر ونجلیس ونیتیس، استاد جوان ایران شناسی در دانشگاه لیدن هلند، بخشی از زندگی نامه نیکوس کازانتزاکیس را خواند و فاطمه معتمدآریا و کنستانتین پاسالیس وزیر مختار سفارت یونان در ایران به نوبت بخشی هایی از نوشته های وی را به زبان فارسی و یونانی دکلمه کردند.

نیکوس کازانتزاکیس

نیکوس کازانتزاکیس، مهمترین نویسنده یونان در قرن بیستم است که در سال ۱۸۸۳ میلادی در جزیره کِرت یونان بدنیا آمد و در سال ۱۹۵۷ در فرایبورگ آلمان درگذشت. او بعد از مرگش، در سال ۱۹۶۴ زمانی که کارگردان مشهور یونانی، میشل کاکویانیس، فیلم “زوربای یونانی” را بر اساس رمان وی ساخت، مشهور شد.

 او در یونان به تحصیل در رشته حقوق پرداخت و در سال ۱۹۰۷ به پاریس رفت تا فلسفه بخواند. وقتی به یونان برگشت به ترجمه چندین کتب فلسفی پرداخت. به فعالیت های سیاسی یونان علاقمند بود و در سال ۱۹۱۱ در دفتر نخست وزیری یونان با سمت مدیرکل وزارت رفاه مشغول به کار شد. چند سال بعد نخست وزیر یونان، او را به سمت وزارت فرهنگ انتخاب کرد.

دانش و تجربۀ او را شاید بتوان نتیجه سفرهایش به کشورهای فرانسه، هلند، آلمان، اتریش، سوییس، امریکا، قبرس، چکسلواکی، اسپانیا، ایتالیا، بریتانیا، مصر، چین، ژاپن و شوروی سابق دانست.

از آثار او می توان به زوربای یونانی، احساسات یونانی، آزادی یا مرگ، مسیح باز مصلوب، آخرین وسوسه مسیح، برادرکشی، بیداری، سرگشته راه حق، گزارش به خاک یونان، سنت فرانسیس، الکساندر کبیر و بسیاری سفرنامه ها و نمایشنامه های دیگر اشاره کرد.

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هفتم فروردین 1387ساعت 3:49  توسط فریبرز خسروی 

سال نو میلادی

آغاز سال نو مسیحی و تولد پیامبر صلح و دوستی بر همه کتابداران مسیحی کشورمان مبارک باشد .  دیشب نامه دکتر پیتر لور دبیر کل ایفلا را به همین مناسبت دریافت کردم. لحن و نحوه نگاه او به کار و زندگی زیباست . نامه را ببینید:(البته او خود در انتهای نامه اجازه داده است که آن  را در اختیار دیگران قرار دهم!)

  From: peter

 To:fariborz

Subject: Season’s greetings

 from Peter and Monika Lor Date: Wed, 26 Dec 2007 18:30:46 +0100   Dear Friend  No white Christmas for us this year. After a cold snap the weather is warming up. Dutch hopes for an “Elfstedentocht” – a skating marathon following a traditional route of 199 km past eleven cities in the northern province of Friesland – have dwindled  again. The Elfstedentocht requires a minimum of 15cm of ice along the entire route. As our planet warms up, this will happen less and less. It last took place in 1997.  But we have had a spectacular “winter wonderland”. A high pressure system fed in cold air from the east, and mist and low temperatures combined to cover everything with a layer of hoar frost.. This is not so great for those whose cars are parked outside day and night, as is the case with most people here, but for the past three years we have been environmentally responsible and have done without a car. Yesterday morning dawned with clear skies and I walked around for an hour or so taking the pictures you can find on: http://picasaweb.google.com/PeterJLor/HoarFrostInVoorburg.

 

We’ve had many wonderful experiences in the Netherlands over the past almost three years.  The end of our stay here is now slowly but surely approaching and our moves for the next few years are taking shape. My three year contract with IFLA expires on 14 February next year. I’ll stay on only an additional six months until early September 2008, which is a suitable time for my successor to take over. We then hope to do a bit of travelling in Europe for a few weeks and return to South Africa around the end of September 2008.  If all goes well in mid-January 2009 we will to leave for the USA where I have been offered an appointment as a visiting scholar at a Library School for two or three semesters. There I’ll have a modest teaching commitment and a bit of time for research and writing. I’m hoping to use this opportunity to write a book on international librarianship. After that… probably back to South Africa for real or semi-retirement. Decisions await us.

 

Thank you very much for all the cards and letters we have received from you.  Please don’t hold it against us if we do not answer personally!  We wish you a blessed Christmas, a happy festive season, and many blessings in the coming year.

 

Peter and Monika

 

PS: Don’t hesitate to share this letter with mutual friends.  We always have a crop of undelivered e-mails, and we like to keep in touch

نوشته شده در  پنجشنبه ششم دی 1386ساعت 2:38  توسط فریبرز خسروی  گفتگو