بایگانی دسته: طنزگونه ها
عزاداری اپل
حضرت عباسی اگر تا دیروز ازش می پرسیدی آی پد چیه با کمال شهامت می گفت پدیه که رو چشم می ذارن تا اونو استریل کنه !چون از بچگی ماشین باز بوده هنوز فکر می کنه بهترین تولید شرکت “اپل” اتومبیل اُپل کورساست.
اما از هفته پیش که مرحوم استیو جابز به آن دیار رحلت فرموده اند ، بق کرده و عین لوطیی که عنترش مرده باشه، گوشه اتاق کز کرده و به هیچ میوه ای لب نمی زنه. خدا نکنه که چشمش به یک سیب گاز زده بیفته. چنان نعره ای سر می ده و به حال رعشه می افته که همه فکر می کنن تا چند دقیقه دیگر ریق رحمت رو سر می کشه. مادر بزرگش با ناله میگه: نه نه جون این جابر – ر را هم با تشدید ادا می کند– جوون مرگ همکلاس بچم بوده مرده حالا نوم به این روز افتاده! خواهرش دم گوشم میگه : هول نشو مغازه دو نبش زده برای گرفتن پول از بابام برای یه سفر خارجی که دچار افسردگی نشه و رخت عزا رو دراره!
راس البقره یگیر! فی الشجرتین!!
تاثیر رسانه
فرزند پاسخ داد:
– اخـتـلاس تا!!!
پاکترین
اینکه در “” آزادترین کشور دنیا”” زندگی می کنم مرا دچار شعف زایدالوصفی کرده بود. اما از شما چه پنهان که نوع آدمی قدر نمی داند و نعمت ها فراموشش می شود. برای من هم چنین نسیانی دست داده بود که باید خدا ببخشد. اما باید شاکر بود که گاهی وقایع و حوادثی رخ می دهد و یاداوری هایی می شودکه انسان را به خود می آورد و متنبه می سازد.
از چند روز پیش که فهمیده ام که در دوره ” پاکترین دولت تاریخ کشور” زیست می کنم دوباره حالت انبساط و بهجتی عظیم دست داده است که گاهی مرا از خود بیخود می کند. و به خوابی الهام بخش فرو می برد.
دیشب به خواب شیرینی رفته بودم . مرحومان لنین و ماکیاول و گوبلز مشغول بحث بودند و گاهی هم برهان قاطعی را به رخ هم می کشیدند! اصل دعوا این بود که تئوری کدامیک در دنیای امروز کاربرد بیشتری دارد ؟ مثال می آوردند . همدیگر را تهدید می کردند . از شما چه پنهان دچار وحشت شده بودم . نمی دانم چه شد که از زبانم درامد که “احوط جمع است”! لنین به سویم هجوم آورد که یعنی جمع متناقضین شده است ؟. فی الفور دست و پایم را جمع و عرض کردم از انسان طراز نوین هرچه بگویی بر می آید نظرات شما سه عزیز می تواند در قالب آنتی تزی نوین تجلی عملی یابد. فریاد گوبلز مرا از خواب پراند. تا طلوع به فکر بودم که این فریاد از شادی بود یا اعتراض.
یبوست فکر
پس از گذشت سال ها و دیدن نوشته ها و شنیدن سخنان کسانی که بسیار نویسند و یا پرگو به این نتیجه رسیده ام که بین یبوست فکر و اسهال قلم و بیان رابطه معناداری برقرار است . فکر می کنم رابطه معنا دار حق مطلب را ادا نمی کند . باید بگویم رابطه علت و معلولی برقرار است. نظر شما چیست ؟ شاید بهتر باشد در این باره پژوهشی بنیادی! در دانشکده جدیدالتاسیس انجام شود. البته فکر نفرمایید که هرکس هیچ نمی گوید یا نمی نویسد فردی است که به لحاظ فکری بسیار متعالی و متعادل است . نه ! در پژوهش دیگری باید در پی علل یا دلائل یبوست قلم و بیان او نیز بود.
تجلیل!
در سال های اخیر برنامه ها و جلسات زیادی با عنوان تجلیل از بزرگان و نخبگان و … برگزار می شود . امروز بعد از سال ها به معنای واقعی تجلیل پی بردم. البته از شما پنهان نباشد که این معنا را عملا در بعضی مراسم دیده و حس کرده بودم !اما هیچ گاه به معنای اصلی آن نیندیشیده بودم .تجلیل در معنای اصلی اش در زبان عربی به معنای ” جل روی ستور انداختن” است . البته این جل اندازی و پالان گذاری برای بارکشی بیشتر است.
با این معنا بعضی عناوین خبر برایمان جلوه دیگری می یابند. مثلا وقتی میشنویم که فلان مقام “علیرضا افتخاری را مورد تجلیل قرار داد” تصویر بدیعی در ذهنمان شکل می گیرد ! باید مراقب باشیم که جل رویمان نیندازند و یا در مراسم جل اندازی روی بزرگان شرکت نکنیم . شاید به همین دلیل بود که مرحوم ایرج افشار به هیچ عنوان برای خودش تن به چنین جل اندازی هایی نداد!
فیس بوک قاتل!
دیشب در خبرها شنیدم که مبارک به علت سکته مغزی به اغما رفته است و مقدمات ورودش به آن جهان فراهم آمده است. یاد مطلبی که قبلا خوانده بودم افتادم .در ایامی که انقلاب مصر بالا گرفته بود در الجزیره نوشته بود که این لطیفه بین جوانان مصری رد و بدل می شود:
حسني مبارک ميميرد. در آن دنيا جمال عبدالناصر و انور سادات را ملاقات می کند. ناصر و سادات از او ميپرسند: با چه کشته شدي؟ سم يا ترور؟ مبارک جواب ميدهد: با هيچ کدام، با فيس بوک!
بیهوده نیست که بعضی کشورها به فیس بوک مثل سم مهلک نگاه می کنند.
گوسفند کتابخوان
اندر احوال خیرالخازنین
اندر احوال خیرالخازنین، سلطانة العلماء
(1310-1510)
آن سخنور محفل ایفلا و آن یکه تاز عرصه فیپا از اجله علمای اعشاریه بود. مدت نیم دهه در ینگه دنیا و یورپ طی طریق کردو از کبار اعشاریه شد. به عدد 10 به غایت عشق می ورزید. تولدش 1310 بود و در همان زمان به والدین سفارش کرد که نامش را ده حرفی برگزینند ، و این شد که شد : پوری سلطانی.
گروهی از شیفتگان از مراحل سلوک جویا شدند. فرمود :
هفته را 10 قسمت کنید، هر قسمت رابه 10 قسمت دیگر و… به همین سیاق ادامه دهید تا به خلسه ای خوش درشوید. درهمان حال جناب ملویل دیویی بر شما ظاهر می شود . اگر او خندان بود شما از کبار اعشاریه اید و اگر او ناخندان بود شهروند و کتابدار درجه 2 محسوب و فقط از بعضی مزایا برخوردار خواهید بود . اگر زبانم لال جان دیویی بر شما حلول کند بدانید دچار ادبار شده و به جامعه مدنی در غلطیده اید و در بین ذوالفنونان این فن شریف بی معین خواهید بود .
منقول است که شب هنگام دزدی به خانه وی شد و او را بیدار یافت . به او گفت : خود بگو چه برم؟ آن خبره فن پرسید : اولین بار با چه نامی دزدی کرده ای و تاکنون نیز چه نام هایی را در این کسوت به خود بسته ای؟ دزد که گویی تپانچه ای بر گونه اش نواخته باشند دلیل این سوال عجیب را جویا شد؟
فخرالنساء فرمود : می خواهم سرشناسه ات را تعیین کنم و ارجاعات لازم را بسازم. دزد که حیران شده بود معترضا گفت که زود بگو چه برم ؟ فرمود : از رده 004 مرا صداعی عظیم است .
هر چه هست بردار و برو که خدای ترا خیر دهاد. دزد گفت: چه می گویی؟ فرمود : عرض کردم رده QA76 . دزد که تصور کرده بود به خانه پریان پای گذارده موزه وانهاد و بگریخت . در همان حال خیر الخازنین جای موزه اش را نیز چنین فرمود : TS1020یا 413/391.
از تبار آن شیرازی الاصل تهرانی نسب سوال شد فی البداهه سرود :
نیمیم زکانگرس نیمیم زدیویی
نیمیم زرانگانا و نیم دیگر نیز به لحاظ ریخت شناسی هنوز تعیین تبار نشده است . سوال شد که مگر وجود مبارک شما چند نیمه است که تا کنون فقط سه نیمه اش شناخته شده است ؟ فرمود : این غوامص عقیله را از قطب الاقطابم کامران خان جویا شوید .
در محضر ادیبان مطرح شد که از میان همه نویسندگان چرا اریک فروم را انتخاب کرده و دیلماج یکی از کتب او شده اید : چهره دژم کرده ، فرمود : ای بی خبران ، شما بویی از اعشار و اعشاریت نبرده اید .
اریک فروم از نادر نویسندگانی است که تولدش در 1900- نهصد یعنی 90تا 10 تا- ( برای ایضاح قضیه فرمودند) و مرگ وی نیز 1980 بوده است .
سوال شد که چه چیزی را خوش تر می دارید؟ فرمود : فروردین را اگر راستین باشد و اکباش را در گله های ده تایی در ارتفاعات زردبند و فرودی شادمان و آرام را در ماهان .
هادی ابواحمد
نشر یافته در فصلنامه کتاب 87