عجایب التالیفات: پایان‌نامه درباره رمانی که ژان پل سارتر به فارسی نوشت!

این مطلب در باره تقلب در انتشار یک کتاب به نام سارتر است و بی توجهی عمدی یا غیرعمد همه دست اندرکاران انتشارش و کتابخانه ملی و بعد بی توجهی دانشجویی که بر اساس آن پایان نامه نوشته و استاد راهنمایی که آن را تایید کرده است.

بخش اول:
مهدی جامی

ماجرا این است که دانشجوی کارشناسی ارشد آقای امیر عربلو به سایت نبشت نامه می نویسد و می گوید مطلبی دارد در باره خانواده خوشبخت اثر سارتر که موضوع پایان نامه او ست. سردبیر نبشت هم می پذیرد و مطلب منتشر می شود. کمی بعد سردبیر متوجه می شود که اساسا سارتر چنین کتابی ندارد! اما دست کم دو ناشر در ایران کتاب را منتشر کرده اند و یک پایان نامه هم بر اساس آن نوشته شده است! این در دنیای دانشگاهی امروز ایران اصلا چیز عجیبی نیست. چون نه استاد وقت تحقیق دارد و نه دانشجو. همه به هم اعتماد دارند و همه دارای حسن نیت اند و می خواهند دانشجو مدرک اش را بگیرد و استاد هم حق الزحمه اش را. سارتر هم آنقدر به فارسی زبانان علاقه مند است و به علاقه مندان بی شمارش در ایران محبت دارد که از آن دنیا یک کتاب تر و تازه برای مترجم ایرانی فرستاده است تا به طور انحصاری و بدون اینکه اصلا نسخه فرانسه داشته باشد به فارسی در آید. «چرا که نه!» فعلا سبک دورهمی مسلط است. همه دور هم هستیم و ناشر و مترجم سود می برند و دانشجو هم مدرک اش را می گیرد و استاد هم سرش بالا ست که یک فارغ التحصیل دیگر تحویل جامعه داده است. عیب اش چی هست اصلا؟!images

بله سارتر کتابی دارد در باره خانواده اما رمان نیست و تحلیل مفصل زندگی گوستاو فلوبر است و نام اش هم خانواده خوشبخت نیستابله خانواده است. این کتاب در سه جلد در دهه 70 میلادی – دهه آخر عمر سارتر – منتشر شده است و ترجمه نسخه انگلیسی آن در 5 جلد به قلم خانم کارول کاسمن از 1981 شروع شد و تا 1993 برای تکمیل شدن طول کشیده و ناشر آن دانشگاه شیکاگو است (جلد 5 را در آمازون ببینید).

به این ترتیب کتابخانه ملی هم خطای فاحشی کرده است. کتابی را به سارتر نسبت داده که از او نیست و بین دو کتاب رابطه برقرار کرده که اصولا از یک جنس نیستند و یکی رمان است و دیگری تحلیل و اصولا یکی را سارتر نوشته و دیگری را سارتر ننوشته!

کمی جستجو کردم ببینم مترجمان محترم و محترمه چه سوابقی دارند. خانم یا آقایی که اسم سارا برمخشاد را برای خود انتخاب کرده یک کتاب دیگر هم دارد از جین آستین که آنهم به گفته کتابخانه ملی «نخستین بار تحت ع‍ن‍وان‌ “وس‍وس‍ه‌” با ترجمه شهریار ضرغام در انتشارات اک‍ب‍ات‍ان‌ در سال ۱۳۶۸م‍ن‍ت‍ش‍ر» شده است. یعنی هر دو کتابی که این مترجم گویا زحمت ترجمه اش را تحمل کرده قبل از او ترجمه شده بوده. اما بعدتر می بینییم که او یک رونویس تمام عیار است! آقای بیژن فروغانی هم – اگر اسم اش اصولا همین باشد- بر اساس مدارک کتابخانه ملی فقط همین ترجمه را مرتکب شده اما او هم هنری جز رونویسی ندارد! چرایش را از مطلبی می فهمیم که افشین پرورش زحمت کشیده و بررسی کرده است و برای تنویر افکار عامه کتابخوانان و کتاب نخوانان عینا نقل می شود. فقط این را هم بیفزایم که اگر زمان انتشار نسخه اصل کتاب فارسی را که سال 1346 (برابر با 1967 میلادی) است بگیریم در این سال اصولا کتاب سارتر در باره فلوبر هنوز منتشر نشده بود که انتشارات ابر سفید و مترجم مجهول الحال اش مدعی است کتاب را از آن ترجمه کرده است! (این هم قابل توجه کتابخانه ملی که این ادعا را بدون وارسی ثبت کرده است.) چنانکه در بخش دوم خواهیم دید کتابی که سارا برمخشاد مثلا ترجمه کرده همان کتابی است که به نام ترجمه اثری از سارتر در سال 1346 منتشر شده بوده است.

بخش دوم:
افشین پرورش

این کتابها را نخرید

۱- فاجعه ی بزرگ، اثر: ژان پل سارتر ، مترجم: بهروز بهزاد ، ۲۵۰ صفحه، نشر فرخی ۱۳۴۶

۲- خانواده ی خوشبخت، اثر: ژان پل سارتر ، مترجم: بیژن فروغانی، ۲۴۲ صفحه، انتشارات جامی ،چاپ اول ۱۳۸۴ ، چاپ دوم ۱۳۸۷

۳- خانواده ی خوشبخت، اثر: ژان پل سارتر ، مترجم: سارا برمخشاد ، ۲۳۷ صفحه ، انتشارات ابر سفید ۱۳۹۳

یغمائیسم: از ابله خانواده تا فاجعه ی بزرگ در خانواده ی خوشبخت
چند روز پیش دوستی از من درمورد کتاب خانواده ی خوشبخت سارتر ترجمه ی فروغانی انتشارات جامی پرسید و گفت: کتاب هیچ ربطی به تفکرات ژان پل سارتر ندارد و هرچه تلاش کرده نتوانسته کتابی از سارتر به این نام بیابد.

دوست دیگری ، شناسنامه و تصویر ِ صفحاتی از این کتاب را برایم می فرستد. به شناسنامه ی کتاب رجوع می کنم. در آن نام کتابی از سارتر با عنوان une famille heureux دیده می شود. عنوانی که غلط املایی دارد و باید به این صورت نوشته می شد: Une Famille heureuse

در اینترنت هیچ اثری بدین نام از ژان پل سارتر ، ثبت نشده است. به سایت کتابخانه ی ملی رجوع می کنم. دوکتاب با اسامی متفاوت به نویسندگی ژان پل سارتر از دو مترجم نا آشنا «سارابرمخشاد و بهروز بهزاد» می یابم.

فاجعه ی بزرگ بهروز بهزاد را از اینترنت دانلود می کنم [از اینجا دانلود کنید]. در آغاز این رمان، «خانواده خوشبخت» با تیتر بزرگ، به عنوان نام پیشنهادی مترجم برای کتاب دیده می شود. یکی دیگر از دوستان هم ، شناسنامه و تصاویری از کتاب سارا برمخشاد را برایم می فرستد.

نتیجه باورنکردنی و درتاریخ ادبیات جهان بی سابقه است. باور اینکه «یغما گلرویی» ، این چنین تکثیر شده است برایم سخت است. ترجمه های فروغانی و برمخشاد کپی کاملی است از ترجمه ی بهروز بهزاد.

در شناسنامه ی کتاب برمخشاد این نام به عنوان کتاب ماخذ ذکر شده است:

famille idiot de la که کاملا واژه ی غلطی است و البته عنوان شده که این ترجمه از روی ترجمه ی انگلیسی کتاب the family idiot: Gustave Flaubert صورت گرفته است.

به مصاحبه های سارتر در اینترنت رجوع می کنم. در مصاحبه هایش صحبت از کتابی می کند به نام ابله خانواده که در آن به تفسیر و تحلیل فلسفی زندگی گوستاوفلوبر پرداخته است با این حساب کتاب اصلی مشخص شد. «ابله خانواده» نام اصلی کتاب است، نه فاجعه ی بزرگ یا خانواده ی خوشبخت.

ابله خانواده (به فرانسوی: L’idiot de la famille) از جدی ترین آثار تحقیقی سارتر است که در سال ۱۹۷۱ و در اوج پختگی نویسنده ، منتشر می شود. نگارش این کتاب سه جلدی – در سه هزار صفحه – که تحلیلی همه جانبه از زندگی و آثار فلوبر است، بیش از هفت سال زمان می برد.

سارتر از کودکی با آثار فلوبر آشنا شده و در جوانی با دقت بیشتر به مطالعه آنها می پردازد. خوانش های مکرر او از مادام بوواری، او را با سوال هایی در خصوص خالق این اثر و پیچیدگی های شخصیت او مواجه می کند. سی سال بعد در حالی که یکی از آثار فلسفی اش (Questions de méthode) را با موضوع《از انسان چه می دانیم؟》به پایان برده است، تصمیم می گیرد برای پاسخ به این سوال یک مثال واقعی پیدا کند و بدین ترتیب نگارش ابله خانواده را آغاز کرده و با نگرشی اگزیستانسیالیستی به تحلیل شخصیت و آثار فلوبر می پردازد. متاسفانه این اثر گرانبهای سارتر، تا به حال به فارسی ترجمه نشده است.

با این توضیحات مشخص می شود که اصلا این کتاب رمان نیست، در صورتیکه کتاب بهزاد که دوترجمه ی دیگر از روی آن دقیقا کپی شده اند، یک رمان است. خود را مجبور به خوانش کتاب بهزاد می کنم تا به یک نتیجه ی کلی برسم و در آخر آنچه که به ذهنم رسید ، به احتمال زیاد حقیقت پشت پرده ی این ماجرا است: در سال ۱۳۴۶ بهروز بهزاد دست به نوشتن داستانی میزند و برای اینکه کتاب به فروش برود، ژان پل سارتر را به عنوان نویسنده این کتاب معرفی کرده نام خود را به عنوان مترجم قرار میدهد.

سی و هشت سال بعد، بیژن فروغانی با رونویسی این کتاب به سبک یغما گلرویی، ترجمه را به نام خود می زند. وقتی می فهمد که برای ثبت شناسنامه ی کتاب، احتیاج به ارایه ی منبع دارد به جستجو دست میزند، ولی چیزی به نام فاجعه ی بزرگ یا خانواده ی خوشبخت از سارتر پیدا نمی کند. پس با ترجمه ی این لغت به فرانسه، آن را به عنوان منبع خود ذکر می کند، البته به املای اشتباه. سه سال بعد کتاب فروغانی به چاپ دوم می رسد.

و سرانجام در اسفند ماه سال ۹۲ انتشارات ابر سفید با انتشار دوکتاب «اغوا»، اثر جین اوستین و «خانواده ی خوشبخت» اثر ژان پل سارتر یک مترجم تازه نفس را به جامعه ی ادبی ایران معرفی می کند. او کسی نیست جز «سارا برمخشاد».

جعل و کلاهبرداری بهروز بهزاد، بیژن فروغانی و سارا برمخشاد نیز همانند یغما گلرویی کاملا مشخص و واضح است. ولی آنچه که حایز اهمیت است، این است که این روند جعل شناسنامه ی کتب و کتابسازی -به تعبیرمن: یغمائیسم- بدون همکاری ناشر و البته افرادی در اداره کل کتاب و کتابخانه ی ملی امکان ندارد. در این باره بیشترخواهم نوشت.

مقایسه ی دو پاراگراف از متن هر سه کتاب:

1. بهزاد:
خوشبختی کامل در جهان وجود ندارد. اما گاهی از اوقات نمونه هایی از آن در جهان یافت می شود. چندسال پیش در یکی از ییلاقات خوش آب و هوای واقع در چهارکیلومتری ژنو ، بنای بسیار مجللی به چشم میخورد. (ص۴)

فروغانی:
خوشبختی واقعی در جهان وجود ندارد، اما گاهی نمونه هایی از آن در جهان پیدا می شود. چندسال پیش در یکی از ییلاقات خوش آب و هوای واقع در چند کیلومتری ژنو ، کاخ بسیار باشکوهی به چشم میخورد. (ص۶)

برمخشاد:
خوشبختی کامل در جهان وجود ندارد. اما گاهی از اوقات نمونه هایی از آن در جهان یافت می شود. چندسال پیش در یکی از ییلاقات خوش آب و هوای واقع در چهارکیلومتری ژنو ، بنای بسیار مجللی به چشم میخورد. (ص ۵)

2. بهزاد:
این دو دختر با اینکه فقیر بودند، در همه ی کارها دخالت می کردند و گاهی اوقات با قضاوتهای بیجا و ناشیانه ی خود سروصدا به راه می انداختند و مثل صاحبخانه در همه ی امور دخالت می کردند. اما عموبنیامین خیلی کم حرف میزد و آنچه می گفت تا خوب فکر نمی کرد ، برزبان نمی آورد. این خانواده ی خوشبخت دختری زیبا داشتند به نام مارگریت ،که او هم مانند پدر و مادر مورد توجه اهالی محل ، واقع شده بود. (ص۵)

فروغانی:
این دو دختر با اینکه فقیر بودند در همه ی کارها دخالت می کردند و گاهی اوقات با قضاوتهای بیجا و ناشیانه ی خود سروصدا به راه می انداختند و مثل صاحبخانه در همه ی امور فضولی می کردند. اما عموبنیامین ، خیلی کم حرف میزد و آنچه می گفت تا خوب فکر نمی کرد برزبان نمی آورد. این خانواده ی خوشبخت دختری زیبا داشتند به نام مارگریت که او هم مانند پدر و مادر مورد توجه اهالی محل ، واقع شده بود. (ص۶)

برمخشاد:
این دو دختر با اینکه فقیر بودند، در همه ی کارها دخالت می کردند و گاهی اوقات با قضاوتهای بیجا و ناشیانه ی خود سروصدا به راه می انداختند و مثل صاحبخانه در همه ی امور دخالت می کردند. اما عموبنیامین خیلی کم حرف میزد و آنچه می گفت تا خوب فکر نمی کرد ، برزبان نمی آورد. این خانواده ی خوشبخت دختری زیبا داشتند به نام مارگریت ،که او هم مانند پدر و مادر مورد توجه اهالی محل ، واقع شده بود. (ص۴)

با معرفت ها ذکر مأخذ می کنند ? – پایان نقل از افشین پرورش

حال بعد از این مقدمه طولانی که خودش مقاله ای شد توجه شما را به یادداشت سردبیر نبشت و بعد هم تحلیل کتابی که سارتر ننوشت جلب می کنم. اما سوال آخر این است که نشر جامی و و نشر ابر سفید که ناشران این دو اثر تقلبی هستند چقدر مسئولیت دارند؟ کتابخانه ملی چقدر؟بازرسان نشر و اتحادیه چقدر؟

بخش سوم:
نبشت

یادداشت سردبیر نبشت:
بعد از نشر مقاله زیر متوجه شدیم که هیچ یک از منابع معتبر دانشگاهی و کتابداری رمانی به نام une famille heureux ندارد. این عنوان رمانی‌ست که مترجم و ناشر این کتاب ادعا می‌کنند اثر سارتر است و به فارسی به نام «خانواده‌ی خوشبخت» ترجمه شده است.

بررسی جامعه شناختی “خانواده خوشبخت” سارتر
گردآونده: امیر عربلو

گاهی برخی افراد چنان خود را وقف اهداف انسان دوستانه خویش می‌کنند که معتقدند هر جرم و جنایت و بدی که در جهان توسط انسان انجام می‌پذیرد اتفاقی نیست و این خود انسان‌ها هستند که این مسائل را برای اهداف شخصی و سود دنیوی ابداع می‌کنند و به طبع عوارض آن به دیگر افراد بر می‌گردد و جامعه طبق همین روال بد پیش خواهد رفت. پس چاره این است که انسان‌ها به درون خود و به جایی که وجدان است رجوع کنند و اینگونه دیگر شاهد چنین صحنه‌هایی نخواهیم بود. سارتر یکی از همین افراد است که در رمان خود به نام خانواده خوشبخت بر این مهم تاکید می‌ورزد.

اگر با دیده‌ی منطق بنگریم متوجه خواهیم شد که هیچ دلیل عقلانی وجود ندارد که یک فرد ثروتمند با یک کارگر ازدواج نکند. چه بسا زندگی آن‌ها با عشق بهتر از هر زندگی با تجملات فراوان باشد. تنها مساله ایی که باعث می‌شود این شرایط در دید عموم ناهنجار به نظر برسد همان قوانینی ست که انسان‌ها از برای خود ساخته اند و به نوعی تلقینی ست که به صورت سنت و باور در نزد عموم درآمده است.

در این گفتار سعی بر آن است که تا حدودی لایه های جامعه شناختی رمان خانواده خوشبخت را بکاویم.

jean-paul-sartre

ژان پل سارتر (۱۹۰۵-۱۹۸۰)

ژان پل ایمار سارتر در ۲۱ ماه ژوئن سال ۱۹۰۵ در پاریس چشم به جهان گشود. پدرش که یکی از افسران نیروی دریایی بود که در هندوچین خدمت می‌کردْ در ماموریتی درگذشت. پس مادرش که فرزندش را بی سرپرست می‌دید به خانه‌ی پدرش برد و ژان کوچک در خانه‌ی پدر بزرگ مادری خود شوایتزر که معلم ربان فرانسوی بود رشد کرد. ابتدا تحصیلات خود را در مدرسه ایی به نام روشه آغاز کرد و پس از آن در حدود سال های ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۷ در مدرسه‌ی هانری چهارم به تحصیل مشغول شد.

وی سپس به خواندن فلسفه روی آورد و در زمانی که تنها بیست سال بیشتر نداشت از آنجا در رشته‌ی فلسفه فارغ التحصیل گردید. در این مدت به تدریس رشته‌ی خود مشغول بود که در سن سی و دو سالگی به گاستون گالیمارْ مقتدرترین ناشر فرانسه معرفی شد و غثیانرا در همان رمان به چاپ رساند. در سال ۱۹۳۹ یکی از سردبیران گاستون گالیمار مجموعه داستان اتاق را از وی به چاپ رساند. با نشر این مجموعه سارتر بیش از پیش شناخته شد و نام و آوازه‌ی او در فرانسه پیچید. وی پس از آن با نظر به پدیدار شناسی هوسرلْ روانسناسی ترکیبی را بنیاد نهاد. معتقد بود که اندیشه که اندیشه‌ی انقلابی و ترکیبی سوسیالیسم که معتقد به وجود طبقات اجتماعی ستْ فاقد روانشناسی متناسب با این اندیشه است.

سارتر بر آن شد تا این خلأ را مرتفع سازد و ضمناَ پدیدارشناسی را با سوسیالیسم آشتی دهد. چون در پدیدار شناسی انسان که خالق علم استْ موضوع علم نیز است درصدد برآمد تا علوم جدیدی را پایه گذاری کند و به همین منظور کتاب امر تخیلی را در ۱۹۴۰ نوشت که مهمترین نظریه های وی در آن مطرح می‌شود. جنگ جهانی دوم درگرفته بود. سارتر به جبهه رفتْ اسیر شد و چند ماه بعد در سال ۱۹۴۱ آزاد شد و به نهضت مقاومت پیوست و با هفته نامه ادبیات فرانسه به سردبیری آراگون و سایر نشریات ادبی همکاری کرد. به سال ۱۹۴۳ که هنوز جنگ ادامه داشتْ نمایشنامه‌ی مگس‌ها و رمان خانواده خوشبخت را انتشار داد [این اطلاع به کدام منبع مستند است؟] و نخستین اثر عظیم فلسفی وی به نام هستی و نیستی که ریشه های اگزیستانسیالیم را در آن تشریح کرده است انتشار داد.

در ۱۹۴۵ با همکاری سیمون دوبوار و موریس مرلوپونتی مجله‌ی دوران جدید را بنیاد نهاد. در سال ۱۹۴۶ نمایشنامه مردگان بی کفن و دفن و کتاب مهم فلسفی دیگرش به نام اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر را نوشت. در ۱۹۵۱ نمایشنامه شیطان و خدا‌ در ۱۹۵۴ نمایشنامه نکراسوف در ۱۹۵۹ نمایشنامه مشهور گوشه نشینان آلتونا و در ۱۹۶۰ دوم اثر بزرگ فلسفی اش به نام نقد عقل دیالکتیکی را منتشر کرد. در ۱۹۶۴ سفر های متعددی به کشورهای مختلف از جمله برزیلْ، مصر و کوبا کرد و در همین سال زنان تروا را نوشت که در همین سال کاندید جایزه نوبل ادبیات شد و آن را رد کرد. سرانجام در سال ۱۹۸۰ و در سن ۷۵ سالگی به دلیل ضعف بینایی و قوای جسمانی حیات را بدرود گفت. وی یکی از اصلی ترین ارکان فلسفه‌ی هستی‌گرایی یا اگزیستانسیالیسم شناخته می‌شود.

اگزیستانسیالیسم

اگزیستانسیالیسم یا وجود‌گرایی یا فلسفه‌ی هستی‌گرایی ست. اگرچه سارتر آن را بنا نکرد اما پرچم دار مهم این گرایش فلسفی به حساب می‌آید. قبل از او متفکرانی چون سورن کی‌یر کی‌گارد و مارتین هایدگر در نظریات شان این اصل را نمود داده بودند اما با ورود ساتر به میدانْ این گرایش فلسفی شکل واحد و بهتری به خود گرفت.

یک اصل کلی که مورد اتفاق همه‌ی اگزیستانسیالیست هاست این است که تجزیه و تحلیل وجود منفرد است. منظور این است که وجود منفرد را واقعیتی می‌دانند که نمی‌شود از بیرون درک کرد و هیچ کس نمی‌تواند از وجود فرد دیگر مطلع باشد و نمی‌تواند آنچه به دقت در وجود خود کشف نموده است در وجود دیگری هم عیناَ بیابد. ساتر معتقد است وجود ما در این جهان اگر چه غیر ارادی بوده است اما زندگی کاملا بر حسب انتخاب و اراده‌ی ما شکل می‌گیرد. به طوری که ما می‌توانیم هر انتخابی بکنیم و مدام در حال انتخاب کردنیم چرا که انتخاب نکردن چیزی هم نوعی انتخاب محسوب می‌شود. وی بر این اعتقاد است که ما در این دنیا مسئولیم و آن هم مسئول کارها و انتخاب‌های خود. همچنین وی زندگی کردن را توام با دلهره ایی ذاتی می‌داند که در این وانهادگی و سرگردانی بشر در درون او بوجود آمده است. و در آخر آزادی برای انتخاب‌هایی که می‌کنیم. فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم معتقد است که هیچ کس نمی‌تواند برای ما تصمیم بگیرد و سرنوشت بشر به دست خودش رقم خواهد خورد.

خانواده خوشبخت

خانواده خوشبخت اثری از سارتر که علی رغم کمتر شناخته شدنش اثری بسیار مهم از حیث طبقه بندی اجتماعی و دیدگاه های سارتر در مورد جامعه به شمار می‌رود. آقا و خانم ثروتمند میرون همراه با دختر جوان و زیبای خود مارگریت در کاخی با شکوه زندگی می‌کنند پدر خانواده کارگاه مبل سازی دارد و ژوزف نورل کارگر ارشد این کارگاه به حساب می‌آید که نسبت به مارگریت عشقی آتشین در سینه دارد اما به دلیل وجود اختلاف طبقاتی فاحش بین خود و مارگریت از ابراز آن خودداری می‌کند.

سرانجام سر و کله‌ی کنتی پیدا می‌شود و مارگریت را به همسری خود بر می‌گزیند. اما بعد‌ها مشخص می‌شود که کنت در گذشته مرتکب جنایتی شده است. مارگریت به جنایت همسرش با کمک ژوزف پی می‌برد اما باز هم برای بی آبرو نشدن خود و همسرش حاضر نمی‌شود به کسی در این مورد حرفی بزند. همسر مارگریت دست نوشته ای را به فردی کلاه بردار می‌دهد که طبق آن مشخص می‌شود چه و چگونه قتلی را مرتکب شده است.

ژوزف پس از بازپسگیری دست نوشته از آن شیاد و دادن اطمینان خاطر به مارگریت علاقه اش را ابراز می‌کند. اما مارگریت که خود خواسته بود ژوزف هرچه را می‌خواهد بگوید، به یکباره از این حرف جا می‌خورد و از دادن پاسخ مثبت به یک کارگر از طبقه پایین جامعه که زندگی او و شوهرش را به طریقی نجات داده بود امتناع می‌کند و به او می‌گوید که قانون اجتماع هرگز نمی‌گذارد و نباید کارگرانی چون تو ما ارباب زادگان را دوست بدارند. در نهایت ژوزف و او که هرگونه دری را مثل خانوده بسته دیده اند. تصمیم به خودکشی می‌گیرند. این هم انتخاب آنان در شرایط سفت و سخت و قوانین اجتماعی نانوشته است.

طبقه‌ی کارگر و ثروتمند

در ابتدای رمان می‌خوانیم که ژوزف نورل با خود چنین می‌گوید: « قانون اجتماع سرنوشت من و مارگریت را از هم جدا کرده است و حتی اگر او این محبت را در چشم من ببیند باز هم نمی‌تواند پاسخ مثبت به من بدهد. من کارگری هستم که برای پدر او کار می‌کنم و غیر از این نمی‌توانم باشم.» (سارتر، ۱۳۹۰، ۲۲) [همه ماگریت ها بر اساس نسخه اصل! مارگریت شد]

در اینجا سارتر اشاره‌ی موشکافانه ای به پیشرفت نکردن جوامع به اصطلاح فرودست و همان قشر کارگر می‌کند که باز هم اجتماع یا به تمثیل همان ارباب‌ها اجازه‌ی این را به کارگران نمی‌دهند که بتوانند از لاک و قالب خود بیرون آیند. درست وقتی که مارگریت میرون قلبا به خواستگاری کنت ناخوشنود است، مادر مارگریت وارد ماجرا می‌شود. مادری که تجملات و ثروت کنت چشمش را کور کرده و فکر می‌کند که دخترش با کنت حتما خوشبخت می‌شود. سپس به دخترش اصرار می‌ورزد که حتما باید با وی ازدواج کنی تا خوشبخت شوی: «اگر بگویی با او ازدواج نمی‌کنم در برابر خداوند ناسپاسی کرده ای. مارگریت پاسخ می‌دهد: اگر اراده‌ی خداوند این است چاره ای غیر از اطاعت ندارم.» (همان، ۳۰)

انسان‌ها چقدر راحت اراده‌ی خود را به جای اراده‌ی خداوند جا می‌زنند و مادری که سعی دارد کورکورانه دخترش را خوشبخت کند. مگر مارگریت در کاخ پدر خود خوشبخت نبود؟! ساعتی بعد به دروغ به شوهرش می‌گوید که برای هر تصمیمی آزادش گذاشتم! نیچه می‌گوید: «پدر و مادر فرزند خویش را شبیه به خویش می‌کنند و نام تربیت را بر آن می‌گذارند» (نیچه، ۱۳۸۹)

در قدیم الایام هم مثلی برگرفته از قصه ای کهن در بین مردمان رواج داشته است: دوستی خاله خرس؛ که عده ای از روی ناآگاهی سعی در کمک دارند اما راهی که انتخاب کرده اند اشتباه و در اصل بیراه است که اوضاع را بدتر می‌کند. قسمتی از رمان به بخشی برخورد می‌کنیم که خود سارتر مستقیماَ به مساله ورود پیدا می‌کند و از زبان مارگریت چنین می‌گوید: «جهان ما جهان رنج و بیداد گری ست. این بیداد گری‌ها از خود ماست و ماییم که به این بیداد گری‌ها تن می‌دهیم. در هر حال کار به دست خودمان خراب می‌شود و این بیدادگری‌ها را خود (انسان‌ها ) در حق خود روا می‌داریم.» (سارتر، ۱۳۹۰، ۴۵)

Simone-De-Beauvoir–Jean–011

نظر اریک فروم روانشناس نام آشنای آلمانی این است که هر انسانی خواه مقدس باشد و یا جانی تمام انسانیت را در درون خود دارد. (فروم، ۱۳۸۷) سارتر در این رمان این مفهوم را برای ما بیشتر از پیش آشکار می‌کند: «کارگر و سرمایه دار یا کنت و صحرا نشین از لحاظ ساختمان انسانی با هم برابرند. کسانی که خوب و بد را تشخیض می‌دهند از نظر من احترام خاصی دارند. تنها کسانی کوچکند که دیگران را تحقیر می‌کنند و اگر کوچک بودند تحقیر نمی‌کردند. سعی کنید بزرگ باشید تا ارزش به دست آورید.» (سارتر، ۱۳۸۶)

متوجه شدیم که سارتر هم به برابری تمام افراد از لحاظ انسان بودن معتقد است و تفاوت را تنها در جایی می‌بیند که افراد‌ی بخواهند با خوب بودن ارزش و یا بد بودن ناپاکی‌ها را از آن خود کنند. اما در نظر او یک کارگر فقیر خوب و یک سرمایه دار کاخ نشین خوب با هم هیچ تفاوتی از لحاظ شخصیت انسانی ندارند. اما در جامعه مردمان بدبخت معمولا بدبخت می‌مانند. چرا که اربابان حاضر به عدول از جایگاه پوشالی خود نیستند و به هیچ قیمتی حاضر نمی‌شوند با فرودستان مهربان تر رفتار کنند و آنان را در حد یک انسان به حساب بیاورند. همچنان که آقا و خانم میرون پس از رفتن ژوزف از کارگاه شان بدترین تهمت‌ها را نثار او می‌کنند و حتی لحظه ایی حاضر به این فکر نمی‌شوند که او هم یک انسان است و حق انتخاب و عشق ورزیدن و حقوق دیگری را هم به غیر از خدمت به آنان دارد. [سطح عالی تحلیل این دانشجوی کارشناسی ارشد آدم را متحیر می کند واقعا!]

سارتر گاهی در این رمان خود شخصا به دل داستان ورورد کرده است و نظریات شخصی اش را بیان می‌کند: آه چقدر خوب می‌شد اگر افراد جامعه مطابق فهم و استعداد خود به وظیفه شان عمل می‌کردند. اما اجتماع اینطور ساخته نشده. باید این فاصله‌ها برقرار باشد و عده ای عرق بریزند تا دیگران راحت بخوابند. (سارتر، ۱۳۹۰، ۱۷۵) طبقات ممتاز در هر کاری افراط می‌کنند. مثل همین زور گویی و نادیده گرفتن قشر پایین دست. و این عادت آنان است که به هر کاری کار دارند. این عادت در همه‌ی جامعه و طبقات نفوذ کرده است تا جایی که سارتر در جایی می‌گوید هیچ کس بدون مزاحمت دیگری نمی‌تواند زندگی کند.

قوانین اجتماعی

در قسمتی که مارگریت به مادرش می‌گوید که طلاق می‌خواهدْ مادرش وحشتزده می‌گوید که مردم چه می‌گویند اگر این حرف را بشنوند و او خوشبختی دخترش را در نظر نمی‌گیرد بلکه به فکر قوانین خودساخته‌ی نانوشته‌ی بشر و آبروی خانواده‌ی خود است. و اینجا سارتر به او می‌تازد: «یک روز آدم سرسام زده پشت میزی نشست و این قوانین را نوشت. دیگران هم از فکر او پیروی کردند. این قانون‌ها برای مردم تبدیل به سنت و باور شد که حالا به صورتی زشت دست و پای ما را بسته است. مردم! چه کلام غلطی. همین قید و بند هاست که اجتماع را بدبخت کرده است. انسانی که ذی وجود نیست و مقررات اجتماعی دست و پایش را بسته و از آزادی محرومش کرده است.» (سارتر، ۱۳۹۰، ۱۶۷)

و باز هم در مذمت قوانین غیر منطقی: «انسان دارای طبیعتی ست که در حین ناامیدی به چیزی امیدوار است. اما قانون اجتماع و قید و بند های ساختگیْ به دست و پایش پابند می‌زنند و آدمی را گیج و کلافه می‌کند. لیکن در همان حال نا امیدی کوچیکتری روزنه‌ی امید این انسان مایوس را به چیزی غیر واقع که برای خودش هم مفهوم خارجی ندارد امیدوار و دلخوش می‌سازد.» (همان) البته این جمله کاملا برعکس فلاسفه ای مثل شوپنهاور است که می‌گویند انسان از درون موجودی وحشی ست که در تمدن ظاهری آرام به خود گرفته است! دلخوشی‌هایی تصنعی و ساختگی که باعث می‌شود بدبختی و خوشبختی را از هم تمییز ندهد. سارتر راه حلی نیز برای این مشکل پیشنهاد می‌کند. وجدان!

«وجدان مثل یک پلیس مخفی است نه گلوله دارد و نه شمشیر می‌کشد اما بر سردر خانه‌ی دل سرپا ایستاده و به ما هشدار می‌دهد که مراقب خود باشیم. اگر به جای این کلاف پیچیده ( قانون ) وجدان را جانشین آن کنیم تمام بدبختی‌ها و انحرافات از ما دور می‌شود و خطاکاران با هدایت وجدان از خطای خود دست می‌کشند.» (سارتر، ۱۳۹۰، ۷۱)

«ای انسان‌ها بیایید این قید و بند‌ها را پاره کنید و مثل مرغان در هوای آزاد سیر کنید این قانون را طبیعت برای ما نساخته بلکه ما خودمان آن را به دست و پای خود زدیم. گرگی که انسان می‌درد با کسی که برای سود شخصی دیگری را لگد مال می‌سازد هیچ تفاوتی ندارد.»(سارتر، ۱۳۹۰، ۱۲۵)

ساتر معتقد است که این قید و بند های خود ساخته ای که بشر از خود درآورده است باعث شده تا افرادی سود و منفعت شخصی خود را طلب کنند و این خود باعث هرج و مرج است. چرا که انسانی مانند همان گرگ انسانی دیگر را لگدمال می‌سازد و شخص قوی و ثروتمند بر ضعیف زورگویی می‌کند. – پایان مقاله دانشجوی محترم

بخش آخر
یعنی این دانشجوی محترم یک کتاب از سارتر را به دقت خوانده بوده غیر از خانواده خوشبخت؟ استادش چطور؟ و آنچه نوشته جامعه شناسی است؟ کل داستان خیلی سوررئال است. آیا واقعا این دانشجو دانشجو ست؟ آیا جامعه شناسی خوانده؟

آیا کتابهای دیگری از سارتر هست که نویسنده خانواده خوشبخت نوشته باشد؟ چرا از 1346 کسی در باره انتساب آن نسخه اصلی به سارتر حرفی نزده است؟

——————————
*به روزرسانی: با تذکر خوانندگان راهک معلوم شد اصل مطلب وبلاگ آقا گل (که مطلب از او نقل شده بود) از افشین پرورش است که تصحیح شد. با سپاس از دوستان راهک.

منبع : http://raahak.com/?p=9200

سیزده بدر

یکی ار اسطوره های سیزده بدر
روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت؛ دیوی از این واقعه باخبر شد، درحال خود را به صورت سلیمان درآورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد، کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند (از آنکه از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد و از ماجرا خبر یافت گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه برجای من نشسته دیوی بیش نیست امّا خلق او را انکار کردند و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و در عین سلطنت خود را «مسکین و فقیر» می دانست، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد…
امّا دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد آن را در دریا افکند تا بکلّی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند…13
…بتدریج ماهیّت ظلمانی دیو برخلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را برجای او نشانند…
…در این احوال سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت، روزی ماهیی را بشکافت و از قضا خاتم گم شده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد…
…سلیمان به شهر نیامد امّا مردم از این ماجرا خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی بیرون شهر است؛ پس در سیزده نورزو بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت بازگردانند و این روز بخلاف تصوّر عام روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان بهار است و نحوست آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهر بیرون نیاید:
وقت آنست که مردم ره صحرا گیرند
خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است
و شاید رسم خوردن ماهی در شب نوروز تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان و رمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است…

برگرفته از کتاب «مقالات»
به قلم حسین الهی قمشه ای

دعای بچه های ایران

این دعاها از کتاب سومین جشنواره بین‌المللی “دستهای کوچک دعا” که در تبریز برگزار شده نقل می شود :

آرزو دارم سر آمپول‌ها نرم باشد!

(تاده نظر‌بیگیان / ۵ ساله)

خدای مهربانم! من در سال جدید از شما می‌خواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی!

(نسیم حبیبی / ۷ ساله)

ای خدای مهربان! پدر من آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا می‌کنم. از تو می‌خواهم بازار آرایشگاه او و همه آرایشگاه‌ها را خوب کنی تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقتی از او پول عضویت کانون را می‌خواهم می‌گوید بازار آرایشگاه خوب نیست!

(فرشته جبار نژاد ملکی / 11 ساله)

خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی!

(سوسن خاطری / 9 ساله)

خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد!fkhhhhhhhhhh

(الناز جهانگیری / 10 ساله)

آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدی‌هایی را که من جمع می‌کنم از من می‌گیرند و به بچه‌ آنهایی می‌دهند که به من عیدی می‌دهند!

(سحر آذریان / ۹ ساله)

بسم الله الرحمن الرحیم.

خدایا!

از تو می‌خواهم که برادرم به سربازی برود و آن را تمام کند. آخه او سرباز فراری است. مادرم هی غصه می‌خورد و می‌گوید کی کارت پایان خدمت می‌گیری؟

(حسن / 8 ساله)

ای خدا! کاش همه مادرها مثل قدیم خودشان نان بپزند من مجبور نباشم در صف نان بایستم!

(شاهین روحی / 11 ساله)

خدایا! کاری کن وقتی آدم‌ها می‌خوان دروغ بگن یادشون بره!

(پویا گلپر / 10 ساله)

خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ما؟ دعا می‌کنم در سال جدید به این سؤالم جواب بدی!

(پیمان زارعی / 10 ساله)

خدایا! یک برادر تپل به من بده!!

(زهره صبورنژاد / 7 ساله)

خدایا! در این لحظه زیبا و عزیز از تو می‌خواهم که به پدر و مادر همه بچه‌های تالاسمی پول عطا کنی تا همه ما بتوانیم داروی “اکس جید” را بخیریم و از درد و عذاب سوزن در شبها رها شویم و در خواب شبانه‌یمان مانند بچه‌های سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم…

(مهسا فرجی / 11 ساله)

دلم می‌خواهد حتی اگر شوهر کنم خمیر دندان ژله‌ای بزنم!

(روشنک روزبهانی / 8 ساله)

خدایا! دست شما درد نکند
ما شما را خیلی دوست داریم!

(مینا امیری / 8 ساله)

خدایا! تمام بچه‌های کلاسمان زن داداش دارند از تو می‌خواهم مرا زن داداش بدهی!

(شایان نوری / 9 ساله)

خدایا ماهی مرا زنده نگه دار و اگر مرد پیش خودت نگه دار و ایشالله من بتوانم خدا را بوس کنم و خانم معلم‌مان هم مرا بوس کند

(امیرحسام سلیمی / 6 ساله)

خدیا! دعا می‌کنم که در دنیا یک جاروبرقی بزرگ اختراع شود تا دیگر رفتگران خسته نشوند!

(فاطمه یارمحمدی / 11 ساله)

ای خدا! من بعضی وقت‌ها یادم می‌رود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود!

(شقایق شوقی / 9 ساله)

خدای عزیزم! سلام. من پارسال با دوستم در خونه‌ها را می‌زدیم و فرار می‌کردیم. خدایا منو ببخش و اگه مُردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون من امسال دیگه این کار رو نمی‌کنم!

(هدیه مصدری / 12 ساله)

خدایا مهدکودک از خانه ما آنقدر دور باشد که هر چه برویم، نرسیم. بعد با مامان و کیف صبحانه برگرديم خانه. پاهای من هم یک دعا دارند آنها کفش پاشنه بلند تلق تلوقی می‌خوان دعامی‌کنند بزرگ شوند که قدشان دراز شود!

(باران خوارزمیان / 4 ساله)

خدایا! برام یک عروسک بده. خدایا! برای داداشم یک ماشین پلیس بده!

(محمد حسین اوستادی / 7 ساله)

خدایا! من دعا می‌کنم که گاو باشم! و شیر بدهم تا از شیر، کره، پنیر و ماست برای خوراک مردم بسازم!

(سالار یوسفی / 11 ساله)

خدای قشنگ سلام! خدایا چرا حیوانات درس نمی‌خواننداما ما باید هر روز درس بخوانیم؟ در سال جدید دعا ميکنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت کنیم!

(نیشتمان وازه / 10 ساله)

اگر دل درد گرفتیم نسل دکترها که آمپول می‌زنند منقرض شود تا هیچ دکتری نتواند به من آمپول بزند!

(عاطفه / 11 ساله)
در یادداشت دبیر جشنواره در ابتدای کتاب نوشته شده:

“هزاران نفر برای باریدن باران دعا می‌کنند غافل از آنکه خداوند با کودکی است که چکمه‌هایش سوراخ است.”
منبع : خبر آنلاین

بالا کشیدن بزرگراه!

اینکه ما در اموری مثل ناپدید شدن یک دکل حفاری نفت در دریا یگانه ایم اصلا جای گفتگو ندارد . اما به هر صورت دکل نفت جزء اموال منقول است و هر dakalمنقولی هم وجدانا امکان جابجایی دارد ! اما دیشب که خبر بهجت اثر زیر را خواندم متوجه شدم که همرزمان روسیمان گوی سبقت را ربوده اند و یک بزرگراه را ربوده اند. برزگراهی که علی القاعده باید غیر منقول باشد آنهم پنجاه کیلومتر!! به خبر توجه بفرمایید : ” روسیه یکی از مسئولان ارشد زندانی در کومی را به اتهام دزدیدن ۵۰ کیلومتر از یک بزرگراه زندانی کرد.الکساندر پروتوپوپف متهم است که بستر جاده و حدود ۷۰۰۰ از بلوک‌های بتونی یک بزرگراه در منطقه دوردست کومو در شمال روسیه را به تدریج از جا کنده و فروخته است.مقام‌های روسی می‌گویند سرقت آقای پروتوپوپف در مجموع ۶ میلیون روبل روسیه، معادل ۷۹ هزار دلار بر روی دست دولت هزینه گذاشته است.بازرسان به خبرگزاری فرانسه گفته‌اند بستر این جاده در محدوده زمانی یکسال (۱۵-۲۰۱۴) به تدریج برداشته و ناپدید شده است.بلوک‌های بتونی سپس به شرکت‌های واسطه‌ای فروخته می‌شده و آنها هم دوباره بلوک‌ها به مقاطع‌کاران راه‌ساز می‌فروختند.آقای پروتوپوپف بین سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۵ رئیس زندان منطقه کومی، واقع در شمال غربی روسیه بوده و حتی به پاس خدماتش مدال دولتی هم دریافت کرده است.او روز گذشته (چهارشنبه ۱۳ ژانویه – ۲۳ دی) به اتهام سوء استفاده از اموال دولتی بازادشت شد.جمهوری کومی منطقه پهناور و سرسبزی در شمال روسیه است. این منطقه از منابع عظیم نفت و گاز و چوب بهره‌مند است. پایتخت کومی شهر سیکتیوکار است و جمعیتی حدود یک میلیون نفر دارد.”

بلیط آنلاین به شیوه اصفهانی ها !!

امروز صبح یکی از بستگان باید عازم مشهد می شد. با اعتماد به نفس گفتنم : نیاز نیست تا صبح صبر کنیم به صورت برخط می توان بلیط خرید . سایتهای همه شرکت های هواپیمایی را چک کردم . جای خالی نداشتند .
سایت چند آژانس هواپیمایی را نیز بررسی کردم . نهایتا به سایت http://airplaneticket.ir/ هدایت شدم . در توضیح نحوه کار این سایت آمده بود : ” سامانه متمرکز رزرو آنلاین بلیط هواپیما، که توسط این مرکز طراحی و پیاده سازی شده نیز بر اساس آخرین تکنولوژی های نرم افزاری بوده و برای اولین بار در کشور ایران می باشد. از طریق این سامانه می توانید به صورت یکپارچه پرواز تمام شرکت هواپیمایی را جستجو کرده و*بلیط خود را به صورت کاملا آنلاین خریداری نمایید.*online-shopping-ecommerce-ss-1920
با خوشحالی گامهای مختلف خواسته شده تکمیل شد و نهایتا با پرداخت مبلغ 199500 تومان ساعت 3 صبح مراحل کار انجام شد. منتظر ارسال بلیط بودیم که صرفا پرداخت مبلغ به شرکتی به نان عتیق گشت تایید شد و طی توضیح کتبی معلوم شد باید نیم ساعت منتظر ارسال بلیط باشیم !! یک ساعت گذشت . خبری نشد. به شرکت تلفن کردم . پاسخگوی ماشینی اعلام کرد که فعلا تعطیل است . ساعت 8.5 کار آغاز می شود. پس از گذشت 5 ساعت منتظر ارسال بلیط بودم که اعلام فرمودند که اگر می خواهید بلیط صادر شود مجددا مبلغ 20000 تومان دیگر بپردازید !! در اینجا مفهوم * و بلیط خود را به صورت کاملا آنلاین خریداری نمایید.* برایم کاملا روشن شد . ظاهرا فقط پرداخت پول به حساب شرکت آنلاین است .!!
جالب است که ساعت 10 صبح از آژانس روبروی منزل با قیمت اولیه بلیط تهیه شد . 

بن علوی !

دیروز دوستی از قول یکی از وزرای سابق ملاقات درس آموزی را نقل کرد که شنیدنی است :
چند سال پیش آن وزیرایرانی با سلطان قابوس ملاقاتی داشته است . سلطان به وزیر ما میگوید: ما با کمک عده ای از همراهان وقتی به قدرت رسیدیم گروهی از همراهان سر ناسازگاری گذاشتند و اصطلاحا به اپوزیسیون پیوستند .
روزی با خبر شدم که یوسف بن علوی که از همراهان نزدیکم بود به جرم اقدام مسلحانه دستگیر و زندانی شده است . ben alavi
شبانه به زندان رفتم . به او گفتم که این راه را باهم شروع کرده ایم .چرا چنین پیش آمده است؟ سه راه را به تو پیشنهاد می کنم : اول : سرمایه ای مکفی را در اختیارت می گذارم خودت و خانواده ات از کشور خارج شو و تا آخر عمر با عزت زندگی کن. دوم : فلان هکتار زمین را در اختیارت می گذارم به کار کشاورزی و تولید بپرداز و از سیاست فاصله بگیر. سوم : با ما همراه شو و به کمک ما بیا . بن علوی لحظه ای تامل کرد و راه سوم را برگزید . او را همراه خودم از زندان بیرون آوردم !! اکنون بن علوی چند ده سالی است وزیر امور خارجه بسیار با نفوذی است !

زبان فارسی !

چند شب پیش 250 دانشجو میهمان کتابخانه ملی بودند. آنان زبان آموزانی هستند که در 42 کشور در دوره های زبان آموزی فارسی شرکت می کنند. این دانشجویان با همت مرکز سعدی شناسی و دانشگاه شهید بهشتی به مدت یک ماه در یک دوره آموزشی شرکت می کنند. شور و اشتیاق آنان وصف ناپذیر بود. چنان اشعار مولانا ، سعدی و حافظ را با لهجه های شیرین سرمستانه می خواندند که غرور آفرین بود.
به آن شیرین دهنان و حاملان قند پارسی برای انتخاب این زبان زیبا تبریک گفتم . غنای زبان و فرهنگ پارسی موجب شد که ایرانیان اسلام را بپذیرند اما زبان عربی را نه ! اتفاقی که در مصر با تمدن چند هزار ساله اش رخ داد. با پذیرش اسلام زبانشان نیز عربی شد. اما ایرانیان نه تنها زبان خود را حفظ کردند بلکه با تدوین دستور زبان عربی بر غنای آن افزودند. بهیوده نیست که حسنین هیکل روزنامه نگار معروف مصر زمانی گفته بود: اگر فردوسی را نداشتید شما هم مثل ما عرب بودید. heikal1
باید قدردان کسانی باشیم که در گسترش زبان و ادب فارسی کوشا هستند. نقل خاطره ای در این زمینه ، مربوط به بیش از نیم قرن پیش درس آموز است :
“حاجی هاشم بیگ پیرمرد صد و چند ساله ایرانی مقیم استامبول برای نگارنده نقل می کرد که مرحوم حاجی رضا قلی خراسانی مدیر و سرپرست دبستان ایرانیان به امر سلطان عبدالمجید به تهمت شورش طلبی به زندان افتاد و مدت چهار سال و نیم در حبس بود. روزی من (حاجی هاشم بیگ) برای احوال پرسی به محبس رفتم . چند مجیدی (1)به من داده گفت این مختصر وجه را به دبستان ایرانیان بدهید. پس از تحقیق معلوم شد مرحوم حاجی رضاقلی در زندان به مامورین محبس زبان و ادبیات فارسی یاد می دهد و حق التعلیم خود را به دبستان ایرانیان اهدا می کند که در محبس هم از ترویج زبان و ادبیات فارسی محرم نماند . ”
مجله: یغما » آبان 1328 – شماره 18 (- از 367 تا 368
1- نام سکه ای معادل پنج قران از نقره در عثمانی منسوب به سلطان عبدالمجید(دهخدا)

شوق !

حتما شما هم مانند من تجربه کرده اید . بعضی ها وجودشان پر از انرژی و افکارشان گل فشان است . بعد از ملاقات با آنان بذر امید در درونمان کاشته می شود و فزونگی انرژی و زیبایی خاصی را در خود احساس می کنیم . بعضی دیگر سیاه چاله اند! یک لحظه ملاقات با آنان ما را از امبد و زیبایی تهی می کند !
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند.
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند.
حافظ
quino3_(39)-300x300

بی حسی

 

این روزها  خبرگزاریهای داخلی و خارجی ویدئوی نوجوانی را پخش کردند که با تپانچه ای همرزم خود را به جرم جاسوسی اعدام می کند. این نوجوان که فرانسوی است و او را ابوبکرالفرنسی نام نهاده اند به داعش پیوسته است . این نوجوان ده دوازده ساله  چنان عمل می کند و از کرده خود ابراز شادمانی می کند که گویا دارد آتاری بازی می کند!

احتمالا هم شما هم مثل من حتی توان رویت ذبح حیوانات را نیز ندارید تا چه رسد به اینکه بتوانید انسانی را به دیار دیگر رهسپار کنید. چه می شود که یک انسان به این درجه از سفاکیت می رسد که به راحتی و حتی با شعف دست به چنین جنایاتی می زند . روانشناسان اجتماعی معتقدند که تکرار یک عمل غیر اخلاقی و مغایر با شئون انسانی چه در دنیای مجازی و چه در واقعیت آهسته آهسته از زشتی و قبح آن می کاهد و مغز را دچار بی حسی و بی تفاوتی می کند . این نوجوان هم که احتمالا به قول نیل پستمن در دوران کودکیش شاهد هزاران ساعت فیلم وسریال و بازیهای آتاری بوده است . بعد از پیوشتن به داعش هم شاهد سربریدن و زنده سوزاندن صدها نفر بوده ، دچار چنان بی حسی شده که حتی آهسته آهسته این بی حسی خلسه ای خوش را نیز به دنیال داشته است .anomy

کل جامعه هم همین رفتار را دارد . در مقابل تخلفات اجتماعی ابتدا بسیار حساس است . اما به تدریج دچار بی حسی می شود و حتی عکس العملی هم از خود نشان نمی دهد . جریان محاکمه آقای کرباسچی شهردار تهران را بیاد دارید . هر شب مانند یک سریال پرطرفدار همگان را مقابل تلویزیونها گرد می آورد و خیابانها خلوت می شد . بسیاری از اقلام تخلفات اعلام شده در حد بیست ، سی میلیون توان بود که در بسیاری از آنها نیز بعدا حکم تبرئه صادر شد . حساسیت آن زمان را مقایسه کنید با وضع چند سال اخیر . در اثر تکرار مکرر اختلاس های کلان  جامعه دچار چنان بی حسی و بی تفاوتی است شده است که در مقابل اعلام اختلاس چند میلیون دلاری هم هیچ عکس العملی از خود نشان نمی دهد بلکه به نظر می رسد آن را طبیعی هم می داند.

این مساله در همه انواع رفتار سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی نیز می تواند تسری یابد . بیایید سری به آموزش عالی بزنیم : زمانی دانشی مردانی چون مینوی ها  ، زرینکوب ها  ، فروزانفرها  علی اکبر سیاسی ها ، بازرگان ها و… مظهر وثاقت و صداقت و شرافت معلمی بودند . ژرف نگری آنان و گستره دانششان تشنگی را فرو می نشاند و عشق و علاقه شان به انسان و انسانیت و میهن درس شرافت و صداقت بود .

قلم شرافتی ویژه داشت و حرمت آن از واجبات بود . در سرمقاله صور اسرافیل در دوره مشروطیت می خوانیم : ” قلمى را که خدا در قرآن مجید بدان قسم خورده، نمى‏توان اسیر سلاسل و اغلال یک اداره‏مستبده کرد و مقید به قیود نظارت و ممیزى مستبدین و ظالمین نمود… قلم، که ضامن عدل وآسایش یک کشور است، نباید محبوس چاه زندان بُخت النَصَّرها باشد “

با افول آن ستارگان عرصه دانشوری کم کم حفظ  حرمت و  شرافت قلم و معلمی رنگ باخت و طی یک دهه اخیر نیز سیطره کمیت بر رفتار دانشگاهیان تیر خلاصی را بر خردورزی زد.

برای امثال مینوی و علی اکبر سیاسی غیر قابل باور بود که زمانی می رسد که در مقابل دانشگاه مادر کشور دکه های فروش پایان نامه و مقاله بازار گرمی داشته ، خود به تجارتی پر سود بدل شده باشد . رهگذران آن راسته هم  هیچ ابراز تعجب و انکاری از این بازار نوظهور نداشته باشند . و شیوع این پدیده چنان دامنگیر جامعه علمی کشور شده است  که حتی فساد علمی موضوع تحقیق شده و در آن تحقیق قیمت  تخلف ها هم  به دست می آید :

پایان‌نامه‌مهندسی و فنی در مقطع کارشناسی‌ارشد ۴ تا ۱۰ میلیون
–    پایان‌نامه مهندسی و فنی در مقطع دکترا ۱۲ تا ۱۷ میلیون
–    ISI در رشته‌های فنی از دو میلیون تومان به بالا
–    پروپوزال پایان‌نامه پزشکی ۱ تا ۲
–    پایان‌نامه پزشکی ۵ تا ۷ میلیون
–    پایان‌نامه پزشکی در شاخه ژنتیک ۱۲ میلیون
–    ISI در پزشکی ۱.۵ تا ۳.۵ میلیون
–    پایان‌نامه کارشناسی علوم انسانی ۱.۵ میلیون
–    پایان‌نامه دکترای علوم انسانی ۶ تا ۱۲ میلیون
–    پایان‌نامه علوم انسانی در رشته‌های حقوق و مدیریت ۳۰۰ تا ۸۰۰ هزار بیشتر از سایر رشته‌ها
–    ISI در علوم انسانی ۱.۵  تا ۳ میلیون

در مخیلۀ آن  بزرگان نمی گنجید  که افرادی با درجه استادیاری و دانشیاری در حالی تدریس کنند که از معلمی هیچ نمی دانند و ایکاش اقلا در رشته خود نیز مختصر حرفی برای گفتن داشتند. دانشجویی نقل می کرد که استادشان  به جای تدریس مطالب فقط از روی اسلایدها  می خواند. روزی رندان کلاس ویدئو پروژکتور را خراب کردند تا عکس العمل او را ببینند. فرموده بودند که “درس امروز خیلی سنگین است . امروز را استراحت کنید و فقط خاطراتتان را بگویید تا آماده شوید برای هفته بعد!

کسی فکر نمی کرد که حرمت استادی چنان شکسته شود که استاد از دانشجو بخواهد که نامش را در مقاله اول بیاورد تا از مزایایش بهره مند شود و دانشجو نیز در پشت سراستاد، قسم جلاله بخورد که آن استاد هیچ نقشی در شکل گیری پایان نامه و مقاله اش نداشته است ! و البته همین دانشجو چنان آداب چاپلوسی و رشوه زبانی را آموخته است که در جلسه دفاع می گوید: اگر این استاد گرامی نبود این پژوهش نمی توانست انجام شود لذا او حق حیات بر من دارد !

در این هنگامه بی حسی و بی تفاوتی ، استفاده از فناوری های نوین اوضاع را آشفته تر می کند . از یک سو  استفاده از چسب و قیچی  و سهولت دستیابی به اطلاعات در نبود اخلاق پژوهشی زمینه تخلف را آسان تر کرده است و از دیگر سو ، برنامه های قوی مشابه یاب سهولت سنجش میزان امانت داری را تسهیل کرده است . چندی پیش یکی از از همین برنامه ها دو پایان نامه را با میزان بالای ۹۰ درصد تشخیص داده بود که در دو دانشگاه با یک استاد راهنما دفاع شده بود !  به قول یادداشت  روزنامه شرق داستان  “ورای تقلب و انتحال” است  :

“سایت دیلی‌نوس (daily nous) پنجم‌نوامبر مقاله‌ای تحت عنوان «نمونه‌ای از انتحال گسترده (یادداشت میهمان)» منتشر‌کرد که به ماهیت معرفتی و امانتداری در آثار انگلیسی … استاد‌تمام فلسفه دانشگاه تهران، پرداخته است. مقاله بخش‌هایی از رساله‌دکتری … در دانشگاه دارام انگلستان را نقل می‌کند که در سال۱۹۹۶ از آن دفاع شده. این مقاله مدعی است بخش‌هایی که در رساله ایشان ذکر شده، کلمه‌به‌کلمه از کتابی نقل شده که در ۱۹۷۴ منتشر شده است. این در حالی است که در فهرست منابع رساله‌‌ایشان هیچ‌اشاره‌ای به این کتاب نشده. جالب ‌آنکه سامی هاوی (Sami S. Hawi) کتاب «طبیعت‌گرایی اسلامی و عرفان١» را در سال ۱۹۷۴ درباره‌ابن‌طفیل نوشته بود و رساله‌محمود خاتمی درباره ملاصدرا بوده و در این رساله نام صدرا جایگزین نام «ابن‌طفیل» شده است.” یعنی فقط مطلب دیگری را به نام خود نقل نکرده است (انتحال) بلکه در ماهیت آن نیز دست برده است !

بی سبب نیست که استاد شفیعی کدکنی در یادبود استاد زریاب خویی می نویسند :

“در این راسته بازار مدرک‌فروشان با ارزِ شناور. در این سیاهی لشگر انبوه استاد و دانشجو. سیاهی لشگری از خیل دانشجویان و استادان چیزی برابر تمام دانشگاه‌های فرانسه و آلمان و انگلستان و شاید هم چندین کشور پیشرفته دیگر و جهل مرکّب مدیرانی که این سیاهی لشگر را افتخاری از برای زمانه خویش می‌دانند. کفاهُم جَهلُهُم!” …”در عصر «محققانی» که اگر از تألیفات خودشان امتحانشان کنند از عهده قرائت متن «تحقیقات» خویش برنمی‌آیند و دولت، با ساده‌لوحی، به فهرست انبوه استادان و دانشیارانش مباهات می‌کند و چندان بی‌خبر است که این رتبه‌های کاملاً «اداری» را ملاک پیشرفت علم و تحقیق تلقی می‌کند، چه می‌توانم گفت، جز اینکه بگویم: دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!”

مَخلَص کلام اینکه : تصور نفرمایید بی حسی جمعی فقط در حوزه اختلاش و ارتشاء و خشونتهای خیابانی رخ نموده است . این بی تفاوتی در مقابل سرقت ادبی و انتحال و بی تعهدی در تدریس و پژوهش نیز چهره نازیبای خود را در معرض قرار داده است . و این یعنی گندیدن نمک . در برای عبور از  کاستی ها و ناهنجاری ها و فساد ها همواره حوزه تحقیق و علم رهگشا و راهبر بوده است . حال اگر این حوزه هم در چنبره فساد سیاه بیفتد و اکثریت دست اندر کاران نیز در مقابل کاستی ها بی تفاوت شوند به کدامین کوکب هدایت می توان امیدوار بود .

بیایید با حافظ همنوا شویم که:

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم ، روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

مسلما آن کوکب هدایت نیز چیزی جز رو آوری به حقیقت و خردورزی و دانش راستین نخواهد بود. دانشی که در مقابل زر و زور و تزویر سر خم نکند و بتواند کاستی های گفته شده را از خود بزداید .

۷ نظر

  • پروایی

    خدا خیرتان بده که به این مساله مهم توجه کرده اید . متاسفانه مقدار تخلف به حدی است که دانشجویان صاحب صلاحیت مجبور به سکوت هستند . در گروه کتابداری ما همه بر علیه هم مشغول حرف زدن هستند و بر علیه هم حرف می زنند

    Thumb up ۰ Thumb down ۰

  • تهوری

    درود بر شما
    این نگرانی وجود داره که تا چند وقت دیگه در مقابل این آفت انتحال و سرقت ادبی و بی تعهدی در پژوهش چنان بی حسی ای بوجود بیاد که واکنش نسبت به آن امری عجیب و غریب باشه.

    Thumb up ۰ Thumb down ۰

  • حیدری نژاد. ج

    بله بی حسی فراگیر شده است در خیلی از حوزه ها.غمناک و سوزناک و پر اسیب انجاست که این بی حسی ملی در حوزه علمی هم شیوع پیدا کرده یعنی دیگر مهم نیست تقلب و کپی کاری دیگر مهم نیست سواد و کیفیت. این حوزه علم که خراب شود یعنی کار خیلی جاها خراب تر است. امیدوارم بتوان در آینده بیشتر در ایم مورد نوشت و حرف زد. از اینکه وقت میگذارید و مینویسید و تحلیل و تفسیر خودتان را به ما در میان میگذارید متشکرم. هم نسلان و هم ترازان شما بیشتر منتظر می مانند تا بروند سراغشان و مثلا مصاحبه ای صورت بگیرد اما
    شما منتظر نمی مانید و مینویسید و رنج نوشتن را تحمل میکنید. امیدوارم جویبار تحریر و تحلیل شما هموراه برقرار بماند.

    Thumb up ۰ Thumb down ۰

  • پریسا پاسیار

    “میلان کوندرا” در جایی از “جاودانگی” از گم شدن دنیای آدمها می نویسد: “وقتی می گویم دنیا، مقصودم قسمتی از هستی است که به ندای ما پاسخ می دهد (حتی اگر شده با پژواکی که به زحمت شنیده می شود) و ندایش را می شنونیم”. از نظر او گاهی دنیا برای آدمها گنگ می شود و دیگر دنیای آنها نیست. آنها درون خویشتن و درون رنج هایشان محبوس می شوند و رنج دیگران هم نمی تواند آنها را از انزوایشان جدا کند. کسی که خود را خارج از دنیا می داند، به رنج های دنیا حساس نیست زیرا رنج دیگران در جهانی صورت می گیرد که وی آن را از دست داده است.دنیایی که دیگر مال او نیست. اگر کره مریخ گوی عظیمی از رنج شود که هر سنگش از درد فریاد بکشد، همدردی ما را برنمی انگیزد، زیرا مریخ به دنیا ما تعلق ندارد.
    به نظر می رسد در مواردی که مطرح کرده اید، آن حس تعلق کمرنگ شده است و بخشی از آن به دلیل ضعیف شدن پژواک پاسخ هاست. پایان نامه های تقلبی دیگر به دنیای ما تعلق ندارند، چون پاسخی در قبال اعتراض به آنها شنیده نمی شود. ما در دنیای کوچک و گلخانه ای خودمان که خالی از آدم هایی است که به هم تعلقی ندارند، تنها زمانی به درد می آییم که مثل شخصیت داستان کوندرا حیوان خانگی مان رااز دست داده باشیم. چون او تنها کسی است صدایمان را می شنید.

    Thumb up ۰ Thumb down ۰

  • مدیرامانی

    تا کی از خویش به درآییم و خویشتن خویش بیابیم.

    Thumb up ۰ Thumb down ۰

  • پوراقایی

    جالب بود

  • این یادداشت را برای عطف نوشته بودم که در  اسفند ۲۷, ۱۳۹۳ در  عطف منتشر شد 
  • http://www2.atfmag.info/1393/12/27/%D8%A8%D9%8A-%D8%AD%D8%B3%D9%8A/

از مطالعۀ کتاب تا وِبزدِگی

بیش از 7 سال پیش نشریه الکترونیک شیرازه در زمانی که معاون پژوهش سازمان بودم منتشر شد . سید جلال حیدری نژاد عهده دار اصلی انتشار بود و سعی شده بود از همه صاحب قلمان سازمان نیز استفاده شود. اما حیات آن نشریه دولت مستعجل بود و با کج فکری و عدم تحمل رئیس وقت تعطیل شد . اکنون خوشبختانه مجددا روابط عمومی سازمان شیرازه را با فرمت چاپی منتشر کرده است . برای نخستین شماره آن یادداشتی را تهیه کرده ام که در زیر آمده است .

از مطالعۀ کتاب تا وِبزدِگی

فریبرز خسروی

در دوره ای که عدد سازی و شکنجه اعداد [1]مرسوم بود با افزودن زمانی که مومنان برای خواندن قران و ادعیه  صرف می کنند سعی شد که نشان داده شود که جامعه ما رشد چشمگیری در مطالعه داشته است. برای افزایش این میانگینِ مبارک ، میزان وقتی که خلقُ الله صرف خواندن زیرنویس های تلویزیون هم می کنند بر آن افزوده شد . تا جایی که میانگین مطالعه در عددسازی های معهود به 120 دقیقه برای هر ایرانی ارتقاء یافت و اظهار خلاف آن نیز سیاه نمایی لقب گرفت . با آن اوصاف بحمدالله از کشورهای اروپایی هم پیش افتادیم !

اما آن اعداد ساختگی نمی توانست بر واقعیت تاثیر داشته باشد . کم خوان بودن جامعه ما بر اهل کتاب و دانش پوشیده نیست . به راستی آحاد جامعه ما تا چه اندازه مشتاق مطالعه و کتابند ؟ در سبد مصرف فرهنگی خانوار ایرانی کتاب چه جایگاهی دارد ؟ و شاید سوال درست تر این باشد که اصولا در چند درصد خانوارهای ایرانی مصرف فرهنگی جایگاه دارد ؟

یکی از شاخص هایی که تا حد زیادی می تواند در مورد میزان اقبال به کتاب تعیین کننده باشد، شمارگان نشر هر کشور است . ما نمی توانیم خود را با کشورهای انگلیسی زبان و عرب زبان مقایسه کنیم زیرا گستره زبانی این کشورها بسیار فراتر از مرزهایشان است . به قول استاد کامران فانی شاید یکی از مناسب ترین مثال ها کشور هلند باشد . زبان رایج در این کشور، هلندی [2]است که همچون فارسی گستره زیادی ندارد و بیشتر محدود به خود هلند با جمعیتی در حدود 17 میلیون نفر است . در سال 2006 در این کشور بیست و شش هزار عنوان کتاب منتشر شده است . جالب است بدانیم که میانگین شمارگان پنج هزار نسخه بوده است . مقایسه مختصری بین آمار نشر در ایران با جمعیت بیش از 70 میلیون نفر با هلند ، خود مشخص کننده میزان نهادینه بودن اقبال به کتاب و مطالعه در هر دو کشور است .در ایران حدود شصت هزار عنوان کتاب در هر سال منتشر می شود که طی سال های اخیر تیراژ کتاب به زیر هزار افت کرده است !

بعضی نویسندگان علت افت شمارگان و نشر کتاب در ایران را اقبال به دنیای رقمی ومجازی برشمرده اند. گرچه این عامل می تواند موثر باشد اما مگر سیطره دنیای مجازی در آنجا کمتر است و یا  زیر ساخت های آنجا در هلند کمتر از ایران مهیا است  ؟

علل و دلائل بسیاری را برای خوانش کمِ ایرانیان برشمرده اند : وضعیت اقتصادی ، وضعیت آموزش ، وضعیت اقتصاد نشر ، نبود تنوع نشر ، ظهور رسانه های نوین و… در این یادداشت به دو عامل توجه خواهیم کرد :

1- نظام تعلیم و تربیت :

گرچه هر یک از عوامل ذکر شده می تواند در میزان خوانش ما تاثیر داشته باشد اما به نظر می رسد که مهمترین آن وضعیت نظام تعلیم و تربیت از سطوح ابتدایی تا عالی باشد . نظام آموزشی ایران نظامی حافظه گرا و تک متن است . حتی دانشجوی دکتری هم از استاد طلب متن واحدی را دارد تا با مطالعه سطحی آن ، خود را از مراجعه به متون متعدد برهاند. سیطره کنکور و ظهور قارچ گونه موسسات کنکورمحور و تبلیغ شبانه روزی آنان از رسانه های گوناگون بر این سطح گرایی افزوده است . حتی والدین دانش آموزان اول و دوم ابتدایی هم به فکرفراگیری فنون تست و کنکور  فرزندان هستند! چندی پیش در دبستانی شاهد صحنه عجیبی بودم. پدر و مادری که هر دو تحصیلکرده هم به نظر می رسیدند برای ثبت نام فرزندشان در پیش دبستانی مراجعه کردند بودند. یکی از ویژگی های مورد انتظار آنان این بود که آیا در این پیش دبستانی تست هم با بچه ها کار می شود ؟ وقتی با توضیح مدیر مواجه شدند که رو آوری به تست که صرفا وسیله سنجش است ، آن هم در این سن وجاهتی ندارد ، مدرسه را ترک کردند تا مدرسه مطلوب خود را بیابند !

در نظام تعلیم و تربیت ایران تقریباً به تفکرِ نقاد بهایی داده نشده است . شاید بتوان گفت  نقطه ضعف اساسی هم همین رواج نداشتن آموزش تفکر انتقادی در مدارس و دانشگاه هاست . انیس[3] از متفکران این  حوزه مهارتهایی را برای یک متفکر نقاد بر می شمرد . یعنی برای داشتن تفکر انتقادی ضرورت دارد که فرد توانایی انجام رفتار زیر را داشته باشد :

·        ابراز بیانی روشن از سوال و موضوع

·        تمایز قائل شدن  بین واقعیتهای قابل تأیید و ادعاهای ارزشی

·        تعیین میزان اعتبار منابع مورد استفاده

·        تعیین میزان درستی ادعاهای مستند و غیر مستند

·        شناختِ سوگیری فرضیه ها

·        تشخیص تناقضهای منطقی

·        در نظر گرفتن ابعاد مختلف مساله

·        برخورد نظام مند با اجزای مساله و…

خود انیس و متفکران زیاد دیگری بر این باورند که داشتن این مهارتها به تنهایی کافی نیست بلکه فردی دارای تفکر نقاد است که علاوه بر توانایی کاربرد مهارت های فوق تمایل و انگیزه قوی برای کاربرد آنها هم داشته باشد. بدیهی است که این عشق حقیقی به حقیقت جویی وقتی در نهادِ فرد جای می گیرد که در نطام تعلیم و تربیتی رشد یافته باشد که از دوران پیش دبستانی تا دانشگاهی آموزش آن را در دستور کار خود قرار دهد. بدیهی است که آموزش چنین مهارتهایی و نهادینه کردن چنین تمایلات و انگیزه هایی ، هر لحظه اش نیاز به اطلاعات و منابع گوناگون دارد . در این روش از همان ابتدا ، فرد خود را ملزم به رجوع به منابع و ماخذ گوناگون می یابد و کتابخانه ، کتاب و مراکز اطلاعاتی برایش نقشی حیاتی می یابد  . بدیهی است که این روش با شیوه حافظه محور و تک متنی آموزش ما مغایراست .

شوربختانه روش حافظه محوری فقط در آموزش رسمی ما جاری نیست . هنوز در مهمانی های خانوادگی و در رسانه ها یکی از افتخار آفرینی ها این است که کودک خردسالی بتواند شعر و یا مطلبی را طوطی وار تکرار کند . پائلو فریره [4]عالمانه این شیوه حفظ و تکرار را مطرود دانسته است . او هرگاه  با کسانی هم سخن می شد که عین اندیشه ها و سخنان او را تکرار می کردند می کفت : ” به عنوان یک معلم ، حکم به مرگ خود می دهم “!

2- رسانه ها

تا قبل از ظهور و رواج دنیای مجازی ، اینترنت و شبکه ها اجتماعی متفکرانی چون نیل پستمن [5]بر این باور بودند که که تلویزیون با القای یک زندگی سرخوشانه فرد را از تفکر جدی و مطالعه باز می دارد. او بیان داشته است که یک نوجوان امریکایی که دوره متوسطه را تمام می کند حدود 16000 ساعت تلویزیون دیده است . در دو دهه اخیرهم با رشد روزافزون بهره گیری از اینترنت و شبکه های اجتماعی دنیای نوینی برای ارتباطات انسان این عصر ایجاد شده است که رفتار اطلاع یابی را به شدت دگرگون کرده است . تصویر تمثیل وار زیر گرچه ممکن است حاصل یک پژوهش روشمند نباشد اما اعداد ذکر شده تا حد زیادی بیان گر واقعیتی است که همگی ما با اندک تاملی آن را حس می کنیم .

webholic

اگر تا ده سال پیش در سبد مصرف خانواده کتاب و اصولا فرهنگ جایگاه تعیین کننده نداشت اما اکنون در سبد مصرف کمتر خانواده ایست که موبایل و ماهواره و شبکه وجود نداشته باشد. ظهور بازی های رایانه ای و کافی نت ها و مشارکت در شبکه های اجتماعی نوعی جدید از زندگی را رقم زده است . اگر ویلیام گیبسون [6]در سال 1984 در داستان علمی تخیلی خود اصطلاح “زندگی دوم” را مطرح کرد ، اکنون بسیاری از افراد این زندگی را برای خود فراهم آورده اند ! در این نوع جدید زندگی با تلفیق فناوری و ارتباطات اجتماعی ، فرد آنگونه که دوست دارد خود را ترسیم می کند ، خانه می سازد ، شهر طراحی می کند با دیگران بدون هیچ مرز و محدویتی ارتباط برقرار می کند و در این ارتباط هیچ ترتیبی و آدابی هم نمی جوید ! یعنی دنیایی را می سازد که دوست دارد . این یادداشت نمی خواهد به مزایا و مضرات این نوع زندگی بپردازد اما  قطعا گسترش بهره گیری از رسانه های نوین و ورود به زندگی دوم بر میزان اقبال به کتاب در مفهوم سنتی آن تاثیر تعیین کننده ای دارد. اکنون میزان استفاده از اینترنت به حدی جدی است که اعتیاد به اینترنت [7]( وبزدگی )[8] به عنوان یک واقعیت مطرح شده و روش های تشخیص آن طراحی و کلینیکهای ترک اعتیاد هم دایر شده است .

وضعیت مطالعه در جامعه ما :

در نیم قرن اخیر وضعیت مطالعه در کشور ما با چالش هایی روبرو بوده است . در دو دهۀ نخستین ،تعداد افرادی که قدرت خواندن و نوشتن داشته باشند بسیار کم بود و طبیعتا اقبال به کتاب هم کم. با رشد نهضت سواد آموزی در دو دهۀ اخیر آن مشکل مرتفع شد  اما توجه نکردن به تفکر انتقادی در نظام تعلیم و تربیت رسمی و حاقظه گرا و تک متن بودنِ آن ، اقبالِ چندانی را به کتاب پدید نیاورد .

اکنون جامعه ما از کاستی نبود تفکر نقاد رها نشده ، در چنبره فضای مجازی و شبکه های اجتماعی افتاده است که ممکن است که از توان کم رمق اقبال به کتاب را  نیز بکاهد . در کشورهایی مثل هلند که با ظهور رسانه های نوین هنوز آمار نشر و خوانش بالاست ، باید علت را در نهادینه بودن تفکر نقاد و مراجعه به کتاب در آن سامان جستجو کرد . متاسفانه ما راه رفتن مستقل را نیاموخته مجبور به به دویدن شده ایم که ممکن است د راین عرصه هم همان بلایی گریبانگیرمان شود که در عرصه رانندگی و اتومبیل با آن مواجهیم.اتومبیل  آمد ، ولی فرهنگ بهره گیری از آن درست پا نگرفت لذا شیوه رانندگی در جامعه ما هیچ تناسبی با نحوه زیست یک ملت با فرهنگ را ندارد ! از سال 1305 که اولین تصادف یک اتومبیل با درشکه حامل درویش خان در خیابان سپه ثبت شده ، تاکنون هر ساله نبود فرهنگ رانندگی یکی از عوامل اصلی بوده که سالانه ده ها هزار نفر را راهی دیار دیگر کرده، خیل عظیمی زخمی و معلول برجای نهاده است .

فرزندان ما هنوز اقبال به کتاب و مطالعه را نیاموخته و سواد اطلاعاتی و سواد رسانه ای پیدا نکرده دچار وبزدگی شده و از کتاب و کتابت و اطلاعات عمیق دور می شوند . این بلوغ زودرس اگر کنترل نشود و با آموزش زمینۀ بهره گیری درست از آن فراهم نشود بدون شک اختلالاتی را در امر آموزش و پژوهش و تبادل اطلاعات پدید خواهد آورد .  طلیعه های وبزدگی و اعتیاد به اینترنت و شبکه اجتماعی در جامعه ما قابل رویت است . اما مساله فقط به اعتیاد و پناه بردن به زندگی دوم خلاصه نمی شود بلکه به قول نیکلاس کار[9]در کتاب ارزشمند ” کم عمق ها” این رو آوری به اینترنت و موتورهای جستجو عملا تخریب کننده کارایی کتاب است . “شکلی که کتابت بر صفحه‌ای پوستی یا کاغذی به خود گرفت، با آزاد کردن تقلای ما برای رمزگشایی متن، قادرمان ساخت که ژرف‌خوان شویم و توجه و قوای ذهنی‌مان را به تفسیر معنا معطوف کنیم. گر چه با نوشتن روی صفحه نمایش همچنان قادریم به سرعت متن را رمزگشایی کنیم، اما این ویژگی ، ما را به سوی درک ژرف و خودساخته‌ای از معنای ضمنی متن هدایت نمی‌کند. به جای آن، عجولانه به سوی تکه اطلاعات مرتبط می‌شتابیم، و بعد تکه‌ای دیگر و الی آخر. معدن‌کاوی سطحی محتوای مرتبط جای گودبرداری آهسته معنا را می‌گیرد.”

شاید بهترین تعبیر را ژان بودریا دارد که می گوید اطلاعات بیشتر و بیشتر شده اما معنا کم و کمتر شده است . حال شاید سوال اساسی این باشد که برای کشورهایی مثل کشور ما که هنوز مراجعه به کتاب و اطلاعات نهادینه نشده و حتی بسیاری از پژوهشهای آموزش عالی در آن بسیار سطحی است ، با سلطه این ابزار جدید چه وضعیتی را می یابد . با افزایش ناگزیر و روزافزون فناوری های نوین در عرصه اطلاعات و ارتباطات ، خوانش کتاب  و رفتار اطلاع یابی ما به چه صورتی در خواهد آمد ؟

این بسترهای نوین اطلاعاتی فقط در وضعیت مطالعه و یا تکه تکه شدن مفاهیم و سطحی نگری نیستند . این امکانات با در نوردیدن زمان و مکان و همگانی شدن ، در شکل دهی به فرهنگ و باورها و ارزش ها نقشی اساسی را یافته اند. این ابزار جدید ضمن امکانات زندگی سازی که فراهم می کند ، زمینه پدید آمدن مشکلاتی بنیادی را نیز فراهم می آورد: بحران هویت ، تهدید فرهنگ ها ، تصعیف زبان ها و خرده فرهنگ ها و … و البته  گریز از مطالعه و نگاه عمیق به اطلاعات ، وبزدگی که در این یادداشت بدان اشاره شد . به نظر می آید ناگزیر باید خردمنانه و روشمند در سطح کلان به این مساله پرداخته شود و برای آن طرح و برنامه داشت . بدیهی است که آسان ترین برنامه تهدید این فضا و تحدید شاغلان این حوزه است که البته در عمل راه به جایی نخواهد برد. برخورد غیر اصولی با این امر  موجب خواهد شد که وبزدگی شدید جایگزین خوانش کم مایه فعلی شود . حادثه ای که آسیب های فراوانی را در پی خواهد داشت. البته ریشه بسیاری از این کاستی ها را باید در نظام تعلیم و تربیت و نبود تفکر انتقادی  در آن دانست.

 

[1] Torturing the data
[2]Dutch
[3] Anees
[4]Paulo Freire
[5] Nil Postman
[6] William Gibson
[7] Webholic
وبزدگی به جای اعتیاد به وب پیشنهاد شده است . [8]
[9]Nicholas Carr