تامل در فساد علمی !

در سال ۹۳ در سایت فرارو گفتگویی با دکتر حسن حسینی انجام شد ه بود و با عنوان ابعاد گسترده فساد علمی در ایران انتشار یافت . نظرات نشر یافته در ذیل این گفتگو محل تامل بسیار است . این نظرات می تواند بن مایه مقدماتی برای یک پژوهش آسیب شناسانه باشد.

انتشار یافته: ۱۴۳
سیامک
Iran, Islamic Republic of
۱۰:۵۰ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۷۲۵۱

 چرا استاتید بازخواست نمی شن؟؟؟چه کسی بجز اساتید مسول هستن؟؟؟!!! اساتید دنبال پول بیشتر و دردسر کمتر هستن خودشون هم میدونن که بعضی از کارا سمبل کاریه اما براشون مهم نیست…چرا؟؟!!
رضا

Iran, Islamic Republic of

۱۱:۲۸ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 من دانشجوی ارشد دانشگاه دولتی هستم مشکل دقیقا به خاطر این است که صنعت از دانشگاه جدا هست یعنی روند درست باید به این شکل باشه که صنعت نیازش رو به دانشگاه بده و دانشگاه با کار پژوهشی هم مشکل صنعت رو حل کنه هم درامد کسب کنه دقیقا کاری کهدر همه دانشگاه های دنیا در مقاطع تحصیلات تکمیلی انجام میشه ولی در ایران هیچ موضوع پایان نامه ای رو صنعت تعیین نمیکنه به دو دلیل ۱. صنایع ایران قدیمی هستند و به دنبال بهبود نیستند ۲. اساتید به گرفتن پول زیاد سر ماه و کم کاری عادت کردند استادی که سر ماه ۶ میلیون تومن تو حسابش بره بدون ترس از اخراج یا هیچ مشکل دیگر به دنبال کار عملی و ارتباط با صنعت نمیره
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۱:۴۷ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 همه اینهابجای خود داشجوی نیابتی بدترین نوع خیانتی است که به دانش وعلم ومهندس ودگتر ومتخصص می شود، یعنی اینکه عده ای درمراکزدانشگاهی یا اطراف داشگاه ها به نیابت ازطرف کسانی درکیلومترهاراه دور مثلا درتهران برای کسانی که درجنوب ایران هستند سرکلاس می روند وامتحان می دهند ومدرک می گیرند و بابت این کارپول می گیرند،وحتی یک نفر دردو یا سه دانشگاه بجای دویه سه نفرنیابتا کلاس می رود وبالاخره مدرک می گیردوحتی کارت شناسایی بنام دانشجوی مربوطه باعکس شخص نیابتگرنیز جعل شده وظاهرقضیه هیچگونه ایرادی نداردودست آخرمی بینید که شخصی که فقط دونوبت مثلا به تهران رفته(درطول گرفتن مدرک)ازدانشگاهی درتهران مدرک لیسانس یا فوق لیسانس یا دکترامی گیرد بدون آنکه بداند حتی چه درس هایی دردانشگاه دررشته مربوطه که مدرک گرفته مطرح بوده،وکاربجایی رسیده که فوق لیسانس مهندسی شیمی یا مکانیک اگرازش بخواهید یک معادله درجه یک بصورت:۲x=0 راحل کند نمی تواند واین درحالی است که همین فرد درس ریاضییات پیشرفته با معادلات دیفرانسیل پاره ای با شرایط مرزی معین ونیمه معین راگذرانده (البته برایش گذرانده اند)ونکته آخراینکه درزیرپوست علم ودانش درایران چه می گذرد غوغایی است که دملی چرکین با ظاهرآمیخته با هفت آب ورنگ تبلیغاتی بیادگارمانده ازدولت های نهم ودهم ودرعمل می بینید که کوه موش می زاید.
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۲:۱۵ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 خیلی از مسئولان خودشان از این مدرکها دارند بعد انتظار دارید جلویش را بگیرند؟!
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۴:۳۶ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 آقا رضا اون مال وقتی است که بخش خصوصی فعال باشه و کارها صرفاً مونتاژکاری نباشد و علم منجر به تولید وجود داشته باشد. شما کدام بخش صنعتی را میشناسی که با ابتکار و نوآوری محصولی را به جامعۀ بین المللی عرضه مینماید. صنایع تکنولوژی وارداتی برایشان هم با صرفه تر است و هم با کیفیت تر
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۰۸:۰۳ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰
 میدونید چند تا از مسولین کشور از دانشگاه هاوایی مدرک گرفتن؟میدونید چند تا مثل کردان در راس امور داریم؟پس این حرفها بیهوده است.
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۲۰:۱۸ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰
 من از اساتید هستم. وقتی انقلاب میرم و بر میگردم از این همه زشتی و این همه خیانت خجالت میکشم. شرمنده می شوم. یعنی تقریبا ۱۰ سال پیش اینقدر بیشرمانه تقلب را تبلیغ نمیکردند. دستگیر کنید این کثافت ها را که اسم استاد به یدک می کشند. به کجا می رویم. آیا اگر کسی با تقلب پزشک شود جان چند نفر را خواهد گرفت . مدرک استاد فاسد باید از کار برکنار شده و تا آخر عمر از کار علمی بازماند
سید علی

Iran, Islamic Republic of

۲۱:۵۵ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰
 یه خاطره براتون بگم. درس ریاضی مهندسی امتحان داشتیم. من پاسخ آخرم را نوشته بودم e به توان lny. یادم رفته بود که سادش کنم و بنویسم y. استاد جانم خط کشیده بود روش و داده بود صفر! یعنی این استاد هنوز سرش نمیشه که … . همین استاد دانشجوی دکتری داره!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ببین به کجا رسیده ایم. در واقع آنجا که باید نظارت باشد نظارت نیست و آن جا که نباید سخت گیری شود هزار سخت گیری اعمال میشود. اللهم عجل الولیک الفرج
ناشناس
Canada
۱۰:۵۰ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۸۱۳۹

 در ۵۰۰ دانشگاه اول دنیا ، حتی یکی‌ از ایران نیست… بیشتر عزیزانی که از سیستم آموزشی‌ ایران فارغ لتحصیل میشن و برای ادامه تحصیل یا مهاجرت به کشورهای پیشرفته می‌آیند، بعد از تجربه کار و تحصیل در اینجا، خود قبول دارند که چیز زیادی از دانش امروز دنیا به آنها آموزش داده نشده… به خصوص در رشته‌های مهندسی‌ و مالی و علوم…. بی‌جهت نیست که حتی در ایران ما حتی یک برنده نوبل حتی در ادبیات نداریم….و تاسف بیشتر اینکه هر روز باد تر از دیروز، چون افراد تحصیل کرده با کیفیت، یا بازنشسته میشن، یا مهاجرت میکنند، یا ستاره دار و به بازی گرفته نمی‌شن
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۴:۴۳ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 متأسفانه مشاغل کلیدی به کسانی سپرده میشود که تمام مراحل تحصیلی را با رانت های وِیژه طی کرده اند و اکثراً بی سواد یا کم سواد هستند. و همین افراد کم سواد به خاطر اشغال پوزیشن های خاص، سالانه صدها مقاله به عنوان نویسندۀ مسؤل به نامشان چاپ میشود که حتی روحشان هم خبر ندارد. و این مقالات هم ناشی از پایان نامه های اینچنینی است.
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۵:۳۰ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 حتی در ادبیات!!!!؟ تو فکر میکنی نوبل ادبیات گرفتن راحت تره تا مثلا نوبل فیزیک گرفتن؟!!!
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۵:۵۷ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 آقا چرا وسط دعوا تو سر ادبیات میزنید حالا؟
Hendi
India
۱۱:۰۱ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۱۷۵

 شما لطف کنید استادان بی سواد را اول از همه اخراج کنید استادی که فرمول ریاضی یا برنامه کامپیوتری را حفظ میکنه و هیچ تخصصی در کارش نداره فاجعه هست .
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۷:۲۷ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 چرا یه قسمت دیگه ماجرا رو چیزی در موردش نمینویسین
کسی که محقق باشه ایا توسط دانشگاه حمایت میشه مثل دانشگاه های امریکایی یا اروپایی که هزینه دانشجوی محقق رو میپردازن
اینطوری میشه که طرف تحقیق میکنه تحقیق رو به n نفر میفروشه
وقتی کار نیست تو این مملکت و هیچ حمایتی هم از جوونا نمیشه چی کار باید کرد به نظر شما؟
فقط کوبیدن رو بلدین راهکار که نمیتونین ارائه کنین 😐
Hendi
India
۱۱:۰۷ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۱۶۱۸۱

 باید کتاب های دانشگاههای ایران تبدیل به زبان انگلیسی بشود تا ایران جهش علمی پیدا کند . این روش را کشورهای هند . مالزی و امارات سالهاست که پیش گرفتند
استاد فرهیخته

Iran, Islamic Republic of

۱۱:۱۳ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

 مرگ بر انگیلیس روباه پیر

مرگ بر امریکا گرگ پیر

مرگ بر……….

دانشجو

Iran, Islamic Republic of

۱۲:۰۸ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 تا وقتی که در دانشگاه بجای علم آموزی از شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر انگلیس و …. برای بالابردن نوع صندلی استفاده می شود وضعیت آموزش مملکت همینه و بدتر هم خواهد شد
“فرارو بچاپ خواهشا”
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۲:۱۲ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 وااسفا، وامصیبتا، وا دلواپسا … چرا عربی نشه ؟!
mohsen

Iran, Islamic Republic of

۱۲:۲۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 چه ربطی داشت ؟! …..
Hendi

India

۱۳:۰۸ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 شما استادی واقعا !!!..مرگ بر این و ان .کشور ما را به این فلاکت انداخته .شعار توخالی و ویرانگر تا کی؟
ناشناس

United Kingdom

۰۸:۲۵ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰
 والله تو رشته ما که از اواسط لیسانس و تا انتهای ارشد کل منابع انگلیسی بود
ناشناس ۱۱
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۰۸ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۹۴

 هرچه بگندد نمکش میزنند
وای به روزی که بگنندد نمک
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۲۱:۵۷ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰
 احسنت
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۱۰ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۹۳

 حسن حسینی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران:

“بنیان دانشگاه‌های ما به دلیل کمی‌شدن به ابتذال کشیده شده است. ما در این سیستم افراد معروف و سرشناسی را داریم که با تقلب علمی به درجات بالای دانشگاهی رسیده‌اند. ما با چنین ابتذالی در هیچ حوزه‌ای مقابله نمی‌کنیم. متاسفانه باید بگویم که دانشگاه در ایران بدل به منبعی فاسد شده است.”

“از نظر من امید زیادی به اصلاح این وضعیت وجود ندارد، چرا که مفاسد حتی در میان کسانی که باید رسیدگی کنند حضور دارد. فساد در بدنه وزارت‌ها، فرمانداری‌ها و سایر بخش‌های اجرایی و علمی ما رسوخ کرده است”

کلا” رو به زوالیم با سرعت مطمئنه!

مهندس

Iran, Islamic Republic of

۱۱:۵۰ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 تاوان گناه دزدی علمی و بی سوادی استاد را که دانشجو نباید بپردازد. دانشجوی بدبخت با هزار امید وارد دانشگاه می شود اما با مسایلی از جانب اساتید رو به رو می شود که گاه دیده شده دست به خودکشی می زند. اساتید دانشگاه ها حلقه بسته ای ایجاد کرده اند که وارد شدن به آن حلقه گویی گناهی شرک آلود است.
البته از قصور برخی دانشجویان نباید چشم پوشی کرد ولی فضای حاکم بر دانشگاهها به شدت مستعد ایجاد فساد علمی است و مسبب اصلی آن اساتید هستند.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۱۴ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۲۷۲

 مشکل هم دزدی ادبی هست و هم اینکه اصلاً خیلی از اساتید هیچ مقاله ای ندارن و در واقع نوشتن بلد نیستن! تحقیق و پژوهش صفر
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۲:۱۳ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 کجا فساد نیست که اینجا نباشه ؟
مهندس
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۱۵ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۲۵۴

 به نظر بنده در این میان کوتاهی اصلی از خود اساتید راهنماست. نحوه ارتباط این حضرات با دانشجویان بسیار نادرست و غیر علمی و غیر اخلاقیست که عملا دانشجویان را گاه به اجبار به این روشها سوق می دهند. بر عکس اساتید راهنمای دانشگاه های خارجی که ارتباط بی نظیری با دانشجو برقرار میکنند. مساله بعدی مشکلات دانشجو است که علاوه بر تحصیل باید کار کند تا خرج زندگی خود را در آورد و چون ترمهای تحصیلی محدود هستند مجبور می شود که تن به این کار بدهد.
در کل سیستم آموزشی در ایران استاد سالار است و باعث به وجود آمدن مافیای علمی می گردد. گاه دیده می شود اساتید شاید به عمد راهنمایی غلطی میکنند و بعد دانشجو را بازخواست میکنند و خود را به فراموشی میزنند که خود این کار را از او خواسته اند.
صحبت بسیار است. دیده شده است اساتید راهنما دانشجویان ارشد را به دانشجویان دکترای خود پاس می دهند و این دانشجویان دکترا به عنوان مشاور عملا در حکم راهنمای اصلی هستند و تا حد ممکن دانشجو را تیغ می زنند.
متاسفانه این وضع تا وقتی حاکم باشد این داستانها ادامه خواهد داشت.
حسن
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۲۴ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۱۱۰۹

 … مدتهاست دیگه حال خوشی ندارم .. روغن پالم ، خمیر مرغ ،جوهر قند…انواع اختلاس در بانکها وپروژها وبیت المال … بالابودن آمار بیکاری ،طلاق ،تلفات جاده ای،ریزگردها،بحران کم آبی …بورسیه های دکترای تقلبی و فساد علمی در دانشگاها… دلواپسم…!!!
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۰۸:۳۴ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰
 این ها خودش یک رکورد بزرگ است.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۳۲ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۵۰

 مشکل انجاستوقتی استید نخبه کشور در دولت قبلی راخانه نشین کردند وبه جای انها افراد سفارشی را جایگزین انها نمودند باید انتظار چنین اتفاقی داشته باشیم چون استاد اگر وارد باشد باخواندن پورو پوزال متوجه می شود که این پایان نامه کپی است یا یک تحقیق جدید اکر استاد از نظر بار علمی بروز باشد می تواند اصل از کپی تشخیص دهدبنظرم باید این پایان نامه ها باید جمع کرد ودر طول تحصیل اساتید هر واحد درسی این پروژه ها اجرا کنندوبرا ی رشته فنی وپزشکی پروژه های عملی تعریف شود
ناشناس
Malaysia
۱۱:۳۶ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۴۸

 من دانشجوی خارج از کشور هستم. دانشجویان ایرانی دانشگاه ما گروهی در فیس بوک دارند برای فروش لوازم دست دوم دانشجویان تازه فارغ التحصیل ها به تازه وارد ها که در آن مبل و صندلی و آفتابه و یخچال شان را می فروشند. یکی دو سال است که عده ای شروع کرده اند به اینکه از این طریق مقاله و پایان نامه از وارد و به دانشجویان دیگر بفروشند. در ابتدا برخی دانشجویان در کامنت ها به این عمل اعتراض می کردند اما تعداد مشتریان آنقدر زیاد بود که صدای معترضان در میان فحاشی های مقاله فروش ها و مقاله خر ها به آنها گم می شد. الان تقریبا همه استادان به این قضیه پی برده اند و دیگر هیچ ارزشی برای کارهای دانشجویان ایرانی قایل نیستند (جز درصد اندکی استدان بی سوادی که به هر قیمت دنبال مقاله دادن دانشجویان خود هستند.)
جالب این است که با وجود شمار فراوان دانشجویان ایرانی در هند، مالزی و ژاپن، مقام رایزنی علمی جمهوری اسلامی که باید مسول چنین مواردی باشد بیش از یکسال است که منحل گردیده است.
دلواپس قطار علم
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۴۰ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۷۳۶

 باید برای هر رشته یک امتحان نهایی بعد از گذشتن از پایان نامه ترتیب داد و سوالات آن زیر نظر اساتید نابغه و صاحب صلاحیت که نیازی به پول نداشته باشند قرار داد. و همه مدارک داده شده وارسی شوند. البته این محقق میشود که حاکم حکیم باشد حکیم حاکم
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۵:۰۴ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 مثبت دادم به خاطر جمله پایانی که نوشتی+
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۴۵ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۴۸۸

 این یک نگاه سطحی است. دانش در سطح دانشگاههای ایران حد قابل قبولی دارد و حتی بسیار نخبگان داریم که سطح دانش و فنی که در اختیار دارند بسیار بالاتر از متوسط بهترین دانشگاهها است. کسب دانش توسط شخص انجام میگیرد. بسته به تلاشی که میکند و فکر و اندیشه ای که به خرج میدهد و از همه مهمتر هدف و انگیزه ای که دارد. راسخون فی العلم برندگان این عرصه هستند. اما در این میان قبول دارم که نگاه کمی به پدیده علم و پژوهش و تولید علم که میتواند نگاهی کاملا سطحی قلمداد شود در ممیزی دانش واقعی و کارایی واقعی کمی ناکارآمد است و این میشود که به قول نویسنده مزبور آنانکه ناشایسته اند در جای شایستگان نشسته اند و آنانکه رنجی نبرده اند به گنجها رسیده اند. با این همه البته هستند کسانیکه در نهایت سعی و تلاش و در نهایت باریک بینی و تیزهوشی بر قله های علم سوار هستند و در همین مملکت خودمون به کار تولید علم و آموزش آن مشغولند.
سارا
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۵۲ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۳۴

 دانشجوی خارج از کشور!
بهرحال استادی که اینکاره باشه می فهمه کی دزدی کرده کی نکرده! اینکه استاد بگه چون مقاله ی دانشجوی ایرانی هس حتماً همش کپی پیسته منطقی نیست. هم نرم افزاری هست که نشون میده هم اینکه با خوندنش میشه متوجه شد
مجید
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۵۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۱۰۷۱۵

 تنها دانشگاهی که اعتبار خود رو توی ایران حفظ کرده، دانشگاه صنعتی شریف است.
نیما

Iran, Islamic Republic of

۱۲:۳۸ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 بنده دانشجوی دکترا دانشگاه صنعت شریف هستم در رشته فیزیک . فسادی که تو این دانشگاه هست از تمامی ابعاد تو دانشگاه مجازی علی آباد کتول نیست
مجید

Iran, Islamic Republic of

۱۵:۱۷ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 من تا جایی که شنیدم در شریف مهم مدرک نیست، بلکه میزان مقالات در مجالات بین المللی هست نه مجلات داخلی. این عمل تا حدودی میزان تقلب را کاهش می دهد
علیرضا
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۰۸ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۲۵۰

 الان مدرک گرایی در ایران طوری شده که همه با چنگ و دندان و تقلب و رانت دنبال دکتر شدن هستند.
دانشگاه های قم به خصوص غیرانتفاعی ها از تمام جاها بدتر هست.
اینجا، توی خیابان صفائیه قم اگر جار بزنی دکتر، همه کسانی که جلو هستند سرشان را برمی گردانند!
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۶:۴۷ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 اینم بی انصافیه که میگین
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۱۰ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۹۵۶

 من دکترام را تمام کردم ولی اصلا دوستندارم در سیستم دانشگاهی کار کنم چون فاسدند استادها دزد شده اند
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۱۲ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۲۴۵

 مشکل مدیران گروهی هستند که اساتید راهنما هم هستند که بزور خودشان را به ریش دانشجو الصاق میکنند! اساتید راهنمایی که بی توجه به تخصص خود فقط بخاطر پول و مقاله دانشجو را مجبور می کنند تا با ایشان پایان نامه بگیرند.استاد راهنمای من بدیهی ترین تعریف پایان نامه من را نمیداند! و مدام از من سراغ مقاله را میگیرد!
ناشناس
Germany
۱۲:۱۵ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۲۳۲

 در دانشگاه ایران درس خواندن با این اوضاع که بعد از راه اندازی دانشگاه ازاد باب شد خیلی راحت بود و دوران با حالی بود اخرش مدرک بیست ولی سواد صفر.
مدارک خیلی از وزرا و نمایندگان هم که فوق دکترا و سهمیه بورس هستند همین نوع است اگر نه من قول می دهم اگر جلوی یک استاد که دکترای ترافیک دارد نصف سؤالات کلاس دهم را نتواند جواب دهد.
دانشجو
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۲۲ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۲۹۶

 چرا در ژاپن کسی ” مرگ بر آمریکا ” نمی گوید؟؟
پس از جنگ از یکی از مقامات ژاپن پرسیدند: شما تنها کشوری هستید که آمریکا علیه تان از بمب اتم استفاده کرده و قائدتا شما باید بزرگترین دشمن آمریکا باشید. پس چرا هیچوقت شعار “مرگ بر آمریکا ” سر نمی دهید؟
او در پاسخ گفت : شعار دادن کار کسانی است که در عمل نمی توانند کاری انجام دهند! همینکه بر روی میز رئیس جمهور آمریکا تلفن پاناسونیک ما نشسته، یعنی اینکه ما پیروز شدیم.
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۴:۴۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 بابت کامنت مفید تشکر
ناشناس

China

۱۶:۴۱ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 این یکی از چرت ترین جک هایی است که در اینترنت باب شده است. حالا چرا ژاپنی ها نمیگن مرگ بر آمریکا؟ شما نگاهی به بعد از جنگ جهانی بکنید امپراتوری ژاپن متلاشی شد و الان هم زیر یوق آمریکا ارتش مهار شده ای دارند و پایگاه های آمریکا شده محل آزار جنسی دختران ژاپنی. بلی برادر جان!
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۶:۵۳ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 ژاپنی عاقله. تو آمریکا تکنولوژی نیمه هادی برای قطعات الکترونیک کشف شد، ژاپنی بعد جنگ رفت آمریکا یاد گرفت بعد خودش دستگاه ها رو با این تکنولوژی ساخت و میبینیم به کجا رسیده
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۲۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۲۲۴۴

 اولا – دانشگاه‌ها سالم ترین قسمت جامعه ما هستند

دوما – ریشه مشکلات پذیرش دانشجویان زیاد و تحمیل آنها به سیستم دانشگاهی‌ است و نیز تحمیل افراد بی صلاحیت به عنوان استاد به سیستم دانشگاهی‌.

ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۷:۱۳ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 با دوما شما موافقم
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۰۶:۲۶ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰
 مطلب اخیر مهمترین علت این فساد است که متاسفانه کمتر به آن پرداخته می شود چون در سطح جامعه گرایش افراد به این سمت سوق داده شده که همه دکتر و استاد بشوند.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۳۶ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۳۴

 فساد در نظام دانشگاهی ایران زمانی نهادینه شد که رجال سیاسی برای بهره برداری حداکثری از قدرت رانتی‌شان بدشان نیامد در کنار اسمشان یک لقب “دکتر” هم باشد. از راه دور دکترا گرفتند و چون تعدادشان کم نبود، موسساتی ایجاد شد تا برایشان این کار را انجام دهد و حالا این بلا دامن تمام نظام دانشگاهی را گرفته. تلویزیون را که باز می‌کنید، هر جنبنده‌ای دکترا دارد. علم در این ایران قدرت نمی‌آورد، بلکه این قدرت است که به دنبالش دکترا یا علم مبتذل می‌آورد.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۳۸ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۷۴۳

 احمدی نژاد مچکریم
دانشجو
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۴۷ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۳۳۷

 چرا در ژاپن کسی ” مرگ بر آمریکا ” نمی گوید؟؟
پس از جنگ از یکی از مقامات ژاپن پرسیدند: شما تنها کشوری هستید که آمریکا علیه تان از بمب اتم استفاده کرده و قائدتا شما باید بزرگترین دشمن آمریکا باشید. پس چرا هیچوقت شعار “مرگ بر آمریکا ” سر نمی دهید؟
او در پاسخ گفت : شعار دادن کار کسانی است که در عمل نمی توانند کاری انجام دهند! همینکه بر روی میز رئیس جمهور آمریکا تلفن پاناسونیک ما نشسته، یعنی اینکه ما پیروز شدیم.
حمید
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۵۵ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۶۱

 ما در تمام زمینه های فساد رکورد زدیم.فقط یک سوال خدمت اساتید داشتم.کشور ما که در تمام زمینه های فساد جزو رکورد داران در دنیا است چگونه می تواند جهان را اصلاح کند؟؟؟؟
چاپ کن لطفا
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۶:۵۶ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 جهان را تنها با محمود میتوان اصلاح و مدیریت کرد. پس “پاک یادت نره”
محمد
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۵۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۴۷

 یکی از شعار هایی که در دولت قبلی داده می شد، تعداد مقالات علمی به عنوان مصداق رشد علمی کشور بود. در این فضای ایجاد شده هر استادی که تعداد مقالات (صرفا شمارش) بیشتری داشته باشد، امتیازات بیشتری می گیرد.
توجه به کمیت بدون داشتن زیر ساخت های علمی باعث شده است که ایران به عنوان یکی از متقلب ترین کشور های ارایه دهنده مقالات شناخته شود. امروزه اصولا وقتی که مقاله ای از ایران برای یکی از ژورنال های معتبر ارسال می شود، فرض بر وجود تقلب در آن می باشد.البته خوبی اش در این است که همه چیزمان به همه چیزمان می آید.
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۳:۲۳ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 فرمایش شما حداقل در حوزه علوم پایه اشتباه است.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۳:۰۴ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۳۲۲

 در کلیت فرمایش آقای دکتر حسینی هیچ تردیدی نیست، اما چند نکته:

۱. فرموده اند : “برای ارتقاء از استادیاری به دانشیاری و یا از دانشیاری به استادی، تنها صرف اینکه فرد چه تعداد مقاله و مطلب چاپ کرده باشد، می‌تواند ارتقاء یابد و هیچ آزمونی برای مشخص شدن سطح سواد وجود ندارد؛ از فرد خواسته نمی‌شود تا سخن بگوید یا به صورت کتبی در یک جلسه چیزی بنویسد تا میزان علم او سنجیده شود.”

آقای دکتر به خوبی مطلع هستند آیین نامه ارتقا علی رغم همه ایراداتش، تنوع بدی ندارد. مضافا بر اینکه راهکار شما بسیار بدتر است، چه کسانی مصاحبه کنند؟!!
حتما فراد بالای ۵۰و ۶۰ و ۷۰ که جوانتر ها را اغلب قبول ندارند! و متاسفانه حتی گاهی نگاه توام با غرور نازیبایی دارند…. و الحمدالله که در مملکت ما حب و بغض شخصی و ساسی اصلا و ابدا نیست!

۲. بد نیست آقای ذکتر بفرمایند چند مطلب بین المللی با ارجاعات قابل ملاحظه دارند تا ایرادشان منطقی تر شود.

۳. باید توجه داشت که با چه امکاناتی انتظار کار تاثبر گذار بین المللی داشته ایم.

۴. یک مقاله علمی پژوهشی ، یا ISI , و نه ISI-listed، هر قدر هم کم ارزش، نشان این است که دانشجویی – و یا مدرسی- در حد توانش تلاش کرده است، و این خود در خور تحسین است.

در پایان؛ هیچ شکی نیست که خیلی از دانشگاه ها تنها در ازای پول مدرک میدهند، و این خیانت به همه است. خیلی مدرسین دانشگاهی، شرافتشان را فراموش کرده اند، و فساد ریشه دوانده است، اما این دلیل توجیه رکود علمی یک مدرس دانشگاهی و نالیدن و ساکن ماندن و نمیشود.

ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۳:۰۶ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۱۳۲

 در دانشگاه …….. گلا گروه ۳ تا استادیار دارد و هیچکدام رشته یا گرایش با عنوان مقطع دکتری همگون نیست!
هر استاد ۸ پایان نامه دکتری دارد و هر سه نفر اولین بارشون هست که دانشجوی دکتری دارند
خوب تکلیف دانشجو با این اساتید چیست؟
و چون خودشون هم مطلب را نمیدانند انقدر دانشجو را اذیت میکنند که شخصا حاضرم بالاتر از این پول بدهم و فرار کنم برید سرغ ریشه های کار نه شاخ وبرگش!
لابد میپرسید چطوری به این دانشگاه دانشجوی دگتری داده اند؟
خوب دیگه این از کرامات وزارت علوم دولت دهم است.
حق دارید باور نکنید من هم جای شما بودم باور نمیکردم
hessam
Iran, Islamic Republic of
۱۳:۱۱ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۱۳۵

 مشکل سواد استاد هامونه.
همین دو ماه پیش یه دانشجوی دکترا از یه پروژه غلط دفاع کرد. کل نمودار ها غلط بود.
استاد هم اصلا داستان رو بلد نبود.
تازه پروژه رو هم عینا با واسطه و و دلالی یه استاد دیگه فروخت به یه لیسانسه ، اونم دفاع کرد!
دلال شدن استاد ها، به نظرم کم کم داره عادی میشه.
ناشناس
Ireland
۱۳:۱۴ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۲۲۱

 قانون کپی- پیست چیه؟قانون کپی رایت منطورش بوده؟؟!
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۳:۲۱ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۲۲

 ریشه مسئله این است که معیار انتخاب دانشجویان تحصیلات تکمیلی و استادان خیلی ربطی به توان علمی افراد ندارد
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۳:۴۳ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۲۶

 تعداد مقالات دانشگاهی ،معیار سنجش تولید علم در هر کشوری شمرده می شه، ولی سیاست گذاران این معیار رو به عنوان هدف قرار دادن و واقعا باورشون شده که با تولید یک سری مقاله بی فایده کشور رو تو این معیار بکشن بالا و بگن ما تو تولید علم ١۶ امیم و ١٧ ام و فلان ، مثل این میمونه که بگن کسی که ساعت رولکس داره ثروتمنده بعد دولت بیاد به همه ی مردم ایران یک ساعت رولکس بده و بگه ما در عرض ١ روز همه مردم ایرانو ثروتمند کردیم
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۳:۴۴ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۲۴

 با این شرایط خود مدرک چند
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۰۱ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۳۳

 وقتی در استخدام هیئت علمی تنها فاکتور داشتن پارتی هست وضع بهتر از این نمیشود.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۰۲ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۵۳۹

 من خودم پایان نامه نویسم ، رشته هـاى مهندسى معمارى و معمارى منظر
چون خسته شدم با ٢٨ سال سن هـمچنان آش خور باشم … دیگه خجالت مى کشم از بس از بابام پول گرفتم
ملت ، دولت مى خواد خوشتون بیاد مى خواد نیاد ، من پایان نامه مى نویسم
فرشاد

Iran, Islamic Republic of

۱۷:۲۵ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 من هم دانشجوی ارشدم و همچنان از پدرم پول می گیرم تابستان امسال چند نفر به من پیشنهاد پایان نامه نویسی دادن و من یکی دو تا نوشتم ولی خوشم نیومد. نتونستم باهاش کنار بیام در طول دوران دبیرستان و کارشناسی هرگز تن به کپی و تقلب ندادم. با ۲۴ سال سن همچنان از پدرم پول توو جیبی می گیرم ولی به شدت برای ساختن آینده ای بهتر دارم تلاش می کنم.
ناشناس

Malaysia

۱۱:۲۷ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۲
 برو ببین مهندسین معمار چطور نقشه می کشند و چطور پول در می آورند آنوقت تو بی عرضه انتخاب هایت پول توجیبی گرفتن از باباست یا به لجن کشیدن دانشگاه ها. پیشنهاد می کنم برو توی مترو جیب بری کن احتمالا از این دو تا کار بهتر باشد.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۱۳ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۳۶

 وقتی دانشگاهها هیئت علمی بی سواد جذب می کنند و برای حق التدریس در دانشگاه هم پارتی بازی می شه و سواد کوچکترین تاثیری نداره و معیار ارتقا علمی استادان تعداد مقالات و کتابهاست و نه کیفیت آنها اوضاع احوال همین می شه
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۱۴ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۱۸۸

 در دانشگاه امیرکبیر در مقطع فوق ایسانس فارغ التحصیل شدم و یه مقاله در یکی از ژورنالهای معتبر زیر مجموعه elsevier به چاپ رساندم ،و در چند کنفرانس خارجی و داخلی جهت ارائه دعوت به عمل آمدم و آموزش عالی مبلغی به عنوان هدیه به من داد ،وقتی مقاله برای بازنگری به انگلیس رفت ،بنده یه مقاله ای را که ازش کمک گرفته بودم جزئ ریفرنسهام نیاورده بودم ، پروفسوری که مطالعه کرده بود ،با یه سری اشتباهات تایپی مقاله را برگرداند تا تصحیح کنم.الان مثل سگ پشیمانم چرا اینقدر زحمت کشیدم ،چون چنان بعضی از افراد از خدا بیخبر درگیری ذهنی واسط درست میکنند ،که روزی ۱۰۰ بار آرزوی مرگ میکنی و یا میگی ای کاش اینجا به دنیا نیامده بودم.(خدا لعنت کنه خانواده گرامی ،رییس شرکت آسان موتور که ۸ ماه است ،پول را گرفته و خودرو تحویل نمیده و هیچ کس تا حالا جوابگوی بنده نبوده است.)
ناشناس

China

۱۶:۴۵ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 یکی از در برهم ترین کامنت هایی که در عمرم دیدم!
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۷:۱۸ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خودت هم فهمیدی چی نوشتی؟
بامداد ایرانی
United States
۱۴:۱۶ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۳۲

 درهمین تهران ، استاد راهنما که حتی دانشجو را راهنمایی نکرده بود و فقط نامش در کنار نام دانشجو برای تحقیق در پروژه ای کاملاً جدید آمده بود از نجابت دانشجو استفاده کرده و کل تحقیق و افتخارات مادی و معنوی پروژه را به نام خودش ثبت کرده و با شرکت در سمینارهای مختلف و مصاحبه های گوناگون حق آن دانشجو را کاملاً پایمال کرده و دانشجوی یادشده نیز دستش جایی بند نیست. بعد صحبت از اخلاق واز این حرف های صدمن یک غاز می زنیم. فعلاً در ایران هیچ چیز .. هیچ چیز مطرح نیست.
زهره
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۱۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۲۲۳۱

 مقصر همه این ها دانشگاه آزاده. با ورودش به عرصه علم موقعیت کاری دانشجویان دانشگاههای دولتی رو گرفت و این باعث شده اونا به چنین کارهایی رو بیارن دانشجویان دانشگاه آزاد هم که چیزی بلد نیستن صرف مدرک گرایی.
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۷:۰۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 چه ربطی داره. دلت پره گیر دادی به دانشگاه آزاد. چرا شما خیال میکنید همه باید برن دولتی؟مگه ظرفیت ها چقدره؟چند سال باید بشینه پای کنکور؟مگه هر سال ظرفیت دولتی کاهش پیدا نمیکنه؟ مگه پردیس و غیر انتفاعی و پیام نور پذیرشش چقدر از آزاد سخت تره؟ توی ارشد ۹۰۰ هزار نفر متوسط ثبت نام میکنن چقدر پذیرش میشن تو مقطع روزانه بنظرتون؟ سیستم دانشگاهی باید قوی شه. خروجی باید با سواد شه که تنها به نظام آموزشی و سواد اساتیدش بر میگرده…. برای کار اگر پارتی مهمه که کاری به مدرکت ندارن. اگر پارتی نباشه پس دانشجوی قوی تر یعنی موفق تر. به آزاد و روزانه و غیر انتفاعی و … چه ربطی داره؟؟؟
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۲۲ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۱۲۴

 زمانیکه استاد راهنما به دانشجو میگوید موضوع پایان نامه را با خودت بیاور و استاد اصلاً تلاشی در این زمینه نکرده و فقط به فکر کسب امتیاز و ارتقاء از استاد یاری به دانشیاری و استادی است نتیجه همین میشود. در کشور ما همه با هر چیزی کاسب کارانه و دلال مآبانه برخورد میکنند و انتظار دارند با حداقل زحمت، استفادۀ حداکثری نمایند.
بی نام
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۲۵ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۱۱۵

 چالش ها بسیار فراتر می باشد و می توان با رویکردهای گوناگون به این معضل نگاه کرد. اساتیدی که دانشجویان بیشتر و بیشتری را می گیرند، تا بتوانند پول بیشتری از طریق مشاوره یا راهنمایی پایان نامه ها کسب کنند؛ اساتیدی که حتی فرصت پاسخ دادن به دانشجویان را ندارند.
از سویی به فکر منافع خود با دو رویکرد دیگر هستند؛ یکی کسب درآمد بیشتر با ارائه مقالات دانشجویی ( مقالات پایان نامه ها) و دریافت تشویق مقالات از سوی دانشگاه ها و پژوهشکده ها و رویکرد دوم کسب درآمد از طریق افزایش امتیازات دانشگاهی با همین مقالات.
تنها فشار کار و استرس بر روی دانشجو و پژوهشگر می باشد.
پول و شهرت را اساتید می برند و دانشجو و پژوهشگر خسته و گرسنه می شوند.
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۴:۵۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 اینکه دانشجو کار باید بکند چیزی است که در همه جای دنیا وجود دارد شما به بهترین دانشگاههای آمریکا هم بروی تهیه پروپوزال (البته زیر نظر استاد راهنما) و کار و ارائۀ پایان نامه به عهدۀ دانشجوست و البته استادی که این مسیر را مناسب به پیش برده و هدایت نموده مستحق امتیاز میباشد. ولی به شرطی که تقلبی در کار نباشد. و اطلاعات کپی کاری و من درآوردی نباشد. که امیدواریم با گسترش سایت های ثبت پایان نامۀ موجود و استفاده از برنامه های شناسایی plagiarism امکان ردیابی کپی کاریها هر چه بیشتر فراهم گردد.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۳۱ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۱۸

 هم اکنون فرارو از کجا این آمار را درآورده ! پس مسئولین قضایی هم دسترسی به منشاء این تخلفات را دارند. اگر سیاسی بازی فرصتی به آنها بدهد به این مسائل هم رسیدگی نمایند.
محمد
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۳۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۲۶

 شماها سیستم آموزشتون رو درست کنید کمتر اتفاق می افتد.۱۱ سال باید درس بخونی تازه دیپلم بگیری.دیپلمم که میگیری تازه میفهمی تمام درسایی که خوندی اصلا هیچ!!!!اصلا به کارت نمیاد
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۵۸ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۲۶

 من پایان نامه نویس بیکارم
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۵:۱۴ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۱۸

 متأسفانه امور آموزشی برخی دانشگاه ها توسط یک سیستم بوروکراتیک و به شدت دردسرساز و بی سواد اداره می شود که نه از علم چیزی می فهمد و نه برای آن ارزش قائل است.
با کار کارمندی و ساختار اداری خشک هم, گرهی از کار فروبسته علم و دانش و خردورزی گشوده نخواهد شد.
مجید
Iran, Islamic Republic of
۱۵:۱۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۱۴۱۰

 “مقصر همه این ها دانشگاه آزاده. با ورودش به عرصه علم موقعیت کاری دانشجویان دانشگاههای دولتی رو گرفت و این باعث شده اونا به چنین کارهایی رو بیارن دانشجویان دانشگاه آزاد هم که چیزی بلد نیستن صرف مدرک گرایی.
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۵:۱۴ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰
 من هم دانشگاه دولتی درس خوندم و هم آزاد ،درس خوندن به خود دانشجو بستگی داره نه دانشگاه !!!!خیلی دانشگاه آزادی ها هستن که با سواد تر و بهتر از دولتی هان و بر عکسش هم وجود داره اما دنبال مقصر بودن چیزی رو عوض نمیکنه.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۵:۱۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۱۱۷

 ببینید در مقطع کارشناسی که کار پژوهشی از دانشجو انتظار نمیره و طبعا نوشتن مقاله هم در کار نیست. کار پژوهشی خاصه دوره ارشد و دکتراست.
در چند سال اخیر متاسفانه دانشگاه آزاد، پیام نور، غیرانتفاعیها براحتی و بدون داشتن حداقل امکانات، مجوز ارشد و اخیرا دکترا گرفتند اونهم در تاپ ترین رشته ها مثل مهندسی برق و کامپیوتر و عمران و….
خب استاد که ندارن، دانشجو هم که قربونش برم فقط اسمش دانشجو هست و دیگر هیچ! یا کارمنده بقول خودش فاصله گرفته و وقت نداره یا اصلا توانایی های علمی لازم رو نداره!. چیکار میکنه؟ میره دست به دامن فارغ التحصیلان ارشد سال های قبل واینها میشه. بعد نتیجه ش میشه اینهمه به اصطلاح شرکت!!! که با افتخار مقاله چاپ میکنن، پایان نامه می نویسن و….
البته در دانشگاه هایی هم که استاد دارند، وضع بهتر از این نیست! استاد خود بنده که دانشجوی دکتراش هستم، اصلا زحمت کمترین کاری به خودش نمیده و برای کارهایی که وظیفه اش هست و بابتش پول میگیرهف من دانشجو باید انجامش بدم…….و هنوز خییییلیییی حرفهای نگفته ست و تو خود کمی فکر کن!
حمید

Iran, Islamic Republic of

۱۰:۵۲ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۱
 براجین قزوین که من تازه اسم این روستا رو شنیدم تا حالا ۱۰۰ تا ارشد کامپیوتر به کمک میدون انقلاب داده بیرون !!
مجید
Iran, Islamic Republic of
۱۵:۲۰ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۱۵۱۲

 “مقصر همه این ها دانشگاه آزاده. با ورودش به عرصه علم موقعیت کاری دانشجویان دانشگاههای دولتی رو گرفت و این باعث شده اونا به چنین کارهایی رو بیارن دانشجویان دانشگاه آزاد هم که چیزی بلد نیستن صرف مدرک گرایی.
مجید
Iran, Islamic Republic of
۱۵:۲۲ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۱۵۱۹

 مشکل دانشگاههای آزاد، پیام نور و غیر انتفاهی ها می باشند
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۷:۲۵ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹
 شما اول به یک اسم نظر بگذار
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۵:۴۱ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۱۲۵

 همه اینها ناشی از بی عرضه بودن وزارت علوم است
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۵:۴۸ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۱۱

 ببینید در مقطع کارشناسی که کار پژوهشی از دانشجو انتظار نمیره و طبعا نوشتن مقاله هم در کار نیست. کار پژوهشی خاصه دوره ارشد و دکتراست.
در چند سال اخیر متاسفانه دانشگاه آزاد، پیام نور، غیرانتفاعیها براحتی و بدون داشتن حداقل امکانات، مجوز ارشد و اخیرا دکترا گرفتند اونهم در تاپ ترین رشته ها مثل مهندسی برق و کامپیوتر و عمران و….
خب استاد که ندارن، دانشجو هم که قربونش برم فقط اسمش دانشجو هست و دیگر هیچ! یا کارمنده بقول خودش فاصله گرفته و وقت نداره یا اصلا توانایی های علمی لازم رو نداره!. چیکار میکنه؟ میره دست به دامن فارغ التحصیلان ارشد سال های قبل واینها میشه. بعد نتیجه ش میشه اینهمه به اصطلاح شرکت!!! که با افتخار مقاله چاپ میکنن، پایان نامه می نویسن و….
البته در دانشگاه هایی هم که استاد دارند، وضع بهتر از این نیست! استاد خود بنده که دانشجوی دکتراش هستم، اصلا زحمت کمترین کاری به خودش نمیده و برای کارهایی که وظیفه اش هست و بابتش پول میگیرهف من دانشجو باید انجامش بدم…….و هنوز خییییلیییی حرفهای نگفته ست و تو خود کمی فکر کن!
منصور
Iran, Islamic Republic of
۱۶:۳۰ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۱۱

 کاملا بدون شرح….

“مثال دیگر وزیر خارجه آلمان است که به دلیل اینکه سال ها پیش یک پاراگراف تقلب در پژوهش دکترایش وجود داشت، خود از وزارت خارجه این کشور استعفا داد. ”

ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۶:۳۸ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۲۱۷

 در دانشگاه آزاد گاهی اوقات یک استاد راهنما , هدایت ۱۵ تا ۲۰ پایان نامه را در یک ترم بر عهده میگیرد ولی در نهایت حتی یک دقیقه هم در انجام پایان نامه به دانشجو کمک نمی کند – سقف راهنمایی و مشاوره پایان نامه اساتید دانشگاه ازاد به ۴ عدد در طول ترم کاهش یابد .
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۶:۵۲ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۱۰۴

 این یک نگاه سطحی است. دانش در سطح دانشگاههای ایران حد قابل قبولی دارد و حتی بسیار نخبگان داریم که سطح دانش و فنی که در اختیار دارند بسیار بالاتر از متوسط بهترین دانشگاهها است. کسب دانش توسط شخص انجام میگیرد. بسته به تلاشی که میکند و فکر و اندیشه ای که به خرج میدهد و از همه مهمتر هدف و انگیزه ای که دارد. راسخون فی العلم برندگان این عرصه هستند. اما در این میان قبول دارم که نگاه کمی به پدیده علم و پژوهش و تولید علم که میتواند نگاهی کاملا سطحی قلمداد شود در ممیزی دانش واقعی و کارایی واقعی کمی ناکارآمد است و این میشود که به قول نویسنده مزبور آنانکه ناشایسته اند در جای شایستگان نشسته اند و آنانکه رنجی نبرده اند به گنجها رسیده اند. با این همه البته هستند کسانیکه در نهایت سعی و تلاش و در نهایت باریک بینی و تیزهوشی بر قله های علم سوار هستند و در همین مملکت خودمون به کار تولید علم و آموزش آن مشغولند.
reza
Iran, Islamic Republic of
۱۶:۵۳ – ۱۳۹۳/۱۲/۰۹

۰۲۹

 به نظر من وزارت علوم باید هر ساله یک امتحان آپدیت بودن اساتید دانشگاه از اساتید بگیرد که این شامل زبان و دروئس تخصصی باشد و کسانی که نمره بالای ۷۵ نگیرند از استادی دانشگاه کنار گذاشته شوند
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۰:۰۷ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۳

 من دانشجوی روان شناسی ارشد دانشگاه تهرانم. ما ۱ سال است که برای واحد های عملی و نظری استاد نداریم. و جالبه دانشگاه هزینه واحد ها رو از دانشجو های شبانه گرفته . و خیلی رک وراست میگن پول نداریم. جالبه در عین حال که پول ندارن میلیون ها تومان خرج سیستم دوربین وشنود تو دانشکده میکنن. ولی به دانشجو کمترین خدمات مثل استاد. اینترنت پر سرعت ، سیستم مجازی پایان نامه و اجازه به یرگزاری سمینار های علمیو نمیدن. جالب تر اینکه وقتی برای کار عملی که جزو واحد های وارد کلینیک دانشکده میشیم ازونجا بیونمون میکنن. انگار دانشگاه جای این که محل خدمات به دانشجو باشه شده محل در آمد زایی کارمند ها واساتید دارای پست از بیت المال بدون ذره ای خدمات
مجید
Iran, Islamic Republic of
۰۰:۳۰ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۹

 سلام من دانشجوی ارشد کامپیوتر توی دانشگاه آزاد هستم متاسفانه یکی از اساتید دانشگاه ما که خود مسئول دفتر پژوهش و فناوری دانشگاه ما هم هست از چند ترم پیش اقدام به اجبار دانشجویان خود به دادن مقاله نمود تا بتواند به اسم خود مقاله ها را ارسال کند این عمل در ابتدا مورد سرزنش باقی اساتید قرار گرفت اما وقتی اساتید متوجه شدند این عمل استاد مورد پذیرش دانشگاه است (به خاطر ترفیع رتبه علمی دانشگاه) آنها نیز به مرور همین رویه را در پیش گرفتند تا به جایی که اساتیدی که این کار را نمیخواستند انجام دهند از ترس بد نامی از این دانشگاه رفتند و حالا دانشگاه مانده و چند استاد فاسد و دانشجویان بیچاره و همه اینها به نطر بنده از ضعف نظارت جامع بر دانشگاهها است که به زور میخواهند رتبه علمی خود را بالا ببرند و به همین خاطر چشم خود را بر روی خیلی از مسایل می بندند
لغت
Iran, Islamic Republic of
۰۰:۳۳ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۵

 زین خران تا چند باشی نعل‌دزد
گر همی دزدی بیا و لعل دزد
المیرا
Iran, Islamic Republic of
۰۰:۴۵ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۶

 سلام
به نظر من تا وقتی ادارات برحسب مدرک حقوق بدهند وضع از این بهتر نخواهد شد مصداق این موضوع رو تو دانشگاهها داریم میبینیم که طرف ۵۰ سالش حس و رمق درس نداره اما واسه چندرغاز بیشتر گرفتن از سازمان مربوطه سرکلاس مباد و با تقلب و التماس کردن یک نمره ای میگیره تا بلاخره بشه اسم مدرکشو گذاشت لیسانس.
فاروق
Norway
۰۰:۴۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۹

 ما رکورد زدیم.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۰:۵۶ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۸

 در چه جنبه هایی ابتذال نداریم که گیر دادین به این ابتذال علمی؟ابتذال سیاسی نداریم؟ابتذال فرهنگی نداریم؟ابتذال اقتصادی نداریم؟ابتذال اخلاقی نداریم؟ و……………..بابا مملکت دیگر جای زندگی سالم زیستن نیست باید یه جوری خلافکار بود تا ادامه حیات بدهی و گرنه………………………
ناشناس
United States
۰۱:۱۱ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۱۲

 همه چیمون درسته
فقط پایان نامه مون نادرسته
فساد از درو دیوار داره می باره
از اون بالاش تا اون پایینش
برید ببینید چند درصد از همینا که پایان نامه می نویسن فارغ التحصیلان بیکار ارشد و دکتری هستن
سهمیه ها و پارتی بازیا و باند بازیا
فساد در مواد عذایی
واردات گالاهای بی کیفیت چینی جهت سود بیشتر
و …..
واسه من دغدغه علم پیدا کردند حالا
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۷:۵۴ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۳۶

 اگر در خارج از دانشگاه یعنی در بازار کار ، مدرک گرایی برچیده شود و استخدام ها بدون در خواست مدرک تحصیلی و فقط با توجه به تخصص و دانش و کارآیی افراد انجام شود دیگر کسی به دنبال مدرک تحصیلی (صوری) نخواهد بود.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۸:۳۱ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۵

 افراد پایان نامه نویس و پژوهشگران جوان باید در شرکتهای دانش بنیان پژوهشی وابسته به دانشگاه آزاد جذب و استخدام شوند تا علم خود را ارزان به دیگران نفروشند و این علم در اختیار دانشگاه قرار گیرد .
سینا
Iran, Islamic Republic of
۰۸:۳۴ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۱۴

 کجای مملکت ما فاسد نیست ؟
محمد
Iran, Islamic Republic of
۰۸:۳۷ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۰۷

 در دانشکده ای که من تدریس می کنم (دانشکده ریاضی)، دو استاد تمام هستند که حتی از عهده ی تدریس ریاضی عمومی پایه عاجزند و حتی در تدریس دروس تخصصی خودشان دارای نمره ارزشیابی زیر ۱۴ هستند.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۸:۳۷ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۲۸

 بیشترین تقلب ها و کپی برداری ها و جعل اسناد علمی مربوط به دانشجویانی است که به صورت نیمه وقت در دانشگاه حضور دارند مثلا کارمندان دولت که صرفا برای افزایش حقوق دنبال یک مدرک دانشگاهی نامعتبر و بی ارزش هستند . خصوصا مدیران ارگان های دولتی و برخی نمایندگان که دنبال یک مدرک دکترای جعلی هستند و یک بار هم سر کلاس درس حضور ندارند .
ناشناس
United States
۰۸:۴۳ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۵

 بیچاره اون بیماری که به امید درمان به این به اصطلاح پزشکهای مدرک خریده مراجعه میکنه
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۸:۴۸ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۷

 فساد در گوشت و پوست همه نفوذ کرده و مهمتر بالادستی ها و حاکمان منفعت طلب و بی ید شده اند
علی
Iran, Islamic Republic of
۰۸:۵۳ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۷

 آقای حسینی چرا مقصر خریداران هستند؟ من کارشناسی ارشدم رو از دانشگاه آزاد در ایلام گرفته ام و آنچه که واقعیت است بیان میکنم اولا اساتید با کسانی که به نوعی نفعی چه مادی و چه معنوی!!! برایشان داشته باشند لطف بیش از حد میکنند باور کنید افرادی بودند که از رو خوندن هم بلد نبودند و خود استاد راهنما هم پروپزال رو براشون نوشت و هم پایان نامه را و هم برای مقاله ی ای اس ای مبلغی گرفت و خودش ارسال کرد قسم میخورم فقط و فقط چون برای استاد که اتفاقا خیلی شیک و آرایش هم بود فقط نفع مادی داشتند ولی انهایی که درسخون بودند و زحمت میکشیدند به بهانه هایی یک ترم عقب می انداختند تا شهریه ۲ میلیونی دیگه به دانشگاه بپردازند تا ترم بعد بتوانند دفاع کنند آدم های ساده و بی غل و غش عقب می افتادند و آدم های آرایش کرده برا خودشون پایان نامه شون رو دفاع میکردند و میرفتند.هیچی به هیچی
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۰۳ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۴

 فرارو اعتبار رسانه ای نداری چون مطالب را سانسور می کنی من یه مطلب مستدل نوشتم منتشر نکردی.حالا هم احتمالا برا اینکه نشون بدی رسانه آزادم همین متن را منتشر می کنی در حالیکه استدلال های من را چند بار منتشر نکرده ای چون بر خلاف نظرات خودت هست.ایرانه دیگه ادعای آزادیخوایتون میشه ولی…
موسوی
Netherlands
۰۹:۱۲ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۹

 رفیق دلواپس! این که ژاپن با تلاش علمی وصنعتی وپیشرفت خود به امریکا ودنیا درس عبرت داده و درجهت رفاه ملت خود ودیگران کارهای بزرگی کرده،جک نیست ولی شماها هرگاه تا فیها خالدون تون میسوزه با تخطئه و مسخره بازی و تحقیر وتهدید و … از خودتون میخواین دور کنید هر آنچه را موجب سر افکندگی تون هست! اینها به ریش شماها بسته شده وبا حرف وتهدید و… نمیتونید از خود دور کنید. شماها همواره واسه توجیه نارساییها و مشکلات بیسوادی وبی عرضگی وندانمکاری واختلاسات وتقلبها ورانتخواریهاتون و… به دشمنان فرضی نیاز دارید و متاسفانه صداتون با تقویتهای مصنوعی از صدای بقیه ملت بلندتره وکسی صدای درستی وپاکی وصداقت ونوع دوستی وروحیه تعامل ملت با دنیا رو نمیشنوه درمیان انبوه پارازیتهای شماها… متاسفم که ژاپنیها با تدبیر و عقل ودرایت به جایی رسیده اند که با تغییر اندک تعرفه واردات وصادرات خودش دولتهای جهان رو به تکاپو میندازه و هیچ ژاپنی دنبال درگیری وجنگ و فلاکت آوری واسه خود ودیگران نیستش ولی شما اگه دستتون بیاد دنیا رو نابود میکنید چون از درک تعامل وانسانیت امروزی عاجز هستید….
دانشی
Iran, Islamic Republic of
۱۰:۱۵ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۱۰

 اقا وقتی ادرات ما ودولت امتیاز به مقاله میدهد وکارمند به جای کار باید مقاله ابکی بدهد تا امتیاز بگیرد وحقوقش زیاد شود شما انتظار فساد را ندارید کارمند کار کند یا مقاله بدهد انهم مقالهای که اصلا در کار لازم نیست مشکل ما از دولتمردان با این امتیاز دادن ها است
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۳:۱۵ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰
 بله دقیقا مطابق آیین نامه جدید ارزیابی عملکرد کارکنان مقاله و طرح تحقیقاتی بیشترین امتیاز رو دارند برای همه کارکنان.
حامد
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۰۳ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۸۴

 بنده ارشد برق کنترل(هوشمند) از دانشگاه آزاد مشهد دارم،حاضرم در این زمینه با هرکس در هر جایی که می خواهید ، مسابقه علمی بگذارم، حتی اگر در شریف درس خوانده باشد. مشکلاتی که ما در دانشگاه ها داریم، مختص به یک نوع یا … نیست، وسط دعوایی که با بقیه داریم، دیگر نرخ تعیین نکنید همه را هم به یک دید نبینید لطفا. البته اگر فرارو منتشر کند.
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۳:۱۶ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰
 کسی که دانشگاه آزاد درس مس خونه لیاقت هیئت علمی شدن نداره دانشگاه آزاد شاید در حد کارمند یه اداره شدن بدرد بخوره
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۱۵:۱۸ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰
 باهات کاملا موافقمممممممممممممممم
ناشناس

Iran, Islamic Republic of

۲۰:۰۶ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰
 شریف قویه ولی نه تو همه زمینه ها. بعضیا فقط اسم و میبینن. خیلی دانشگاه های آزاد حتی سطح متوسط از شریف و امیر کبیر تو برخی زمینه ها تو مسابقات جلو زدن
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۵۶ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۱

 وقتی یک مشت متشرع نما رو با تقلب میکنند دکتر و فردا میشود استاد از دانشجو چنین ادمهای چه انتظاری دارید؟
دانشجو در آمریکا
United States
۱۶:۵۷ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۳

 این معضل خیلی پیچیده تر از آن است که با اقدامات وزارت علوم حل شود. به عنوان مثال یکی از عوامل انگیزشی مهم برای تقلب علمی وجود عطش خروج از کشور در بسیاری از دانشجوهای فارغ التحصیل شده اسرانی است که به هر قیمتی می خواهند رزومه خود را تقویت کرده و راهی برای خروج از کشور بیابند. ریشه این عطش اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است و به راحتی قابل رفع نمی باشد.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۷:۰۷ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۳۱

 یک موسسه کلاهبرداری در تهران بنام ادکس EDEX با سوئ استفاده از وضعیت موجود از دانشجویان اخاذی نموده و با دیافت مبالغ چند میلیونی با دانلود یک سری از مطالب ایترنتی سر آنها کلاه می گذارد این بلا یر خانم اینجانب آمده است با وزارت علوم تماس گرفتم گفتند به ما هیچ ربطی ندارد می خواهم بدانم پس به کی مربوط است
سجاد
United States
۱۷:۲۳ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۲

 thesis.order@gmail.com مستقیم بی واسطه، تمام رشته ها، پایان نامه، مقاله، پروپوزال
ناشناس

United States

۱۸:۰۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۲۲
 موفق باشید دوست عزیز
حسین
Iran, Islamic Republic of
۲۰:۰۸ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۱۵

 وقتی آقایان در سفرهای استانی بدون بررسی تند و تند مجوز دانشگاه دادند همینه روتایی سراغ دارم که دبیرستان ندارد اما دانشگاه دارد چه لزومی داشت که اینهمه دانشگاه باز بشه که الآن مسؤولین بعضی از این دانشگاهها برای سر پا نگه داشتن خود مجبورند به هر شکلی هست دانشجو بگیرند و هر طور شده و لو با نمره دادن آنها را حفظ کنند در دانشگاههای معتبر دولتی هم متاسفانه مسؤولین غیر علمی و سیاست زده تصمیم می گیرند در دانشگاه خودمان که می گویند سومین دانشگاه ایران است کسانی به اساتید امتیاز می دهند که خودشان با یک یا دو مقاله دانشیار و استاد شدند و هیچ ضابطه ای حاکم نیست فقط هر دولتی که می آید تعدادی از نور چشمیها ارتقاء پیدا می کنند و کسانیکه بی طرفند خیلی سلیقه ای به آنها امتیاز می دهند موردی داشتیم که هر چه استاد از کمیته تخصصی در خواست کرداز نتیجه ارزشیابی کمیته که حق مسلم استاد است با خبر شود مدرکی به او ندادند و بازنشستش کردند این سومین دانشگاه ایران است وای بر بقیه خدا به دادمان برسد
علی
Iran, Islamic Republic of
۲۱:۴۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۰۶

 من دارم دکتری ریاضی میخونم. معیارهای ما در جذب دانشجوی دکتری چیست؟ در بخش ما همین الان ۷۵ دانشجوی دکتری داریم!(باور ندارید ایمیلتان را بدهید تا تعداد ثبت رساله دکتری ریاضی در ترم اخیر در دانشگاهمان را برایتان بفرستم!) مگر پژوهش این قدر کشک است که این همه دانشجوی دکتری داریم جذب میکنیم! ما آمدیم این معیار مسخره را گذاشتیم که استاد تمام همزمان میتواند ۳ تا دانشیار ۲ تا و استادیار ۱ دانشجوی دکتری داشته باشد(البته در عمل با زد و بندها این ارقام دو برابر هم میشوند) آقا این چه معیار مزخرفی است که گذاشته ایم! کجای دنیا این همه جذب دانشجوی دکتری در علوم پایه را داریم؟ بسیاری از اساتید تمام ما دانشجوی دکتری داشتن را حق طبیعی خود میدانند! این در حالی است که سالهاست از علم روز دنیا به دور افتاده اند و مشغول کارهای اجرایی و فقط تدریس دروس پایه شده اند. این خود بزرگترین فساد در بدنه علمی ماست. یکی به داد این اوضاع نابسامان برسد تو را خدا. مگر ما چقدر دانشجوی دکتری در علوم پایه میخواهیم؟ حتی اگر به شکل احمقانه فرض کنیم که در تمام موارد جذب داریم درست عمل میکنیم و دانشجویان خوبی تربیت میکنیم این رشد نامتوازن به چه درد ما میخورد؟ چقدر از فارغ التحصیلان این رشته ها کار برایشان هست تا خدمت کنند؟!! چرا پول بیت المال را برای به دست آوردن چند آمار در نوشتن مقاله خرج میکنیم تا بیگانه به ما بخندد که اینها را ببین! فرارو تو را خدا منتشر کن که دلم پر درده.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۲۲:۵۲ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۰

۳۳

 دانشگاه آزاد گند زد به علم در این مملکت
دکتر نصیر
Iran, Islamic Republic of
۰۰:۲۶ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۱

۱۴

 مدتی پیش یکی از فارغ التحصیلان دانشگاه شریف برای مصاحبه اومده بود شرکت ما واقعا تعجب کردم حتی برنامه نویسی به زبان سی پلاس رو بلد نبود!!!
وقتی آمار تحصیلات تکمیلی و دکترا در ایران با کره جنوبی که رتبه اول آسیا رو داره نسبت به جمعیت برابری می کنه آنهم برای کشوری که اصلا یک کشور صنعتی حساب نمی شه مشخصه این وسط بخش زیادی از مدرک دارها در این بازار مدرک گرایی به هیچ عنوان استعداد و سواد لازم رو ندارند
این کشور چقدر دکتر و منهدس می خواهد؟
در برخی شهرها دیگه کسی اصلا حاضر نیست بره سر زمین کشاورزی باغبانی دامداری شیلات یا کارگاه تولیدی و..راه بندازه با وجودی که بیکار مدرک دار هستن
شیوا
Iran, Islamic Republic of
۰۸:۳۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۱

۰۲

 اغلب کسانی که میدن پایان نامه براشون بنویسن ادمایین که مثلا کارمندن و وقت پایان نامه دادن و میخوان مدرک رو بگیرن تا حقوقشون بالاتر بره ، چاره این داستان از بین رفتن مدرک گرایی هست و یا حداقل مدرک به شرطی قبول بشه که ازمونی هم بابت سطح علمی داده بشه ، اونایی که پایان نامه می نویسن اغلب کسایین که ارشد و دکترا از دانشگاه های خوب دولتی دارن ، پس همه رو به یه چوب نرونید و نگید بیسوادن
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۸:۳۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۱

۰۲

 بهتره بگیم ابعاد گسترده فساد در ایران !
فارسی را پاس بداریم !
سهند
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۱۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۱

۰۴

 وقتی یک ویروس یا میکرب به قسمتی از بدن کسی نفوذ میکند اگر جلوی آن را نگیرد و درمان نکند به مرور تمام بدنش را فرا گرفته و فرد بیمار را از پای در می آورد. وقتی فساد در سیستم حکومتی وارد جامعه می شود دروغ و ریا و تملق و رشوه ار مجلس و دولت و بالا و پایین مسئولین را فرا نمی گیرد و با آن بصورت امر طبیعی برخورد می شود و جلویش گرفته نمی شود به تدریج همه جامعه را آلوده میکند. فساد سیستماتیک یعنی این. این فساد حتی به مردم هم نفوذ کرده و در زندگی روزمره شون هم تاثیر میگذارد. از ماست که بر ماست.
پیامبراکرم صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله و سلم می فرمایند:
صِنْفانِ مِنْ اُمَّتى اِذا صَلُحا صَلُحَتْ اُمَّتى وَ اِذا فَسَدا، فَسَدَتْ اُمَّتى، قیلَ یا رَسولَ اللّه‏ِ وَ مَنْ هُما؟ قالَ: اَ لْـفُقَهاءُ وَ الاُْمَراءُ؛
دو گروه از امّت من اگر صالح شوند، امّتم صالح مى‏ شوند و اگر فاسد شوند، امّتم فاسد مى ‏شوند آن دو گروه کدامند؟(خصال، ص ۳۷٫)
دلواپس
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۲۸ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۱

۱۲

 من نمیدونم چرا با وجود اینکه کسانی هستند که علنا این پروژه هاو پایان نامه ها را می فروشند مسئولی نسیت با آنها برخورد کند .
راهکار>>> آموزش عالی جهت هر پروژه تحقیقاتی و یا هر پژوهش دانشگاهی کد رهگیری تعیین نمایند.
احمدی
Iran, Islamic Republic of
۱۳:۰۹ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۱

۰۴

 تو همین دانشکده ای که خود اقای دکتر حسینی هستند افراد زیادی که اصلا دوره دانشجویی اهل درس نبودن و دنبال بر هم زدن وضعیت دانشکده بودند در دوره احمدی نژاد رفتند المان و امریکا و با پول بیت المال دکتری گرفتند الان هیئت علمی دانشگاه شدند و دانشجوی های مستعد را رد کردند مشکل اساسی تر از این حرف هاست انها که از احمدی نژاد حمایت کردند چرا جیکش.ن در نمیاد؟؟؟؟؟؟؟
دانشجوی دکتری
Iran, Islamic Republic of
۱۳:۲۵ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۱

۰۸

 من که یک دانشجوی دکتری بیکار هستم از چه راهی باید هزینه های تحصیلم رو تامین کنم؟ هر کجا هم که برای کار مراجعه می کنی باید پارتی داشته باشی!! خب امثال من ناچار هستن که برای دیگران پایان نامه بنویسند. خیلی از کسایی که پایان نامه میخرند افراد بی سوادی هستند که با رابطه استخدام ادارات دولتی شده اند الان فقط یک مدرک میخوان که اون رو هم با پول میخرند……..!!!!!؟؟؟ اگه بیکاری حل بشه این فساد علمی هم به نوبه خودش حل میشه
محمد رضا
Iran, Islamic Republic of
۱۷:۳۱ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۱

۰۵

 سلام من یک دانشجوی دکتری در دانشگاه فردوسی مشهد هستم. قسم میخورم استادم از محتویات مقاله ام خبر نداره و بعد از چند بار که خودم کارامو میخونم میبینم چه غلط های ساده ای وجود داره که استادا مثلا خوندن و کامنت دادن. خدا ازشون نگذره. خدا رو شکر که یه روز همه آدم ها میمیرند و اون دنیایی برای محاکمه این گردن کلفت ها هست
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۲۰:۳۰ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۱

۰۱

 اتوبوسی عازم شهری بود که اغلب مسافرانش خواب بودند ! نابغه ای پیدا شد به راننده گفت که : برای کی رانندگی می کنی اینها که همه خوابند !
وضعیت جامعه امروز ما به هیچ جامعه عاقلانه ای شباهت ندارد برای هر فرد یک قانون وجود دارد پس ما بزودی قله های علم را فتح خواهیم کرد البته روی کاغذ !
پویان
Iran, Islamic Republic of
۰۷:۱۶ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۲

۰۳

 همین افراد متقلب که دست از سر درس و دانشگاه بر نمی دارند، همین جمعه آزمون دکتری نیز دست به تقلب می زنند و حق ما رو می خورند هیچ کس هم براش مهم نیست
مهران
Iran, Islamic Republic of
۱۰:۱۱ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۲

۰۴

 فساد علمی به اینجا هم ختم نمی شود.
پژوهشگران و اساتیدی هستند که با تبانی و ایجاد باند بازی، به درج نام یکدیگر در مقالات می پردازند تا به صورت ضریبی امتیازاتشان بیشتر و بیشتر شود. این در حالی است که هیچ فعالیتی در آن پروژه نداشته اند. در ضمن با همین اسامی به دریافت بودجه برای رفتن به فرنگ همت می گمارند
رضا
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۵۸ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۳

۰۲

 سلام
من استاد دانشگاه دولتی هستم. روزهای پنجشنبه صبح هم در دانشگاه ازاد در مقطع ارشد درس میدهم.
در دانشگاه ازاد مثل دولتی درس می دهم و به همان شکل هم امتحان می گیرم و معمولا در کلاسهایم بین سی تا پنجاده درصد مردود میشوند. از دید دانشجویان بسیار آدم بدی هستم، خودشان می گویند که هر کسی درس من را پاس کند حتما مدرک می گیرد!
دائما هم از طرف مسولان مورد مواخذه قرار میگرم که چرا سخت گیری میکنی که دانشجویان ناراضی باشند در ترم قبل به طور کاملا واضح یکی از ایشان از من خواست که نمره بده!. الان بیش از دو سال است که هیچ دانشجویی حاضر نیست که با من پایان نامه بگیرد و ظرفیتم کاملا خالی است. در عوض اساتیدی که هیچ سخت گیری و کنترلی روی پایان نامه ها نمی کنند ، همواره ۴ نفر دانشجوی داری کد ثبت شده پایان نامه و ۴ نفر هم در انتظار ثبت دارند. جالب است بدانید که در ۸ سالی که من اینجا حضور دارم تنها ۲ بار داور پایان نامه شده ام آن هم به این دلیل که شب عید بود و هیچ استاد دیگری در دانشگاه نبود و اجبارا من انتخاب شدم. حتی دانشجویان به خاطر سخت گیری من حاضر نیستند من را داور پایان نامه خودشان نمایند. در این شرایط ایا شما انتظار دارید که افرادی مثل من زیاد شوند؟ برای من مثل روز روشن است که یکی دو ترم بعد عملا کل دروس من بدلیل به حد نصاب نرسیدن، حذف می شود و عذرم را خواهند خواست! اصلا دانشجویان تمایلی به درس خواندن ندارند و فقط فکر می کنند به صرف این که بیایند کلاس باید نمره عالی بگیرند.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۹:۵۷ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۸

۰۲

 اگر تا پاسی از نیمه شب گذشته از کنار خیابان یک کشور اروپایی رد شوید از پنجره خانه ها افراد سالخورده ای را میبینید که مشغول مطالعه اند -اما بعضی دانشجویان جوان ما فقط یک روز مانده به امتحان دنبال زیراکس جزوه و پیدا کردن نمونه سوال هستند. فرقش اینه !
دانشجوی دانشگاه صنعتی
Iran, Islamic Republic of
۰۴:۲۳ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۹

۰۱

 یه دلیلش هم اینه که یه سریا اصلا هیچ علاقه ای به رشته خودشون ندارند درنتیجه مجبور میشن به هر قیمتی که شده فقط مدرکو بگیرن و برن دنبال کار و زندگی و…
رضا
Iran, Islamic Republic of
۱۶:۱۷ – ۱۳۹۳/۱۲/۱۹

۰۱

 دکتر عباس شیبانی نماینده چند دوره مجلس که اتفاقا اتفاقا اتفاقا از نظر سیاسی در ارودی اصول گراها هم قرار می گیرد سال۶۵ گفت با هر جا شوخی میکنید با دانشگاه شوخی نکنید . با دانشگاه زمامداران امور شوخی کردند شوخی های خیلی زشتی هم کردند بفرمایید میوه اش را بچینید.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۲۱:۱۶ – ۱۳۹۳/۱۲/۲۴

۱۴

 جمع کنین این بند وبساطو، این همه فارغ التحصیل دکتری دارن ول می گردن برن چیکار کنن؟
آقای هیئت علمی دانشگاه تهران اگه اینها بخوان شرافتمندانه پول در بیارن باید چیکار کنن؟
برن بنایی کنن؟
دانشجوی دکتری دانشگاه شما که نرفت بنایی کنه، پایان نامه و مقاله هم ننوشت، چاره ای جر خود کشی پیش رویشش ندید.

عکس گاندی !

در دو جلسه مناظره از بعضی کاندیداهای ریاست جمهوری ، شاهد ادعاها و سخنان عجیب و غریبی هستیم که ممکن است مرغ پخته را وادار به خنده کند . جناب میرسلیم عضو حزب موتلفه دفاع عجیبی از حقوق شهروندی داشتند و سعی کردند به شدت خود را مدافع تام و تمام آزادی بیان نشان دهند .
ایشان در سال ۱۳۷۵ عهده دار وزارت ارشاد بودند و لذا مسئول وقایع اتفاقیه در حوزه کتاب . خوشبختانه قصه نحوه تعامل با اصحاب کتاب و اصولا نحوه سانسور در آن سال ، در کتاب ” ممیزی کتاب در سال ۷۵ ” نوشته “احمد رجب زاده” مضبوط شده است . ذکر بعضی نمونه ها ظلم رفته بر اصحاب قلم را در آن سال را بیشتر مشخص می کند :
“چنان بر روی میز کوبید که لیوان ها به رقص درآمدند ” از کتاب ماجرای پهلوان باید حذف شود .
شعر زیر که از سلمان ساوجی است از کتاب گلپونه باید حذف شود :
ای بس که شکست و باز بستم توبه
فریاد همی کند ز دستم توبه
دیروز به توبه‌ای شکستم ساغر
امروز به ساغری شکستم توبه
عبارت “شوهرم عاشق صدای پیانوست ” از کتاب نت زندگی باید حذف شود .
حساسیت های بیمارگونه ممیزان در دوره صدارت جناب میرسلیم تا بدانجا رسید که اصولا بکار بردن بعضی کلمات ممنوع شد!
مثلا جمله “پای عمه را بوسید ” و یا “پولهایش را بوسید” باید حذف می شدند ! و عجیب تر آنکه دستور داده شده که عکس
* نیمه عریان و تکیده مهاتماگاندی لابد به علت شهوت انگیز بودن از کتاب ادب و هنر بیگانه آل احمد *
حذف شود !
عبارت ذیل که در توصیف مصدق در کتاب زندگی باید کرد آمده باید حذف شود :
“پیرمردی که برغم ضعف جسمی و نقاهت ناشی از کهولت ، اراده ای نیرومند و دامانی پاک و منزه داشت . ”
حتی دیوانهای شعرا نیز از این ممیزی در امان نماند: دستور داده اند ۱۴ رباعی از دیوان خیام حذف شود. ۶ قطعه از دیوان وحشی بافقی و پنجاه بیت و رباعی و مصرع ! از دیوان مجد همگر شاعر قرن هفتم ! و بهمن تربیت حذف ۴۰ مورد از دیوان ملک الشعرای بهار .
در سال ۷۵همه حوزه های دانش بشری مورد سانسور قرار گرفته است. حتی فرهنگنامه ها هم همگی دچار جرح و تعدیل شده اند !
توصیه می کنم این کتاب را بخوانید سرگرم کننده و درس آموز است . نوشته شده برای گوگل پلاس

در خدمت و خیانت لیزنا 

 

باید به لیزنا برای داشتن خبرنگاران جوان پیگیر و سمج (البته در معنای اصرار کننده )! تبریک گفت. تذکرات پی در پی خانم قهرمانیان مرا وادار ساخته است الان که ساعت دو نیم صبح است دست به قلم شوم.

رسانه ها و تاثیرشان بر مخاطبانشان می تواند هم خدمت باشد و هم خیانت !  از بدو تولد کاغذ اخبار با شمارگانی محدود  تا امروز که در میلیونها گوشی ،انواع رسانه  در دسترس  است این خدمت و خیانت ادامه داشته است.

در برهه های حساس تاریخ این مرز و بوم این کارکرد دوگانه رسانه ها برجستگی بیشتری یافته و خود را نشان داده است . مثلا نگاهی به محتوای رسانه ها در دوران کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کارکرد رسانه ها را در آن واقعه به خوبی نشان می دهد . در این زمان هم در ذهن و زبان ما در مورد رسانه های موجود این تقسیم بندی وجود دارد . از یک سو رسانه هایی فعالند  که سعی در تنویر افکار دارند و با خاصیت آیینگی  سعی دارند صادقانه واقعیت های حوزه خود را پوشش دهند . از سوی دیگر رسانه هایی وجود دارند که نه تنها آیینه وار حقایق را منعکس نمی کنند بلکه با چولگی به یک سو  ، با سیاه نمایی مطلق و سفید نمایی مطلق ویا ختی دروغ پردازی سعی در تبلیغ آراء و افکار و اهداف  متولیان و تامین کنندگان خود را دارند. البته همواره “مصلحت” و “دروازه بانی” توجیه گر رفتار ناپسند این رسانه ها بوده است .

اینکه لیزنا به عنوان یک رسانه غیر وابسته  و مستقل تا چه اندازه توانسته است در خدمت کتاب و کتابداری کشور باشد و یا عکس آن عمل کرده است ، بهترین قاضی و معیار نظر جامعه مخاطبان این رسانه است . من هم به عنوان یکی از مخاطبان نظراتم را در ویژگی های مثبت و منفی این رسانه بیان می کنم .

در اهداف و چگونگی کارکرد لیزنا می خوانیم:

” این پایگاه، با حفظ نگاه ویژه خود به مسائل حوزه کتابداری و اطلاع رسانی و فناوری اطلاعات، ضمن پرهیز از درگیری های کم فایده رسانه ای، آماده است تا با درج  نظرات، دیدگاه ها و تحلیل های صاحب نظران و فرهیختگان، محل مناسبی را برای ارائه اندیشه های بدیع به متخصصان و عموم افراد فراهم آورد.

صداقت و سرعت در ارائه اخبار و انصاف در نگارش و انتشار تحلیل ها و مقالات سر لوحه دست اندرکاران پایگاه خبری لیزنا است.

دست اندرکاران لیزنا، رعایت تمام قوانین حقوقی مربوط به مطبوعات ایران را بر خود فرض دانسته و علاوه بر رعایت قانون، تلاش خواهند کرد از محدوده اخلاق حرفه ای خارج نشوند. پرهیز از انتشار اخبار غیرواقعی، اجتناب از توهین و تهمت، ذکر منابع خبری (در صورت نقل) از جمله این موارد است.”

باید اذعان داشت در مجموع لیزنا از بدو تولد تا کنون که هفت سال از آن می گذرد تا حد زیادی توانسته است به این اهداف دست یابد و به عنوان ارگانی هرچند غیر رسمی جامعه کتابداری و اطلاع رسانی ایران را نمایندگی کند. سعی درپوشش دقیق اخبار، برجسته سازی به موقع وقایع، انتشار نقد و گسترش روحیه نقادی و از همه مهمتر انعکاس نظرات افراد با گرایش های متفاوت از ویژگی های ارزشمند این رسانه است.

تا کنون یادداشتهای جانانه ای در لیزنا منتشر شده است که مشکلات و مسائل حوزه کتابداری را خیلی عریان و صریح مطرح کرده است . یادداشتهایی که در سایر رسانه و نشریات صاحب عنوان و امتیاز دیده نمی شود . صحبتهایی که مصداق این شعر سایه است:

جانم بگیر وصحبت جانانه‌ام ببخش  کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست

گلبانگ سایه  گوش کن ای سرو خوش خرام  کاین سوز دل به نـاله‌ی هرعندلیب نیست

جامعه ما جامعه کم تحملی است. تسامح و تساهل در آن در حداقل ممکن است.  در عرصه نقد و نقد پذیری حتی بسیاری ازفرهیختگانمان نیز پرریخته اند! با انکه بر این باورم که لیزنا در  ارائه نقد  بیش از حد لازم “مصلحت اندیش ” است اما بارها شاهد بوده ام که انتشار چند خط نقد در افکار و احوال یکی از بزرگان چنان انقلابی در وی پدید آورده است که لیزنا را به باد ناسزا گرفته و تهدید به شکایت و مکافات کرده است. این شیوه برخورد کمی تا قسمتی لیزنا را در ارائه مطالب محافظه کارتر کرده است !

لیزنا توانسته است در اصطلاح امروزی تاحدی نظرات افراد “کف خیابان کتابداری ” را مطرح کند. اما به نظر می رسد گرایش غالب کماکان به سمت نخبگان و صاحبان مدرک و عنوان است. ایجاد انگیزه و زمینه لازم برای انتشار نظرات نوقلمان و کتابداران گمنام کتابخانه ها می تواند موجب بالندگی و شکفتگی استعدادها شود. علاوه بر این این کار می تواند مسائل عینی و مشکلات جاری حوزه را مطرح کند.

می دانیم که لیزنا وابسته به هیج ارگان، نهاد و اداره دولتی و غیر دولتی نیست. این واقعیت لیزنا را برای تامین نیازهای مالی دچار چالش می کند. درآمد حاصل از تبلیغات هم راه به جایی نمی برد. سوال من این است که آیا گاهی کمک های سازمان، ارگان و یا نهادی باعث نشده است که تا حدی این رسانه برای مدتی تبدیل به ارگان آن سازمان یا نهاد شود؟ این نقیصه می تواند از میزان اعتماد به این رسانه خوب بکاهد. باید باور کنیم که یکی از انواع سانسورهایی که بر رسانه ها تحمیل می شود سانسور اقتصادی است!

با تمام این احوال، جامعه کتابداری کشور باید قدردان عزیزانی باشد که با دست خالی و بدون هیچ پشتوانه دولتی توانسته اند این کار سترگ را آغاز و تداوم بخشند. امیدواریم که این هفت سالگی همچون بعضی از رسانه های ممالک راقیه در هفتاد سالگی هم سبُک بالانه و با افتخار ادامه حیات دهد.

 

فریبرز خسروی

نشر یافته در : http://www.lisna.ir/main/27735

شهری از ایران می‌تواند پایتخت جهانی کتاب شود!

شهری از ایران می‌تواند پایتخت جهانی کتاب شود!

تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۰۱
فریبرز خسروی، کتاب‌دار پیش‌کسوت و برجسته، تصریح کرد: انتخاب شدن شهری از ایران، به عنوان پایتخت کتاب جهان دشوار نیست و سازمان جهانی یونسکو برای انتخاب پایتخت کتاب جهان خیلی ملاک‌های سختی ندارد و می‌توانیم آنها را کسب کنیم.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از به گزارش ستاد اطلاع‌رسانی رویدادهای ترویج کتابخوانی، فریبرز خسروی رئیس انجمن کتابداری ایران با اعلام این مطلب افزود: به عقیده من، بحث خواندن ریشه‌ای‌تر از این حرف‌هاست. من اعتقاد دارم که خواندن، از دامان مادر شروع می‌شود، از پیش‌دبستان شروع می شود و از دبستان‌. تا زمانی‌که نتوانیم تفکر نقاد و خلاق را در مدارس جا بیندازیم، طبیعتاً میل به خواندن هم پدید نمی‌آید. تا زمانی‌که نتوانیم در مدارس خود روحیۀ پژوهشگری و پیداکردن حقیقت را از لابه‌لای سطور کتاب‌های درسی و سایت‌ها به بچه‌ها یاد بدهیم، طبیعتاً یاد نخواهند گرفت که به کتاب و اطلاعات نیاز دارند. این یک واقعیت است و اگر قرار باشد کار زیربنایی و اساسی رخ بدهد، باید از آموزش و پرورش و پیش‌دبستانی‌ها شروع شود.

عضور شورای سیاستگذاری جشنواره‌های انتخاب پایتخت کتاب ایران» و «روستاها و عشایر دوستدار کتاب» که توسط «دفتر مطالعات و برنامه‌ریزی فرهنگی و کتابخوانی» معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ . ارشاد اسلامی برگزار می‌شود،

با اشاره به لزوم تعییر نگرش جامعه به تدریس و کتابخوانی گفت: یک درصدی از کتابخوانی تفریح است. درصد بیشتر این است که تشنگی برای اطلاعات و دانستن را در بچه‌ها پدید بیاوریم. ما حتی در دانشگاهها و در سطوح ارشد و دکتری هم این تشنگی را نداریم، چه برسد به مدارس. لذا می‌بینیم که جلوی دانشگاه تهران مراکزی سبز می‌شوند که برای دانشجویان پایان‌نامه می‌نویسند!

خسروی دربارۀ لزوم ادامه‌داربودن فعالیت‌های ترویجی و بسنده‌نکردن به زمان برگزاری جشنواره‌های کتابخوانی گفت: این جشنواره‌ها به جای اینکه صرفاً جشنواره باشند، باید تحلیل کنند که برای ریشه‌ای‌شدن خواندن در مملکت، باید چه کنیم. به عقیدۀ من باید کار پژهشی کرد و راهکارهای عملی رابه دست آورد و به بالادستی‌ها ارائه داد. خبر دارم که دوستان زیادی از جمله مدیرکل محترم نهاد کتابخانه‌های عمومی، تلاش کرده‌اند که در برنامۀ ششم توسعه که در دست بررسی است، چند ماده را دربارۀ کتاب و کتابخوانی بگنجانند. ولی متأسفانه موفق نشده‌اند.

وی افزود: یکی از کارهایی که باید انجام داد این است که فشارهایی وارد شود تا اسناد بالاسری دربارۀ کتابخوانی اصلاح شود. دوستانی که این زمینه‌ها را حذف می‌کنند باید بدانند که مسیر توسعه و تعالی کشور از کتاب، کتابخوانی و کتابخانه‌ها می‌گذرد. اگر پایه‌های فهم و درک و تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری‌مان از اطلاعات برنخیزد و اطلاعات درستی به ما نرسد، طبیعتاً نمی‌توانیم تصمیم‌گیری درستی داشته باشیم و در این فرایند، رویکرد درستی را انتخاب کنیم.

رئیس انجمن کتابداری ایران گفت: باور من این است که کلیۀ نهادها و انجمن‌های مربوط به این امر و کسانی که دلسوز این مسأله هستد، فشار بیاورند که این قضیه از ریشه توجه شود؛ وگرنه ما در قالب شعار باقی خواهیم ماند. همۀ ما می‌گوییم کتابخوانی خیلی خوب است و ضرورت است. درست هم می‌گوییم؛ کسی منکر این واقعیت نیست. منتها عملاً یک گام هم برداشته نمی‌شود. وقتی گامی برداشته نشود، طبیعتاً اثری هم از برگزاری این جشنواره‌ها دیده نخواهد شد.

او در پاسخ به این سؤال که در مقایسه با آنچه که در سازمان یونسکو به‌عنوان معیارهای انتخاب پایتخت جهانی کتاب در نظر گرفته شده است، جایگاه نامزدهای پایتخت کتاب ایران چگونه است، گفت: آن انتخاب خیلی ملاک‌های سختی ندارد و می‌توانیم آنها را کسب کنیم. منتها نکته‌ای که همه‌مان باید به آن توجه کنیم، این است که در قالب شعار باقی نمانیم و اگر چنین امکاناتی فراهم می‌آید، جشنواره‌‌ای برگزار می‌شود و پایتختی انتخاب می‌شود، فقط به عنوان‌، بسنده نکنیم و از آن نگذریم.

وی افزود: متأسفانه ما بیشتر در شعار متوقف می‌شویم. باید گام‌های عملی و ریشه‌ای برداشته شود. وگرنه پایتخت کتاب هم انتخاب می‌شود و ما هم برای خودمان هورا می‌کشیم، اما درنهایت چیزی دستگیر کسی نمی‌شود.

وی گفت: ما می‌توانیم به این استانداردها برسیم. البته تلاش و کوشش و یک‌مقدار عقلانیت بیشتر می‌خواهد. اما  عقل سلیم حکم می‌کند بتوانیم از وقایعی که رخ می‌دهد، روزهایی که تعریف می‌شود و مناسبت‌هایی که وجود دارد، استفاده کنیم و در نقطۀ آغازین و اساسی تأثیر بگذاریم.
وی در پایان گفت: مهم‌ترین مسأله، تصمیم‌سازی دربارۀ نوع تعلیم و تربیتی است که در کشور ما حاکم است. حاصل تعلیم و تربیت تک‌متنی و مبتنی بر حافظه، این می‌شود که بچه‌ها با کتاب و کتابخوانی قهر کنند.

جشنواره‌های انتخاب پایتخت کتاب ایران و روستاها و عشایر دوستدار کتاب، اسفند ماه جاری با معرفی برگزیدگان به کار خود پایان می‌دهند.

منبع : http://www.ibna.ir/fa/doc/naghli/244398

میز گردی پیرامون کتاب “فلسفه کتابداری و اطلاع رسانی”

میز گردی پیرامون کتاب “فلسفه کتابداری و اطلاع رسانی”

این میزگرد  با هدف نقد و بررسی کتاب” فلسفه کتابداری و اطلاع رسانی” نوشته خانم فاطمه رها دوست برگزار شد. کسانی که در این بحث و گفتگو حضور داشتند اینها بودند: استاد کامران فانی،دکتر فریبز خسروی،دکتر یزدان منصوریان،فاطمه رها دوست و من. سال هشتاد و هفت. شیرازه. نمره ی چهارم.

نقد کردن یا تشخیص سره از ناسره کاریست که ما کمتر آن را فرا گرفته ایم و یا کم می دانیم و شاید بهتر است که بگوییم فرهنگ نقد و نقد پذیری درونی نشده در ذهن و جانمان و تا هنگامی که اینگونه نشود نه ناقد و نه موضوع مورد نقد، بهره و نتیجه ای که باید بگیرند، نخواهند گرفت. به هر روی باید جایی و زمانی بر روی نقد و انواع آن و چگونگی آن در حوزه کتابداری و اطلاع رسانی و همچنین اسناد حرف زد اما آنچه اینک پیش روی شماست میزگردی است که تلاش داشت پیرامون کتاب “” فلسفه کتابداری و اطلاع رسانی” تألیف فاطمه رها دوست
صحبت کند و تا آنجا که فرصت دارد آن را از منظر های گوناگون مورد بررسی قرار داده و راهی باز کند تا بلکه دیگرانی که علاقه مند هستند وارد این عرصه شوند و با پرسش های اساسی تر و کاوش های عمیق تر در اولین مرتبه مؤلف را نسبت به نقاط احتمالی مورد تردید، توجه دهند و سپس مخاطب را در درک بیشتر این اثر یاری برسانند. امید که اولین گام شیرازه در برگزاری این میزگرد مورد توجه واقع شود.
شیرازه در برگزاری این میز گرد سپاسگزاراستاد فاطمه رها دوست، استادکامران فانی، دکتر فریبرز خسروی ودکتر یزدان منصوریان است.

حیدری نژاد: متشکرم از شما، سرکار خانم رهادوست، آقای دکتر خسروی، آقای فانی و آقای دکتر منصوریان که در این میزگرد شرکت کرده اید. فکر این گفتگو در واقع از بعد از عید در ذهن ما بوده است، چند بار هم به خانم رهادوست گفتیم. ولی واقعیت این است که فرصت نمی شد، آقای فانی را کم می شد گیر بیاوریم و اصلا هماهنگی ۴ نفر در کشور ما کمی سخت است. امیدوارم که در این یک ساعتی که فرصت داریم و حوصله هست، بتوانیم به نتایج خوبی برسیم. من خودم به نقدهای شفاهی خیلی اعتقاد ندارم. فکر می کنم اگر نقدی هست باید حتما کتبی باشد و مؤلف سر فرصت آن را بخواند اما از آنجایی که برکتاب خانم رهادوست تا آنجا که من دیده ام، تا کنون نقد جدی انجام نشده است – گرچه آقای دکتر منصوریان نقدی را به کتاب ماه کلیات داده اند که هنوز چاپ نشده است- شاید این کار بتواند مفید باشد. به هر حال فکر می کنم کار اصولی و اساسی،  نقد های مکتوب است.

فانی: صحبت هایی که اینجا می شود کاملا فی البداهه است و شاید صادقانه تر است.

حیدری نژاد: و شاید با این کار افق هایی را به کسانی که علاقه مند هستند این کتاب را بخوانند و حتی نقدش کنند نشان دهیم و دریچه هایی را به روی آنها باز کنیم.

رهادوست: و از همه مهم تر این روش برای خیلی از کارها باب شود و نه فقط برای این کتاب.

حیدری نژاد: از هر کجا که مایلید هر کدام از دوستان می خواهند آغاز کنند و سوالات معمولا کوتاه است اگر پرسش ها را دقیق تر مطرح کنیم، مفید تر خواهد بود.

فانی: اگر اجازه می دهید من شروع می کنم. کسانی که در حوزه دایره المعارف نویسی هستند، اصلی را تایید کرده اند که کسی که می تواند مقاله دایره المعارف بنویسد، بعد می تواند کتاب هم بنویسد. اما برعکس کسی که کتاب نوشته است وقتی که از او می خواهیم مقاله دایره المعارف بنویسد، اغلب ناموفق است. روزی از یکی از بنگاه های رادیویی با برتراندراسل تماس می گیرند و می گویند: “از شما می خواهیم که حدود ۵ دقیقه درباره ریاضیات صحبت کنید.” برتراندراسل می پرسد: “کی؟” آنها می گویند:”همین الان دیگه”. برتراندراسل پاسخ می دهد: ” اگر می گفتید یک ساعت درباره ریاضیات صحبت کنم، حاضر بودم اما برای ۵ دقیقه حداقل باید یک هفته کار کنم تا بتوانم”. تا جایی که من می دانم خانم رهادوست قبل از اینکه این کتاب را بنویسند، یک مقاله فلسفه کتابداری و اطلاع رسانی در دایره المعارف کتابداری نوشته اند که من همان موقع که خواندم به نظرم از نظر ساختار و نحوه بیان، مقاله بسیار منظم و مرتبی بود و وقتی کتاب ایشان درآمد، با خودم گفتم، بر طبق آن قانون کتاب ایشان هم باید خیلی خوب باشد چون وقتی اول بتوانید تمام حرف ها را به صورت فشرده و کوتاه بگویید، طبعا وقتی بازش کنید دیگر مشکلی ندارید. امیدوارم در پایان این جلسه به همین نتیجه ای که دایره المعارف نویس ها به آن اعتقاد دارند، برسیم.

خسروی: برای آدم نظر دادن درباره کتاب استادش سخت است. واقعیت قضیه این است که نقصان ادبیاتی در حوزه فلسفه کتابداری در رشته ما نکته ای است که جای خالی زیادی دارد و انتشار این کتاب یا مقاله یا کارهای دیگری در این حوزه، همگی به عقیده من حرکت های مبارکی است که شروع خیلی خوبی است و ان شاء الله می تواند مقدمه ای باشد بخصوص برای جوان تر ها که نحوه مشئ و رفتن را از بزرگوارانی مثل خانم رهادوست بیاموزند و ان شاءالله بتوانند این راه را ادامه دهند. سئوالاتی هم که مطرح می کنم، بیشتر برای فهم درست خودم و احیانا چالش هایی است که اگر مطرح شود، شاید برای همه ما و همه مخاطبانی که این مجموعه برایشان منتشر می شود، بیشتر روشنگر باشد. خانم رهادوست یکی از نکاتی که من در مطالعه این کتاب یافتم، سختی زبان آن است. یعنی با اینکه شما ساده نویس هستید و واقعا هم سعی کرده اید ساده مطالب را بیان کنید ولی من نمی دانم تا چه حدی این مجموعه برای دانشجویان کارشناسی ارشد به بالا حتی ( کاری به دانشجویان کارشناسی ندارم) می تواند قابل فهم باشد. این را می پذیریم که خود فلسفه زبان ثقیل و سختی دارد یعنی مقصر شما نیستید ولی وقتی که خود بحث فلسفه کتابداری مطرح می شود، همانطور که خودتان هم در مقدمه متذکر شده اید، معلوم است که چه کسانی و با چه سطح سوادی باید مخاطبین این کتاب باشند. سؤال من این است که خود شما این مسئله را تا چه اندازه درست می دانید که مقداری این زبان ثقیل است و یا شما بالاجبار این زبان ثقیل را برگزیده اید و اصلا موضوع سنگین و مشکل است یا نه می توان در ویرایش بعدی مقداری از سختی زبان کاست. در تماس هایی که من داشتم بعضا گله می کنند. حتی دانشجویانی که برای آزمون دکتری امتحان می دادند و این کتاب یکی از مآخذ اعلام شده برای آزمون بوده است، می گفتند که ما خواندیم ولی حضرت عباسی چیزی نگرفتیم.

رهادوست: اتفاقا خود من هم روی این مسئله چه زمانی که کتاب را می نوشتم و چه بعد از آن فکر کرده بودم و نگران این مسئله بودم و سعی کردم که با توجه به ساختاری که کتاب به من اجازه می داد، این کار را انجام دهم. شاید احساس کرده باشید که تلاش کرده ام تا جایی که ممکن است روان بنویسم. منتها بعد از اینکه کتاب چاپ شد و بازخوردی که از دانشجویان گرفتم، همین نکته ای که شما می گویید را دانشجویان به طور غیر مستقیم مطرح کردند و یا برخی مدیران گروه به من گفتند که بعضی از قسمت های کتاب خیلی روان بود اما بعضی جاهای آن مشکل داشت و حتی به من پیشنهاد شد که یک student editionn با یک زبان ساده تر برای مخاطب خاص تهیه کنم. ولی واقعیت این است که من قبل از چاپ کتاب متن را به کسانی خارج از این حوزه دادم. حتی کسانی که آرتیست بودند یا اصلا از حوزه های مختلف بودند، کسانی که به نسبت اهل کتاب بودند. کسانی که نمی دانستند کتابداری چیست و با اطلاع رسانی آشنا نبودند و مخصوصا از آنها پرسیدم که وقتی کتاب را می خواندید مشکلی نداشتید؟ و آنها می گفتند مشکلی نداشتند. این واقعیت را قبول دارم که اکثریت مخاطبان نتوانستند با کل مجموعه کتاب ارتباط برقرار کنند ولی نتیجه ای که از خوانندگان غیرکتابدار که مشکلی در ارتباط برقرار کردن با کتاب نداشتند ، گرفتم این بود که اشکال جای دیگری است. هدف من این نبود که یک کتاب آموزشی و textbook تهیه کنم، این را در مقدمه گفته ام. ضمن اینکه در بعضی جاها به مسائل آموزشی هم نظر داشته ام ولی اگر در مقدمه دقت کرده باشید، نوشته ام که هدفم این نبود که دقیقا فقط و فقط برای مخاطبی که رشته کتابداری و اطلاع رسانی خوانده است، مطلب بنویسم. بنابراین وجدانا من خودم را نمی توانم سرزنش کنم. به نظرم می رسد که چون چنین متونی به فارسی و با این حجم و دامنه در اختیار نبوده و به دانشجویان توصیه نشده است و دانشجویان ما اصلا سر کلاس و در گروه ها یا به کتاب های انگلیسی ارجاع داده می شوند و یا بخش هایی از کتاب را توصیه می کنند، دانشجویان ما به چنین کتاب هایی عادت ندارند بخصوص اینکه در آموزش مادانشجویان با یک سری مسائل خیلی اولیه درباره فلسفه غریبه اند. من انتظار این را داشتم و هدفم این نبود که با نوشتن این کتاب یک دفعه همه تاریکی ها تبدیل به روشنایی شود و می دانستم که چنین اتفاقی با یک کتاب نمی افتد. به نظر من این کار فقط به عنوان یک شروع مسئله و آغاز یک چالش بود.

خسروی: شاید درصدی از این قضیه به سیر مفهومی کار بازگردد.شما ظرف ۳ خط ابطال پذیری پوپر را مطرح کرده اید در حالی که پوپر در کتاب حدس ها و ابطال ها سعی کرده است این نظریه را در ۴۰۰، ۵۰۰ صفحه جا بیندازد. طبیعی است که ما این انتظار را نباید داشته باشیم که دانشجویی که تازه کار است و شاید اصلا با آن مفهوم آشنا نباشد، از ۴ خط این کتاب بتواند آن مفهوم و تبصره در ذهنش بیاید و دچار ابهام نشود. اما نکته ای که فرمودید که به یک عده غیر کتابدار مثل آرتیست و گروه های دیگر کتاب را داده اید و خوانده اند و آنها تأیید کرده اند که مطلب را می فهمند، من دو برداشت دارم. یا باید بگوییم جسارتا جامعه تحصیل کرده مان بی سوادتر از بقیه است یا اینکه بگوییم…

فانی: یا در واقع علاقه به مسائل انتزاعی در یک عده وجود ندارد.

خسروی: یا اینکه دوستانی که از رشته های دیگر نظر داده اند، احتمالا یا تعارفی نظر داده اند – چون ما ایرانی ها معمولا وقتی ازمان نظرخواهی می شود، سخت است که نظر منفی بدهیم- و برای امتحان این کتاب را نخوانده اند یعنی تفاوت می کند که شما یک text  را برای امتحان دادن بخوانید.

رهادوست: اما آنها ارتباط برقرار کرده بودند.

خسروی: بله ارتباط برقرار کرده اند چون خواسته اند کلا بخوانند و یک نظریه بگیرند. ولی این دانشجوی کتابداری کتاب را می خواند. شما هم در مقدمه گفته اید که من textbook تهیه نکرده ام اما وقتی یک کتاب در رشته ای اعلام می شود، آن بنده خدایی که نمی تواند ارتباط برقرار کند، علتش این است که کتاب را می خواند و باید در امتحان بنویسد یعنی ۶۰۰ صفحه کتاب پوپر را در ۶ خط از این کتاب بخواند و در امتحان در ۵ خط ارائه کند.این مسئله شاید ایراد این کتاب بخصوص نباشد. در این زمینه من بحث کلی دارم.

رهادوست: تا جایی که من می دانم بخش هایی از این کتاب را برای آزمون دکتری توصیه کرده اند و نه همه بخش ها را. مثلا بخش تاریخ را پیشنهاد کرده اند که به نظرم بخش تاریخش آن طور که من بازخورد گرفته ام، خیلی روان بوده است.

فانی: مهم بخش های جدی است که مطرح شود وگرنه بخش های اول که تاریخ است. می خواهم نکته ای به این قضیه اضافه کنم. به کتاب هایی مثل کتاب شما، فلسفه مضاف گفته می شود. یک بحث فلسفه به طور عام است و بحث دیگر فلسفه به اضافه هر رشته ای که فلسفه مضاف نام می گیرد. مثلا فلسفه علم، فلسفه ادبیات، فلسفه هنر و فلسفه کتابداری. کتاب های فلسفه مضاف اصولا یک مشکل دارد. کسانی که درباره فلسفه به طور عام می نویسند اندیشه های انتزاعی برایشان جذابیت دارد ، کارشان همین است و یک حوزه تخصصی است. در مورد فلسفه های مضاف این طور نیست. یک شاعر ممکن است خیلی خوب شعر بگوید اما وقتی کتاب فلسفه شعر می خواند، چیزی دستگیرش نشود و در واقع مخاطبش هم او نیست. یک فیزیک دان ممکن است فیزیک را بفهمد اما فلسفه علم را مطلقا نفهمد و اصلا نتواند این کتاب ها را بخواند. بنابراین اصولا این نوع کتاب ها مخاطبش در درجه اول هم افراد آن حوزه یا آن حرفه نیست، بلکه کسانی هستند که کلی تر فکر می کنند و در واقع نیاز به فلسفه کتابداری هم همین است. چون کتابدارها که کار روزانه اشان را انجام می دهند و خیلی هم احساس نمی کنند که نیاز به اندیشیدن به مبانی نظری داشته باشند. قسمت دوم کتاب که شروع می شود، مربوط به یک نوع نگاه و نگرش انسان هاست که علاقه و منش شان این است که به اندیشه های انتزاعی توجه دارند و برایشان مفهوم است. کتابداری اصولا یک حوزه عمل گراست و اصلا فن است. به نظر من فلسفه درست کردن برای آن مشکل است و در واقع حرفه است و علم نیست. از طرفی کتابداری و اطلاع رسانی مجموعه کل دانش بشری هم هست. به نظر من انتظارمان از کتابداران خیلی بیشتر باید باشد. من معتقدم اگر کتابداری بخش دوم این کتاب را (که به طور جدی وارد فلسفه می شود) درک نکند، در واقع مشکل معلومات عمومی دارد. چیزی که کتابدارهای ما به آن نیاز دارند. کتابدار حرفه ای کار خودش را خوب انجام می دهد ولی در کنار کار کتابداری باید در این مسائل زمینه کلی داشته باشد و اهل کتاب باشد. نحوه بیان هر موضوعی هم فرق می کند. در واقع من که کتاب را خواندم به هیچ مشکلی برنخوردم که آن را سنگین ببینم و به نظرمن بعضی جاها بسیار ساده دلانه مطرح شده بود. مشکلی که شما ( آقای خسروی)گفتید برای اهل حرفه هر بخش فلسفه مضاف طبعا پیش می آید و بخصوص اگر کسی بخواهد امتحان هم بدهد که خیلی بیشتر این مشکل در مقابلش خواهد بود و من امیدوارم که متون دو بخش شود. کتاب های آموزشی که می تواند کوتاه تر یا مفصل تر باشد و دیگر کتاب هایی که مخاطبش عام تر از کتابداری هستند.

رهادوست: اصطلاحی هست که می گوید “بنده مسئول آن نخواهم بود”. من چارچوب را مشخص کرده ام. نگفته ام که فقط برای دانشجویان نوشته ام. اگر به پشت جلد کتاب هم دقت کرده باشید، هدف در واقع یک نوع فتح باب و یک نوع هشیارسازی بود و من همچنان فکر می کنم بازهم طبق معمول که تکه کلامم شده است،آموزش ما مشکلات و مسائلی دارد و امیدوارم همه این ها باعث یک سری تحولات شود.

منصوریان: در مورد طرح مسئله دشواری این کتاب از طرف برخی افراد، من فکر می کنم خانم رهادوست وقتی این کتاب را می نوشتند اتفاقی مانند آنچه برای خانم برندا دروین در نوشته هایش می افتد، برایشان رخ داده است. برندا دروین تئوریست sense making در علوم ارتباطات است و خیلی سخت می نویسد. من روزی به یکی از دوستان گفتم “چرا برندا دروین اینقدر سخت می نویسد.” گفتند:”به خاطر اینکه حرف برای گفتن زیاد دارد. می خواهد خیلی حرف بزند و مطلب زیاد دارد” و من فکر می کنم این اتفاق درباره شما هم افتاده است. خیلی مطلب داشتید و می خواستید بگویید و همان طور که آقای دکتر خسروی گفتند بعضی از مسائل یک background می خواهد و مخاطب این background را ندارد. من جزء آن دسته ای هستم که آن قدر به دشواری برنخوردم. البته درباره بخش فلسفه رفتم و یک سری از کتاب های فلسفه را نگاه کردم. چون نمی دانستم. ولی در قسمت هایی که در مورد کتابداری به عنوان یک علم و یا اطلاع رسانی به عنوان یک علم صحبت کرده بودید، مشکلی نبود. به هرحال من تشابهی بین کار شما و برندا دروین می بینم.

رهادوست: برای من خیلی جالب است که در مورد زبان دیدگاه های متفاوتی هم از شما و هم از بیرون گرفته ام. در واقع کسانی به من زنگ زده اند که گفته اند به شدت با زبان کتاب مشکل دارند. به همان ترتیبی که شما اشاره کرده اید. بخصوص برای خواندن و امتحان دادن. درعین حال دو روز بعد از اینکه این کتاب توزیع شد، یکی از استادان قدیمی به من زنگ زد و از اول تا آخر صحبتشان درباره زبان کتاب بود و زبان برایشان جالب بود و من خیلی استفاده می کنم از اینکه بدانم این تنوع فکری بین گروه های مختلف وجود دارد و همه این ها برای من خیلی مفید است که بدانم چقدر در context های مختلف نگاه می تواند متفاوت باشد و فقط به نظرم می رسد من ناخودآگاه این پیش بینی را داشتم که حتی در مقدمه این مسئله را روشن کنم که هدف این بود که این کتاب فقط و فقط برای یک گروه مخاطب ویژه در یک حوزه خاص نوشته نشود.

حیدری نژاد: من می خواستم نظر خود را خیلی کوتاه درباره این بحث بگویم و آن اینکه شاید آن نکته اصلی که دکتر خسروی گفتند که اگر دشواری هست شاید دشواری در خواندن و درس پس دادن باشد وگرنه در خواندن و لذت بردن زیاد دشواری نیست چون از نظر من هم مشکلی وجود نداشت. اما می خواهم دقیق وارد کتاب شما شوم و سئوالی درباره عنوان کتاب که “فلسفه کتابداری و اطلاع رسانی” است، دارم. سئوال من این است که آیا این فلسفه ی “علم” کتابداری و اطلاع رسانی است که اگر این طور باشد و شما کتابداری و اطلاع رسانی را تعریف کرده باشید، به یک شکل می توان با آن برخورد کرد و با توجه به اینکه کتاب شما نزدیک به ۵۰۰ صفحه است و ۲۳۰ صفحه آن تاریخ کتابداری و اطلاع رسانی است و آن وقت می شد بر آن عنوان “فلسفه و تاریخ علم کتابداری و اطلاع رسانی” گذاشت. همه این ها احتمال هایی است که وجود داشته است. اینکه ۴۹۰ صفحه برای فلسفه حوزه ای که هنوز هم علمایش مشکوک و مرددند که علم هست یا علم نیست، شما خیلی تلاش کرده اید که کتابداری و اطلاع رسانی را بچسبانید و ارتباطشان را نشان دهید. وقتی آدم وارد حوزه های دیگر می شود، مثلا فلسفه علم کارناپ را که من دیشب نگاه می کردم دیدم با تمام طول و تفسیرهایش حدود ۳۲۵ صفحه است یا کتابی که شما رفرنس داده اید “آلن .ف. چارلمز ” نزدیک به ۳۰۰ صفحه است. آنها که base فلسفه علم را گذاشته اند، می بینیم به این کلیتی که شما به تاریخ تاکید کرده اید، آنها تاکید نکرده اند و اینکه در فصل بندی کتاب، فصل اول را که تاریخ است، نوشته اید “چیستی ها و چگونگی ها” و فصل دوم را نوشته اید “چرایی ها”. چیستی ها و چرایی ها به رهیافت های مختلف فلسفی بازمی گردد که چرا یک زمانی فیلسوف ها به دنبال چیستی بودند و بعد به دنبال چرایی و به نظر من چگونگی در اینجا هم خوانی ندارد. اما سئوال اول این است که فلسفه کتابداری و اطلاع رسانی است یا فلسفه علم کتابداری و اطلاع رسانی؟

رهادوست: اگر دقت کرده باشید در آخرین عبارت مقدمه نوشته ام : ” منتظر نقد از خوانندگانی هستم که دقیق می خوانند و دقیق می نویسند”. در صفحه عنوان کتاب عبارت “library & information sciencee” آمده است. به این ترتیب من پاسخ سئوال اول شما را قبلا داده ام. در مورد تاریخ هم که فرمودید اتفاقا وقتی کتاب تمام شد، ناشر همه جا کتاب را “تاریخ و فلسفه کتابداری” معرفی کرده بود. .ما در اینجا اختلاف نظر پیدا کردیم. گفتم: “من اصلا کتابم تاریخ و فلسفه کتابداری نیست” ولی ایشان می گفت که مقداری از حجم کتاب تاریخ است و سر این مسئله اختلاف نظر داشتیم و من به جد اصرار کردم که عنوان همین باشد ولی اگر باز هم دقت کرده باشید و مقدمه را خوانده باشید، در مقدمه گفته ام که من ارائه کننده فلسفه جدیدی در این رشته نبوده ام. این کتاب یک پژوهش علمی درباره فلسفه کتابداری و اطلاع رسانی است کمااینکه متدولوژی کاملا علمی است. فرضیه، سوال پژوهش و نتیجه گیری دارد و من فکر می کنم شاید اگر شما این سئوال را می پرسیدید که چرا مثلا یک عنوان فرعی اضافه نکرده ام که “فلسفه کتابداری و اطلاع رسانی : پژوهش علمی” برایم قابل قبول بود چون این کتاب یک پژوهش علمی درباره فلسفه است. ولی من دلایلی داشتم که عنوان حتما به این ترتیب باشد.

حیدری نژاد: نه من از این بابت نمی گویم. البته شما می گویید که من توضیح داده ام…

رهادوست: به خاطر همین در عبارت هایی که در مقدمه هست مخصوصا تاکید کرده ام که این کتاب یک پژوهش علمی در زمینه فلسفه کتابداری و اطلاع رسانی است.

فانی: اجازه دهید من سئوال آقای حیدری نژاد را طور دیگری مطرح کنم. به نظر من شما بخش اول را -که بخش تاریخ است- در این کتاب که کتاب فلسفه است، نوع دیگری باید مطرح می کردید. شما تاریخچه ساده کتابخانه ها را گفته اید که نمی دانم مخاطب آن کیست. حتی اگر می خواستید این مطالب را بگویید باید با نگاه کلی می گفتید نه اطلاعاتی برای کسی که می خواهد یک دوره تاریخ بخواند یا تاریخ حرفه کتابداری را بداند چون شما می گویید که می خواستید این زمینه را بدهید که بر مبنای این گذشته آیا می توانیم فلسفه ای برای کتابداری و اطلاع رسانی بنیاد بگذاریم یا نه و این نیاز بود که باعث شده است که مباحث تاریخی را مطرح کنید. اما در مورد این نیاز، نگاهتان دیگر فلسفی نیست و نگاهتان کاملا یک کتاب عادی نوشتن درباره تاریخ علم است و حتی در بخشی هم وارد فلسفه شده اید، این کار را کرده اید. یعنی برای مخاطب جدی که می خواهد راجع به مبانی نظری یک حرفه مطالعه کند یا اطلاعتشان کم است یا اگر اطلاعاتی داشته باشد، باید اطلاعات مفهومی باشد نه اطلاعات تاریخی تا مخاطب بتواند حس کند که این حرفه در طی تاریخ نگاهش چگونه بوده است. مفهوم فلسفه کتابداری و یا اصلا فلسفه هر رشته ای چیست؟ مقصود ما این است که مبانی نظری و بنیادهای یک حرفه را پیدا کنیم و در ضمن کلی نگر باشیم. در واقع کار فلسفه این است که دید شما را گسترش دهد و با نگاه و نگرش گسترده ای نه تنها به حرفه خودتان بلکه به خود جهان بنگرید. با توجه به این مباحث قسمت هایی که کاملا روایت های ساده یک حرفه است که در تمام حرفه ها وقتی می نویسند همین را می نویسند و شما به عنوان مقدمه گفته اید و فکر می کنم ۲۰۰ صفحه هم باشد، برای کسی که به طور جدی می خواهد دنبال این باشد که برای کتابداری و اطلاع رسانی مبانی نظری اندیشه پیدا کند، برآورد نمی کند و در واقع باید طرح دیگری ریخته می شد و قسمت اول اصولا باید طور دیگری نوشته می شد.اینها در واقع با بخش دوم کتاب و به طور کلی با هدف شما از نوشتن این کتاب که البته هیچ کس هم انتظار ندارد نظر جدیدی بیاورید – و گرچه در بعضی جاها آورده اید و به آن هم می پردازیم- همخوانی ندارد و به نظر من می توانست به نحو دیگری نوشته شود.

رهادوست: آیا منظورتان این بود آقای فانی که تاریخ کتابخانه ها می توانست طور گذرا و خیلی خلاصه تر مطرح شود؟

فانی: و مفهوم گرا باشد.

حیدری نژاد: روایت نباشد. نقد و تحلیل باشد.

فانی: به جای اینکه گفته شود کتابخانه آپادانا چه ویژگی هایی داشته است، با نگاهی مفهومی به تاریخ کتابخانه ها پرداخته شود.

حیدری نژاد: خانم رهادوست قبل از اینکه شما توضیح دهید، اجازه دهید من مطلبی را عرض کنم. دو جلد کتاب به نام تاریخ علم وجود دارد که فکر می کنم نویسنده آن وایتهد است که دو بخش “قبل ازرنسانس” و ” بعد از رنسانس” دارد ولی کسی که فلسفه علم را می نویسد، اصلا نیامده است آن دو جلد را هم بیاورد و به قدر نیازی که در تبیین تئوری های نظری اش داشته، از آن استفاده کرده است. حتی خود پوپر تاریخ علم را به صورت روایی آن طور که شما نوشته اید، نیاورده است.

رهادوست: نکته جالبی فرمودید.اگر برداشت من درست باشد، در واقع اشاره می کنید که شما از نظر انسجام کلی قضیه یک حلقه مفقوده احساس کرده اید. درست است؟

فانی: در واقع از نظر نحوه نگاه.

رهادوست: ضمن اینکه مفهوم گرا بودن شما برای من جالب است، تکرار می کنم که. یکی از دلایلی که تاریخ را در عمق رفته ام، روش شناسی کار بوده است. اگر دقت کرده باشید، تاریخ کتابخانه ها، فصل تقریبا مفصلی گرفته است و بعد در بحث حرفه هم مباحث تاریخی را آورده ام چون وقتی می خواهیم فرضیه ای مطرح کنیم که کتابداری و اطلاع رسانی مشترکاتی دارند و در کنار هم بهتر بتوانند به هم و به جامعه خدمت کنند همه این بحث ها ضرورت دارند. هرچند در مبحث اطلاع رسانی از تاریخ فاکتور گرفته ام و عطف داده ام به اینکه دو مرتبه این ها را تکرار نخواهیم کرد. وسعت موضوع به نظرم خیلی زیاد بوده است. به نظر خودم، نتیجه گیری های آخر هرفصل به آنچه شما مد نظر دارید، یعنی مفهوم گرائی پرداخته است و شاید حرف های اصلی من، مجموعه صحبت هایی است که در آخر هر فصل داشته ام. البته این که شما می گوئید برای تعبیر یک فلسفه خاص، تاریخ آن باید مفهوم گرا باشد، حرفتان درست است، اما این مفهوم گرائی در کتاب وجود دارد.

فانی: به نظر من اگر فقط قسمت نتیجه گیری را می آوردید، کافی بود چون در آن قسمت دیگر مفهومی نگاه کرده اید و می خواهید بگویید که من دارم با این مبانی این حرف ها را می زنم.

خسروی: بحث این است که تاریخی که برای کتاب فلسفه کتابداری باید نوشته شود، با کتابی که برای تاریخ کتابداری باید نوشته شود، طبیعتا باید متفاوت باشد که شما هم با بنده هم نظر هستید.

رهادوست:. من فکر می کنم اگر نام کتاب مثلا “تاریخ و فلسفه کتابداری” بود، شاید این مسئله از نظر همه شما حل می شد.

خسروی: خوب البته آن وقت هر دو سطحی می شد.

فانی: اما شما از قسمت اول برای قسمت دوم استفاده نکرده اید. شما باید هدف داشته باشید که این ۲۰۰ صفحه ای که آورده اید چه کمکی به بخش دوم کرده است و تا چه حد این مطالب توانسته است قسمت دوم را توجیه کند.

منصوریان: من فکر می کنم اتفاقی اینجا افتاده است که محصول کار به این شکل درآمده است. خانم رهادوست در کتابشان گفته اند و کاملا هم مشخص است. من احساس می کنم کاری که اینجا انجام شده است یک research report بوده است و چون رویکرد پژوهشی داشته است جاهایی مثل literature review شده است که خیلی خوب است.

فانی: برای خواننده ایرانی که اطلاعاتش کم است، خیلی خوب است.

منصوریان: یعنی آن رویکرد پژوهشی که ایشان در ابتدا داشته اند و بارها هم در کتاب گفته اند و الان هم به آن اشاره می کنند که من فرضیه ای داشته ام، گردآوری داده انجام داده ام و تحلیل کرده ام، انعکاسش در متن خودش را به این شکل نشان داده است. ولی برای کسی که صرفا به عنوان یک کتاب (نه یک پژوهش کیفی) به آن نگاه می کند، قضیه فرق می کند. چون کسانی که کتاب می نویسند در سطوح مختلف، برای افراد متفاوت و با رویکردهایی متفاوت می نویسند، لذا آن انتظاری که ما از کتاب داشتیم ممکن است در اینجا برآورده نشده باشد. احساس من این است که تبلور آن رویکرد پژوهشی، در متن خودش را به این شکل نشان داده است.

حیدری نژاد: بالاخره آقای منصوریان موضوع این است که این کتاب نزدیک به ۵۰۰ صفحه…

منصوریان: از لحاظ کمی در نظر نگیرید، چون فونت و قطع و… کتاب ها فرق می کند.

حیدری نژاد: وقتی می گوییم فلسفه کتابداری و اطلاع رسانی، یعنی شمایی که به فلسفه کتابداری و اطلاع رسانی علاقه مند هستید، بیایید و این کتاب را بخوانید.از طرف دیگر نمی توانید بگویید من با یک جمله تمام چیزهایی که نوشته ام را گفته ام که مثلا رویکرد من به این شکل است. خانم رهادوست تقریبا تمام تئوری هایی که در فلسفه علم بوده است، را آورده اند و من نمی خواهم بگویم که خود این مسئله چقدر باعث ابطال ناپذیری و نقد ناپذیری این کتاب می شود. یعنی آنقدر ازدحام اطلاعات وجود دارد که معلوم نیست که کجایش فلسفه کتابداری است. اینکه خانم رهادوست می گویند من اینجا گفته ام که پژوهشی است درباره کارهایی که صورت گرفته است و توضیحی که آقای منصوریان در ادامه داده اند، شما نمی توانید با یک یا دو جمله کتابی نزدیک به ۵۰۰ صفحه است را بگویید که من این ها را گفته ام و خودم می دانم چه اتفاقی افتاده است.

فانی: خوب درباره قسمت اول بحث کردیم، بهتر است به سراغ قسمت دوم کتاب برویم.

خسروی: اگر اجازه بدهید سئوال بعدی را مطرح کنم. شما در تحلیل هایی که فرمودید خیلی بر تعاریف تکیه دارید. یعنی به نظر می آید به عنوان یک محور حتی آنجاهایی که مناط هایی برای فلسفه علم ذکرکرده اید و یک سری سرفصل گفته اید که باید در فلسفه علم این مباحث مطرح شود، یکی از سرفصل ها بحث تعاریف است و خودتان هم به طور مستوفی اینجا بحث تعاریف کتابداری و اطلاع رسانی و همپوشانی و غیره را مطرح کرده اید و تقسیم بندی های متفاوتی در آن انجام داده اید. سئوال من این است که اصولا در مباحث فلسفه علم، آیا شروع از تعریف، شروع خوبی است؟

رهادوست: اتفاقا عکس این حرف را من گفته ام. جاهایی در کتاب هست که گفته ام اصلا نباید با تعریف شروع کرد چون تعریف الا غیر النهایه است یعنی شما برای هر تعریف باید دوباره واژه بیاورید و اصلا تمامی ندارد.

خسروی: من می خواهم این مطلب را عرض کنم که شما خودتان در آن قسمت ها اصرار دارید که پرداختن به تعریف لزوما ما را به سمت حقیقت نمی تواند هدایت کند که بتوانیم تصمیم درستی برای فلسفه بگیریم. ممکن است شما خیلی به این بحث پرداخته باشید یعنی هم در بیان نظری و هم در جمع بندی که سعی کرده اید این ها را به نوعی رده بندی کنید و به یک نتیجه برسانید.

رهادوست: علتش این بوده است که میزان آشفتگی و به هم ریختگی در این رشته، از حد نصاب قابل انتظار در هر علمی بیشتر بوده است. این تنوع در خیلی از حوزه های علمی وجود دارد، ولی به نظرم در کمتر رشته ای تا این درجه حرف ها با بی دقتی زده شده ادعاهایی که زیاد روی آن کار نشده ایده های قشنگی که رویش خیلی زحمت کشیده نشده است. دلیلش این است که تشتت این تعاریف (به نظر آنها) مسئله ایجاد نکرده است. البته تعریف جایگاه و نقش خود را دارد اما موقعی که این تنوع، ازدحام و تعدد به طور کلی یک رشته یا حوزه را به هم بریزد و نظم و نسق و نظام را از آن بگیرد، خودش یک مسئله است و باید به نوعی به این وضع نظام و سامان داد و به قصد اینکه آثار مخل تعاریف از بین برود، به آنها پرداخت. در کتاب به این تعاریف اصالت داده نشده است و یک جا هم اشاره کرده ام که متاسفانه تعریف، همه چیز، حتی از تعریف تا فلسفه، را در برگرفته است. در حالی که من به فاصله بین تعریف تا نظریه پردازی پرداخته ام . اما به نظرم رشته ما بیش از حد انتظار و بیش از حد تحمل دچار این آشفتگی ها شده است. علت پرداختن به این مسئله این بود که حقیقتا این موانع باید کنار می رفت.

حیدری نژاد: آقای فانی نظر شما درباره تعریف چیست؟

فانی: این امر باید مبتنی بر مبانی نظری و فلسفی و نگاه های خودتان باشد. اینکه شما یک دغدغه در این کتاب دارید که ۳ فصل آخر این کتاب هم همان دغدغه است؛ جدایی پذیری و جدایی ناپذیری کتابداری و اطلاع رسانی است. در جامعه انگار این طور مطرح شده است که اطلاع رسانی می تواند فلسفه داشته باشد ولی کتابداری نه. کتابداری حرفه ای است که در آن کتابدارها از قدیم کتاب ها را به عده ای می دادند و کارشان را انجام داده اند و حداکثر فلسفه ای که می توانید برای آن بگذارید در واقع فلسفه اخلاقی آن است یعنی آرمان طلب هستند که اطلاعات را در اختیار بشر بگذارند و حافظ میراث باشند و از این بیشتر چیزی از کتابداری در نمی آید و برعکس اطلاع رسانی که علم جدید فوق العاده ای است و اصلا ربطی هم به کتابداری ندارد، کاملا قابلیت این را دارد که مبانی نظری اش پیدا شود. در واقع دغدغه شما این بوده است که بگویید این طور نیست و کتابداری را دست کم نگیرید. خوشبختانه من هم این نگاه را قبول دارم و به نظرم این طور نیست که فقط علم اطلاع رسانی قابلیت بحث های نظری دارد و کتابداری حرفه ای ساده دلانه ای است و اینطور نیست که چون کتابداران افراط در عملگرایی دارند و کارشان عملی است و اصلا ادعایی ندارند، بنابراین بحث کردن راجع به فلسفه و مبانی فلسفی و بنیادهای اندیشه چنین حرفه ساده ای که کارش کتاب دادن و کتاب گرفتن است، اصلا بی مورد است. به همین خاطر من فکر می کنم که شما خواسته اید با تعاریف به نوعی این دو حوزه را مطرح کنید و نظر خود شما این بوده است که این دو حوزه یکی هستند.

رهادوست: نه. نگفته ام که یکی هستند. من حتی گفته ام که اساس اطلاع رسانی اصلا از حوزه کتابشناسی که یک حوزه مستقل در قلمرو فرهنگ است، برخاسته است و کتابداری هم از تاریخ خودش در طول زمان برخاسته است. من اصلا نگفته ام که اینها یکی هستند ولی گفته ام که این ها به هم رسیده اند، با هم شده اند. یک جاهایی با هم اختلاط پیدا کرده اند، متقاطع شده اند، قطع شده اند و در جاهایی با هم موازی شده اند.

فانی: شما همه جا از وحدت این ها صحبت کرده اید.

رهادوست: نگفته ام که این ها جدا باشند. چند جا به دقت اشاره کرده ام که اساس این ها از اول متفاوت بوده است. حوزه ای به نام کتابشناسی، خارج از کتابداری داشته ایم و حوزه ای به نام کتابداری داشته ایم. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در کنار هم قرار می گیرند و از کارکردهای همدیگر استفاده می کنند که آن داستان ها، ماجراها و اختلاف ها پیش می آید.اگر دقت داشته باشید آن چیزی که من بخصوص چند بار به آن اشاره کرده ام، این است که اصلا مهم نیست که اینها یکی باشند. ما نمی گوییم که یکی هستند. می گوییم که اینها با هم و در کنار هم هستند. اگر که انرژی هایی وجود دارد، در جهت نفی و دفع یکدیگر نباشند، به صورت مشترک و با هم می توانند خیلی از مشکلات را حل کنند و منزلت اجتماعی حرفه را بهتر حفظ کنند و کسانی که کتابدار و یا متخصص اطلاع رسانی هستند، انرژی هایشان را در جهت اتحاد به کار گیرند. حتی واژه ای که من به کار برده ام، “اتحاد” بوده است، نه “وحدت”

فانی : البته عنوان فصل، “وحدت و کثرت” است.

رهادوست: “از کثرت به وحدت” ولی دو حوزه علمی یا domain اگر در کنار هم باشند، برای اعتلای خودشان واهدفشان موفق تر خواهند بود.

خسروی: خانم رهادوست اگر بگوییم که شما به یک اتحاد پراگماتیسمی(چیزی که اینجا گفته اید) معتقد هستید، آیا اگر ما وحدت یا اتحاد کتابداری و اطلاع رسانی را از نگاه شما از جنس عملگرایانه اش بگیریم، آیا آن وقت می شود یک فلسفه واحد برای هر دو نوشت؟

رهادوست: من فلسفه واحدی برای هیچ کدام نگفته ام.اگر بخواهیم به تمام این تعریف ها و تمام این literature هایی که درباره فلسفه کتابداری هست، نظم بدهیم، می بینیم که می توانیم این ها را در ۳۳ حوزه تقسیم بندی کنیم. حتی خود من اگر زمانی بخواهم برای این مسئله چیزی بنویسم یا گرایشم به یکی از این ها را به طور قطعی بگویم، لازم است که دوباره بنشینم و کار مفصلی انجام بدهم. من فکر می کنم و از این نظر مطمئنم که بی گدار به آب نمی زنم و یک دفعه حرفی بزنم که روی آن کار نکرده ام. من در اینجا به مجموعه مرور بر مطالعاتی که در مورد فلسفه بوده است، نظم و نسقی داده ام و آن را در ۳ قسمت رده بندی کرده ام؛ آن نگاهی که در کثرت هست، آن نگاهی که در دو عنصر متفاوت هست و یک نگاه کل نگر. و اینها مستند به لیترچری است که در زمینه فلسفه کتابداری وجود داشته است و به نظر من کم بوده است، البته مطالبی که در این کتاب آورده شده است نمی گویم ۱۰۰% ولی به نسبت جامعیت دارد. کار من این بوده است که فرضیه ام را تایید یا رد کنم.

فانی: آن وقت این مسئله چه رابطه ای با نظریه فلسفی که شما مطرح کرده اید، رئالیسم انتقادی، دارد؟ به نظر می رسد مبنای اصلی نوع نگاه شما به رئالیسم انتقادی می رسد.

رهادوست: برای اینکه من قبل از اینکه این کتاب را بنویسم در این زمینه کار کرده بودم و در واقع دلیلی که روی رئالیسم انتفادی کار کرده بودم به خاطر مشکلات روش تحقیق بود که مدت ها در زمان تدریس با آن مواجه بودم و می دیدم که مشکلات این حوزه در متدولوژی چیست و به این دریافت رسیده بودم که متدولوژی در دانشگاه های ما و حوزه ما مشکلاتی دارد. کمیت گرایی غالبا سطحی بر تحقیقات ما حاکم است و خیلی هم اشاعه پیدا کرده است. طبعا این مسئله مسبوق به سابقه ای است که من در تدریس در این رشته به آن رسیده بودم و در مطالعات نظری که خودم به طور جداگانه داشتم، به نظرم رسید که در بین تمام آن نگاه هایی که در این زمینه وجود داشته است (هرمنوتیکی، پدیدار شناسانه و غیره)، رئالیسم انتقادی بیش از تمام ایسم های دیگر به این مسئله نزدیک بوده است.

فانی: با همین مسئله وقتی که رئالیسم انتقادی را مطرح کردید، در واقع نمی توانستید بگویید که بین کتابداری و اطلاع رسانی اینقدر تفاوت وجود دارد. کار رئالیسم انتقادی که مبحث جدیدی هم هست و از سال های ۷۰۰ پیدا شده است، چیست؟ بحث اصلی آن این است که آیا جهان خارجی وجود دارد؟ و بحث فلسفی دارد که فرض می کنیم که وجود دارد و بخش انتقادی آن می گوید که بین این واقعیت که می گوییم وجود دارد و واقعیت باید تفکیک صورت گیرد. یک واقعیت بالفعل داریم که همان جهان خارجی است.و یک واقعیت دیگر که تجربه انسانی است، از آن داریم. واقعیت دوم بالفعل نیست و واقعیت گرایش هاست. اصلا کار اصلی رئالیسم انتقادی این است که گرایش ها را نشان دهد که فرض کنید واقعا نمی دانیم جاذبه چیست ولی تا آنجایی که تجربه کرده ایم این است که گرایشی است که جذب می کند. بنابراین هیچ وقت نظر قطعی نمی دهیم. نتیجه اش به یک نوع پلورالیسم و یک نوع بازنگری اندیشه می رسد و این قدر به تعریف که حتما می دانید ذاتش این است و جوهرش این است، تاکید نکنید و باید به کلی تعریف ها را کنار بگذارید. چون رئالیسم انتقادی در واقع می گوید که یک گرایش را نشان دهیم.

رهادوست: اولا من تعریف را اصل نگرفته ایم، ثانیا اگر فیلسوف رئالیسم انتقادی باشیم فرق می کند با اینکه عنصر هایی از این فلسفه را مناسب بدانیم . این ها دو موقعیت است. زمانی که من فیلسوفی هستم مثل آقای رم هاره یا دیگران این داستانش فرق می کند. به این معنا که باید دید یک فلسفه چقدر در اعماق وجود من و در تمام زندگی ام نهادینه شده است.

فانی: خوب یک روش شناسی است و روش تحقیق هم همین است.

رهادوست: من فیلسوف رئالیسم انتقادی نبودم و کسی بودم که رفتم و منابعی پیدا کردم و با توجه به سوابقی که در حوزه تحقیق لمس کرده بودم و دریافت کرده بودم، به نظرم رسید که در حال حاضر این ‘ایسم”، بیشتر از “ایسم” های دیگر می تواند برای حل مسئله متدولوژی در آن حوزه کمک کند. من سئوالم اینجاست که مثلا وقتی شما تخصص تاریخ دارید و همه آقای فانی را در این حوزه به عنوان یک مرجع در حوزه تاریخ می شناسند و شما در این حوزه صاحب نظرید، چقدر فاصله هست بین شمایی که نگاه تاریخ گرای فوکو را می شناسید و بهتر از هرکسی می توانید تبیین کنید ، و شمائی که میخواهید برمبنای نگاه فوکو تاریخ نگاری کنید. اگر بخواهید تاریخ بنویسید، دقیقا چقدر از تاریخ گرایی نوین در وجود شما نهادینه می شود؟ و آن نظریه ها و اگر بخواهید مبنی بر عمل تاریخ بنویسید، آیا واقعا به همان مفهوم دقیق می نویسید؟

فانی: اگر خیلی معتقد باشم باید همین کار را انجام بدهم.

رهادوست: بله. همه ما داریم به این طرف می رویم که اگر به نظریه هایی اعتقاد پیدا کرده ایم، تا جایی که می توانیم آنها را در وجودمان نهادینه کنیم و بیشتر به آن گرایش پیدا کنیم. اما به نظر من کمتر می شود چنین داعیه ای را طرح کرد که می توانید تمام عناصر یک “ایسم” را که در ظرف ۱۰ سال با آن آشنا شده اید، به کار بگیرید. آیا در تمام بند بند وجود شما نهادینه می شود و تمام وجودتان ۱۰۰% به آن معتقد می شود؟

فانی: حداقل به آن گرایش پیدا می کنیم و در این کتاب هم اصولا شما بر روی روش علمی خیلی کار کرده اید و بسیار راهگشاست اما بالاخره فلسفه کتابداری چیست؟

رهادوست: قبلا هم گفتم که من فقط راه را باز کرده ام برای اینکه اصولا اگر کسانی بخواهند در باب فلسفه کتابداری کار کنند، باید به چه چیزها توجه کنند تا کار را شروع کنند. این اولین قدم است و به اصطلاح اولین قدم این است که یک سری مباحث روشن شود و نورافکنی به یک سری تاریکی ها تابیده شود تا برپایه این ها، کار بعدی اتفاق افتد.

خسروی: اجازه بدهید من به سئوال اول بازگردم. شما بخشی را به “جدایی پذیری کتابداری و اطلاع رسانی” اختصاص داده اید. آیا اعتقاد دارید که الآن یک objectt بیرونی به اسم کتابداری و اطلاع رسانی داریم که این حاصل تلاقی دو دانش بوده که اکنون یک دانش واحدی را به اسم کتابداری و اطلاع رسانی پدید آورده است؟

رهادوست: دارد به این سو حرکت می کند. مطالعاتی که وجود دارد نشان می دهد که این دو domain دارند به طرف هم می آیند و به هم نزدیک می شوند و انرژی هایی که صرف شکاف افکنی می شده، دارد سمت و سوی دیگری پیدا می کند.

خسروی: خوب این ها توصیه اخلاقی است که بگوییم که سعی کنیم که تفرقه اندازی نکنیم.

رهادوست: نه. این منطق است. منطقی ارائه کرده ایم و تاریخ این را می گوید که در عرض ۱۰۰ سال اگر literature را نگاه کنید می بینید که افراد بسیار صاحب نظر در این حوزه مثل آقای “جان باد” و “ساراسویک” و غیره همگی کارهای بسیار ارزشمندی در این حوزه انجام داده اند. به نظر من اصلا توصیه اخلاقی و وضع نیست. تاریخ نشان می دهد که افرادی که در این زمینه ها بسیار کار کرده اند. به بسیاری از این شکاف ها دقت نکرده اند و تعاریف و حتی واژه هایی را به دقت در بعضی جاها به کار نبرده اند و به هر حال این کار مبتنی بر شیوه تاریخی است و من هیچ وجه نمی پذیرم که یک توصیه اخلاقی باشد.

منصوریان: اتفاقا توصیه اخلاقی هم نیست.

خسروی: البته منظور من همه کتاب نیست، قسمتی از کتاب را عرض می کنم. می گویم آن قسمتی که شما توصیه می فرمایید که باید کوتاه آمد، توصیه اخلاقی است.

رهادوست: این ها همه مستند است و برمی گردد به آنچه در متون وجود داشته است:

خسروی: خوب آن مستندات هم توصیه اخلاقی هستند.

منصوریان: البته من در حوزه کتابداری و اطلاع رسانی تازه وارد هستم. یعنی حدود یازده سال است که من وارد این رشته شده ام ولی از روز اول، سئوال من این بود که کتابداری و اطلاع رسانی چیست؟ و در این مدت هم سئوالی است که همیشه از من می شود و واقعا این سخت ترین سئوالی است که دانشجویان بخصوص دانشجویان تازه وارد، از من می پرسند و اتفاقی که افتاده است و جاهای مختلفی که این بحث مطرح می شود، عده ای می خواهند بگویند که اطلاع رسانی همان کتابداری است و فقط یک مقدار شیک تر شده است که در این کتاب جواب داده شده است که واقعا این طور نیست. شاید بتوان این طور گفت که یک سری مقاله هست که مجموعه اش را کتابخانه ملی چاپ کرده است و مبانی فلسفه کتابداری که مقاله ساراسویک و یورلند و غیره در آن قرار دارد. خواندن آن می تواند برای کسانی که می خواهند این کتاب را بخوانند، مفید باشد و من خیلی خوشحال هستم از اینکه می بینم در این کتاب، information science را به عنوان یک علم مستقل جدا از library science معرفی کرده اید و واقعا هم همین طور است.

فانی: البته من این گرایش را خیلی پررنگ نمی بینم. پس معلوم است که نگاه ها به یک مسئله متفاوت است.

رهادوست: شاید دقیق نخوانده اید.

فانی: اما رئالیسم انتقادی همین را می گوید. یعنی شما یک چیز به عنوان واقعیت سفت و سخت که مطلق باشد، نیست. عده ای گرایش دارند، این طور می بینند و اگر قرار بود واقعیت چیز سلب و سختی باشد که اصلا این بحث ها مطرح نبود.

رهادوست: فرمایشتان بسیار متین است. اینکه کسانی که گرایش دارند این طور می بینند، نه تنها اشکالی ندارد بلکه خیلی هم خوب است ولی باید وقتی که می نویسند، مستند بنویسند. به طور مثال آقای آذرنگ چندین سال پیش نظرشان این بوده است که کتابداری و اطلاع رسانی دو حوزه جدا هستند و آقای حری نظرشان این بوده است که نه اصلا این ها یکی بوده اند. در یک شماره نشریه در چند سال پیش دو مقاله نوشته اند که در کنار هم چاپ شده است. دو نگاه متفاوت است. چه اشکالی دارد؟ آقای آذرنگ این کتاب را فصل به فصل دیده اند و نظرشان با من مخالف است و من فکر می کنم که هنوز فکر می کنند که سرشت این دو کاملا جداست.

فانی: ولی به نظر من گرایش شما در نزدیک کردن این دو به هم بوده است.

رهادوست: این دو به سوی یکدیگر تمایل دارند و این هیچ اشکالی هم ندارد. ولی آنچه که من در این کتاب به آن اصرار کرده ام و شاید هم موفق نبوده ام که آن را خیلی شاخص کنم، این بوده است که اشکالی ندارد که آقای xx یا خانم y نظرشان این بوده است. بحث من بر سر این است که حتی بزرگان این رشته، بهترین ایده ها، و بهترین فرضیه ها را در یک مقاله می نویسند و قضیه را تمام می کنند. اشکال این است. خوب اگر فکر می کنیم که این رشته با رشته دیگر رابطه خواهر و برادری دارند، نباید در یک مقاله تمام شود. مقاله های جذابی هست و همه در مروری بر مطالعات من قرار گرفته اند، اما کسانی نیامده اند که در عمق به آن بپردازند و کار کنند. اگر گرایش داریم باید در عمق به آن بپردازیم و آن را باز کنیم. اکثرا حتی آقای یورلند،که واقعا در این کار من ارادتمند ایشان و خیلی های دیگر شده ام، یک مقدار شتاب زده، ایده های زیبا، فرضیه های قشنگی می گویند و تمام می شود و وقتی نگاه می کنیم می بینیم که در کاسه هیچ چیزی که با آن تحقیق بنیادی انجام بدهیم، نداریم. یعنی چیزی که به آن بخواهیم چنگ بیاندازیم و با چنگ زدن به این پژوهش ها بتوانیم از پس یک سری مسائل بیرون از حوزه برآییم، وجود ندارد و یا اگر هست نارساست.

منصوریان: پس با این حساب من فکر می کنم کتاب شما یک عنوان فرعی هم لازم داشته است. یعنی وقتی شما می گویید فلسفه کتابداری و اطلاع رسانی، نویسنده فاطمه (بهار) رهادوست، یعنی اینکه من دارم این را می گویم یا اینکه literature هایی را خوانده ام و آن ها این را گفته اند و تحلیل من این است. یا اینکه برای فلسفه اطلاع رسانی اگر می خواهید تحقیق کنید، این طور تحقیق کنید.

رهادوست: من می پذیرم اما این بماند که من خیلی دوست داشتم که عنوان به این ترتیب باشد. ولی اگر عنوان فرعی دقیق تری برایش می گذاشتم، چه بسا که راهگشا تر بود.

فانی: ببینید ۹۵% کتاب هایی که می نویسند، همه گزارش می دهند. فکر نمی کنم کتابی وجود داشته باشد که اطلاعات original بیاورد. کل فلسفه علم را شما بخواهید بیاورید نام ۵۵ نفر را می برید. همه همین طور هستند یعنی هر کتابی گزارش می دهد ولی هر گزارشی به گرایش هایی بیشتر تکیه می کند. هدف شما از نوشتن این کتاب این بوده که اولا که جلب توجه کند که اصلا چه نیازی به این مبحث در ایران امروزی است؟ شما به خوبی تبیین کرده اید که ما واقعا نیاز داریم و به خاطر آسیب های عملگرایی افراطی است که ما نیاز داریم که کل نگر باشیم و مبانی را پیدا کنیم و بیشتر فکر کنیم و مسئله اصلی این است و به جایی هم می رسد یا نمی رسد، مهم نیست. الآن فلسفه تاریخ در طول چند سال به هیچ جایی نرسیده است، فلسفه سئوال مطرح می کند و پاسخش همین طور ادامه پیدا می کند و قرار هم نیست به جایی برسد که تفکر تمام شود. کتاب هم دقیقا همین طور است و اندیشه اش درباره نگاه های کلی تری به حوزه است و این کمک می کند به کار عملی اش که گستردگی پیدا کند. من که شخصا از این مسائل دور هستم و روی فلسفه بیشتر کار کرده ام، خیلی استفاده برده ام چون خیلی وارد این حیطه نشده بودم و کسانی هم که صد سال وقت گذاشته اند، می دانند که فلسفه به جایی نرسیده است. به خصوص مرور مطالعاتی که شما آورده اید،خیلی کمک کرده است. واقعا یک مقاله را خوانده اید، خیلی خوب خلاصه کرده اید و واقعا هم همین قدر هست و بیشتر از آن نیست ولی به هر حال شما می خواهید بنیانی را در اینجا بگذارید و نباید بی حساب باشید چون وقتی که کار کرده اید، نظر هم دارید و هر کسی هم دارد کتاب می نویسد، فقط گزارشگر نیست.

رهادوست: نظری که من دارم این است که این احتمال را می دهم که هر کسی می تواند این ادعا را داشته باشد که کتابی در حدود ۲۰۰ یا ۳۰۰ صفحه بنویسد و تمام این فرضیه را رد کند. هیچ اشکالی ندارد. مسئله من چیز دیگری است و من از این جلسه این استفاده را می برم که اگر زمانی خواستم توضیح یا مقدمه متفاوتی برای این کتاب بنویسم، شاید لازم باشد که دغدغه اصلی ام را در مقدمه مطرح کنم و نه در لابه لای متن. مسئله اصلی من این بود که بزرگان این رشته که بیشتر در غرب کار کرده اند و در این ۱۰۰۰ سال خیلی هم کار کرده اند و خیلی نوشته اند و خیلی فکرهای خوبی داشتند و خیلی آدم حسابی ها آمده اند و تلاش کرده اند، با مروری که من بر مطالعات آنها کرده ام ، دیده ام که بزرگان این رشته در بسیاری از موارد،در فرضیه های زیبا و اندیشه هایشان کار دامنه داری انجام نداده اند. جاهایی لازم بوده است که کار به صورت مقاله باشد، جاهایی لازم است وقتی مسئله ای را طرح می کنیم که با مبانی سر و کار دارد باید در عمق به آن پرداخته شود و هدف من این نبوده که کتاب مبانی بنویسم. به قول شما هرکس گرایشی دارد و نظری هست اما دغدغه اصلی من این بوده است که اگر کسانی چه در ایران و چه در غرب درباره چیزی نظر می دهند، باید عمیق کار کنند و اکتفاکردن به استعاره های زیبایی که در نظرها وجود دارد و قشنگ ومطلوب است، شیوه درستی نیست. دغدغه من این بوده است که با این شیوه، چالش داشته باشم. برداشت من این است که باید عمیق کار کنیم یعنی اگر نظری داریم، فرضیه ای داریم یا گرایشی داریم، سطحی نباید برخورد کنیم و چند fact را از جاهای مختلف به هم بدوزیم و نتیجه گیری کنیم. در زمینه نظریه هایی که درباره جامعه اطلاعاتی است، آدم هایی نشسته اند و با جدیت کار می کنند. مثلا درباره اینکه آیا جامعه اطلاعاتی پدیده کاملا نوینی است یا اینکه نوین نیست و ادامه همان گذشته است، کلی بررسی می کنند. بعد نگاه می کنی و می بینی که چقدر در یک سری حوزه ها به شدت و عمیق کارهای بنیادی و تحقیقات بنیادی و اساسی انجام می دهند و با انجام تحقیقات بنیادی است که حتی اگر نگاه شما این است که فرضا کتابداری یک فن یا عمل است، در آن صورت حرف شما بی محتوا نخواهد بود. می خواهم بگویم این همه نگاه و نظر وجود دارد، و چرا بزرگان حوزه ما در ایران در حالی که این توان را دارند به صرف اینکه مثلا فرصتش را نداشته اند یا به فکر نیفتاده اند، کاری انجام نداده اند. اگر می خواهیم کاری انجام دهیم و تحولی ایجاد کنیم، باید در عمق کار کنیم. حتی اگر نظر ما رد شود، هیچ اشکالی ندارد. مهم این است که این چالش و این حرکت به وجود آید و مسائل را در یک مقاله قشنگ تمام شده تلقی نکنیم و این نباشد که هر حرف قشنگی را بزنیم و فکر کنیم که تمام شد و رفت.

منصوریان: یک اتفاق دیگر هم که افتاده این است که ما در مورد اینکه چرا اسم این رشته کتابداری و اطلاع رسانی است و کتابداری و اطلاع رسانی چیست که از طرف دو گروه عمده دانشجویان و افراد بیرون از رشته مطرح می شود، خیلی راحت گذشته ایم. در همایش ها هم که دانشجویان می گویند اسم رشته را عوض کنید، می گوییم ” دیگر صحبت آن را نکنید، این مسئله ملال انگیز شده است و آن را رها کنید “. اما واقعا برای یک سری سئوال است و ما کار مستندی انجام نداده ایم که به آنها جواب بدهیم. مثلا وقتی من سر کلاس می روم و دانشجویان ترم اول می آیند، نود درصدشان چون هیچ رشته ای نبوده است، وارد این رشته شده اند و همیشه از من می پرسند، این رشته بالاخره چیست؟ و این سئوالات تا مقطع فوق لیسانس هم ادامه دارد. به نظر من ما تا امروز ساده گذشته ایم و این کتاب می تواند راهکار مناسبی باشد.

خسروی: خانم رهادوست شما بعد از نگارش این کتاب به این نتیجه رسیدید که کتابداری و اطلاع رسانی علم است یا شبه علم؟

رهادوست: من تا اینجای قضیه و تا الآن به این نتیجه رسیدم که جنبه هایی از کتابداری بیشتر وجه علمی دارد و اطلاع رسانی اگر که علم اطلاعات…

خسروی: قرار شد که این دو را یکی بگیرید.

رهادوست: من نگفته ام یکی هستند. همین است که می گویم دقیق نخوانده اید. من کجا گفته ام که این دو یکی هستند ؟ من می گویم این دو با هم باید باشند.

فانی: با هم بودن یعنی چه؟

رهادوست: یعنی اینکه LIS به کار ببریم و LS و IS به کار نبریم. صحبت من بر سر این است.

حیدری نژاد: خانم رهادوست ۴ فصل تمام شما این ها را کنار هم و با تاکید آورده اید.

رهادوست: اشکالی ندارد. آیا این دلیل یکی بودن است؟

فانی: صحبت از جدایی ناپذیری کرده اید.

رهادوست: جدایی ناپذیری یعنی چه؟ بسیاری از زن و شوهرها یا مادر و فرزند جدایی ناپذیرند. آیا یکی هستند؟

خسروی: نه. جدا می شوند.

رهادوست: یک زن و یک مرد می توانند جدایی ناپذیر باشند، آیا مفهوم این است که یکی هستند؟ اتفاقا من باید از شما سئوال کنم که آیا جدایی ناپذیری به معنای یک entityy بودن است؟

حیدری نژاد: خانم رهادوست اگر روزی قرار باشد شما فقط فلسفه علم کتابداری را بنویسید و اطلاع رسانی را حذف کنید، چنین فلسفه ای را می نویسید؟

رهادوست: اگر که مسئله ای وجود داشته باشد که لازم باشد چیزی را بنویسم، براساس مسئله می نویسم. من این کتاب را بر اساس احساس مسئله نوشته ام. همان طور که اشاره کردم در محیط های آکادمیکی که ما سر کلاس می رویم ، فاجعه هایی رخ می دهد که سال های سال است ما با آن روبرو هستیم و این مسئله تا مغز استخوانمان اثر گذاشته است. یعنی هر روز و هر روز ما با این مسئله سر و کار داریم: کتابداری، اطلاع رسانی، این تیپ ندارد، آن یکی خوش تیپ است، اسمش را عوض کنیم. من یک شعار دارم و آن این است که از مسئله به موضوع می رسم نه بالعکس وگرنه همین طور نمی نشینم بنویسم و اگر مسئله ای احساس کردم، درباره اش می نویسم. من نمی دانم مسئله ای که باعث شود که درباره آن بنویسم چیست. الآن این مسئله که سال های سال مبتلابه است و واقعا من در آموزش، آن را لمس کرده ام، به نظر من مهمترین مسئله است. در محیط های آکادمیک پایان نامه هایی می نویسند که کاملا لوکس، شسته رفته و از فرنگ برگشته است و بعد وقتی نگاه می کنیم، می بینیم که تنها چیزی که در آن مطرح نیست، مسائل رشته است و هویت رشته هیچ احترامی ندارد. این مباحث را بر اساس مسائلی که احساس کرده ام، نوشته ام. نه از منظر اینکه من به صورت مجرد و انتزاعی به آن بپردازم. این طور که فلسفه بخوانم و بعد از رئالیسم انتقادی خوشم بیاید، نبوده است. اگر به نظرتان این را به آن وصل کرده ام، برای این است که مدتها درباره رئالیسم انتقادی مطالعه کرده ام، درباره آن مقاله نوشته ام و رابطه آن را با مشکلات تحقیق خودمان احساس کرده ام و باز مسئله مدارانه با آن برخورد کرده ام و نه به صورت انتزاعی. این را به جرات می توانم ادعا کنم و ثابت کنم که هیچ تکه ای از این کتاب را نمی توانید پیدا کنید که برخاسته از یک نگاه خارج از گود به حرفه باشد و دقیقا رئالیسم انتقادی چیزی نبوده است که من خوشم بیاید و بپسندم و بگویم خوب حالا که این طور است چقدر شبیه آن است. من به این نتیجه رسیده ام که اگر بخواهیم دانشجویان را هدایت کنیم، این “ایسم”، بیشتر از “ایسم” های دیگر می تواند به ما کمک کند که هدایتشان کنیم. نمی دانم این مسئله را چقدر روشن کرده ام. با وجود این قبول دارم که اگر من عنوان فرعی می گذاشتم، البته به قول شما یکی می گذارد و یکی نمی گذارد، و اگر دغدغه هایم را در مقدمه شاخص تر می کردم و مسئله مدار بودنم را بیشتر مطرح می کردم، شاید مقداری از ابهامات کم می شد. هرچند مطمئنم به قول آقای خسروی عده ای از دانشجویان همچنان با این کتاب مشکل داشتند.

منصوریان: در این رابطه من یک پیشنهاد می خواهم مطرح کنم. آیا می توانم پیشنهاد کنم که شما زحمت بکشید و یک مقاله بنویسید که مثلا در فصلنامه کتاب به عنوان یک invited paperr منتشر شود، درباره اینکه کتابداری و اطلاع رسانی چیست؟ و همین بحث هایی که اینجا داریم به طور خلاصه برای دانشجویان مطرح شود.

فانی: من یک سئوال دارم. فلسفه که از مقدمات است. تفاوت هر چیز به موضوع آن است. از بعد فلسفی، موضوع کتابداری چیست و موضوع اطلاع رسانی چیست؟ درباره چه می خواهیم صحبت کنیم که می خواهیم برای آن مبانی بیاوریم. تعریفی که از پزشکی می کنند مثلا این است که موضوع آن سلامتی بدن و رفع بیماری از آن است.

رهادوست: اطلاعات مضبوط! نظام بخشی به اطلاعات مضبوط برای مناسب ترین استفاده.

فانی: این که عملش است. مسئله خود این اطلاعات و دانش تا کجا مطرح می شود؟

رهادوست: موضوع کار ما اطلاعات مضبوط است. اتفاقا دقیقا در طرح درسی که برای درس آموزش الکترونیک تهیه کرده ام، به این نتیجه رسیده ام که ما کتاب هایی درباره مبانی رشته داریم، که در آنها همه چیز باهم و درهم است. تاریخ، فلسفه و حرفه همه با هم. بعد فکر کردم که ما باید بگوییم که مبنا چیست و کارکردها را از مبناها جدا بدانیم. فونداسیونی وجود دارد که برپایه آن فونداسیون ما کارکرد ها را بنا می کنیم. وقتی طرح درس مبانی کتابداری و اطلاع رسانی را تهیه می کردم به نظرم رسید باید بپرسیم مبنای کارکرد فراهم آوری، سازماندهی و دانش گستری چیست و یا حتی چهارمین بعد که مدیریت است براساس چیست که ما می آییم و کارکرد فراهم آوری را تعریف می کنیم ؟ در واقع یکی از مبنا ها ی آن حفظ حافظه تاریخ است و بر اساس این مبنا است که می آییم و کتابخانه ملی می سازیم و من در هیچ کتاب مبانی این تفکیک را ندیده ام. حتی با آقای رضایی شریف آبادی که تلفنی صحبت می کردیم، ایشان به مباحثی که الآن در درس مبانی رشته در انگلیس داده می شود، اشاراتی کردند و من دیدم که همه چیز را با هم آورده اند و . من طرح درس ۱۶ جلسه را تهیه کرده ام با این رویکرد که بین کارکردها و و مبنا ها تفاوت باشد.

خسروی: خانم رهادوست در اینجا سئوالی برای من مطرح می شود. البته اجازه بدهید ابتدا جمله ای از خودتان بخوانم: ” برای تبیین جدایی ناپذیری کتابداری و اطلاع رسانی به لحاظ مبانی نظری و فلسفی لازم است بار دیگر به ریشه ها و تاریخ فلسفه علم بازگردم.” یعنی ادعای شما جدایی ناپذیری این دو است. من کتاب شما را کامل خوانده ام، ممکن است بعضی قسمت هایش در نظرم نباشد ولی کامل خوانده ام و استفاده کرده ام. برداشت من از کتاب شما این است که درست است که شما دو جریان را توضیح می دهید ولی الآن به این قائلید که این دو یکی است و دو تا نیست. وقتی در اینجا می گویید ” برای تبیین جدایی ناپذیری این دو، به لحاظ مبانی نظری و فلسفی آنها” حتی دارید استدلال می کنید.

رهادوست: دو حوزه می توانند مبانی مشترک و درعین حال متفاوتی داشته باشند. مضافا این که مبانی یک امر تاریخی است و می تواند در طول تاریخ دستخوش تغییرات و تحولاتی بشود.

خسروی: ببینید خانم رهادوست. خلطی هست که من احساس می کنم و می خواستم سئوال کنم و بعد از آن برمی گردیم به این مبحث. بین اصول و مبانی تفاوت وجود دارد. در فلسفه علم ما به یک سلسله از مفاهیم لفظ مبانی به کار می گیریم که همان foundation است. تا جایی که من خاطرم هست تفاوت هایی بین مبانی و اصول قائل هستند یعنی یکی را ناظر بر عناصر درونی آن علم می دانستند و یکی را ناظر بر عناصر بیرونی آن علم می گیرند. این تفکیک در کتاب شما وجود دارد؟

رهادوست: من درباره اصول مصداق هایی در مورد رشته آورده ام، مثل اصول ۱۷ گانه آقای تامسون که یک سری واژه ها را به عنوان اصل به کار برده است یا مثلا اصول اخلاقی.

خسروی: به نظر من این دو در هم تداخل کرده اند.

رهادوست: بله، در مروری بر مطالعات بله.

فانی: مجموعه تمام این ها چهره بیرونی و درونی از چیزهای واجب و عرضی است ولی ببینید وقتی که ما به دنبال فلسفه ایم، فلسفه وحدت گراست و در آخر می خواهد کل جهان را با یک تئوری ، نگاه کند. ما به دنبال این هستیم که موضوع اصلی، entity، ذات و fact ای که مورد مطالعه است، جمع آوری می کند، گسترش می دهد و نظم می دهد، در این علم چیست؟ به نظر من در اینجا موجودی است که این موجود را در قدیم به آن علم می گفتند. یعنی دانش و آگاهی.

رهادوست: در واقع meta science

فانی: در واقع همه حوزه ها به دنبال این هستند، علم کتابداری به این معنی شامل تمام حوزه ها می شود. فیزیک بخشی از این را می خواهد ببیند، شیمی بخش دیگر و متافیزیک بخش دیگری را. ولی به نظر من تمام این ها موضوعی هستند  برای علم به اصطلاح قدیم کلمه

رهادوست: دراینجا برای علم چه معادلی می آورید؟

فانی: به جای knowledge به کار می برم و در واقع وقتی که یک تکه از آن را به کار می گیریم piece of sciencee است. در واقع همان مسئله دانسته و دانش را به کار می گیریم.

رهادوست: من واژه اطلاعات مضبوط را به کار بردم.

فانی: خوب لغت اطلاعات که واقعا مفهومش تبیین شده است.

رهادوست: نه واقعا. گفتم مضبوط چون فعلا نمی توانیم حریف دانش غیرمضبوط بشویم ولی روی دانش مضبوط می توانیم کار کنیم.

فانی: نه کارش این است. موضوعش خود اطلاعات است. اطلاع یعنی چه؟ یعنی اینکه شما آگاهی پیدا کنید و دانشی پیدا کنید. اگر بخواهم بگویم موضوع epistemologyy یعنی حوزه معرفت شناسی است. هر فلسفه ای در هر چیزی به دنبال این است که بشناسد. علم کتابداری در واقع موضوع اصلی اش این است. ممکن است به صورت کتاب درآید، می تواند درباره انواع کتاب باشد. می تواند از جنس دیگری باشد ولی در واقع می خواهد ببیند که ذات این آگاهی چیست؟ جنسش چیست و نوعش چیست؟

رهادوست: خوب فلسفه هم همین کار را می کند. به این ترتیب که یکی می شوند! در فلسفه است که معرفت شناسی مطرح می شود.

فانی: فلسفه با چیزهای دیگر سر و کار دارد.

رهادوست: خوب کتابداری هم با خیلی چیزها سر و کار دارد.

فانی: فلسفه در واقع می گوید که این آگاهی که ما پیدا کرده ایم، چیست و چگونه است؟ خود کتابداری کار ندارد که این آگاهی نوعش چیست و چگونه است. بلکه خود این آگاهی را باید حفظ کند. مجموعا موضوع آگاهی است و این که آگاهی را چه بلایی سرش می آورند. هر رشته ای این استفاده را می برد.

رهادوست: خوب من می گویم حفظ حافظه تاریخ و شما به زبان دیگر می گویید کل حافظه موجود و این ها در واقع یکی است با واژه های متفاوت.

فانی: بله. ولی مبانی این است که این آگاهی که من می خواهم حفظ کنم خودش چیست؟ چقدر اطلاعات کافی است؟ آیا لازم است که همه چیز را حفظ کنیم؟ این مباحث، مباحث نظری و مبانی است. آیا هر اطلاعی که وجود دارد، وظیفه کتابداری و اطلاع رسانی این است که آن را حفظ کند یا نه؟ چه مقدار اطلاعات؟ برای اینکه بدانیم چه مقدار اطلاعات باید بدانیم، و تا چه مقدار را تعیین کنیم این ها در واقع در این حوزه است وگرنه بحث هایی که درباره چگونگی فهرست نویسی، کار با کامپیوتر و…. بحث اصلی آن نیست. مسئله اصلی اش مواجهه با دنیای آگاهی است. جهان سومی که پوپر از آن صحبت می کند و می گوید که در واقع وجود هم دارد و وجود آن عینی هم است و می گوید شما همه را هم حذف کنید، ریاضیات و … وجود دارد. به نظرمن کار اصلی کتابداری و اطلاع رسانی این است و از این نظر این ها هیچ فرقی باهم نمی کنند. منظورم مبانی نظری است و البته در علم خیلی با هم فرق می کنند. بقیه حوزه های علم هم اگر راستش را بخواهید ذیل آن قرار می گیرد. مبانی نظری شان دقیقا ذیل همین قرار می گیرند که آگاهی چیست و ما چه کار کرده ایم. این مسئله موضوعی بوده است که ۳۰۰۰ سال است که ذهن بشر را گرفته است و فلاسفه موضوع اصلی شان همین بوده است و ما در فلسفه اسلامی هم این مسائل را خیلی داریم.

رهادوست: نکته ای که شما می فرمایید خیلی معقول و زیبا به نظر می رسد ولی به نظر می رسد که آگاهی فارغ از وجوه مادیت آن عملا به بن بست هائی رسیده. این نگاه با مسائل واقعی که بشر به طور کلی با آن دست به گریبان بوده است، چه رابطه ای برقرار می کند؟

فانی: فلسفه فایده عملی ندارد. یعنی اگر فکر می کنید که با فلسفه می توانید به جایی برسید، این طور نیست. فلسفه مضاف هم همین طور است تمام فلسفه هایی که نوشته اند، کوچکترین کمکی به کشفیات جدید نکرده است و نخواهد کرد. فلسفه شعر هیچ وقت به بهتر شدن شعر نمی انجامد. فلسفه کتابداری هم همین طور است.شما فکر نکنید که از طریق فلسفه کتابداری می توانید وضع کتابدارهای ایرانی را بهتر کنید. کاری که می کند همان نگاه کلی و گسترده است.

رهادوست: پس این ۵۰۰ صفحه ای که ما نوشته ایم به چه دردی می خورد؟

فانی: شعر به چه دردی می خورد؟

رهادوست: منظورتان چیست؟

خسروی: منظورشان این است که فلسفه نگاه کل گرایی تبیین می کند که آثارش را می گذارد ولی این اثر را ندارد که شما عملا ببینید که مثل فرمولی که کشف شده فردا صبح به کار بیاید.

رهادوست: بله. زود، تند، سریع نیست. طولانی مدت است.

فانی: نگاه یک انسان را تغییر می دهد نه اینکه شما که فهرست نویسی می کنید مبانی نظری روی آن تاثیر بگذارد. بنابراین کار فلسفه این است و بشر ذاتا علاقه مند به آن است یعنی لوکس است و خوشش می آید.

رهادوست: من برعکس شما اصلا این طور نمی بینم و اصلا فکر نمی کنم چیز لوکسی است و فکر می کنم که یک ضرورت است.

حیدری نژاد: صحبت هایی که شما، آقای فانی و دکتر خسروی کردید این طور بوده است که از بیرون دارید نگاه می کنید و از جنس فلسفه و فلسفه علم صحبت می کنید ولی من باز هم تاکید می کنم هر کس کتاب شما را در دست بگیرد و بخواند این حق را دارد که تحت عنوان “فلسفه کتابداری و اطلاع رسانی” کتاب شما را نقد کند. تمام ۲۰۰ صفحه ای که در آن تاریخ آورده اید و غیره. همه این ها قابل نقد است و فقط تحت همین عنوان. حالا من می خواهم وارد یک بخش خیلی جزئی از کتاب شما بشوم و درباره آنجا که به شما گفتم به نظرمن فلسفه علم کتابداری با فلسفه کتابداری و اطلاع رسانی فرق می کند.

رهادوست: librarianship  و library science دو تا چیز است. من این را در کتاب آورده ام.

حیدری نژاد: بله درباره اش توضیح دادید ولی خانم رهادوست یک جایی در صفحه ۳۱۴ جمله ای از پوپر آورده اند در رابطه با اینکه چارچوب معرفت شناسی اش مسئله است. خانم رهادوست در اینجا یکی از تئوری های پوپر و یکی از راه هایی که پوپر می خواهد درباره برخوردش با مسئله عنوان کند را آورده اند و به صورت یک لباس، جامه مصاحبه مرجع کرده اند. در صفحه ۳۱۴ نوشته شده است: “الگوی حل مسئله در معرفت شناسی پوپر که موضوع شناخت مسئله p1، طرح نظری آزمایش p2 و راه حل مسئله و نقد و اصلاح است” و می گویند ” این دقیقا شبیه فرایند مصاحبه مرجع است که با پرسش و سئوال کاربر آغاز می شود و طی آن کتابدار ضمن بررسی های شیوه های پاسخ یابی مرجع، جستجوهای نخستین را انجام می دهد و آنگاه با گرفتن بازخورد از کاربر به پاسخ نهایی دست می یابد” و حرف من دقیقا در اینجاست.

رهادوست: در نظر داشته باشید که این نقل قول است.

حیدری نژاد: خوب اگر نقل قول هم هست باید ببینیم که منبع ۹۱ هم ناقص و اشتباه است. حالا من می خواهم این را بگویم که وقتی ما می آییم و یک تئوری عملی و یک مسئله بنیادین را از نظریات کسی مثل پوپر جامه و لباس مصاحبه مرجع می کنیم و تازه نصفه ونیمه می گوییم چون پوپر جایی در کتاب جستجوی ناتمامش می گوید که ما در علم با P1 روبروییم( همین مطلبی که شما نوشته اید یا نقل قول کرده اید)، بعد طرح نظریه آزمایشی و فرضیه می آوریم و بعد می گوید می گذاریم که نقد شود و اصلاح صورت گیرد و به پاسخ نهایی دست پیدا می کنید ولی مهمترین قسمت فرمول پوپر قسمت نهایی و قسمت آخرش است که می گوید مسئله حل نمی شود!! و به p2 می رسد.! حالا من می خواهم یک چیز را به شما بگویم.این خیلی مهم است و پوپر اصلا روی p2 تاکید دارد. بعد شما نه، هرکسی که این رفرنس ۹۱ را نوشته است، ولی شما نقل کرده اید، آمده است و نظریه پوپر را تخفیف داده است.

خسروی: رفرنس ۹۱ کیست؟

رهادوست: آقای نیل. آدم معروفی هم هست.

حیدری نژاد: دیگر از خود پوپر که معروف تر نیست.

فانی: خوب راه حل موقتی پیدا می کند و باز هم ادامه پیدا می کند.

رهادوست: پاسخ گرفتن که به معنای تمام شدن مسئله نیست. مغالطه نکنید لطفا.

خسروی: البته من نگاه دیگری دارم و فکر می کنم که نگاه پوپر به حل مسئله طور دیگری است.

حیدری نژاد: نه دقیقا خودش این فرمول را داده است که شامل مطالبی است که گفته ام و آخرش p2 است که مسئله حل نمی شود. من می گویم ما نباید به این شکل از یک سری تئوری های دقیق در فلسفه علم استفاده کنیم که اگر این طور باشد، پس اصلا چه لزومی به فلسفه کتابداری وجود دارد. ما باید فلسفه علم کتابداری را بگوییم. من می گویم فلسفه علم شاید مباحث دیگری داشته باشد. اگر برای کتابداری از آن لباس درست کنیم، نمی شود.

رهادوست: اجازه دهید توضیح بدهم. اولا اگر فقط نگاهی به فهرست کتاب می کردید، متوجه می شدید که این مطلب در فصل مروری بر مطالعات است. مگر نویسنده می تواند مطالب را طور دیگری معرفی کند؟ ثانیا من از این نقل قول هایی که افرادی رفته اند و فلسفه خوانده اند، خصوصا در ایالت متحده، کم ندیده ام. در بیشتر کتاب هایی که از آن استفاده کرده ام، جنبه ای از فلسفه را می گیرند، آن را به یک فرایند از فرایندهای رشته تشبیه می کنند، از استعاره ها کمک می گیرند و بعد تعبیر و تفسیرهایشان را برآن پایه بسط می دهند. مثالی که زده اید، تنها یک مورد نیست. شما اگر تا آخر کتاب می رفتید، می دیدید که در قسمت هایی که مروری بر مطالعات خارجی هاست، اصلا درباره سقراط، افلاطون و ارسطو نیز چنین نگاه هایی وجود دارد که از ایده یک فیلسوف الهام می گیرند و روی کارکرد ها می آیند.

خسروی: خانم رهادوست من سئوالی دارم که آخرین سئوال بنده است. به نظر شما، کارتان چقدر به یک جامعه شناسی علم نزدیک است تا فلسفه علم؟ من که این کتاب را می خواندم، احساسم این بود که بیشتر نگاه جامعه شناسانه علم بر کار شما سلطه دارد تا فلسفه علم. یعنی شاید اگر اسم کتاب را ” جامعه شناسی کتابداری و اطلاع رسانی” می گذاشتید و مقداری هم گرایش جامعه شناسانه به آن می داید کاملا اسم با مسمایی بود.

حیدری نژاد: آن وقت ایشان باید به جای اینکه تمام تئوری های فلسفی را مطرح کنند، تمام تئوری های جامعه شناسی را مطرح می کردند.

رهادوست: به نظر من این حرف منطقی است که بعد جامعه شناسی کتاب بسیار قابل دفاع و پررنگ است ولی مسئله اینجاست که دغدغه های یک نویسنده به نظر من خیلی مهم است. وقتی که بخش بیشتری از وجود من به دلایل مختلف این است که کارهای نظری رشته چقدر ضعیف و آشفته است و چقدر باید در این زمینه آسیب شناسی کرد، طبیعی است که آن وجه برایم شاخص تر بشود.

حیدری نژاد: به هر حال این گفتگوها پایان ناپذیرند ولی امیدوارم بعد از این اینگونه نشست ها و نقد ها در حوزه کتابداری بیشتر شود ،همانطور که در آغاز هم گفتم نقد های کتبی البته وزن و عیارشان بالاتر ست اما باید امیدواربود که این گفتگو های شفاهی سبب شود تا دیگران دست به قلم ببرند و آنچه ما ندیده ایم را روشن تر بیان کنند. در خاتمه باز هم از سرکار خانم فاطمه رها دوست به خاطر پذیرفتن و صبوری که داشتند در شنیدن عقاید سپاسگذارم، همینطور از آقایان کامران فانی،دکتر فریبرز خسروی و دکتر یزدان منصوریان

شیوع «آلودگی پژوهشی» در جامعه ایرانی

متن ذیل حاصل گفتگو با ایبنا است که با عنوان یادداشت !! منتشر شد .

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- فریبرز خسروی، رئیس انجمن کتابداری و اطلاع‌رسانی ایران: اعتقاد دارم که راه پژوهش در کشور ما وضعیت مطلوبی ندارد و همانطور که از اصطلاح آلودگی اطلاعاتی استفاده می‌کنیم، حوزه پژوهش در کشور را هم دچار آلودگی می‌دانم.

از یک‌سو بهایی که باید به این حوزه داده شود، نادیده گرفته می‌شود و عملا به نتایج پژوهش‌ها اعتنایی نمی‌شود و نتیجه این شده که متأسفانه امروز عمده‌ترین استفاده از این پژوهش‌ها و پایان‌نامه‌ها، برای تهیه پایان‌نامه‌ای دیگر باشد. به این ترتیب جامعه از نتایج پژوهش‌ها در حوزه‌های مختلف محروم می‌ماند. در حالی‌که به‌عنوان مثال در حوزه کتابداری، برخی پژوهش‌های صورت گرفته می‌تواند راهگشای مسائل پیش‌روی یک کتابخانه باشد.

موضوع دیگری که این دغدغه را پررنگ‌تر می‌کند، نحوه انجام این پژوهش‌ها است که متأسفانه نمود آن‌ها را می‌توان در خیابان انقلاب در قالب ظهور بنگاه‌های نویسندگی و جعل مشاهده کرد. این اتفاق تنها حاصل نگاه کمیت‌گرا به حوزه پژوهش است.

وقتی نگاه یک استاد دانشگاه این است که داشتن سلام و علیک با یک نفر برای ارتقای درجه او چند امتیاز دارد، نتیجه‌ای جز شکل‌گیری یک سری «شبه‌پژوهش‌ها» در جامعه دانشگاهی ما نخواهد داشت. این شبه‌پژوهش‌ها به هیچ‌وجه نمی‌تواند برای رسیدن به توسعه راهگشا باشد و تنها می‌تواند برای ارتقای درجه و افزایش امتیاز در دانشگاه راهگشا باشد.

عدم تخصیص بودجه‌ لازم در دستگاه‌های مختلف برای حوزه پژوهش از دیگر چالش‌های این حوزه است. براساس برنامه‌های بالادستی قرار بر این بود که چیزی حدود سه درصد از بودجه دستگاه‌های مختلف (البته من گفته بودم GDP تولید ناخالص داخلی!)به پژوهش اختصاص پیدا کند، اما مشخص نیست که آیا واقعا این درصد صرف حوزه پژوهش شده یا صرف امور دیگر.

آسیب دیگری که در حوزه پژوهش وجود دارد، این است که امروز برخی پژوهش‌ها به سوی پژوهش‌های شیک و مدرنی رفته که هیچ دردی از جامعه برطرف نمی‌کند و اصلا طرح این‌گونه پژوهش‌ها از روی بی دردی است؛ این در حالی است که بسیاری از این پژوهش‌ها می‌تواند مشکل‌گشای یک سازمان باشد.

به‌عنوان مثال پرداختن به تکنولوژی‌های روز دنیا بسیار خوب است، اما پژوهش و پایان‌نامه‌ای که یک دانشجوی رشته علم اطلاعات و دانش‌شناسی برای خدمت به کتابخانه عمومی شهر یا روستای خود می‌تواند ارائه دهد، ممکن است در میان پرداختن به انواع تکنولوژی و امکاناتی که نه تنها در محل خدمت او بلکه در کشور وجود ندارد، مورد غفلت قرار می‌گیرد.

به‌طور کلی وضعیت حاکم بر حوزه پژوهش ما، حاصل سیطره نگاه کمیت‌گرای برخی تصمیم‌سازی‌ها بوده که امیدواریم با روشن‌بینی و روشن ضمیری در این حوزه، شاهد تحولات مثبتی در حوزه پژوهش باشیم.

تغافل جمعی

چندی پیش پایان نامه ای را برای داوری دریافت کردم . پایان نامه ای که ادعا شده بود با روش تحقیق کیفی با استفاده از مصاحبه عمیق ! انجام شده است . در چکیده پایان نامه مقدار آلفای گرونباخ نه و پنج دهم ذکر شده بود. ابتدا به دانشجو متذکر شدم که این عدد نمی تواند صحیح باشد. معلوم شد که بی تقصیر است و کار خودش نیست . موضوع را با راهنما در میان گذاشتم . فرمودند که حتما دانشجو اشتباه کرده است باید 59 صدم باشد ! داشتم توضیح می دادم که اولا اگر 59 صدم هم باشد باز مشکل رفع نمی شود که هنوز ثانیاکلامم منعقد نشده بود که فرمودند شما با فردی که کارهای آماری او را انجام داده تماس بگیرید و یک شماره تلفن مرحمت فرمودند . معلوم شد ایشان هم بی تقصیرند . با جناب آماردان تماس گرفتم . ابتدا خیلی سریع فرمودند بله دانشجو اشتباه کرده عدد درست 95 صدم است که بیانگر روایی بالای پرسشنامه است . وقتی به وی یادآوری کردم که پرسشنامه ای چند جوابی در کار نبوده که با این روش بتوانید آن را بسنجید رندانه فرمودند آیا رشته شما آمار است ؟ گفتم خیر. فرمودند : ما برای مصاحبه های عمیق نمره ای بالا را تخصیص می دهیم ! عبارتی برایم تداعی شد که : در آخرالزمان قومی ظهور می کنند که با استنشاق ! حق را از باطل تشخیص می دهند . ظاهرا این آماردان هم از آن قوم است . لابد با استشمام نمره تخصیص می دهند . در حالی که دعای رب زدنی تحیرا را دل می خواندم مکالمه را قطع کردم و از داوری انصراف دادم و البته متوجه شدم که مقصر اصلی خودم هستم .
‍‍‍‍کیفیت و مشکل گشایی پایان نامه ها و رساله های تالیف شده می تواند یکی از شاخص های میزان موفقیت نظام آموزش عالی محسوب شود. آسیب شناسی تدوین این گونه پژوهش ها می تواند موجب شفافیت بیشتر وضعیت تعلیم و تربیت درحوزه کار ما باشد.
این روزها بحث پایان نامه نویسی و فروش مقاله در دکه های خیابان انقلاب نقل مجالس است . گروهی از دلسوزان از مقامات مملکت درخواست برخورد با این رفتار هنجارشکنانه را کرده اند . سعی آنان مشکور باد .اما آیا علت اصلی آسیب های موجود وجود این دکه هاست ؟ شاید لازم باشد نگاهی هم به علل رونق این بازار بیندازیم و از سویی دیگر مساله را بکاویم.
آیا همه عوامل دیگر به وظایفشان عمل کرده اند و این سوداگران بدکردار دانشجویان را به تخلف واداشتهاند و یا این پدیده می تواند ریشه های دیگری هم داشته باشد .
کاستی ها و آسیب های مراحل تدوین یک پایان نامه و یا رساله را باهم مرور می کنیم و با اجازه شما دوربین را کمی روی استادان محترم متمرکز می کنیم :
الف : انتخاب موضوع
مسلما یکی از مهمترین مراحل ، انتخاب موضوع پژوهش است. اما متاسفانه رویکرد درستی در این مرحله مشاهده نمی شود . اغلب موضوعات تکراریند و یا موضوعاتی بی خاصیتند که نه موجب دانش افزایی رشته می شوند و نه مساله ای را حل می کنند . اخیرا هم گرایش به موضوعات شیک ! و بعضا نامفهوم زیاد شده است. نادر دانشجویانی هم که خواسته اند کاری توسعه ای و کاربردی انجام دهند بعضا به مشکل خورده اند و یا به آنان بی مهری شده است .
ب: تدوین طرح تحقیق و تعیین استاد راهنما
بر کسی پوشیده نیست که تدوین طرح تحقیق تاثیر بسیار زیادی بر انجام روشمند و موفق تحقیق دارد. در بسیاری از دانشگاه های موفق یکی از مراحل مهمی که وقت گذاری زیادی بر روی آن می شود همین مرحله تدوین پروپوزال است . در این مرحله استاد راهنما نقش بسیار تعیین کننده ای را ایفا می کند و به نوعی مسٔولیت صحت تدوین با اوست .111111111
اما می دانیم که در ایران سال هاست که بسیاری از دانشجویان و استادان مانند سایر حوزه ها در شرایط حساس کنونی به سر می برند. کم رخ نداده که دانشجویانی با عنوان کردن نداشتن وقت و شرایط ویژه یک شبه به دنبال تدوین طرح تحقیق بوده اند و مقصر را هم دانشگاه می دانند که یک دفعه فرصت را بر آنان تنگ کرده است ! گویا استاد و دانشجو از اول نمی دانسته اند که قرار است پژوهشی جدی را ارائه دهند. در بسیاری از گروه ها هم یک روزه ده ها عنوان و پروپوزال بررسی و تصویب شده ، استاد راهنما و مشاور هم تعیین می شوند. می گویید چگونه چنین امری ممکن است ، باید گفت به همان شیوه ای که دو روزه 80 متقاضی دکتری توسط سه نفر مصاحبه شده اند !
داستان تعیین استاد راهنما نیز در بعضی گروه ها شنیدنی است . علی القاعده باید استاد راهنما را دانشجو و استاد مشاور را استاد راهنما انتخاب کند . اما ظاهرا به این قاعده کمتر رعایت می شود ودر گروه هایی به این به این مرحله در قالب تقسیم ثروت ! و قدرت می نگرند. لذا استادانی را می توان سراغ گرفت که واقعا لقب فیلسوف شایسته آنان است زیرا طی ده سال اخیر در طیف وسیعی از حوزه های درون رشته ای و میان رشته ای استاد راهنما بوده اند و به خلق دانش پرداخته اند ! اتفاقا اینان همان هایی هستند که کمترین وقت گذاری را دارند و در مواردی هم در مسیر تحقیق دانشجو را به بیراهه کشانده و دچار اشتباه کرده اند . در این میان ترفند دیگری هم دیده شده است. دانشجویانی با علاقه و انگیزه در موضوعی که شما هم به آن علاقه مندید مراجعه می کنند و درخواست راهنمایی برای تدوین پروپوزال می کنند و مثلا می گویند مسئول گروهشان با راهنما شدن شما موافقت کرده اند . شما هم با وقت گذاری زیاد ، دانشجو را هدایت می کنید که طرحی مناسب تهیه کند . طرح شسته رفته تحویل گروه می شود. در گروه به این نتیجه می رسند که صلاح است استاد راهنما از درون گروه باشد. متاسفانه این تجربه نامبارکی است که برای تعدادی از استادان مدعو رخ داده است.
در تدوین بسیاری از پروپوزالهایی که تا کنون دیده ام به نظر می رسد به شکلی برای رفع تکلیف تکمیل شده اند . مثلا اهداف عینا با تبدیل شدن به جملات سوالی در سوالات اساسی تکرار می شوند و در مواردی هم به صورت گزاره هایی در قسمت فرضیه ها سه باره تکرار می شوند! وقتی هم که شما این ایراد را متذکر می شوید می فرمایند که دانشگاه ما اینگونه عمل می کند !
ج: انجام پژوهش و نگارش نتیجه
پایان نامه باید حاصل کار جمعی راهنما ، مشاور و دانشجو باشد. اما در چند درصد چنین روندی صادق است. طی سال های اخیر شاهد موارد بسیاری بوده ایم که دانشجو مدعی بوده است استاد راهنما و مشاور اصلا وقت مناسبی را به او تخصیص نداده است و تذکرات در حد رعایت مقررات نقل قول و پانویس ها بوده است . معمولا فرصت کم دانشجو هم مزید بر علت شده و نوشتن را برای او هم به ماراتنی نفس گیر و بی لذت تبدیل می کند که نمود آن را می شود در شهریور که به ماه دفاع مقدس دانشگاه ها معروف شده رویت کرد.
نکته دیگری هم که در این مرحله مشکل زاست پایبند نبودن دانشجو و استاد راهنما به طرح تحقیق است . گویا طرح تحقیق یک کار تشریفاتی و فقط برای گذراندن مراحل اداری تدوین می شود. فقط شما عنوان را تغییر ندهید ، ظاهرا کسی در طی تحقیق و بعد از آن مراجعه ای به طرح تحقیق شما ندارد . مثل این است که شما نقشه ساخت بنایی را به شهرداری بدهید و بعد از صدور جواز هرچه می خواهید انجام دهید . قرار شده است مناری در شمال زمین احداث کنید ، شما چاهی در جنوب زمین حفر کنید !
در گرداوری اطلاعات نیز بی دقتی دیده میشود.مثلا در تدوین پرسشنامه و نحوه اجرای آن باید اصولی را رعایت کرد . هفته پیش دانشجوی دکتری مراجعه کرد و درخواست داشت که پرسشنامه او را دانشجویان کلاس تکمیل کنند. پرسشنامه 180 سوال داشت . به او معترض شدم که چنین پرسشنامه ای در حوصله نمی گنجد . یا پاسخ نمی دهند و یا بی توجه صرفا علامت گذاری می کنند. فرمودند که موضوع را از چهار جنبه بررسی کرده ایم . گفتم خوب یک جنبه اش را بررسی می کردید . گفتند که گروه معتقد بوده برای رساله دکتر یک جنبه کم است !
نکته آسیب زای دیگری که در این مرحله دیده می شود آشنا نبودن استاد و دانشجو با آمار است . انتظار می رود که استاد و دانشجو در حد واحدهایی که گذرانده اند با مفاهیم آماری و نحوه استفاده از آنها آشنا باشند . اما اغلب چنین نیست . کم رخ نداده است که در حین داوری مثلا وقتی معترض می شوید که متغیرهای مستقل و وابسته اشتباه تعیین شده اند ، به راحتی می گویند “خوب جمله را اصلاح می کنیم “! این نادانستن آمار موجب می شود که به طور غیر رسمی افرادی کارهای آماری را برای دانشجویان انجام دهند . بعضی از آنان بسیار متعهدانه و درست کار را انجام می دهند و بعض دیگر همانند مثالی که در ابتدای این نوشته آمد دست به تقلب و عدد سازی می زنند .
در نگارش نتیجه نیز شما در کمتر رساله و پایان نامه ای انسجام روشمندی را می بینید. علی القاعده هر یک از فصول و مطالب چنین نوشته ای باید پشتیبانی کننده و تبیین کننده فصول و مطالب بعدی باشد. اما اغلب چنین نیست . مثلا فصل دو که ادبیات موضوع بررسی می شود گویا جزیره ای است که هیچ ارتباطی با فصول دیگر نباید داشته باشد .
جلسه دفاع و تعیین نمره :
یکی از دلائل تشکیل جلسه دفاع را می توان ارزیابی نحوه ارائه ، بیان و تسلط دانشجو بر موضوع تحقیق بیان کرد. این جلسات می تواند برای دانشجویان دیگر هم درس آموز باشد . اما اغلب این مراسم به جلساتی بی روح و انگیزه تبدیل شده که در مواردی به صورت سری کاری از صبح تا شب با سرعت بالا انجام می شود . شاهد موردی بودم که بی توجهی هیات داوری موجب شد دانشجو اسلایدها را دوتا در میان نمایش دهد کسی هم متوجه این نقصان نشد !
نمره رساله هم به نوعی تعیین کننده شانیت استاد و راهنما و مشاور شده و شاید معدل نمره پایان نامه ها و رساله ها در اغلب گروه ها زیر 19 نباشد . با این شیوه کار دانشجویان هم به خوبی معیار دستشان می آید. می بینند عده ای که صادقانه چند سال زحمت کشیده و تحقیقی سخت را تجربه کرده اند همان نمره ای را می گیرند که دانشجویانی که با سرهم بندی و حتی سرقت ادبی رساله ای را تحویل داده اند. آنان فقط باید در انتخاب استاد راهنما دقت کنند تا دفاعی موفق داشته باشند . کیفیت تحقیق چندان تعیین کننده نیست .
خوب با این اوصاف چرا نباید دکه های خیابان انقلاب فعال باشند ؟ آیا این اهمال ها و کاستی در عمل به وظایف موجب نمی شود بازاری پر سود گشوده شود و عده ای را به طمع وا دارد. آیا صرفا برخورد قضایی و بسته شدن این مکانها موجب اصلاح موارد فوق می شود ؟ یادمان باشد که همیشه استفاده از شیوه های سرهنگی در حوزه های فرهنگی نتیجه ای عکس داده است.
در پایان کلام ذکر چند نکته را ضروری می دانم :
1- متاسفانه این کاستی فقط در رشته ما ملاحظه نمی شود . در سایر حوزه ها نیز وضع به همین منوال است . مثلا در تحقیقی با عنوان آسیب شناسی آموزش عالی در ایران (مطالعه موردی رشته جامعه‌شناسی) که توسط سجاد فتاحی، محمد فاضلی و دیگرمحققان انجام شده ، معلوم شده است :
66.8 درصد از پاسخگویان پیمایش معتقد بوده اند که بین دانشجویان و استادان در فرایند پایان‌نامه‌نویسی دیالوگ علمی خاصی ایجاد نمی‌شود؛
64.3 درصد از پاسخگویان، پایان‌نامه‌ها را دارای کیفیت و استاندارد قابل قبولی ندانسته‌اند،
66.8 و 73.8 از شرکت‌کنندگان در پیمایش معتقد بوده‌اند که به ترتیباستادان راهنما و مشاور وقت کافی به پایان‌نامه‌ها اختصاص نمی دهند.
66.4 درصد از شرکت‌کنندگان نیز معتقد بوده اند که استانداردهای علمی در نمره دهی رعایت نمی شود . در
2- با آنکه در فرایند تدوین پایان نامه نویسی گروه ها و استادانی هم وجود دارند که در کاستن این آسیب ها تلاش فراوان کرده اند و دستاوردهای مبارکی هم به ارمغان آورده اند اما ” النادرکالمعدوم “. اما اجازه دهید که بی پرده بیان کنم اگر نخواهیم تعبیر کارل آلبرشت را به کار بریم باید قائل به یک تغافل جمعی باشیم .در بسیاری از موارد گروه ، استاد و دانشجو می دانیم به بیراهه و یا کجراهه می رویم اما می رویم ! در کارهای بی مایه ای راهنمایی می پذیریم مشاور می شویم داوری می کنیم و عجیب اینکه در این مسیر بازار تملق ها و چاپلوسی هم گرمِ گرم است. غافل از آنکه دیگرانی همه این رفتارها را رصد کرده و بر اساس آن ارزشها را تعیین می کنند به قول حضرت مولانا :
آن یکی پرسید اشتر را که هی
از کجا می‌آیی ای اقبال پی
گفت از حمام گرم کوی تو
گفت خود پیداست در زانوی تو فریبرز خسروی

منبع : http://nastinfo.nlai.ir/article_2116_199757ac40b64bc5c78301bf4dd902a1.pdf

سفر به ینگه دنیا

سه سال است که فرزندم احمد را از نزدیک ندیده ­ام. با آنکه رسانه‌های نوین فرصت بی ­بدیلی را برای تماس های گاه و بیگاه صوتی و تصویری پدید آورده ، اما دیدار حقیقی و نه مجازی و در آغوش کشیدن عزیزان حال و هوای دیگری دارد که با جهانی قابل تعویض نیست.

بالاخره بعد سه ماه ویزای ینگه دنیا صادر شد. یک شب قبل از سفرم به آنکارا برای گرفتن ویزا، بمبی ترکیده بود. احمد اکیدا التماس می­کرد که نروم. رفتم! سه ماه بعد هم که قرار بود ویزا را در پاسپورت ثبت کنند همزمان شد با کودتای ترکیه! ولی بالاخره به سلامت به دستم رسید.

فرودگاه امام خمینی، ساعت 8 شب:

بیستم مرداد 1395 است. فرودگاه نسبتا خلوت است. تابلوی پروازها نشان از لغو چندین پرواز به ترکیه و عراق را دارد. در صف بازرسی اولیه قرار می­گیرم. طبق معمول چند نفری سعی دارند خارج از نوبت خود را در صف جای دهند!

چمدان­ها از دستگاه عبور می­کند. می­فرمایند آن یکی چمدان را باید باز کنید. ده­ ها سفر داشته­ام، اولین باری است که از من خواسته می­شود چمدانم را باز کنم. این چمدان هم داستانی دارد! بیشتر محتویات آن که شامل دو سه کیلو حلوا ارده و دو کیلو چای و چندین متر سفره! و تعدادی کاشی تزیینی است به همراه اصل چمدان به من داده شده تا برای یکی از دوستان به ینگه دنیا ببرم. من هم تعدادی کتاب و لباس را بر آن افزوده ­ام تا بشود 23 کیلو.

به فرموده، عمل می­کنم و چمدان را روی میز قرار می­دهم و افسر محترم مشغول تفتیش می­شود. شاید فکر کرده است که ما هم ازاختلاس­ گرانی هستیم که با چمدان از مرز، پول حمل و نقل می­کنیم! چمدان را بو می­کند ! چیزی نمی یابد و می­گوید عجب! پس اینها کتاب است!

برای گرفتن کارت پرواز در صف قرار می گیرم. برای رفتن به سانفراسیسکو که محل اقامت احمد است قرار است ابتدا با پرواز امارات به دوبی بروم، از آنجا به سیاتل و سپس با پرواز آلاسکا ایر راهی سانفرانسیسکو شوم. به خانم مامور هواپیمایی امارات می­گویم ظاهرا این چمدان­ها باید در سیاتل تحویل من شوند. می فرمایند خیر. در سانفرانسیسکو تحویل شما می­شوند.

از صف گذرنامه عبور می‌كنم و در سالن فرودگاه منتظر اعلام می­مانم. بچه‌ها و یکی از دوستان تماس می گیرند. آگاهی از چگونگی پرواز همیشه برای عزیزانی که قلبشان برای هم می تپد موجب دلنگرانی است. در کل این سالن فقط یک تابلوی اعلان مشخصات پرواز وجود دارد. یک ساعت و نیم منتطر می‌شوم. در ردیف جلو دختر خانمی که کارت ماموریت در فرودگاه را به گردن دارد و وظیفه­اش راهنمایی است با تلفن همراه مشغول مکالمه با یکی از اقوام است و کار به مشاجره می­کشد! تقریبا یک ساعت تمام به عنوان ماموری وظیفه شناس دعوایش طول کشید. بعد هم دوست دیگرش که او هم مامور بود با وی همراه شد. نیم ساعتی هم برای او شرح ماجرا می گفت که ناگفتنی است! البته قصد استراق سمع نداشتم اما به اندازه‌ای صحبت ها بلند بود که نمی­شد نشنید.

فرودگاه نسبت به قبل نظم و ترتیب بهتری پیدا کرده است. سر ساعت مقرر سوار می‌شویم. ردیفA20 را پیدا می‌كنم و در جای خودم که کنار پنجره است می­نشینم. چند لحظه بعد خانم میان سالی با دو چمدان سنگین می­آید. چمدان­ها به قدری سنگین است که دیگران باید کمک کنند تا آنها را در محفظه‌های بالای سر جا بدهند. دو سه دقیقه بعد همسر ایشان هم می­رسند با یک چمدان و یک کیف دستی. بالاخره ادوات ایشان هم مستقر می­شوند و در ردیف وسط یعنی نزدیک من می نشینند.

تلفن همراه را کوک می­کند و به آقایی که وکیل است زنگ می­زند. لهجه کاملا گیلانی است. از وکیل می­خواهد که سعی کند اموال طرف توقیف شود. آن اموال 12 میلیارد می­ ارزد. “اگر موفق به توقیف آن شوی تازه 12 میلیارد از 25 میلیارد بدهی به من است”… بعد از این مکالمه به فرد دیگری زنگ می­زند و به او می­گوید مواظب وکیل باش که کلاه سرمان نگذارد!!! این مکالمه تا مرز اعلام رسمی مهماندار برای قطع مکالمه ادامه می­یابد.

هواپیما از تهران به مقصد امارات به پرواز در می­آید. من قبلا، از طریق وب­سایت امارات درخواست غذای گیاهی کرده بودم. تجربه نشان داده که در سفر بهتر است گوشت و غذای چرب کمتر خورد. غذای مرا زودتر می­ آورند. صبر می­کنم تا غذای آنان را نیز بیاورند. مهماندار درمورد نوع نوشابه سوال می­کند. زن می­گوید شراب قرمز. مرد می­گوید شراب سفید. سریع اجابت می­شود. مجددا مرد می­گوید لطفا یک شراب قرمز اضافه هم به او بدهند. با چهره‌ای گشاده یک بطری دیگر روی میز او قرار می­گیرد. مجددا مرد می­گوید یک کوکا هم لطف کنید. آن هم اجابت می­شود. مشغول خوردن می­شویم  که آقا آهسته به من می­گوید: آقا خیال نکنید که من دائم­ الخمرم. امشب باید تا لوس ­آنجلس پرواز داشته باشم، می­خورم شاید خوابم ببرد. می­گویم استغفرالله چرا باید چنین فکری بکنم!.

در پروازهای دیگری نیز شاهد این رفتار بوده‌ام. با پرواز قطری از دوحه به کوالالامپور می­رفتم. هنوز همه مسافران سوار نشده بودند. یک دفعه صدای عربده کشی به فارسی از آن سوی هواپیما شنیده شد. یکی از مسافران ظاهرا در پرواز قبل و یا به محض پیاده شدن از هواپیما خودش را ساخته بود! هر چه به او توضیح می­دادند که باید پیاده شود به خرجش نمی­رفت. خلاصه پلیس فرودگاه آمد و او را با اجبار پیاده کرد. ظاهرا افراط جزء خصلت فرهنگی ما شده است. در مصرف شکر و نمک و نوشابه و نان و لوازم آرایش و عمل بینی و…به ویژه شعار، صاحب عنوان جهانی هستیم. با آنکه مصرف سرانه مشروبات الکلی نیز در ایران مثل سایر بلاد اسلامی پایین است اما اهل پیاله ظاهرا با مصرف 35 لیتر توانسته‌اند رتبه 19 را کسب کنند.

بگذریم، آقای گیلانی مجددا مهماندار را صدا می­کند. درخواست نان اضافه و پنیر می­کند. آنقدر می­خورند که نمی‌دانم چرا خود را مجبور می بینند که به من توضیح دهند علت پرخوریشان این است که صبح از رشت راه افتاده­اند و چیزی بین راه نخورده­اند. من هم با لبخندی پاسخشان را می‌دهم. سر آخر مجددا مهماندار بینوا فراخوانده شد و کلی اُرد ! بازهم سریعا اجابت کردند. اگر مهمانداران وطنی بودند همان درخواست اول در نطفه خفه شده بود. این زن و شوهر که فقط یک قلم میزان طلبشان از یک پرونده، 25 میلیارد بود و معلوم شد گرین کارت امریکا هم یدک می­کشند با توبره ­ای پر از غذا و ظروف هواپیما و حتی متکای پرواز، آماده ترک هواپیما می­شوند .

فرودگاه دوبی:

فرود بسیار بدی انجام می‌شود. تقریبا هواپیما را به باند می کوبد ! دو همردیف به راه می­افتند و در ضمن اینکه توضیح می­دهند مجبورند سالی چند بار به این سفر بیایند، در حین حرکتشان به سمت درب خروجی، یکی دو جنس بازمانده از دیگر مسافران را در برابر چشمان متعجب مسافران برمی­دارند . ناخوداگاه یاد این کلام توماس فولر کشیش انگلیسی قرن 17 می­افتم که گفته بود اگر الاغ به سفر برود اسب برنمی گردد!دریغا که  رفتار این نوپالانان می­تواند تصویر نابهنجاری از ایرانیان پدید آورد.

ظریفی می­گفت هواپیماهای برخاسته از ایران را در دورترین ترمینال نگه می‌دارند. البته تصور نشود که این دوری از روی خباثت برادران عرب است. خیر،  این دوری برای حفظ سلامت مسافران ایرانی است که از روی لطف تدارک دیده­اند. بعد از پرواز مستحب است کمی راهپیمایی شود. لذا حدود 7 دقیقه باید پیاده روی بفرمایید تا به گیت کنترل برسید. به نظر می‌رسد به علت بزرگی فرودگاه تقریبا همه پروازها چنین فاصله­ای را باید بپیمایند. بالاخره از این خوان هم می­گذرم و منتظر پرواز از دوبی به سیاتل می­شوم.

اشتیاق مادران و پدران سالخورده‌ای که برای دیدن فرزندانشان راهی این سفر شده­اند دیدنی و زیباست. مادری که بر ویلچر نشسته توضیح می­دهد که  5 سال است فرزندش را ندیده است و با مرارت زیادی توانسته برای گرفتن ویزا به سفر برود. برق اشتیاق و زیبایی دیدار را  از هم اکنون در چشمان این مادر می­شود دید.

با فاصله دورتر خانمی نه چندان مسن نشسته بر صندلی فرودگاه بلند بلند در حال آوازخوانی و ضبط آن روی موبایل برای ارسال است. بنده خدا انکرالاصوات است. ترانه مرضیه را می­خواند اما چه خواندنی ! همان بهتر که از تو نشانی نبینند با این صدایت! سی متری فاصله دارم اما چنان بلند می­خواند و با موبایل حرف می­زند که نمی­شود نشنید. خوشبختانه آوازش تمام می­شود و صحبتش آغاز. به طرف مقابل که در ایران است توضیح می­دهد که خیلی حالش خوش است و در جایی شاهانه نشسته و با او صحبت می­کند. درست روبروی در توالت زنانه نشسته است! این نوع گنده گویی ها هم ظاهرا رهاوردی وطنی است .

عجیب است که در ماه آگوست که تعطیلات اروپاییان است فرودگاه دوبی خلوت است و آن حال و هوای سابق را ندارد. نمی‌دانم چرا. گمان می کردم  با وقوع کودتا در ترکیه و کم کار شدن فرودگاه استانبول و هواپیمایی ترکیه، این فرودگاه باید شلوغ­تر از گذشته باشد، اما نیست. بالاخره برای سوار شدن به پرواز دوبی به سیاتل فراخوانده می­شویم. در سالن انتظار کم و بیش مکالمه فارسی شنیده می­شود. اما بیشتر مسافران بجز خود امریکایی­ها به نظر می­آید از آسیای جنوب شرقی و یا هندی تبار باشند.

پرواز دوبی- سیاتل

ساعت سه و نیم صبح است . در ردیف 20، صندلی نزدیک به راهرو، مستقر می­شوم. این صندلی را انتخاب کرده‌ام که بتوانم به راحتی قدمی بزنم و مزاحم دو نفر همردیف نشوم. دو نفر دیگرهم زن و شوهر سیاه پوست امریکایی هستند. از همان ابتدا برای وصل کردن گوشی کمکشان می­کنم و آنان با خوشرویی سر صحبت را می­گشایند. پرواز 14 ساعته آغاز می­شود.

همسفر سیاه پوست از طول پرواز 14 ساعته ناراحت است و می گوید تحمل آن سخت است. خانمش نیز سخنش را تایید می‌كند. با آن که، همه ابزار سرگرمی را فراهم کرده‌اند و هر از چندگاه، پذیرایی هم می­کنند اما ظاهرا برای انسان امروزی اینکه 14 ساعت در جایی محبوس باشد و پای در زمین نداشته باشد کمی زجرآور است.

سفر آغاز می‌شود. دوباره از روی ایران عبور خواهیم کرد. عجیب است این سرزمین از دیرباز تاکنون، واصل شرق و غرب بوده است، از دوره جاده ابریشم و تا خطوط هوایی امروزی. فعلا اوضاعمان چین است که در عین وسعت و جایگاه راهبردی ایران باید برای این سفرها به کشور واسطی سفر کنیم . آن هم کشورهایی که عمر دیرپایی ندارند و به لحاظ سنجه های گوناگون با کشورمان قابل قیاس نیستند .  ایران به لحاظ قدرت سرزمینی، دهمین کشور جهان است. معیار قدرت سرزمینی را با ارزش دهی به شاخص­هایی نظیر وسعت خاک، میزان دسترسی به آبهای آزاد، میزان راه‌ها ، معادن و… مي­سنجند. در این سنجش امریکا مقام نخست را دارد و روسیه و استرالیا مقام دوم و سوم را دارند. قبل از رتبه دهم که متعلق به ایران است کشورهای کانادا، چین، برزیل، قزاقستان، سوئد و نروژ قرار گرفته­اند. اما با وجود این رتبه برای بسیاری از سفرها باید طول کشور را بپیماییم تا به یکی از کشورهای خلیج فارس برسیم و دوباره همین طول را طی کنیم تا راهی مقصد شویم .

به آسمان خراسان که می­رسیم طلیعه­های صبح را می­شود در افق دید. صبح صادق است یا کاذب نمی­دانم. اما یاد این شعر حافظ می­افتم که :

به صدق کوش که خورشید زاید از نفست

که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست

بعد از پذیرایی، اکثر خلق­الله می­خوابند و چند نفری هم به مدد چراغ­های مطالعه مشغول خواندند. من حسب عادت دیرینه این ساعت بیدارم. مشغول مطالعه سفرنامه ناصرخسرو می­شوم. این سفرنامه را چند بار خوانده‌ام و هر بار نکته ظریفی را از آن یافته‌ام. چگونه می­شود با ابزار آن روز که بهترینش اسب و استر و شتر بود طی هفت سال چنین گستره‌ای را پیمود و دوام آورد. ما نگران پرواز 14 ساعته‌ایم که بهترین شرایط دمایی را فراهم می آورند و امکانات رفاهی را تدارک می بینند. آن وقت او از مرو آغاز می­کند و از مرو به سرخس، نیشابور، بسطام، دامغان، سمنان، ری، قزوین، تبریز، مرند، خوی، وان، دیاربکر، حلب، بیروت، صیدا، صور وعکا، حیفا، بیت­المقدس، دیدن کرده و سرانجام به مکه و مدینه می­رسد. او در آن سفر به مصر هم می­رود و از اسکندریه، قاهره اسیوط و آسوان هم دیدن می­کند. در بازگشت از سفر مکه از بصره، عبادان، لردگان، اصفهان، نایین، طبس، و بسیاری از نقاط دیگر عبور می­کند تا سرانجام به بلخ می­رسد. تصور نشود که همه این فواصل در ناز و نعمت بوده‌اند. خواندن قسمتی از این سفرنامه در شهر بصره خالی از لطف نیست:

” چون به آن جا رسيديم از برهنگی و عاجزی به ديوانگان ماننده بوديم و سه ماه بود که موی سر بازنکرده بوديم و خواستم که در گرمابه روم باشد که گرم شوم که هوا سرد بود و جامه نبود و من و برادرم هريک به لنگی کهنه پوشيده بوديم و پلاس پاره‌ای در پشت بسته از سرما، گفتم اکنون ما را که در حمام گذارد. خرجينکی بود که کتاب در آن می­نهادم و بفروختم و از بهای آن درمکی چند سياه در کاغذی کردم که به گرمابه­بان دهم تا باشد که ما را دمکی زيادت­تر در گرمابه بگذارد که شوخ از خود باز کنم. چون آن درمک­ها پيش او نهادم در ما نگرست پنداشت که ما ديوانه‌ايم. گفت برويد که هم اکنون مردم از گرمابه بيرون آيند و نگذاشت که ما به گرمابه در رويم. از آن جا با خجالت بيرون آمديم و به شتاب برفتيم. کودکان بازی می­کردند پنداشتند که ما ديوانگانيم در پی ما افتادند و سنگ می­انداختند و بانگ می­کردند. ما به گوشه‌ای باز شديم و به تعجب در کار دنيا می­نگريستيم”.

بالاخره چاره را در طرح مشکل خود با یکی از ایرانیان صاحب جاه در آنجا می بینند و پیغام می­فرستند او هم اجابت می­کند:

“مردی را با اسبی نزديک من فرستاد که چنان که هستی برنشين و نزديک من آی. من از بدحالی و برهنگی شرم داشتم و رفتن مناسب نديدم. رقعه‌ای نوشتم و عذری خواستم و گفتم که بعد از اين به خدمت رسم و غرض من دو چيز بود يکی بينوايی دوم گفتم همانا او را تصور شود که مرا د ر فضل مرتبه‌ای است زيادت تا چون بر رقعه من اطلاع يابد قياس کند که مرا اهليت چيست تا چون به خدمت او حاضر شوم خجالت نبرم. در حال سی دينار فرستاد که اين را به بهای تن جامه بدهيد. از آن دو دست جامه نيکو ساختم و روز سيوم به مجلس وزير شديم… و بعد از آن که حال دنياوی ما نيک شده بود هر يک لباسی پوشيديم روزی به در آن گرمابه شديم که ما را در آن جا نگذاشتند. چون از در دررفتيم گرمابه­بان و هرکه آن جا بودند همه برپای خاستند و بايستادند چندان که ما در حمام شديم و دلاک و قيم درآمدند و خدمت کردند و به وقتی که بيرون آمديم هر که در مسلخ گرمابه بود همه برپای خاسته بودند و نمی­نشستند تا ما جامه پوشيديم و بيرون آمديم و در آن ميانه حمامی به ياری از آن خود می گويد اين جوانانند که فلان روز ما ايشان را در حمام نگذاشتيم و گمان بردند که ما زبان ايشان ندانيم من به زبان تازی گفتم که راست می­گويی ما آنيم که پلاس پاره‌ها در پشت بسته بوديم آن مرد خجل شد و عذرها خواست وا ين هردو حال در مدت بيست روز بود و اين فصل بدان آوردم تا مردم بدانند که به شدتی که از روزگار پيش آيد نبايد ناليد و از فضل و رحمت آفريدگار جل جلاله و عم نواله نااميد نبايد شد که او تعالی رحيم است”.

جالب است ما با آفتاب حرکت می­کنیم. ظاهرا کل مسیر ما توأم شده است با طلوع فجر. صبح ما را به همراه خود می­برد. از خراسان همراه صبح می­شویم و ازاروپا و اقیانوس اطلس می­گذریم و تقریبا عرض امریکا را هم همراه خورشید طی می­کنیم تا به سیاتل در ساحل اقیانوس آرام برسیم. در این پرواز زمان مجاز برای نماز صبح بیش از 8 ساعت طول می‌كشد.

در کل این 14 ساعت، آقای همسفر فقط یک بار از جایش برخاست و خانمش هم از جایش تکان نخورد. با آنکه توصیه می­شود در سفرهای بلند حتما هر از چندی باید برخاست و کمی تحرک داشت تا از لخته شدن خون در پاها جلوگیری شود. این همسفران بر عکس آن دو همسفر هموطن بسیار اهل امساک بودند. فرم داده شده را که باید با گذرنامه تحویل دهیم، پر می­­کنم. بعد از مشخصات فردی بیشتر تأکید بر عدم ورود مواد کشاورزی و دامی است. در مورد پول نقد هم باید بیشتر از 10000 دلار ابراز شود که علی­الاغلب‌هم کسی این مقدار را همراه خود حمل نمی‌كند، مگر جزء برادرانی باشد که ایثارگرانه سال­ها به این امر مبادرت ورزیدند و میلیون­ها دلار را سر به نیست کردند!!

خلبان فرود بسیار آرامی دارد. در فرودگاه سیاتل هستیم. شهری در ایالت واشنگتن که دفاتر اصلی آمازون، بویینگ، مایکروسافت و استارباکس در آن قرار دارد.

دم در خروجی از مسئول خطوط امارات می­پرسم بار ما را کجا تحویل می­دهید. می­گوید همینجا! برچسب بارها را نشان می­دهم که نوشته در سانفرانسیسکو تحویل می­شود. می­گوید متاسفانه این اشتباه را در تهران مرتکب می­شوند و مسافران را به درد سر می­اندازند. توصیه می­کنند بارتان را باید خودتان تحویل بگیرید و از گیت کنترل رد شوید.

با طی مسیر نه چندان طولانی به صف گذرنامه هدایت می­شویم. قبل از ما پروازی از ژاپن بر زمین نشسته است. پرواز مملو از دانش آموزان ژاپنی است. با یکی از آنان هم صحبت می­شوم. این دانش آموزان برای یک اردوی دو هفته‌ای عازم امریکا شده‌اند. در بین آنان کودکان دبستانی هم به چشم می­خورند که پاسپورتی در دست دارند. دو دشمن در جنگ جهانی و ژاپن زخم خورده از اولین بمب اتمی اکنون فرزندانش برای طی دوره عازم این سرزمین شده‌اند. گذشت روزگار چه می­کند!

یک ساعتی در صف می­مانیم. نوبت من می­شود. افسردوسوال می­پرسد: علت سفرتان چیست؟ می­گویم دیدن فرزندم که سه سالی است او راندیده­ام. چقدر می­مانید؟ می گویم یک ماه. روی صفحه مربوط، مهری می­زند و ویزای شش­ماهه صادر می­کند! پس از یکی دو بار پله نوردی بالاخره به محل تحویل چمدان­ها می­رسیم. داستان­های زیادی از نحوه چک کردن چمدان­ها و سختگیری اینان شنیده‌ام. دو نفر روی سکویی نشسته­اند و هر یک جداگانه افراد را راه می­اندازند. یکی قیافه­اش کاملا به چینی­ها شبیه است و دیگری از سیاه­پوستان قدر قدرت درشت هیکل. نصیب من مامور چینی می­شود. دو چمدان بزرگ همراه من است و یک کیف دستی. می­پرسد چقدر می­مانید می گویم یک ماه. می­گوید بفرمایید! بار را تحویل قسمت بار برای حمل به هواپیمایی آلاسکا می­دهم. قرار است با آن شرکت به سانفرانسیسکو بروم. با کیف دستی به قسمت کنترل و بازرسی می­روم.این گونه که می­بینم نسبت به فرودگاه‌های دیگراینجا به لحاظ امنیتی سخت­گیری زیادتری می­کنند. بعضی ساک­ها و کامپیوترها و موبایل­ها را پس از رد شدن از زیر دستگاه درون یک دستگاه دیگری قرار می­دهند و مدتی صبر می­کنند. خوشبختانه هیچیک از این سخت­گیری­ها نصیب من نمی­شود.

وقت کم است و باید خودم را برای رفتن به سانفرانسیسکو، به پرواز هواپیمایی آلاسکا برسانم.

پرواز سیاتل – سانفرانسیسکو

روی کارت پروازی که از تهران صادر شده گیتN4 نقش بسته است. فرودگاه بسیار بزرگی است. برای رفتن به گیت­های سری Nباید ترن سوار شد. پس ازپیاده شدن از قطار و راهپیمایی زیاد، خود را  به N4 می‌رسانم. خیلی شلوغ است و همگی منتظر باز شدن گیت هستند. مثل سایر فرودگاه‌ها بر سر در گیت­ها تابلویی وجود ندارد که شماره پرواز و نام هواپیمایی را ذکر کرده باشد. نمی‌دانم چرا شک می‌كنم. میز یک شرکت هواپیمایی دقیقا کنار این گیت است. کارت پرواز را نشان می‌دهم. می گوید گیت عوض شده باید به  D5 بروید. باید عجله کنم. ممکن است پرواز را از دست بدهم. به سرعت دوباره خودم را به ترن می‌رسانم و با شتاب وارد گیت مربوط می‌شوم. خوشبختانه! یک ربع تاخیر دارد. قرار است با احمد تماس بگیرم. هیچ­یک از سیم کارت­های ایرانی اینجا رومینگ ندارند. سعی می‌كنم یک ایرانی پیدا کنم و از او بخواهم با احمد تماس بگیرد و ساعت پرواز را بگوید. یک قیافه ایرانی می­یابم. افغانی است و ساکن سانفرانسیسکو. موبایل او هم به مشکل خورده و کار نمی‌كند. سوار هواپیما می‌شوم. از خانم نشسته در کنار پنجره می خواهم به احمد پیامک بدهد. با خوشرویی لطف می‌كند. او هم جواب می‌دهد که به فرودگاه خواهد آمد.

مهمانداران این خط هوایی اغلب مسن هستند و رفتار خیلی خودمانی دارند. در حین توضیح موارد ایمنی که جزء قوانین بین­المللی هوانوردی است که باید نمایش داده شود خنده­شان می­گیرد و تقریبا با مضحکه برگزار می‌شود. در طول سفرِحدودا دو ساعته صرفا با یک بسته کوچک بیسکویت پذیرایی انجام می‌شود. طالب بیشتر خورد و خوراک، باید همانجا پولش را پرداخت کند.

ورود به سانفرانسیسکو

فرودگاه سانفرانسیسکو بسیار شلوغ اما منظم به نظر می‌رسد. تابلوها را دنبال می‌كنم تا به محل تحویل چمدان­ها برسم. راه نسبتا طولانی است اما حرکت بر روی آسانسورهای زمینی سرعت را می­افزاید. به محل تحویل می‌رسم. ده‌ها مجموعه گردان تحویل چمدان فعال است. مجموعه مربوط به هواپیمایی آلاسکا را می­یابم. منتظرهستم که یکباره احمد می‌رسد و همدیگر را تنگ در آغوش می گیریم و دیدارمان پس از سه سال که مجازی بوده، واقعی می‌شود!

چمدانها را از نقاله می گیرد و بر چرخ سوار می کند . یاد روزی می افتم که چهارساله بود و سوار بر دوچرخه از پله های طبقه دوم راه افتاده بود و با سرِ شکسته به طبقه اول رسیده بود . وقتی از او پرسیدم چرا چنین کردی؟ معصومانه گفت : خواستم تجربه کنم !به پارکینگ که می رسیم به خود می آیم .

با اتومبیلی که تازه خریده است راهی شهر می‌شویم. قیمت اتومبیل بی اغراق در اینجا بین دو تا سه برابر کمتر از ایران است. آنهم قسطی با بهره یکی دو درصد و بعضا بدون بهره!

احمد از روی مهر اصرار دارد که بی وقفه نگاهی به شهر بی­ندازیم. من هم با آنکه پرواز 14 ساعته تا سیاتل و پروازدوساعته تا سانفرانسیسکو به شدت خسته‌ام کرده است . وقتی اشتیاق او را می بینم موافقت می‌كنم. وارد شهر سانفرانسیسکو می‌شویم. شهری با حدود هفت و نیم میلیون جمعیت که فراز و فرودهای زیادی را به خود دیده است. تب طلا و هجوم برای یافتن آن در نیمه قرن نوزدهم موجب رونق سریع این شهر شد اما زلزله سال 1906 میلادی آن را ویران کرد. آب و هوای معتدل و امکانات طبیعی این منطقه موجب شد که این شهر دوباره جان بگیرد و اکنون یکی از قطب­های گردشگری و دانشگاهی امریکا شود. پستی بلندی­های شهر برای منِ تازه وارد بسیار جاذب بود. خیابان­های طولانی که از بالای تپه‌ها آغاز می‌شوند و تا پایین ادامه می­یابند؛ صحنه‌هایی که یادآور فیلم­های تولید شده در این شهر است.

مستقیما به کاخ هنرهای زیبا (.Palace of Fine Arts ) می‌رویم؛art

بنایی که نه سال پس از زلزله تخریبگر ساخته شده است و شمایلی گوتیک­وار دارد. اتومبیل رویز رویزی مجلل در کنار خیابان ایستاده است. از احمد می­پرسم این اتومبیل که خیلی قدیمی است. به جای او راننده که لباس رسمی بر تن دارد هیبتی نظیر ارتشيان بازنشسته­،  به فارسی سلیس می­گوید عروس و داماد را برای گرفتن عکس به اینجا آورده است. با او خوش و بشی می­کنیم و او توضیح می­دهد که مؤسسه‌ای برای اجاره این نوع اتومبیل­های مجلل قدیمی دائر کرده‌اند. ظاهرا در این مکان هر از چندی نمایشگاه هنری خاصی برگزار می­شود. خود بنا هم دیدنی است؛ سرستون­های زیبایی دارد.

سوار اتومبیل می‌شویم. فکر نمی‌كردم این جت زدگی (Jet Lag) که در اثر به هم خوردن ساعت بیولوژیک بدن و سایر تغییرات رخ می‌دهد آنقدر جدی باشد که موجب سردرگمی و گیجی شود. در سفر به اروپا و یا آسیای جنوب شرقی که بعضا دو تا چهار ساعت اختلاف ساعت دارند چنین حسی را نداشتم. حتی در سفر به آرژانتین و کوبا هم که تغییر ساعت زیادی را تجربه کردم وضعیتم اینگونه نبود. به شدت احساس خستگی می‌كنم. باید پذیرفت که بالا رفتن سن در این پدیده بی تاثیر نیست. به روی خودم نمی­آورم. راهی خانه می‌شویم. آپارتمان کوچکی با حال و یک اتاق خواب و آشپزخانه ماهی 2200 دلار. ظاهرا اینجا یکی از گرانترین شهرهای امریکاست. احمد آشپز قابلی شده است. ماهی سالمون خوشمزه‌ای درست کرده که می­خوریم ، نیم خورده خوابم می­برد.

گلدن گیت و کارتن­ خواب‌ها

صبح راهی منطقه گلدن گیت می‌شویم. تپه‌های مشرف بر تنگه‌ای که ظاهرا اولین یابندگان طلا از آن مسیر عبور کرده‌اند. بعدها طی مدت سه سال پلی بر روی این تنگه زده شد و در سال 1937افتتاح شد. پلی زیبا که 887000 تن وزن دارد و در سال 2001 توسط انجمن مهندسان امریکا به عنوان یکی از بناهای ماندگار هزاره معرفی شده است. این فضا منظره خوش نمایی دارد. ترکیب دریا جنگل دریا و مه. وزش باد هم هر دم مه را به شکلی در می­آورد و قسمتی از پل به شکل وهم آلودی آشکار و پنهان می‌شود. توریست­های بسیاری در کنار جاده توقف کرده‌ ، از این مناظر زیبا لذت می­برند و عکس می گیرند. 2احمد جای خلوتی را بلد است. به آنجا می‌رویم. نیم ساعتی دربین درختان تنک، در فاصله جاده تا نزدیکی دریا راهپیمایی می­کنیم. هوای بسیار دلپذیری دارد. شدت باد گاهی آزاردهنده می‌شود. ظاهرا در این محدوده دائما باد در وزش است. نقل شده که سی نفر در حین ساخت این پل به علت وزش شدید باد به دریا سقوط کرده و جان باخته­اند. اما فناوری روز توانسته از باد بهینه­تر بهره بگیرد. در بعضی نقاظ مزرعه‌های ! وسیع توربین های بادی به­چشم می­خورد.

برای رفتن به خیابان­های شهر باید از پل گلدن گیت عبور کنیم. پل بسیار پر هیبت به­چشم می­آید. در حین عبور یادم می­آید که در جایی خوانده بودم ،  این پل یکی از نقاطی است که بیش از هر جای دیگری برای خودکشی انتخاب می‌كنند و خود را به دریا می اندازند. بالاخره انتخاب جای زیبا و عظیم خودش خوش سلیقی را می‌رساند حتی برای مرگ! از روی پل که عبور می‌كنیم جزیره معروف آلکاتراس دیده می‌شود. مکانی بسیار نزدیک به ساحل. زندان معروف آلکاتراس که محل نگهداری تبهکاران خطرناک بوده و در سال 1967 به دستور کندی تعطیل شده است. فیلم­هایی که در مورد این زندان ساخته اند جایی بسیار مخوف و دور از دسترس را نشان می‌دهد؛ در حالیکه این محیط هم خوش آب و هواست و هم بسیار به ساحل نزدیک است. وارد خیابان­های شهر می‌شویم. روز تعطیل است و خیابان­های مرکزی شهر پر از توریست است. از هر قوم قبیله‌ای در این شهر تعدادی را می‌شود یافت. در حال عبور، بسیاری از گویش­ها را می توان تشخیص داد. ترکی، عربی، فارسی با لهجه تاجیکی و افغانی، کردی و…

3اولین صحنه عجیب این شهر ،  تعداد زیاد افراد بی خانمان و مستمند است.

بی اغراق قسمتی از “خیابان مارکت ” در اختیارآنان است. مشغول خوردن و آشامیدن و کشیدن و گدایی کردن هستند. بعضی از آنان با سگ و گربه خود، خیابان­خواب ‌هستند. با خود حرف می زنند. شکلک در می اورند. و همه زندگیشان را معمولا در چرخی که همراه دارند با خود حمل می‌كنند. در این شهر مردان فقط کارتن خواب نیستند زنان خیابان­خواب هم دیده می‌شوند. مسلما برای این کشور و به­ویژه برای شهری با درآمد بالا این یک آسیب جدی اجتماعی و انسانی است.

گفتگو با یکی از این بی خانمان­ها واقعیات بیشتری را عیان می‌كند. در حالی­که دارد ته مانده پیتزایی را که از سطل زباله برداشته می خورد توضیح می‌دهد که در جنگ عراق شرکت کرده و در بغداد چندین ماه حضور داشته است. کاخ­های صدام را دیده و با زندگی عربی تا حدی آشناست. در آنجا دچار موج انفجار می‌شود و این موجی شدن او را راهی زادگاهش می‌كند. در خانواده دچار مشکل می‌شود و کمک دولت را نیز مکفی نمی‌داند. حالات روانی و مشکلات خانواده او را مستاصل می‌كند و اکنون چندین سال است که در خیابان زندگی می‌كند. قرص­هایش را نشانم می‌دهد و می گوید هروقت خیلی حالش بد شود بی­خانمان­های دیگر به کمکش می­آیند.

4مشکلات روانی، گسیختگی خانوادگی، نارسایی اقتصادی و… عواملی است که افراد را به کارتن خوابی سوق می‌دهد. ظاهرا تعداد نظاميان از جنگ برگشته در میان اینان کم نیستند. آب و هوای معتدل چهار فصل این شهر هم زمینه را برای خیابان­خوابی بیشتر فراهم می‌كند. در شهری مثل بوستون که زمستان­هایش ممکن است تا بیست درجه زیر صفر هم برود مسلما کارتن­خوابی زنده نخواهد ماند.

مشکل کارتن­خوابی و حضور پر تعداد آنان در خیابان­ها از نظر مقامات شهر نیز نباید پنهان مانده باشد. نشریه San Francisco Chronicle در شماره سوم جولای امسال، در سرمقاله‌ای با عنوان”فراتر از بی­خانمانی 6686یک رسوایی” توضیح می‌دهد که وجود گسترده 6686 کارتن­خواب ویلان برای شهری مثل سانفراسیسکو و اینکه آنها در کثافت و لجن و در کنار خیابان ها و زیر گذر ها بخوابند و حضور داشته باشند یک رسوایی است و باید شهرداری به­طور جدی­تری بدان بپردازد. ظاهرا بودجه‌ها و تلاش­های مقامات شهری نتوانسته است از موج گسترش این پدیده بکاهد. در سایر شهرها هم این پدیده وجود دارد. جای شگفتی است ! کشوری چون امریکا که در ده­ها هزار کیلومتر دورتر حضور نظامی دارد و در پی تمشیت امور دنیاست ولی نمی­تواند از پس این معضل برآید .

کتابخانه عمومی سانفرانسیکو

امروز می­خواهم به کتابخانه عمومی سانفرانسیسکو بروم. از روی نقشه گوگل آدرس را می­یابم و با سیستم حمل و نقل ریلی به نام بارت (Bay Area Rapid Transit)عازم ایستگاه تعیین شده در مرکز شهر می‌شوم. در اینجا نکته‌ای که کاملا قابل مشاهده  است وابستگی کامل به گوشی­های همراه است. رانندگان عازم هر کجا می‌شوند ابتدا مقصد را تعیین می‌كنند و به کمک راه­یاب­ها به آن سمت هدایت می‌شوند. ظاهرا حافظه بصری و دانستن آدرس آهسته آهسته در حال رنگ باختن است. همانگونه که با آمدن گوشي­های همراه، ما هم کمتر شماره تلفنی را حفظ هستیم. حتی دیده‌ام که برای رفتن پیاده به فواصل نزدیک هم این تلفن است که راهنمای آنان است. انسان امروز و آهسته آهسته حتی با محیط اطرافش هم بیگانه می‌شود. نمی‌دانم برایتان پیش آمده که در حین رانندگی از راهی که ده‌ها سال است رفت و آمد می‌كنید گاهی یک ثانیه خود را گم می‌كنید که اینجا کجاست و به کجا می‌روم! حالتی وحشتناک است. این گسستن از زمان و مکان و سپردن خود، به این ابزار چه انسان­هایی را خواهد ساخت ؟ آیندگان خواهند دید!

5عرض قطارهای اینجا کمی از قطارهای مترو تهران بزرگتر است. در هر واگن جای خاصی برای افراد ناتوان و مسن در نظر گرفته شده است. مکانی هم برای دوچرخه تعبیه شده در این شهر با همه پستی و بلندی­هایش وسیله­ای رایج است. راننده قطار اغلب شخصا اعلام نام ایستگاه کرده، مسائلی حفاظتی  را مطرح می‌كند. ظاهرا به این نتیجه رسیده‌اند این تماس مستقیم و غیرماشینی تأثیر مثبتی هم برای راکبان دارد و هم برای راننده.

در ایستگاه  Civic Centre از قطار پیاده می‌شوم. پله‌های ایستگاه را که بالا می‌روی به خیابان که می‌رسی کتابخانه در فاصله صدمتری قرار دارد. وارد که می‌شوی اول یک کتابفروشی قرار داد که از خیابان هم دیده می‌شود، بعد در اصلی است. حاجب و نگهبانی در کار نیست. وارد سرسرای اصلی می‌شوم و از میز اطلاعات نحوه استفاده از کتابخانه را سوال می‌كنم. می گوید: اگر اینجا مطالعه می‌كنید نیازی به عضو شدن نیست. اگر می­خواهید منبعی را به امانت بگیرید باید عضو شوید. افراد دسته دسته وارد می‌شوند؛ تکی، خانوادگی.

6حتی مراجعه­کننده‌ای همراه سگش به دنبال کتاب مورد نظرش در لابلای قفسه‌ها در حال جستجوست. ساختمان این کتابخانه بسیار زیبا و مدرن است. ظاهرا مانعی برای ورود نیست و خود را برای بازدید از کتابخانه آزاد می بینم. به یکی از میزهای مرجع نزدیک می‌شوم و از کتابداری که با لبخند در انتظار طرح سوال من است نزدیک ‌شده، سوالاتی را درباره کتابخانه می­پرسم.  با مهربانی توضیح می‌دهد که:  این ساختمان در هفت طبقه و با وسعت 34 هزار متر مربع در سال 1996 ساخته شده است.  این کتابخانه بیش از دوهزار صندلی برای مراجعان تدارک دیده و بیش از 20 کلاس برای تشکیل برنامه‌های جانبی دارد. 14 میز مرجع و 10 میز الکترونیک دارد که افراد می­توانند مستقیما خودشان کتابشان را ثبت کنند و بازگردانند.

7در حین قدم زدن متوجه می‌شوم در این ساختمان زیبا سعی‌ شده است از نور طبیعی بیشترین استفاده را بکنند. نکته‌ای كه مرحوم شریعت­ زاده آرشیتکت کتابخانه ملی ایران هم برآن تأکید داشت.

با توجه به نوع مراجعان سعی کرده‌اند مجموعه‌های هرچند کوچک برای اقلیت­های زبانی هم فراهم کنند . بخش فارسی هم مانند زبان­های یونانی، روسی، فرانسوی و آلمانی در قسمت بزرگسالان و هم در قسمت کودکان چند قفسه را به خود اختصاص داده است. بیشترین کتاب­ها در این قسمت مربوط به زبان اسپانیولی است که در اینجا زبان دوم محسوب مي­شود.

8مجموعا 240 کامپیوتر برای مراجعان آماده سرویس­دهی است. البته مراجعان می­توانند با استفاده از وایرلس موجود با وارد کردن شناسه و رمز تعیین شده از آن، در زمان مشخصی استفاده کنند. یکی از  قسمت­های پر مشتری بخش خدمات ویژه افراد کم توان و معلول است .مراجعه­کننده نابینا می­تواند از ایستگاه مترو تا کتابخانه بدون برخورد با مانع خاصی وارد کتابخانه شود.

9در قسمت کودکان حال و هوای خاصی به محیط داده‌اند. از رنگ­های شاد استفاده کرده‌اند و جای خاصی را برای همراهی والدین با بچه‌ها و بازی آنان فراهم آورده­اند. از میزان استقبال فارسی­زبانان از بخش کودک سوال می‌كنم. ظاهرا در این بخش مراجعه­کننده زیادی ندارند. کتاب­های کودک این بخش هم بسیار کم و قدیمی است. یکی از فعالیت­های این بخش و همه قسمت­ها برگزاری کلاس­ها و نمایشگاه‌ها و کارگاه است. کتابدار این بخش توصیح می‌دهد که طی سال گذشته در این ساختمان بیش از 1500 برنامه داشته‌اند که در این برنامه‌ها بیش از 60 هزار نفر شرکت می‌كرده‌اند. این کتابخانه 18 شعبه دیگر هم دارد که فقط در سال گذشته مجموعا برای کودکان 4 هزار برنامه قصه گویی با 58 هزار شرکت­کننده داشته است.

به طبقه همکف می‌روم که مرکز منابع غیرکتابی است. این بخش بسیار پر مشتری است. سی دی و دی وی دی های فیلم­ها و موسیقی­ها به­صورت قفسه باز، در دسترس است و افراد آنها را به امانت می برند. از کتابدار آنجا در مورد تعداد مجموعه سوال می‌كنم. می گوید: در این ساختمان نزدیک دو میلیون آیتم اطلاعاتی و 278 هزار منبع غیر کتابی وجود دارد و در شعب‌ هم نزدیک یک ونیم میلیون آیتم اطلاعاتی وجود دارد.

10از میزان روزامد سازی منابع و تعداد مراجعان سوال می‌كنم. در سال گذشته مجموعا 590 هزار آیتم اطلاعاتی به این ساختمان و شعب آن افزوده شده است. در مورد تعداد مراجعان می گوید ما بیشتر به تعداد گردش منابع توجه داریم تا تعداد مراجعان! در سال گذشته در این ساختمان بیش از دو میلیون و در شعب دیگر نزدیک  هفت و نیم میلیون منبع امانت داده شده که یک ونیم آن منبع غیر کتابی و الکترونیک بوده است .  وقتی از میزان بودجه از وی سوال می‌كنم با لبخند نفس عمیقی می‌كشد و می­گوید: بودجه سالانه اینجا 109 میلیون دلار است که حدود 69 درصد آن حقوق و دستمزد است و فقط 11 درصد صرف تهیه منابع جدید می‌شود. وقتی می­خواهم کتابخانه را ترک کنم به احترام مرا همراهی می کند. در بخش بزرگسالان مراجعه­کننده‌ای خوابش برده است با  خنده می­گوید: جوری عکس بگیر که بیدار نشود. بعضی از اینها فقط برای خوابیدن اینجا می آیند!11

به سرسرای ورودی می‌رسم و صمیمانه از همراهیش سپاسگزاری می‌كنم. مجموعا توانسته‌اند محیط پرنشاطی را فراهم آورند و از فضا و امکانات استفاده ثمربخشی را برای همشهریانشان فراهم آورند. با خاطره‌ای خوش رهسپار می‌شوم تا از موزه هنرهای آسیایی سانفرانسیسکو بازدیدی داشته باشم .

 

 

عجایب التالیفات: پایان‌نامه درباره رمانی که ژان پل سارتر به فارسی نوشت!

این مطلب در باره تقلب در انتشار یک کتاب به نام سارتر است و بی توجهی عمدی یا غیرعمد همه دست اندرکاران انتشارش و کتابخانه ملی و بعد بی توجهی دانشجویی که بر اساس آن پایان نامه نوشته و استاد راهنمایی که آن را تایید کرده است.

بخش اول:
مهدی جامی

ماجرا این است که دانشجوی کارشناسی ارشد آقای امیر عربلو به سایت نبشت نامه می نویسد و می گوید مطلبی دارد در باره خانواده خوشبخت اثر سارتر که موضوع پایان نامه او ست. سردبیر نبشت هم می پذیرد و مطلب منتشر می شود. کمی بعد سردبیر متوجه می شود که اساسا سارتر چنین کتابی ندارد! اما دست کم دو ناشر در ایران کتاب را منتشر کرده اند و یک پایان نامه هم بر اساس آن نوشته شده است! این در دنیای دانشگاهی امروز ایران اصلا چیز عجیبی نیست. چون نه استاد وقت تحقیق دارد و نه دانشجو. همه به هم اعتماد دارند و همه دارای حسن نیت اند و می خواهند دانشجو مدرک اش را بگیرد و استاد هم حق الزحمه اش را. سارتر هم آنقدر به فارسی زبانان علاقه مند است و به علاقه مندان بی شمارش در ایران محبت دارد که از آن دنیا یک کتاب تر و تازه برای مترجم ایرانی فرستاده است تا به طور انحصاری و بدون اینکه اصلا نسخه فرانسه داشته باشد به فارسی در آید. «چرا که نه!» فعلا سبک دورهمی مسلط است. همه دور هم هستیم و ناشر و مترجم سود می برند و دانشجو هم مدرک اش را می گیرد و استاد هم سرش بالا ست که یک فارغ التحصیل دیگر تحویل جامعه داده است. عیب اش چی هست اصلا؟!images

بله سارتر کتابی دارد در باره خانواده اما رمان نیست و تحلیل مفصل زندگی گوستاو فلوبر است و نام اش هم خانواده خوشبخت نیستابله خانواده است. این کتاب در سه جلد در دهه 70 میلادی – دهه آخر عمر سارتر – منتشر شده است و ترجمه نسخه انگلیسی آن در 5 جلد به قلم خانم کارول کاسمن از 1981 شروع شد و تا 1993 برای تکمیل شدن طول کشیده و ناشر آن دانشگاه شیکاگو است (جلد 5 را در آمازون ببینید).

به این ترتیب کتابخانه ملی هم خطای فاحشی کرده است. کتابی را به سارتر نسبت داده که از او نیست و بین دو کتاب رابطه برقرار کرده که اصولا از یک جنس نیستند و یکی رمان است و دیگری تحلیل و اصولا یکی را سارتر نوشته و دیگری را سارتر ننوشته!

کمی جستجو کردم ببینم مترجمان محترم و محترمه چه سوابقی دارند. خانم یا آقایی که اسم سارا برمخشاد را برای خود انتخاب کرده یک کتاب دیگر هم دارد از جین آستین که آنهم به گفته کتابخانه ملی «نخستین بار تحت ع‍ن‍وان‌ “وس‍وس‍ه‌” با ترجمه شهریار ضرغام در انتشارات اک‍ب‍ات‍ان‌ در سال ۱۳۶۸م‍ن‍ت‍ش‍ر» شده است. یعنی هر دو کتابی که این مترجم گویا زحمت ترجمه اش را تحمل کرده قبل از او ترجمه شده بوده. اما بعدتر می بینییم که او یک رونویس تمام عیار است! آقای بیژن فروغانی هم – اگر اسم اش اصولا همین باشد- بر اساس مدارک کتابخانه ملی فقط همین ترجمه را مرتکب شده اما او هم هنری جز رونویسی ندارد! چرایش را از مطلبی می فهمیم که افشین پرورش زحمت کشیده و بررسی کرده است و برای تنویر افکار عامه کتابخوانان و کتاب نخوانان عینا نقل می شود. فقط این را هم بیفزایم که اگر زمان انتشار نسخه اصل کتاب فارسی را که سال 1346 (برابر با 1967 میلادی) است بگیریم در این سال اصولا کتاب سارتر در باره فلوبر هنوز منتشر نشده بود که انتشارات ابر سفید و مترجم مجهول الحال اش مدعی است کتاب را از آن ترجمه کرده است! (این هم قابل توجه کتابخانه ملی که این ادعا را بدون وارسی ثبت کرده است.) چنانکه در بخش دوم خواهیم دید کتابی که سارا برمخشاد مثلا ترجمه کرده همان کتابی است که به نام ترجمه اثری از سارتر در سال 1346 منتشر شده بوده است.

بخش دوم:
افشین پرورش

این کتابها را نخرید

۱- فاجعه ی بزرگ، اثر: ژان پل سارتر ، مترجم: بهروز بهزاد ، ۲۵۰ صفحه، نشر فرخی ۱۳۴۶

۲- خانواده ی خوشبخت، اثر: ژان پل سارتر ، مترجم: بیژن فروغانی، ۲۴۲ صفحه، انتشارات جامی ،چاپ اول ۱۳۸۴ ، چاپ دوم ۱۳۸۷

۳- خانواده ی خوشبخت، اثر: ژان پل سارتر ، مترجم: سارا برمخشاد ، ۲۳۷ صفحه ، انتشارات ابر سفید ۱۳۹۳

یغمائیسم: از ابله خانواده تا فاجعه ی بزرگ در خانواده ی خوشبخت
چند روز پیش دوستی از من درمورد کتاب خانواده ی خوشبخت سارتر ترجمه ی فروغانی انتشارات جامی پرسید و گفت: کتاب هیچ ربطی به تفکرات ژان پل سارتر ندارد و هرچه تلاش کرده نتوانسته کتابی از سارتر به این نام بیابد.

دوست دیگری ، شناسنامه و تصویر ِ صفحاتی از این کتاب را برایم می فرستد. به شناسنامه ی کتاب رجوع می کنم. در آن نام کتابی از سارتر با عنوان une famille heureux دیده می شود. عنوانی که غلط املایی دارد و باید به این صورت نوشته می شد: Une Famille heureuse

در اینترنت هیچ اثری بدین نام از ژان پل سارتر ، ثبت نشده است. به سایت کتابخانه ی ملی رجوع می کنم. دوکتاب با اسامی متفاوت به نویسندگی ژان پل سارتر از دو مترجم نا آشنا «سارابرمخشاد و بهروز بهزاد» می یابم.

فاجعه ی بزرگ بهروز بهزاد را از اینترنت دانلود می کنم [از اینجا دانلود کنید]. در آغاز این رمان، «خانواده خوشبخت» با تیتر بزرگ، به عنوان نام پیشنهادی مترجم برای کتاب دیده می شود. یکی دیگر از دوستان هم ، شناسنامه و تصاویری از کتاب سارا برمخشاد را برایم می فرستد.

نتیجه باورنکردنی و درتاریخ ادبیات جهان بی سابقه است. باور اینکه «یغما گلرویی» ، این چنین تکثیر شده است برایم سخت است. ترجمه های فروغانی و برمخشاد کپی کاملی است از ترجمه ی بهروز بهزاد.

در شناسنامه ی کتاب برمخشاد این نام به عنوان کتاب ماخذ ذکر شده است:

famille idiot de la که کاملا واژه ی غلطی است و البته عنوان شده که این ترجمه از روی ترجمه ی انگلیسی کتاب the family idiot: Gustave Flaubert صورت گرفته است.

به مصاحبه های سارتر در اینترنت رجوع می کنم. در مصاحبه هایش صحبت از کتابی می کند به نام ابله خانواده که در آن به تفسیر و تحلیل فلسفی زندگی گوستاوفلوبر پرداخته است با این حساب کتاب اصلی مشخص شد. «ابله خانواده» نام اصلی کتاب است، نه فاجعه ی بزرگ یا خانواده ی خوشبخت.

ابله خانواده (به فرانسوی: L’idiot de la famille) از جدی ترین آثار تحقیقی سارتر است که در سال ۱۹۷۱ و در اوج پختگی نویسنده ، منتشر می شود. نگارش این کتاب سه جلدی – در سه هزار صفحه – که تحلیلی همه جانبه از زندگی و آثار فلوبر است، بیش از هفت سال زمان می برد.

سارتر از کودکی با آثار فلوبر آشنا شده و در جوانی با دقت بیشتر به مطالعه آنها می پردازد. خوانش های مکرر او از مادام بوواری، او را با سوال هایی در خصوص خالق این اثر و پیچیدگی های شخصیت او مواجه می کند. سی سال بعد در حالی که یکی از آثار فلسفی اش (Questions de méthode) را با موضوع《از انسان چه می دانیم؟》به پایان برده است، تصمیم می گیرد برای پاسخ به این سوال یک مثال واقعی پیدا کند و بدین ترتیب نگارش ابله خانواده را آغاز کرده و با نگرشی اگزیستانسیالیستی به تحلیل شخصیت و آثار فلوبر می پردازد. متاسفانه این اثر گرانبهای سارتر، تا به حال به فارسی ترجمه نشده است.

با این توضیحات مشخص می شود که اصلا این کتاب رمان نیست، در صورتیکه کتاب بهزاد که دوترجمه ی دیگر از روی آن دقیقا کپی شده اند، یک رمان است. خود را مجبور به خوانش کتاب بهزاد می کنم تا به یک نتیجه ی کلی برسم و در آخر آنچه که به ذهنم رسید ، به احتمال زیاد حقیقت پشت پرده ی این ماجرا است: در سال ۱۳۴۶ بهروز بهزاد دست به نوشتن داستانی میزند و برای اینکه کتاب به فروش برود، ژان پل سارتر را به عنوان نویسنده این کتاب معرفی کرده نام خود را به عنوان مترجم قرار میدهد.

سی و هشت سال بعد، بیژن فروغانی با رونویسی این کتاب به سبک یغما گلرویی، ترجمه را به نام خود می زند. وقتی می فهمد که برای ثبت شناسنامه ی کتاب، احتیاج به ارایه ی منبع دارد به جستجو دست میزند، ولی چیزی به نام فاجعه ی بزرگ یا خانواده ی خوشبخت از سارتر پیدا نمی کند. پس با ترجمه ی این لغت به فرانسه، آن را به عنوان منبع خود ذکر می کند، البته به املای اشتباه. سه سال بعد کتاب فروغانی به چاپ دوم می رسد.

و سرانجام در اسفند ماه سال ۹۲ انتشارات ابر سفید با انتشار دوکتاب «اغوا»، اثر جین اوستین و «خانواده ی خوشبخت» اثر ژان پل سارتر یک مترجم تازه نفس را به جامعه ی ادبی ایران معرفی می کند. او کسی نیست جز «سارا برمخشاد».

جعل و کلاهبرداری بهروز بهزاد، بیژن فروغانی و سارا برمخشاد نیز همانند یغما گلرویی کاملا مشخص و واضح است. ولی آنچه که حایز اهمیت است، این است که این روند جعل شناسنامه ی کتب و کتابسازی -به تعبیرمن: یغمائیسم- بدون همکاری ناشر و البته افرادی در اداره کل کتاب و کتابخانه ی ملی امکان ندارد. در این باره بیشترخواهم نوشت.

مقایسه ی دو پاراگراف از متن هر سه کتاب:

1. بهزاد:
خوشبختی کامل در جهان وجود ندارد. اما گاهی از اوقات نمونه هایی از آن در جهان یافت می شود. چندسال پیش در یکی از ییلاقات خوش آب و هوای واقع در چهارکیلومتری ژنو ، بنای بسیار مجللی به چشم میخورد. (ص۴)

فروغانی:
خوشبختی واقعی در جهان وجود ندارد، اما گاهی نمونه هایی از آن در جهان پیدا می شود. چندسال پیش در یکی از ییلاقات خوش آب و هوای واقع در چند کیلومتری ژنو ، کاخ بسیار باشکوهی به چشم میخورد. (ص۶)

برمخشاد:
خوشبختی کامل در جهان وجود ندارد. اما گاهی از اوقات نمونه هایی از آن در جهان یافت می شود. چندسال پیش در یکی از ییلاقات خوش آب و هوای واقع در چهارکیلومتری ژنو ، بنای بسیار مجللی به چشم میخورد. (ص ۵)

2. بهزاد:
این دو دختر با اینکه فقیر بودند، در همه ی کارها دخالت می کردند و گاهی اوقات با قضاوتهای بیجا و ناشیانه ی خود سروصدا به راه می انداختند و مثل صاحبخانه در همه ی امور دخالت می کردند. اما عموبنیامین خیلی کم حرف میزد و آنچه می گفت تا خوب فکر نمی کرد ، برزبان نمی آورد. این خانواده ی خوشبخت دختری زیبا داشتند به نام مارگریت ،که او هم مانند پدر و مادر مورد توجه اهالی محل ، واقع شده بود. (ص۵)

فروغانی:
این دو دختر با اینکه فقیر بودند در همه ی کارها دخالت می کردند و گاهی اوقات با قضاوتهای بیجا و ناشیانه ی خود سروصدا به راه می انداختند و مثل صاحبخانه در همه ی امور فضولی می کردند. اما عموبنیامین ، خیلی کم حرف میزد و آنچه می گفت تا خوب فکر نمی کرد برزبان نمی آورد. این خانواده ی خوشبخت دختری زیبا داشتند به نام مارگریت که او هم مانند پدر و مادر مورد توجه اهالی محل ، واقع شده بود. (ص۶)

برمخشاد:
این دو دختر با اینکه فقیر بودند، در همه ی کارها دخالت می کردند و گاهی اوقات با قضاوتهای بیجا و ناشیانه ی خود سروصدا به راه می انداختند و مثل صاحبخانه در همه ی امور دخالت می کردند. اما عموبنیامین خیلی کم حرف میزد و آنچه می گفت تا خوب فکر نمی کرد ، برزبان نمی آورد. این خانواده ی خوشبخت دختری زیبا داشتند به نام مارگریت ،که او هم مانند پدر و مادر مورد توجه اهالی محل ، واقع شده بود. (ص۴)

با معرفت ها ذکر مأخذ می کنند ? – پایان نقل از افشین پرورش

حال بعد از این مقدمه طولانی که خودش مقاله ای شد توجه شما را به یادداشت سردبیر نبشت و بعد هم تحلیل کتابی که سارتر ننوشت جلب می کنم. اما سوال آخر این است که نشر جامی و و نشر ابر سفید که ناشران این دو اثر تقلبی هستند چقدر مسئولیت دارند؟ کتابخانه ملی چقدر؟بازرسان نشر و اتحادیه چقدر؟

بخش سوم:
نبشت

یادداشت سردبیر نبشت:
بعد از نشر مقاله زیر متوجه شدیم که هیچ یک از منابع معتبر دانشگاهی و کتابداری رمانی به نام une famille heureux ندارد. این عنوان رمانی‌ست که مترجم و ناشر این کتاب ادعا می‌کنند اثر سارتر است و به فارسی به نام «خانواده‌ی خوشبخت» ترجمه شده است.

بررسی جامعه شناختی “خانواده خوشبخت” سارتر
گردآونده: امیر عربلو

گاهی برخی افراد چنان خود را وقف اهداف انسان دوستانه خویش می‌کنند که معتقدند هر جرم و جنایت و بدی که در جهان توسط انسان انجام می‌پذیرد اتفاقی نیست و این خود انسان‌ها هستند که این مسائل را برای اهداف شخصی و سود دنیوی ابداع می‌کنند و به طبع عوارض آن به دیگر افراد بر می‌گردد و جامعه طبق همین روال بد پیش خواهد رفت. پس چاره این است که انسان‌ها به درون خود و به جایی که وجدان است رجوع کنند و اینگونه دیگر شاهد چنین صحنه‌هایی نخواهیم بود. سارتر یکی از همین افراد است که در رمان خود به نام خانواده خوشبخت بر این مهم تاکید می‌ورزد.

اگر با دیده‌ی منطق بنگریم متوجه خواهیم شد که هیچ دلیل عقلانی وجود ندارد که یک فرد ثروتمند با یک کارگر ازدواج نکند. چه بسا زندگی آن‌ها با عشق بهتر از هر زندگی با تجملات فراوان باشد. تنها مساله ایی که باعث می‌شود این شرایط در دید عموم ناهنجار به نظر برسد همان قوانینی ست که انسان‌ها از برای خود ساخته اند و به نوعی تلقینی ست که به صورت سنت و باور در نزد عموم درآمده است.

در این گفتار سعی بر آن است که تا حدودی لایه های جامعه شناختی رمان خانواده خوشبخت را بکاویم.

jean-paul-sartre

ژان پل سارتر (۱۹۰۵-۱۹۸۰)

ژان پل ایمار سارتر در ۲۱ ماه ژوئن سال ۱۹۰۵ در پاریس چشم به جهان گشود. پدرش که یکی از افسران نیروی دریایی بود که در هندوچین خدمت می‌کردْ در ماموریتی درگذشت. پس مادرش که فرزندش را بی سرپرست می‌دید به خانه‌ی پدرش برد و ژان کوچک در خانه‌ی پدر بزرگ مادری خود شوایتزر که معلم ربان فرانسوی بود رشد کرد. ابتدا تحصیلات خود را در مدرسه ایی به نام روشه آغاز کرد و پس از آن در حدود سال های ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۷ در مدرسه‌ی هانری چهارم به تحصیل مشغول شد.

وی سپس به خواندن فلسفه روی آورد و در زمانی که تنها بیست سال بیشتر نداشت از آنجا در رشته‌ی فلسفه فارغ التحصیل گردید. در این مدت به تدریس رشته‌ی خود مشغول بود که در سن سی و دو سالگی به گاستون گالیمارْ مقتدرترین ناشر فرانسه معرفی شد و غثیانرا در همان رمان به چاپ رساند. در سال ۱۹۳۹ یکی از سردبیران گاستون گالیمار مجموعه داستان اتاق را از وی به چاپ رساند. با نشر این مجموعه سارتر بیش از پیش شناخته شد و نام و آوازه‌ی او در فرانسه پیچید. وی پس از آن با نظر به پدیدار شناسی هوسرلْ روانسناسی ترکیبی را بنیاد نهاد. معتقد بود که اندیشه که اندیشه‌ی انقلابی و ترکیبی سوسیالیسم که معتقد به وجود طبقات اجتماعی ستْ فاقد روانشناسی متناسب با این اندیشه است.

سارتر بر آن شد تا این خلأ را مرتفع سازد و ضمناَ پدیدارشناسی را با سوسیالیسم آشتی دهد. چون در پدیدار شناسی انسان که خالق علم استْ موضوع علم نیز است درصدد برآمد تا علوم جدیدی را پایه گذاری کند و به همین منظور کتاب امر تخیلی را در ۱۹۴۰ نوشت که مهمترین نظریه های وی در آن مطرح می‌شود. جنگ جهانی دوم درگرفته بود. سارتر به جبهه رفتْ اسیر شد و چند ماه بعد در سال ۱۹۴۱ آزاد شد و به نهضت مقاومت پیوست و با هفته نامه ادبیات فرانسه به سردبیری آراگون و سایر نشریات ادبی همکاری کرد. به سال ۱۹۴۳ که هنوز جنگ ادامه داشتْ نمایشنامه‌ی مگس‌ها و رمان خانواده خوشبخت را انتشار داد [این اطلاع به کدام منبع مستند است؟] و نخستین اثر عظیم فلسفی وی به نام هستی و نیستی که ریشه های اگزیستانسیالیم را در آن تشریح کرده است انتشار داد.

در ۱۹۴۵ با همکاری سیمون دوبوار و موریس مرلوپونتی مجله‌ی دوران جدید را بنیاد نهاد. در سال ۱۹۴۶ نمایشنامه مردگان بی کفن و دفن و کتاب مهم فلسفی دیگرش به نام اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر را نوشت. در ۱۹۵۱ نمایشنامه شیطان و خدا‌ در ۱۹۵۴ نمایشنامه نکراسوف در ۱۹۵۹ نمایشنامه مشهور گوشه نشینان آلتونا و در ۱۹۶۰ دوم اثر بزرگ فلسفی اش به نام نقد عقل دیالکتیکی را منتشر کرد. در ۱۹۶۴ سفر های متعددی به کشورهای مختلف از جمله برزیلْ، مصر و کوبا کرد و در همین سال زنان تروا را نوشت که در همین سال کاندید جایزه نوبل ادبیات شد و آن را رد کرد. سرانجام در سال ۱۹۸۰ و در سن ۷۵ سالگی به دلیل ضعف بینایی و قوای جسمانی حیات را بدرود گفت. وی یکی از اصلی ترین ارکان فلسفه‌ی هستی‌گرایی یا اگزیستانسیالیسم شناخته می‌شود.

اگزیستانسیالیسم

اگزیستانسیالیسم یا وجود‌گرایی یا فلسفه‌ی هستی‌گرایی ست. اگرچه سارتر آن را بنا نکرد اما پرچم دار مهم این گرایش فلسفی به حساب می‌آید. قبل از او متفکرانی چون سورن کی‌یر کی‌گارد و مارتین هایدگر در نظریات شان این اصل را نمود داده بودند اما با ورود ساتر به میدانْ این گرایش فلسفی شکل واحد و بهتری به خود گرفت.

یک اصل کلی که مورد اتفاق همه‌ی اگزیستانسیالیست هاست این است که تجزیه و تحلیل وجود منفرد است. منظور این است که وجود منفرد را واقعیتی می‌دانند که نمی‌شود از بیرون درک کرد و هیچ کس نمی‌تواند از وجود فرد دیگر مطلع باشد و نمی‌تواند آنچه به دقت در وجود خود کشف نموده است در وجود دیگری هم عیناَ بیابد. ساتر معتقد است وجود ما در این جهان اگر چه غیر ارادی بوده است اما زندگی کاملا بر حسب انتخاب و اراده‌ی ما شکل می‌گیرد. به طوری که ما می‌توانیم هر انتخابی بکنیم و مدام در حال انتخاب کردنیم چرا که انتخاب نکردن چیزی هم نوعی انتخاب محسوب می‌شود. وی بر این اعتقاد است که ما در این دنیا مسئولیم و آن هم مسئول کارها و انتخاب‌های خود. همچنین وی زندگی کردن را توام با دلهره ایی ذاتی می‌داند که در این وانهادگی و سرگردانی بشر در درون او بوجود آمده است. و در آخر آزادی برای انتخاب‌هایی که می‌کنیم. فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم معتقد است که هیچ کس نمی‌تواند برای ما تصمیم بگیرد و سرنوشت بشر به دست خودش رقم خواهد خورد.

خانواده خوشبخت

خانواده خوشبخت اثری از سارتر که علی رغم کمتر شناخته شدنش اثری بسیار مهم از حیث طبقه بندی اجتماعی و دیدگاه های سارتر در مورد جامعه به شمار می‌رود. آقا و خانم ثروتمند میرون همراه با دختر جوان و زیبای خود مارگریت در کاخی با شکوه زندگی می‌کنند پدر خانواده کارگاه مبل سازی دارد و ژوزف نورل کارگر ارشد این کارگاه به حساب می‌آید که نسبت به مارگریت عشقی آتشین در سینه دارد اما به دلیل وجود اختلاف طبقاتی فاحش بین خود و مارگریت از ابراز آن خودداری می‌کند.

سرانجام سر و کله‌ی کنتی پیدا می‌شود و مارگریت را به همسری خود بر می‌گزیند. اما بعد‌ها مشخص می‌شود که کنت در گذشته مرتکب جنایتی شده است. مارگریت به جنایت همسرش با کمک ژوزف پی می‌برد اما باز هم برای بی آبرو نشدن خود و همسرش حاضر نمی‌شود به کسی در این مورد حرفی بزند. همسر مارگریت دست نوشته ای را به فردی کلاه بردار می‌دهد که طبق آن مشخص می‌شود چه و چگونه قتلی را مرتکب شده است.

ژوزف پس از بازپسگیری دست نوشته از آن شیاد و دادن اطمینان خاطر به مارگریت علاقه اش را ابراز می‌کند. اما مارگریت که خود خواسته بود ژوزف هرچه را می‌خواهد بگوید، به یکباره از این حرف جا می‌خورد و از دادن پاسخ مثبت به یک کارگر از طبقه پایین جامعه که زندگی او و شوهرش را به طریقی نجات داده بود امتناع می‌کند و به او می‌گوید که قانون اجتماع هرگز نمی‌گذارد و نباید کارگرانی چون تو ما ارباب زادگان را دوست بدارند. در نهایت ژوزف و او که هرگونه دری را مثل خانوده بسته دیده اند. تصمیم به خودکشی می‌گیرند. این هم انتخاب آنان در شرایط سفت و سخت و قوانین اجتماعی نانوشته است.

طبقه‌ی کارگر و ثروتمند

در ابتدای رمان می‌خوانیم که ژوزف نورل با خود چنین می‌گوید: « قانون اجتماع سرنوشت من و مارگریت را از هم جدا کرده است و حتی اگر او این محبت را در چشم من ببیند باز هم نمی‌تواند پاسخ مثبت به من بدهد. من کارگری هستم که برای پدر او کار می‌کنم و غیر از این نمی‌توانم باشم.» (سارتر، ۱۳۹۰، ۲۲) [همه ماگریت ها بر اساس نسخه اصل! مارگریت شد]

در اینجا سارتر اشاره‌ی موشکافانه ای به پیشرفت نکردن جوامع به اصطلاح فرودست و همان قشر کارگر می‌کند که باز هم اجتماع یا به تمثیل همان ارباب‌ها اجازه‌ی این را به کارگران نمی‌دهند که بتوانند از لاک و قالب خود بیرون آیند. درست وقتی که مارگریت میرون قلبا به خواستگاری کنت ناخوشنود است، مادر مارگریت وارد ماجرا می‌شود. مادری که تجملات و ثروت کنت چشمش را کور کرده و فکر می‌کند که دخترش با کنت حتما خوشبخت می‌شود. سپس به دخترش اصرار می‌ورزد که حتما باید با وی ازدواج کنی تا خوشبخت شوی: «اگر بگویی با او ازدواج نمی‌کنم در برابر خداوند ناسپاسی کرده ای. مارگریت پاسخ می‌دهد: اگر اراده‌ی خداوند این است چاره ای غیر از اطاعت ندارم.» (همان، ۳۰)

انسان‌ها چقدر راحت اراده‌ی خود را به جای اراده‌ی خداوند جا می‌زنند و مادری که سعی دارد کورکورانه دخترش را خوشبخت کند. مگر مارگریت در کاخ پدر خود خوشبخت نبود؟! ساعتی بعد به دروغ به شوهرش می‌گوید که برای هر تصمیمی آزادش گذاشتم! نیچه می‌گوید: «پدر و مادر فرزند خویش را شبیه به خویش می‌کنند و نام تربیت را بر آن می‌گذارند» (نیچه، ۱۳۸۹)

در قدیم الایام هم مثلی برگرفته از قصه ای کهن در بین مردمان رواج داشته است: دوستی خاله خرس؛ که عده ای از روی ناآگاهی سعی در کمک دارند اما راهی که انتخاب کرده اند اشتباه و در اصل بیراه است که اوضاع را بدتر می‌کند. قسمتی از رمان به بخشی برخورد می‌کنیم که خود سارتر مستقیماَ به مساله ورود پیدا می‌کند و از زبان مارگریت چنین می‌گوید: «جهان ما جهان رنج و بیداد گری ست. این بیداد گری‌ها از خود ماست و ماییم که به این بیداد گری‌ها تن می‌دهیم. در هر حال کار به دست خودمان خراب می‌شود و این بیدادگری‌ها را خود (انسان‌ها ) در حق خود روا می‌داریم.» (سارتر، ۱۳۹۰، ۴۵)

Simone-De-Beauvoir–Jean–011

نظر اریک فروم روانشناس نام آشنای آلمانی این است که هر انسانی خواه مقدس باشد و یا جانی تمام انسانیت را در درون خود دارد. (فروم، ۱۳۸۷) سارتر در این رمان این مفهوم را برای ما بیشتر از پیش آشکار می‌کند: «کارگر و سرمایه دار یا کنت و صحرا نشین از لحاظ ساختمان انسانی با هم برابرند. کسانی که خوب و بد را تشخیض می‌دهند از نظر من احترام خاصی دارند. تنها کسانی کوچکند که دیگران را تحقیر می‌کنند و اگر کوچک بودند تحقیر نمی‌کردند. سعی کنید بزرگ باشید تا ارزش به دست آورید.» (سارتر، ۱۳۸۶)

متوجه شدیم که سارتر هم به برابری تمام افراد از لحاظ انسان بودن معتقد است و تفاوت را تنها در جایی می‌بیند که افراد‌ی بخواهند با خوب بودن ارزش و یا بد بودن ناپاکی‌ها را از آن خود کنند. اما در نظر او یک کارگر فقیر خوب و یک سرمایه دار کاخ نشین خوب با هم هیچ تفاوتی از لحاظ شخصیت انسانی ندارند. اما در جامعه مردمان بدبخت معمولا بدبخت می‌مانند. چرا که اربابان حاضر به عدول از جایگاه پوشالی خود نیستند و به هیچ قیمتی حاضر نمی‌شوند با فرودستان مهربان تر رفتار کنند و آنان را در حد یک انسان به حساب بیاورند. همچنان که آقا و خانم میرون پس از رفتن ژوزف از کارگاه شان بدترین تهمت‌ها را نثار او می‌کنند و حتی لحظه ایی حاضر به این فکر نمی‌شوند که او هم یک انسان است و حق انتخاب و عشق ورزیدن و حقوق دیگری را هم به غیر از خدمت به آنان دارد. [سطح عالی تحلیل این دانشجوی کارشناسی ارشد آدم را متحیر می کند واقعا!]

سارتر گاهی در این رمان خود شخصا به دل داستان ورورد کرده است و نظریات شخصی اش را بیان می‌کند: آه چقدر خوب می‌شد اگر افراد جامعه مطابق فهم و استعداد خود به وظیفه شان عمل می‌کردند. اما اجتماع اینطور ساخته نشده. باید این فاصله‌ها برقرار باشد و عده ای عرق بریزند تا دیگران راحت بخوابند. (سارتر، ۱۳۹۰، ۱۷۵) طبقات ممتاز در هر کاری افراط می‌کنند. مثل همین زور گویی و نادیده گرفتن قشر پایین دست. و این عادت آنان است که به هر کاری کار دارند. این عادت در همه‌ی جامعه و طبقات نفوذ کرده است تا جایی که سارتر در جایی می‌گوید هیچ کس بدون مزاحمت دیگری نمی‌تواند زندگی کند.

قوانین اجتماعی

در قسمتی که مارگریت به مادرش می‌گوید که طلاق می‌خواهدْ مادرش وحشتزده می‌گوید که مردم چه می‌گویند اگر این حرف را بشنوند و او خوشبختی دخترش را در نظر نمی‌گیرد بلکه به فکر قوانین خودساخته‌ی نانوشته‌ی بشر و آبروی خانواده‌ی خود است. و اینجا سارتر به او می‌تازد: «یک روز آدم سرسام زده پشت میزی نشست و این قوانین را نوشت. دیگران هم از فکر او پیروی کردند. این قانون‌ها برای مردم تبدیل به سنت و باور شد که حالا به صورتی زشت دست و پای ما را بسته است. مردم! چه کلام غلطی. همین قید و بند هاست که اجتماع را بدبخت کرده است. انسانی که ذی وجود نیست و مقررات اجتماعی دست و پایش را بسته و از آزادی محرومش کرده است.» (سارتر، ۱۳۹۰، ۱۶۷)

و باز هم در مذمت قوانین غیر منطقی: «انسان دارای طبیعتی ست که در حین ناامیدی به چیزی امیدوار است. اما قانون اجتماع و قید و بند های ساختگیْ به دست و پایش پابند می‌زنند و آدمی را گیج و کلافه می‌کند. لیکن در همان حال نا امیدی کوچیکتری روزنه‌ی امید این انسان مایوس را به چیزی غیر واقع که برای خودش هم مفهوم خارجی ندارد امیدوار و دلخوش می‌سازد.» (همان) البته این جمله کاملا برعکس فلاسفه ای مثل شوپنهاور است که می‌گویند انسان از درون موجودی وحشی ست که در تمدن ظاهری آرام به خود گرفته است! دلخوشی‌هایی تصنعی و ساختگی که باعث می‌شود بدبختی و خوشبختی را از هم تمییز ندهد. سارتر راه حلی نیز برای این مشکل پیشنهاد می‌کند. وجدان!

«وجدان مثل یک پلیس مخفی است نه گلوله دارد و نه شمشیر می‌کشد اما بر سردر خانه‌ی دل سرپا ایستاده و به ما هشدار می‌دهد که مراقب خود باشیم. اگر به جای این کلاف پیچیده ( قانون ) وجدان را جانشین آن کنیم تمام بدبختی‌ها و انحرافات از ما دور می‌شود و خطاکاران با هدایت وجدان از خطای خود دست می‌کشند.» (سارتر، ۱۳۹۰، ۷۱)

«ای انسان‌ها بیایید این قید و بند‌ها را پاره کنید و مثل مرغان در هوای آزاد سیر کنید این قانون را طبیعت برای ما نساخته بلکه ما خودمان آن را به دست و پای خود زدیم. گرگی که انسان می‌درد با کسی که برای سود شخصی دیگری را لگد مال می‌سازد هیچ تفاوتی ندارد.»(سارتر، ۱۳۹۰، ۱۲۵)

ساتر معتقد است که این قید و بند های خود ساخته ای که بشر از خود درآورده است باعث شده تا افرادی سود و منفعت شخصی خود را طلب کنند و این خود باعث هرج و مرج است. چرا که انسانی مانند همان گرگ انسانی دیگر را لگدمال می‌سازد و شخص قوی و ثروتمند بر ضعیف زورگویی می‌کند. – پایان مقاله دانشجوی محترم

بخش آخر
یعنی این دانشجوی محترم یک کتاب از سارتر را به دقت خوانده بوده غیر از خانواده خوشبخت؟ استادش چطور؟ و آنچه نوشته جامعه شناسی است؟ کل داستان خیلی سوررئال است. آیا واقعا این دانشجو دانشجو ست؟ آیا جامعه شناسی خوانده؟

آیا کتابهای دیگری از سارتر هست که نویسنده خانواده خوشبخت نوشته باشد؟ چرا از 1346 کسی در باره انتساب آن نسخه اصلی به سارتر حرفی نزده است؟

——————————
*به روزرسانی: با تذکر خوانندگان راهک معلوم شد اصل مطلب وبلاگ آقا گل (که مطلب از او نقل شده بود) از افشین پرورش است که تصحیح شد. با سپاس از دوستان راهک.

منبع : http://raahak.com/?p=9200

سیزده بدر

یکی ار اسطوره های سیزده بدر
روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت؛ دیوی از این واقعه باخبر شد، درحال خود را به صورت سلیمان درآورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد، کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند (از آنکه از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد و از ماجرا خبر یافت گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه برجای من نشسته دیوی بیش نیست امّا خلق او را انکار کردند و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و در عین سلطنت خود را «مسکین و فقیر» می دانست، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد…
امّا دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد آن را در دریا افکند تا بکلّی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند…13
…بتدریج ماهیّت ظلمانی دیو برخلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را برجای او نشانند…
…در این احوال سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت، روزی ماهیی را بشکافت و از قضا خاتم گم شده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد…
…سلیمان به شهر نیامد امّا مردم از این ماجرا خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی بیرون شهر است؛ پس در سیزده نورزو بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت بازگردانند و این روز بخلاف تصوّر عام روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان بهار است و نحوست آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهر بیرون نیاید:
وقت آنست که مردم ره صحرا گیرند
خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است
و شاید رسم خوردن ماهی در شب نوروز تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان و رمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است…

برگرفته از کتاب «مقالات»
به قلم حسین الهی قمشه ای