سوگخند !

*         سال ۲۰۰۳ است و کنفرانس جامعه اطلاعاتی در ژنو برگزار می شود. از خوش حادثه با دکتر حری همسفرم . به فرودگاه استانبول که می رسیم چنان سریع به راه می افتد که نگران می شوم . می پرسم به کجا چنین شتابان ؟ می گوید  اتاق پرو ! منظورش قسمتی است که در فرودگاه برای کشیدن سیگار تخصیص داده اند . با او همراه می شوم. می گویم : پیشنهاد کنید فرهنگستان اسم این قسمت را  دودکده  بگذارد! با خنده می گوید پیشنهاد سنجیده ای است!دکتر حری رضایی افشار خسروی

می گویم : مثل اینکه شما خراسانیان علاقه ویژه ای به دود دارید . دکتر شریعتی هم به همبند خود در زندان گفته بود : “ اگر خدا خواست مرا بهشت ببرد می گویم خدایا من نه ۷۰ تا قصرو می خواهم نه جوی شیر و عسل و نه حوری و نه شراب (رحیق مختوم)! من آنجا زیر یک درخت هم باشد دراز می کشم! فقط همین سیگار و چای مرا آنجا بده برایم کافی است!”

با خنده می گوید: با هم ولایتیم هم عقیده ام ! از اتاق پرو که فارغ می شویم،  مشتی  قرص را آماده خوردن می کند. می گویم آب بگیرم . می گوید آب سرخودم  و قرص ها را می بلعد !

*        در ژنو، عصرها فرصتی دست می دهد تا در کنار دریاچه زیبایش قدم  بزنیم. صحبت هایمان به  نامردمی ها و نامردی ها و رعایت نکردن اخلاق اجتماعی و حرفه ای کشیده می شود. دلی پر درد دارد و از عده ای بدون آنکه نامی ببرد می نالد و می گوید: هر وقت غصه دار می شوم نی لبکی دارم که در آن می دمم و بعد از لحظاتی احساس سبکی می کنم ! می گویم در بیات ترک یا اصفهان ؟ می گوید در بیات خودم !

*         در جلسه ای اجرایی با هم اختلاف نظر شدیدی داریم . بحث و گفتگوها بسیار تند می شود و جلسه پایان می پذیرد . یک هفته بعد او را یکی از گروه ها در دفاع پایان نامه ای ملاقات می کنم . نگرانم که چه خواهد گفت ! چنان بزرگ منشانه برخورد می کند که  یک دنیا درس آموز است . به او می گویم که ضرورت مسائل اجرایی اقتضا دارد که کتمان عقیده نکنم و اگر بر مساله ای پافشاری می کنم به آن معتقدم . مرا در آغوش می فشرد و می گوید همین رفتارت را دوست دارم!

*        بار اولی بود که از بیمارستان عرفان مرخص شده بود . در جلسه کمیسون اطلاع رسانی همجوار بودیم. می پرسم : مثل اینکه دو شاخه برقرار است ؟ می گوید : به خانمم قول داده ام که روزی یک سیگار بکشم . اما او می گوید این چه یک دانه ای است که هر وقت می آیم دودش به راه است ! بعد آهسته در گوشم می گوید : نمی دانم شما ها به چه عشقی زندگی می کنید !

*        در جلسه دیگری با او همجوارم . یکی از اعضا سخن خود را با تملق و چاپلوسی مهوعی از رئیس جلسه آغاز می کند. می گویم : تا وزارت جا دارد! می گوید : برو بالا ! این ظرفیت توقف بردار نیست !

*        پاییز ۹۱ است . یک داستان طنز با لهجه قدیم مشهدی برایشان با ایمیل می فرستم . ساعت ۱۰ شب زنگ می زند و با قهقه ، سپاسگزارانه  می گوید: خدا خیرت دهد کلی با فامیل خندیدیم.

*         اسفند ۹۱ است. در رستوران ترمه مهمان دکتر رضایی هستیم. صحبت ها گل انداخته و همگی خندانند. کمی تکیده به نظر می رسد ! می گوید تحقیق کرده ام معلوم شده است که در امریکا ویروسهایی را کشف کرده اند که به آن ها ویروسهای چراغدار می گویند. این ویروس ها سلول های سرطانی را شناسایی می کنند و آنها را نابود می کنند. قرار است عید به امریکا بروم و از آن ویروس ها برایم تزریق شود. چنان امیدوارانه سخن می گوید که همگی خوشحال می شویم.

*       اردیبهشت ۹۲ است . بعید است این گوشه از خاک خدا تا کنون این تعداد کتابدار به خود دیده باشد.لابد خفتگان این قطعه که همگی از نام آوران اهل کتاب ! بوده اند مشعوف شده اند.  بسیاری برای بدرقه آمده اند.چشمان زیادی بارانی است.  یکی در گوشه کِز کرده و با خود زمزمه می کند ، دیگری اصرار دارد که همه مراحل را تا آخر بنگرد ، یکی دیگر مراقب چرخش دوربین است و…

خواندن تلقین شروع می شود. با خود می گویم به جای تلقینی که این بنده خدا  آن را مغلوط  هم می خواند و ممکن است نَکیرَین را دچار اشکال کند چه خوب بود یکی در همان نی ای می دمید که سال ها مونس دکتر حری بود.در این وادی سکوت و اندوه ، درته چهرۀ ماتم زدۀ فرزند تنی جوانش و  هم چنین فرزندان معنویش، تداوم روحیه گذشت ، سخاوت ، شفقت ، خاکی بودن و امیدوار بودن را می شد دید . حری فقط  یک تن خاکی نبود که به خاک سپرده شود ،زندگی او با تمام فراز و فرودهایش  بیانگر روندی مبارک  است که دررفتار نسل نوخواسته این آب و خاک تداوم خواهد یافت و آنان از منش انسانی او پیروی خواهند کرد ؛ از تجربیاتش درس خواهند آموخت و  روشنگری وی را فریاد خواهند زد .

 وقتی او را سرازیر می کنند ، گویا دکتر حری است که این شعر شریعتی را بلند برای جمع می خواند:

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی آنقدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازی گوش

و او یکریز و پی در پی

دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته سازد

بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را.

یادداشتی که در 19 خرداد  ۱۳۹۲  برای عطف نوشتم . 

http://www2.atfmag.info/1392/03/19/%D8%B3%D9%88%DA%AF%D8%AE%D9%86%D8%AF/

 

8 نظر در “سوگخند !

  1. سلام استاد
    امیدوارم ما نیز به گونه ای زندگی کنیم که پس از مرگمان درباره مان بنویسند و به نیکی از ما یاد کنند
    ما با دکتر حری به رستوران ترمه نرفته ایم و این سعادت را هم نداشته ایم که با ایشان کلاس داشته باشیم ولی هر وقت نگاهم به رستوران ترمه می افتد یاد دکتر می افتم چه غریبانه است حکایت روزگار استاد
    خدایش بیامرزد

  2. با عرض سلام واحترام
    ببخشید می خواستم از شما یک انتقاد بکنم چرا با فواصل زمانی بسیار زیاد مطالبی را در سایت خود قرار می دهید ما هر روز به امید مطالب جدیدتر به این سایت سر می زنیم اما هر روز از روز قبل ناامید تر می شویم در حالی که استفاده کردن از تجربیات و سخنان ارزشمند شما برای ما افتخار است لطفا دلسردمان نکیند استاد عزیز
    با عرض پوزش و تشکر فراوان

    • سلام
      وحید عزیز: کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد ! سپاسگزار حسن نظرتان هستم . امیدوارم از این پس بتوانم در فواصل زمانی نزدیکتری سایت را روزامد کنم .

  3. خسته نباشید استاد بزرگوار،
    من متاسفانه ایشون رو نمیشناختم اما بعد از خوندن نثر زیبای شما واقعاً آرزو دارم روحشون شاد باشه. انسانهایی از این دست زیاد نبوده اند، کاش قدر اونهایی که هنوز هستند رو بدونیم.
    با آرزوی سلامتی

    • سلا م : حا فظ این حا ل عجب با که توا ن گفت که ما بلبلا نیم که در مو سم گل خا مو شیم

  4. روح دکتر حری شاد و چون نامشان آزاد باشد .
    این بزرگان باید آنگونه که شایسته شان است تدفین گردند .
    من چهل ام مادرم را جوری برنامه ریزی کردم که محتاج اشک نباشم .شعر هایی که مادرم دوست داشت را تکثیر کردم فیلم اخرین تولدش را که برای کمک به افراد پیر در خانه سالمندان می رفت رادر اتوبوس گذاشتم .صدای مادرم را گذاشتم و همه زندگی مادرم را مرور کردیم و نقاط قو ت ا ش و خاطرات خوب را گفتند .نه مداحی سر خاک امد که قبلش بپرسد چند فرزند و … دارد که روضه بخواند و از تنهایی من بگوید و عربده بکشد و…. .صدای ربنا استاد شجریان را گذاشتم و…. تابو ها و رسوم غلط را شکستم .یکبار برای همیشه

    مادرم یک عمر برای سرفرازی ایران کوشید و کیک تولد اخرین سال حیاتش هفتاد و شش سالگی اش ، نقشه ایران بود که رویش نوشته بود پاینده باشی ایران

    مادرم دبیر و جامعه شناس و هنرمند بود که از درد بی فرهنگی جامعه رنج برد و…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.