پرده نخست:1359
اواخر سال است .بنده خدایی به من مراجعه کرده است که نمی داند چرا صلاحیتش را برای تدریس تایید نکرده اند. او را به خوبی می شناسم. نقطه منفی و تاریکی در زندگی ندارد. انسان تلاشگر و پر امید و معتقدیست و خصوصیت بارزش کتابخوانی است. به مکانی که گزینش یکی از مناطق تهران در آن مستقر است مراجعه می کنم. این مکان بعدها خانه معلم نام می گیرد.مسئول محترم لطف می کند و مرا می پذیرد. علت زدن مهر عدم صلاحیت بر پرونده آن بنده خدا را جویا می شوم. با اصرار و اکراه به سخن می آید. می گوید مشکل اخلاقی و رفتاری ندارد. می گویم پس مساله چیست ؟ می گوید : اعتقادی اجتماعی است. می گویم من از بچگی او را می شناسم. هم محلی هستیم و… آیا به زعم شما انحراف عقیدتی خاصی پیدا کرده است و… زیاده گویی نکنم . بالاخره او را وادار می کنم که انحراف او را برملا کند. و می گوید: او از آقای خویی تقلید می کند!! من جوان 26 ساله هرچه برای آن جوان 24 ساله مسئول دلیل و برهان می آورم که تقلید از مرجعی که مورد نظر شما نیست نمی تواند انحراف محسوب شده و موجب سلب حقوق یک جوان مستعد شود.هر چه برهان می آورم که وجود مراجع گوناگون و اختیار فرد در انتخاب یکی از افتخارات شیعه است . آب در هاون می کوبم و گویا او به موجب دستورالعملی نانوشته عمل می کند و خود به بسیاری از اصطلاحات واقف نیست ولی امضا با اوست او می گوید آموزش و پرورش را به نامحرمان نمی سپاریم! در حین بحث معلوم شد که گزینشها صدها نفر را به همین جرم رد کرده اند.مغموم از آنجا خارج می شوم. مکاتبات بعدی هم برای حل مشکل آن بنده خدا به جایی نمی رسد.
پرده دوم: 1371
اواخر خرداد است . از خیابانی که گزینش در آن مستقر بود عبور می کنم .پارچه مشکی بزرگی بر سر در آویزان است. بر آن نوشته اند:
” إذا مات العالم ثلم فی الإسلام ثلمة لا یسدها شیء ”
رحلت جانگداز مرجع عالیقدر را به شیعیان جهان تسلیت می گوییم .آن بزرگ مرد که از تربیت بافتگان نجف اشرف و … متحیر می شوم و به راهم ادامه می دهم.
پرده سوم: 1389
نیمه مهر است . مراسم ازدوج یکی از آشنایان است. آدرس را که نگاه می کنم آشنا به نظر می رسد . مجلس جشن در خانه معلم است. ترافیک درهم باعث می شود که دیر به مجلس برسم. وارد که می شوم همه جا تاریک است . رقص نور همه گستره سالن را رنگامیزی می کند و صدای موسیقی سالن را به لرزه می اندازد. گروهی از آقایان میهمان که سنشان بین 20 تا 30 بود مشغول هنرنمایی اند. رگه هایی از چوپی لری تا لزگی ترکی واز تانگوی آرژانتینی تا باله روسی در حرکات موزونشان که همان رقص باشد مشهود است.چنان سالسا را با پازا دبله با هم می آمیزند و از آن بابا کرم ایرانی خودمان را در می آورند و سپس با باله بالشوی مخلوطش می کنند که مرحوم سرکیس جانیازیان را در قبر به شعف می آورند.این قسمت مردانه اش است قطعا هنرنمایی در قسمت زنانه عمیق تر و ظریف تر است. همه این رقصندگان هم تربیت یافتگان همان معلمان نخبه و محرم گزینش شده ای هستند که حتی مقلد آقای خویی هم در بین آنان نامحرم محسوب می شد. با خود می اندیشم که این روحیه شعوبیگری ایرانی با ایده ها و اندیشه ها و عقاید چه می کند!
پرده چهارم:
به نظر شما در 10 سال دیگر در همین خانه معلم چه پرده ای به نمایش در خواهد آمد؟ شاید بر تیزبینان آینده نگر پوشیده نباشد. نظر شما چیست؟
يك چيز را در زندگي ياد گرفتم تربيت به طور مستقيم جواب نمي دهد
مثلا من دائم از دين و اخلاق و… با پسرم حرف مي زنم . كو گوش شنوا ؟ آب در هاون كوبيدن است .
ولي زماني كه يك نكته خوب اخلاقي را عمل مي كنم مي بينم پسرم همراه مي شود.
اشتباه ما در اين است كه خداشناسي را مي خواهيم با ديكته شب بياموزانيم در صورتيكه اگر فقط هر كدام مان مواظب باشيم كه درست رفتار كنيم تاثير زيادي در تربيت دارد راههاي رسيدن به خدا بسيار است بايد جوانان را غير مستقيم آموزش داد .
هر چه را براي جوان به زور بگويي برعكس نتيجه خواهي گرفت . بگو نرقص رقصنده از آب در مي آيد .بگو درس بخوان گريز از درس .بگو ديندار باش … بگو با حجاب باش …
راستي اين رقصهاي جديد در ميان مردان شبيه گره كور مي ماند . خدا آخر عاقبت اين نسل را كه پسرانش بيشتر از دختران به زيبايي و تفريح توجه دارند به خير بگذراند . فكر مي كنم اگر تا 10 سال ديگر جوانان “كور گره ” نخورند شايد ” افق روشني “را بتوان پيش بيني كرد. انشاا…
يك چهارشنبه سوري پسرهاي يك محله ساب ماشين هايشان را روشن كرده بودند و به شدت مي رقصيدند .نمي دانم چرا با ديدن اين رقص ها به جاي شادي ، غم عميقي مرا فرا گرفت . نمي دانم من كه نظاره گر دور اين جمع بودم از اين حركات را مورد پسند خود نديدم ( شايد خصوصيات ميان سالي اين است و…) نه سبك خارجي بود نه سبك ايراني شايد قرصي نيز از جنون مصرف نموده بودند . خدا به خير بگذراند
سلام
با خواندن این سطور “داغ دلم” براستی تازه شد. چه اینکه بنده نیز از قربانیان این نوع قضاوت های “غیر انسانی” هستم!
ای دوست
معلم ها هم از انواع دسته انسان های روی زمینند
من معلم به جرم چادری نبودنم محکومم که صلاحیت بخش پرورشی مدرسه رو ندارم
شما قضاوت کنید که چادر ملاک علم ، هنر ، سواد و یا دیانته؟