حدیث نفس

امشب آخرین صفخات کتاب حدیث نفس را خواندم. این کتاب، خاطرات حسن کامشاد است که نشر نی در 1388 منتشر کرده است. کتاب از کودکی او که متولد 1304 است با یاداوری مراسم ختنه سورانش آغاز و به میانسالیش که 1355 باشد پایان می یابد. این خاطرات در دهه هشتاد
نوشته شده است. کتاب نثری روان و خودمانی دارد.

در جای جای این خاطرات اثرات حزب توده به چشم می خورد. امیدورزی ها و بت سازی ها از شوروی و استالین و سپس سرخوردگی ها و یاس . شاید اگر مطالعه عمیقی در ریشه های  اندیشه  متفکران و روشنفکران ایرانی 50 سال اخیر انجام شود آثار تفکر چپ به خوبی در آن هویدا باشد. این اثر را حتی شاید بتوان در آثار متفکران مذهبی نیز به روشنی نشان داَد.

 کامشاد از مترجمان نام آشنای این مرزو بوم است. کتاب های سیر نابخردی ، تارخ بی خردی، استالین مخوف ، دنیای سوفی، تام پین را که به روانی ترجمه کرده است خوانده ایم . اما بی تردید  تاثیرگذارترین ترجمه وی کتاب ارزشمند ” تاریخ چیست ” است.

در صفحه 156 این کتاب جریان ملاقات خود با نهرو چنین می نویسد:

در مجلس ضیافت پس از سخنرانی ، سینک مرا به او معرفی کرد.سخن از اوضاع ایران بعد از کودتای بیست و هشت مرداد پیش آمد.خواستم خود شیرینی کنم ، گفتم “اگر ما هم در ایران شخصیتی چون شما می داشتیم…” مهلتم نداد جمله ام را تمام کنم، با تغیر گفت: ” شما مصدق داشتید ! با او چه کردید؟” سرخ شدم ، شرمگین سر به زیر انداختم.

یبوست فکر

پس از گذشت سال ها  و دیدن نوشته ها و شنیدن سخنان کسانی که بسیار نویسند و یا پرگو به این نتیجه رسیده ام که بین یبوست فکر و اسهال قلم و بیان رابطه معناداری برقرار است . فکر می کنم رابطه معنا دار حق مطلب را ادا نمی کند . باید بگویم  رابطه علت و معلولی برقرار است. نظر شما چیست ؟ شاید بهتر باشد در این باره پژوهشی بنیادی! در دانشکده جدیدالتاسیس انجام شود. البته فکر نفرمایید که هرکس هیچ نمی گوید یا نمی نویسد فردی است که به لحاظ فکری بسیار متعالی و متعادل است . نه ! در پژوهش دیگری باید در پی علل یا دلائل یبوست قلم و بیان او نیز بود.

کی بهار می آید

این تصویر سازی زیبا از شاعری افغانی است :

 

 

 

هرصبح که از خواب برمی خيزم
بر شيشه ی يخ گرفته
با سر انگشتان گرمم
نام تو را می نويسم
و از لابلای آن به بيرون می نگرم
که کی بهار می آيد؟                                                              

پروین پژواک

آرزو

ای کاش
آن کوچه را دوباره ببینم

by Alin Petrus

آنجا که ناگهان
یک روز نام کوچکم از دستم افتاد
و لابه‌لای خاطره‌ها گم شد

آنجا که یک کودک غریبه
با چشم‌های کودکی من نشسته است

از دور
لبخند او چقدر شبیه من است!

قیصر امین پور

سیم

همسفر با مرغ عشق از آسمان پر میزنم

بام کوتاه زمان را چرخ دیگر میزنم

چاره جز تحکیم یاران نیست در پای مراد

تصویر از:Christopher Stanczyk

فال نیک از رهنمود چشم ساغر میزنم
دستم ار کوتاه شد از دامن سيمین تنان
تن به سيم خاردار عشق کافر میزنم
طفل احساسم ز خُردی خانه بر دوشش نهاد
کین عصا در عهد پیری همچو لنگر میزنم
من به شاهین قضا نسپرده ام پرواز را
پنجه در چنگال دژخیم ستمگر میزنم

عاکف

تجلیل!

در سال های اخیر برنامه ها و جلسات زیادی با عنوان  تجلیل از بزرگان و نخبگان و … برگزار می شود . امروز بعد از سال ها به معنای واقعی تجلیل پی بردم. البته از شما پنهان نباشد که این معنا را عملا در بعضی مراسم دیده و حس کرده بودم !اما هیچ گاه به معنای اصلی آن نیندیشیده بودم .تجلیل در معنای اصلی اش در زبان عربی به معنای ” جل روی ستور انداختن” است . البته این جل اندازی و پالان گذاری برای بارکشی بیشتر است.
با این معنا  بعضی عناوین خبر برایمان جلوه دیگری می یابند. مثلا وقتی میشنویم که فلان مقام “علیرضا افتخاری را مورد تجلیل قرار داد” تصویر بدیعی در ذهنمان شکل می گیرد ! باید مراقب باشیم که جل رویمان نیندازند و یا در مراسم جل اندازی روی بزرگان شرکت نکنیم . شاید به همین دلیل بود که مرحوم ایرج افشار به هیچ عنوان برای خودش تن به چنین جل اندازی هایی  نداد!

شنود !

ماجرای شنود تلفنی توسط نشریات وابسته به مرداک غول رسانه ای ، زلزله ای را در انگلیس پدید آورده است. روزنامه “نیوز آو د ورلد”  با بیش از یک و نیم قرن سابقه مجبور شده است انتشار خود را متوقف کند. چند روز پس از گسترش دامنه این رسوایی ، انتشار خبر دیگری در این مورد همه را متحیر کرد. جسد خبرنگار پیشین این نشریه در خانه‌اش پیدا شد. شان هور به عنوان اولین فردی شناخته می‌شد ‌که رسوایی “شنود تلفنی”  را به طور علنی مطرح کرد. او همچنین اندی کلسون، عضو پیشین هیئت تحریریه آن نشریه را مورد انتقاد قرار داده بود. به نظر می رسد در بعضی زمینه و شرق و غرب و شمال و جنوب خیلی تفاوتی با هم ندارند .  باید فریاد زد :

من قطاری دیدم که سیاست می برد     و چه خالی می رفت

آری ! خالی از انسانیت و تعهد و آزادی و شرف

فیس بوک قاتل!

دیشب در خبرها شنیدم که مبارک به علت سکته مغزی به اغما رفته است و مقدمات ورودش به آن جهان فراهم آمده است.  یاد مطلبی که قبلا خوانده بودم  افتادم .در ایامی که انقلاب مصر بالا گرفته بود در الجزیره نوشته بود که این لطیفه بین جوانان مصری رد و بدل می شود:

حسني مبارک مي‌ميرد. در آن دنيا جمال عبدالناصر و انور سادات را ملاقات می کند. ناصر و سادات از او مي‌پرسند: با چه کشته شدي؟ سم يا ترور؟ مبارک جواب مي‌دهد: با هيچ کدام، با فيس بوک!

بیهوده نیست که بعضی کشورها به فیس بوک مثل سم مهلک نگاه می کنند.

 

بیماری دیرین!

شاخص

بعضی بیماری های اجتماعی در جامعه ما عمری دیرین دارند. آثار بزرگانی چون حافظ سرشار از تحذیر و بیدارباش از این بیماریهاست . ریا و تزویر و سالوس و فساد و بی ارزشی علم و دانایی  از جمله معضلاتی بوده اند که این یزرگان بدان پرداخته اند. نیاز به کاوش عمیق نیست . نگاهی گذرا به آثار آنان کفایت می کند.

حافظ در اجتماع و مناسبات قدرت چه چیزی را دیده بود که  رندانه می سرود:


ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست

که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد

یا

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب

چون نیک بنگری همه تزویر می کنند

اوحدی مراغه ای از فساد ایلخانان  چنان به جان آمده بود که با ظرافت و صراحت  مشکل را چنین مطرح می کرد:

دزد را شحنه راه رفت نمود
کشتن دزدِ بی گنه چه سود  

 

دزد با شحنه چون شریک بود
کوچه ها را عسس چریک بود

همه مارند و مور، میر کجاست
مزد گیرنده دزدگیر کجاست

راه زد کاروانِ دِه را کُرد
شحنه شهر مال هر دو ببرد

ببینید که به چه زیبایی عبید در رساله دلگشایش بی قدری علم وعالم را در زمان خود  به تصویر کشیده است:

لولئی با پسر خود ماجرا می کرد که تو هیچ کار نمی کنی و عمر در بطالت به سر می بری . چند با تو گویم که معلق زدن بیاموز و سگ از چنیبر جهانیدن رَسَنبازی تعلم کن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمی‏شنوی بخدا تُرا در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جواز هیچ جا حاصل نتوانی کرد.

و چند صده بعد در 65 سال پیش صادق هدایت در حاجی آقا این نمایش را در برابر دیدگانمان مجسم می کند:

“توي دنيا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپيده؛ اگر نمي‌خواهي جزو چاپيده‌ها باشي، سعي كن كه ديگران را بچاپي ! سواد زيادي لازم نيست، آدم را ديوانه مي‌كنه و از زندگي عقب مي‌اندازه! فقط سر درس حساب و سياق دقت بكن! چهار عمل اصلي را كه ياد گرفتي، كافي است، تا بتواني حساب پول را نگه‌داري و كلاه سرت نره، فهميدي؟ حساب مهمه! بايد كاسبي ياد بگيري، با مردم طرف بشي، از من مي‌شنوي برو بند كفش تو سيني بگذار و بفروش، خيلي بهتره تا بري كتاب جامع عباسي را ياد بگيري!

سعي كن پررو باشي، نگذار فراموش بشي، تا مي‌تواني عرض اندام بكن، حق خودت رابگير!

از فحش و تحقير و رده نترس! حرف توي هوا پخش مي‌شه، هر وقت از اين در بيرونت انداختند، از در ديگر با لبخند وارد بشو، فهميدي؟ پررو، وقيح و بي‌سواد؛چون گاهي هم بايد تظاهر به حماقت كرد، تا كار بهتر درست بشه!… نان را به نرخ روز بايد خورد!

سعي كن با مقامات عاليه مربوط بشي، با هركس و هر عقيده‌اي موافق باشي، تا بهتر قاپشان را بدزدي!….

كتاب و درس و اينها دو پول نمي‌ارزه! خيال كن تو سر گردنه داري زندگي مي‌كني!اگر غفلت كردي تو را مي‌چاپند. فقط چند تا اصطلاح خارجي، چند كلمه قلنبه ياد بگير، همين بسه!!”

آیا  این سرنوشت محتوم ماست یا باید برایش چاره ای  اندیشید!