کابینه

انعکاس آفتاب در آب روان از لابلای شاخه های رقصنده سپیدار تابلویی بهشتی را فراهم آورده است. از  تلائم آب و آفتاب بهاری سرمستم . روزنامه مانندی را که سبزی آرامش بخشی دارد مقابلم می گشایم نام روزنامه “رحماء بینهم” است. اسامی کابینه در صفحه اول آن اعلام شده است: رئیس جمهور معاونان و وزرا . نامهای عجیبی در کنار هم قرار گرفته اند: خاتمی ، قالیباف،موسوی، ناطق نوری ، کروبی ، ولایتی ، نجفی ، دانش ، سحابی ، توکلی ، زنگنه ، نبوی و … به چشم می خورد..با خود می اندیشم این میزان عقلانیت و همگرایی ، هم افزایی مبارکی را در کشور بوجود خواهد آورد . سرمستیم بیشتر می شود و به وجدی عمیق بدل می شود. افسوس که این حال خوش دیری نمی پاید .صدایی نه چندان خوش مرا به خود می آورد. جوانی در کوچه می خواند:

وطن ای هستی من              تاکسی دربستی من!  به خود می پیچم و از این بانگ نا بهنگام بر بخت خود لعنت می فرستم . اما  چند لحظه بیشتر طول نمی کشد که به خود می آیم  .حق را به جوان می دهم : تا ما منافع ملی را دربست در انحصار خود و جناح خود بدانیم این تصورات جز درخوابگردی و خواب محقق نشده و رحمت و گشایش خدایی هم همراه نخواهد شد.

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و نهم اسفند 1387ساعت 20:3  توسط فریبرز خسروی وبلاگ گفتگو

یاد آر ز شمع مرده یاد آر

اسفند بهانه خوبی است که یاد او را گرامی بداریم. دهخدا بزرگمردی بود که توانست یک تنه کار یک آکادمی را در پدید آوردن دانشنامه فارسی به انجام برساند. بعد ها اظهار داشت که برای خلق ” دائره المعارف دهخدا” سی سال  سر از روی کاغذ فقط برای نماز و غذا بلند کرده بود. او در شعر و ادبیات و طنز و ترجمه آثار ارزشمند دیگری را نیز از خود به یادگار گذاشت. طنز اثر گذار او چنان بود که شاه قاجار همانگونه که  میرزا جهانگیر صور اسرافیل را  تهدید به قتل کرده بود در مورد او نیز چنان کند. اما تقدیر جنان بود که میرزا به قتل برسد و دهخدا در رثای او ” یاد آر ز شمع مرده یاد آر ” را بسراید. اسفند 53 سال پیش چراغ وچودش خاموش شد اما پرتو آثارش مدام خواهد بود.

بد نیست جند نمونه از طنز زیبایش اشاره شود. او در سختی  و غم نیز  زبان طنزش را فراموش نمی کرد . وقتی در خارج از کشور به حال تبعید به سر می برد در نامه ای نوشت: «بنده از ترس زياد شدن قرض، پانسيون را رها كرده و اينك در منزل جناب شيخ محمدخان قزويني به قدر پهن كردن يك رختخواب روي زمين (آن هم فقط شب) جا عاريه كرده‌ام و با سه فرانك و نيم پول كه الان… دارم، مي‌خواهم محمدعلي شاه را از سلطنت خلع كرده و مشروطه را به ايران عودت بدهم.» و در جای دیگری در باره شعر معروف یاد آر ز شمع مرده یاد آر می نویسد:” وصيت‌نامه مرحوم ميرزا جهانگيرخان را كه بنا بود به شعر بسازم، تمام كرده‌ام، حاضر است. به نظر خودم تقريباً در رديف اول شعرهاي اروپايي است. اگر چه دختري را كه ننه‌ش تعريف كند، براي داييش خوب است.” شاهکار طنز او در نوشته هایش در صور اسرافیل نمایان می شود.

در شماره دوازده این نشریه  می خوانیم:ديروز سگ حسن‌دله نفس‌زنان و عرق‌ريزان وارد اداره شد. به محض ورود بي‌سلام وعليک فوراً گفت:«فلان کس زود زود اين مطلب را يادداشت کن که در جشن خيلي لازم است.»
گفتم:«رفيق حالا بنشين خستگي بگير.»
گفت:«خيلي کار دارم زود باش تا يادم نرفته بنويس که مطلب خيلي مهم است.»
گفتم:«رفيق مطلب در صندوق اداره به قدريست که اگر روزنامة هفتگي به بلندي عريضه کرمانشاهي‌ها(ظاهرا این عریضه نویسی مفصل مسبوق به سابقه تاریخی است زیرا در سفر اخیر رئیس جمهور به کرمانشاه دو تن نامه تحویل شده است) يوميه هم که بشود باز زياد مي‌آيد.»
گفت:«اين مطلب ربطي به آن‌ها ندارد، اين مطلب خيلي عمده است.»
ناچار گفتم:«بگو.»
گفت:«قلم بردار!» قلم برداشتم.
گفت بنويس:«چند روز قبل.» نوشتم.
گفت بنويس:«پسر حضرت والا در نزديک زرگنده نوشتم.
گفت بنويس:«اسب‌هاي کالسکه‌اش در رفتن کندي مي‌کردند.» نوشتم.
گفت بنويس:«حضرت والا حرصش درآمد.»
گفتم:«باقيش را شما مي‌گويد يا بنده عرض کنم؟» يک مرتبه متعجب شده چشم‌هايش را به طرف من دريده گفت:«گمان نمي‌کنم جناب عالي بدانيد تا بفرماييد.»
گفتم:«حضرت والا حرصش درآمد رولوه را از جيبش درآورده اسب کالسکه‌اش را کشت.»
گفت:«عجب!»
گفتم:«عجب جمال شما.»
گفت:«مرگ من شما از کي شنيديد.»
گفتم:«جناب عالي تصور مي‌کنيد که فقط خودتان چون رابطة دوستي با بزرگان و رجال و اعيان اين شهر داريد از کارها مطلعيد، و ما به کلي از هيچ جاي دنيا خبر نداريم؟!»
گفت:«خير هرگز چنين جسارتي نمي‌کنم.»
گفتم:«عرض کردم مطلب در صندوق ادارة ما خيلي است، و اين مطلب هم پيش آن مطالب قابل درج نيست، گذشته از اين‌که شما خودتان مسبوقيد که تمام اروپايي‌ها هم در اين مواقع همين کار را مي‌کنند، يعني اسب را در صورتي که اسباب مخاطرة صاحبش بشود مي‌کشند، ديگر آن‌که شما مي‌فرماييد حضرت والا حرصش درآمد، شما الحمدلله مي‌دانيد که آدم وقتي حرصش دربيايد ديگر دنيا پيش چشمش تيره و تار مي‌شود، خاصه وقتي که از رجال بزرگ مملکت باشد، که ديگر آن‌وقت قلم مرفوع است. براي اين‌که رجال بزرگ وقتي حرصشان درآمد حق دارند هر کار بکنند.
همان‌طور که اولياي دولت حرصشان درآمد و بدون محاکمه قاتل بصير خلوت را کشتند.
همان‌طوري که حبيب الله افشار حرصش درآمد و چند روز قبل به امر يکي از اوليا سيف‌الله‌خان برادر اسدالله‌خان سرتيپ قزاقخانه را گلوله پيچ کرد.
همان‌طور که نظام‌السلطنه حرصش درآمد و باآن‌که پشت قرآن را مهر کرده بود جعفرآقاي شکاک را تکه‌تکه کرد.
همان‌طور که آن دو نفر حرصشان درآمد و دو ماه قبل يک نفر ارمني را پشت يخچال حسن‌آباد قطعه‌قطعه کردند.
همان‌طور که آدم‌هاي عميدالسلطنة طالش حرصشان درآمد و آن‌هايي را که در «کرگانه رود» طرفدار مجلس بودند سربريدند.
همان‌طور که عثماني‌ها به خواهش سفيرکبيرهاي ما حرصشان درآمد چهارماه قبل زوار کربلا را شهيد کردند و امروز هم اهالي بي‌کس و بي‌معين اروميه  را به باد گلولة توپ گرفته‌اند.
همان‌طور که پسر رحيم‌خان چلبيانلو حرصش درآمد و دويست و پنجاه و دونفر زن و بچه و پيرمرد را در نواحي آذربايجان شقه کرد.
همان‌طور که ميرغضب‌ها حرصشان درآمد و درخت‌هاي فندق «پارک» تبريز را با خون ميرزاآقاخان کرماني و شيخ احمد روحي و حاج ميرزا حسن‌خان خبيرالملک آبياري کردند.
همان‌طور که يک نفر حکيم حرصش درآمد و مغز سر ميرزا محمدعلي‌خان نوري را با ضرب شش پر از هم پاچيد.
همان‌طور که اقبال‌السلطنه در ماکو حرصش درآمد و خون صدها مسلمان را به ناحق ريخت.
همان‌طور که دختر معاون‌الدوله حرصش درآمد و وقتي پدرش را به خراسان بردند به زور گلوله درد خويش را خفه کرد.
همان‌طور که مهمان خسرو در «مئر» آذربايجان پشت آن درخت چنار حرصش درآمد و ميزبان را که اول شجاع ايران بود پوست کند.
همان‌طور که ميرزا محمدعلي‌خان ثريا در مصر و ميرزا يوسف‌خان مستشارالدوله در طهران و حاجي ميرزا علي‌خان امين‌الدوله در گوشه «لشت نشا»حرصشان درآمد و به قوت دق و سل خودشان را تلف کردند.
و…
بله آدم مخصوصاً وقتي که بزرگ و بزرگ زاده باشد حرصش که دربيايد اين کارها را مي‌کند، علاوه براين مگر برادر همين حضرت والا وقتي يک ماه قبل در اصفهان مادر خودش را کشت ما هيچ نوشتيم؟ ما آن‌قدر مطلب براي نوشتن داريم که به اين چيزها نمي‌رسد، گذشته از اين‌ها شما مي‌دانيد که پاره‌اي چيزها مثل پاره‌اي امراض ارثي است، حسين‌قلي‌خان بختياري را اول افطار به اسم مهماني زبان روزه کي کشت؟»
گفت:«بله حق با شما هست.»
گفتم:«پدر همين حضرت والا نبود؟»
گفت:«ديگر اين طول و تفصيل‌ها لازم نيست، يک دفعه بگوييد: فرمايش شما نگرفت.»
گفتم:«چه عرض کنم.»
گفت:«پس به اين حساب ما بور شديم.»
گفتم:«جسارت است.»
گفت:«حالا از اين مطالب بگذريم راستي خدا اين ظلم‌ها را برمي‌دارد؟ خدا از اين خون‌هاي ناحق مي‌گذرد؟»
گفتم:«رفيق ما درويش‌ها يک شعر داريم.»
گفت:«بگو.»
گفتم:«اين جهان کوه است و فعل ما ندا          بازگردد اين نداها را صدا
گفت:«مقصودت از اين حرف‌ها چه‌چيز است؟»
گفتم:«مقصودم اين است تو که اسمت را سگِ حسن‌دَله گذاشته‌اي و ادعا مي‌کني که از دنيا و عالم خبرداري عصر شنبة 21 چرا در بهارستان نبودي؟»
گفت:«بودم.»
گفتم:«بگو تو بميري.»
گفت:«تو بميري.»
گفتم:«خودت بميري.»
گفت:«به! تو که باز اين شوخي‌هات را داري.»
گفتم:«رفيق عيب ندارد دنيا دو روز است.»

ودر انتها شعر زیبایی را که برای میرزا جهانگیر سروده است با هم می خوانیم:

اي مرغ سحر! چو اين شب تار
بگذاشت ز سر سياهكاري،
وز نفحه ي روح بخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماري،
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبه ي نيلگون عماري،
يزدان به كمال شد پديدار
و اهريمن زشتخو حصاري ،
ياد آر ز شمع مرده ياد آر!

اي مونس يوسف اندرين بند!
تعبير عيان چو شد ترا خواب،
دل پر ز شعف، لب از شكرخند
محسود عدو، به كام اصحاب ،
رفتي برِ يار و خويش و پيوند
آزادتر از نسيم و مهتاب،
زان كو همه شام با تو يكچند
در آرزوي وصال احباب ،
اختر به سحر شمرده ياد آر!

چون باغ شود دوباره خرّم
اي بلبل مستمند مسكين!
وز سنبل و سوري و سپرغم
آفاق، نگار خانه ي چين،
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم
تو داده ز كف زمام تمكين
ز آن نوگل پيشرس كه در غم
ناداده به نار شوق تسكين،
از سردي دي فسرده، ياد آر!

اي همره تيهِ پور عمران
بگذشت چو اين سنين معدود،
و آن شاهد نغز بزم عرفان
بنمود چو وعدِ خويش مشهود،
وز مذبح زر چو شد به كيوان
هر صبح شميم عنبر و عود،
زان كو به گناهِ قوم نادان
در حسرت روي ارض موعود،
بر باديه جان سپرده ، ياد آر!

چون گشت ز نو زمانه آباد
اي كودك دوره ي طلائي!
وز طاعت بندگان خود شاد
بگرفت ز سر خدا ، خدائي ،
نه رسم ارم ، نه اسم شدّاد،
گِل بست زبان ژاژخائي ،
زان كس كه ز نوك تيغ جلاد
مأخوذ به جرم حق ستائي
پيمانه ي وصل خورده ياد آر!

نویسنده: المیرا زارعی
دوشنبه 12 اسفند1387 ساعت: 12:13
25 سال است که بعضی نهادها با بودجه میلیاردی و یک لشکر آدم و امکانات قرار است دائره المعارف منتشر کنند. وقتی می بینیم آنان در حرف الف گیر کرده اند عظمت کار دهخدا بیشتر نمایان می شود. روحش شاد..

نویسنده: آرشيوي
دوشنبه 12 اسفند1387 ساعت: 15:22
محاسبه بفرماييد اگر اين دو تن نامه چهل سال بعد تحويل آرشيو ملي آن زمان (كه معلوم نيست وجود داشته باشد يا نه، يا در كدام سازمان ديگر ادغام شده باشد) چقدر آدم بيكار را سر كار ميگذارد.

نویسنده: علی کاظمینی
دوشنبه 12 اسفند1387 ساعت: 21:39
آقای دکتر خسروی
سلام
شنیده ام شما هم ظنز می نویسید. در کجا می توانیم بخوانیم.

نویسنده: جلال حیدری نژاد
سه شنبه 13 اسفند1387 ساعت: 8:53
این پست حس های عجیبی در ادم تولید میکند یک حس پارادوکسیکال / از حس خوشایندی که پس از این جمله به سراغ ادم می اید ( دختري را كه ننه‌ش تعريف كند، براي داييش خوب است.) تا اندوه و غمی که از پس این مفهوم میان دل ادم خانه نشین میشود که: ( یاد ار زه شمع مرده یاد ار) به ویژه انوقت که میبینی شمع های مرده این دیار کم نبودند/کم نمیشوند.

و شاید این تناقض مغز همان “چرند وپرند” ی باشد که به روزگار مشروطه مردمان را به لبخندی میهمان میکرد و حالا به تلخندی میهمان میکند!!!

نویسنده: نوش زاد
سه شنبه 13 اسفند1387 ساعت: 10:22
ما که خدا را شکر جز بزرگان نیستیم ولی اگر یک طپانچه داشتم خیلی خطرناک می شد
به سایت سفر کارت ملی سر زدم و گفتم شاید می خواهند امسال تمام کارمندان به مسافرت بروند و با خانواده خوش باشند ولی وقتی به لیست تخفیف ها نگاه کردم که مثلا در نوروز 0 درصد تخفیف و یا 30 درصد تخفیف و یا اصلا ایام تعطیل تخفیف نباشد بعد فهمیدم خدا را شکر که طپانچه ندارم
سفر کارت ملی برای فردی خوب است که برنامه مسافرت دارد در ایران و کمی تخفیف می گیرد ولی برای بقیه کارمندان اصلا انگیزه انسان را به مسافرت ترغیب نمی کند
فکر می کنم جناب آقای دهخدا به فکر علم بود نه به فکر کارت سفر ملی

نویسنده: ج.م.
چهارشنبه 14 اسفند1387 ساعت: 13:50
حالا فرض كن تخفيف 50 درصد باشد، چه فايده؟ تخفيف آنجاست كه بشهري بروي و بخواهي از جايي ديدن كني. احتمالأ تعطيل است، دارند تعميرش ميكنند، راهنماي گردش ندارند، وسايل آسايش جنبي )هتل، رستوران، دستشويي، … ندارند.
واقعأ كه ديدن اماكن فرهنگي در كشورمان كلي تخفيف دارد، تخفيف از نوع خفيفش.

نویسنده: نوش زاد فتوحی
شنبه 17 اسفند1387 ساعت: 9:36
حرف شما ج. م. عزیز درست است . البته بگویم در زمستان و ایام غیر فصل 20- 30 درصد مخصوصا جاهای بدرد نخورش تخفیف می دهد ولی …
امروز هم دوباره خدا را شکر کردم که طپانچه ندارم . قبلا بزرگان وقتی حرص می خوردند طرف را از پای در می آوردند فکر می کنم بهتر از این است که کوچکان را حرص بدهند . زمانه عوض شده است . بزرگان دیگر حرص هم نمی خورند. فقط کوچکان حرص می خورند .
امروز منتظر اتوبوس بودم : دیگر از اتوبوس بلیطی خبری نیست خداحافظ اتوبوس بلیطی . 7 تا اتوبوس پولی آمد آنقدر دست و پای مردم از آن بیرون بود که نتوانستم حتی بدون کیفم در آن سوار شوم . پیرمردی را دیدم که گردنش را میله اتوبوس داشت خفه می کرد یاد قربانی افتادم . شال و کاپشن مردم بیرون از اتوبوس مانده بود بالاخره هشتمین اتوبوس را به صورت علامت سوال سوار شدم . یک بچه هر تمام راه در اتوبوس شیون می زد و پدرش هر از چند گاه کتکی هم به او می زد.
یاد خانم مسئول محیط زیست افتادم که در تلویزیون می گفت :” با ماشین تک سرنشین بیرون نیایید که ترافیک کم بشود” و این مسئول محترم خاطرش از ترافیک مکدر شده بوده بود ( وقتی با ماشین عبور می کرده )میگفت اینهمه اتوبوس وارد کردیم آنها را سوار بشوید .
خوشحالم از اینکه در میان مردمم. خوشحالم که راننده ندارم . خوشحالم هر روز با اتوبوس شرکت واحد ؟ به سر کار می روم و در میان مردمم. حتی اگر له بشوم .
آنوقت می فهمم که مفهوم فرهنگ سازی یعنی چه ؟ پیشنهاد می کنم همه بزرگان در سال یک روز با اتوبوس بدون تعیین وقت قبلی و بدون اعلام استفاده نمایند. شاید حمل و نقل عمومی کمی بهتر شود .
” آن فردی که در فشار است را نباید قضاوت نمود ”
+ نوشته شده در  دوشنبه دوازدهم اسفند 1387ساعت 4:17  توسط فریبرز خسروی

ادکاییان در شیراز

روزهای نخستین خردادماه  در شیراز مهمان ادکاییان بودیم. صدای گرفته خانم پاسیار و دوندگی های آقای اشتری نمودارتلاش و همتی بلند بود . این دو، نماینده روی صحنه ده ها نفری بودند  که از ماه ها پیش با وقت گذاری و برنامه ریزی، خالق آن همایش شده بودند.  وجود این جوانان کوشا و پرانگیزه ، آینده ای  پویا را برای این حوزه نوید می دهد.

همایش ادکا در شیراز- عکس از دلنشین دانایی

همایش ادکا در شیراز- عکس از دلنشین دانایی

گرچه تا انتهای کنفرانس برای بسیاری از شرکت کنندگان معلوم نشد که  “میان رشته ای” صفتی عرضی و یا ذاتی است؟ آیا آن را باید  فقط  یک گرایش دانست و یا…. اما تعدادی از مقالات ارائه شده بیانگر ذهن خلاق و نوگرای پدیدآورانشان  بود. شاید یکی از رسالت های انجمن های علمی و سایر نهادهای مسئول برکشیدن و بسترسازی برای بالندگی این استعدادهای گرانسنگ باشد.

شیزازیان مهمان نواز، امکان بازدید از بعضی اماکن تاریخی شهر را فراهم کرده بوند. مجموعه زیبای ارگ و بازار و… نشان از رونقی چشمگیر در دوره ای از تاریخ این شهر پر رمز و راز دارد. در چارسوی بازار وکیل یکی از همراهان مشغول خرید خورجینی است که سابقا در دیار ما مصرفی  دیگر داشت! اما در این روزهای پست مدرن آدمیان نیز به جای کیف از آن استفاده می کنند.در توقفی که پیش آمده ، صحنه ای را که محمد هاشم آصف ملقب به رستم الحکما در کتاب رستم التواریخ نقل می کند در هیاهوی بازار در مقابلم شکل می گیرد:

بر دکان بزازی  میرباقر گرگ یراق، رامشگری به نام ملا فاطمه شیرین شمایل، آواز سرداده است. کریم خان  که مشغول بازدید از بازار است به این چارسو می رسد . می نشیند و خطاب به رامشگر می گوید”شعرهای نصیحت آمیز مناسب بخوان و مترس که ما از سخن راست نمی رنجیم” و او بر پادشاه می خواند:

ریشخندی به تو بنموده فلک غره مشو     کز دماغ تو برون آورد این باد غرور

و

مکن تکیه بر ملک  دنیا و پشت                                                              که بسیار چون تو بپرورد و کشت

و

ده روز دور گردون افسانه است و افسون                                                   نیکی به حال یاران، فرصت شمار یارا

کریم خان با شنیدن این اشعار بسیار متاثر می شود و رامشگر را صله فراوان می دهد.اگر یک صدم این گزارش هم راست باشد می تواند بیانگر آزادی و حسن سلوکی باشد که حدود چهارصد سال پیش بر این سرزمین حاکم بوده است.

هنگام بازگشت امیدواریم که تاخیر چهارساعته فرودگاه تهران تکرار نشود. با شادی فراوان با تاخیری نیم ساعته راهی تهران می شویم. وقتی مهماندار مشغول آموزش نحوه بکارگیری ماکسهای اکسیژن است با خودم می اندیشم که برای بعضی از این هواپیما ها بهتر است  به وقت اضطرار به  جای ماکس یک ورق وصیتنامه و البته به همراه یک خودکار از سقف هواپیما آویزان شود تا مسلمین بی وصیت راهی دیار باقی نشوند !

یکشنبه در دوشنبه ۳

واژه هایی که در کوچه و خیابان و محیط دانشگاه به کار می رود و یا برابر نهاده های آنان برای واژه های بیگانه گاهی بسیار اصیل و زیباست. در اتوبوس آقایی به من گفت: نمی فرایید یعنی فرود نمی آیید یا پیاده نمی شوید. هواشناسی از رادیو اعلام می کند : هوا در دوشنبه ۲۲ درجه گرمَ . برای Open Source اصطلاح گشاده اساس ؛ برای Foundation اصطلاح ته کرسی ؛وب سایت اصطلاح سامانه؛برای اثنی عشر در معده اصطلاح دوازده انگشته ؛برای کمکهای اولیه اصطلاح یاری های اولین؛ برای موزه آثارخانه , برای آرایشگاه مردانه سرتراشخانه ؛ برای آرایشگاه زنانه مشاطه خانه ؛برای محافظت کردن  پاسبانی کردن به کار می برند .به فاصله کمتر از 10 کیلومتر از دوشنبه چند قرن به عقب می رویم

دانش آموزی در توضیح دلائل موفقیت خود در یک مسابقه هنری می گفت: با دستگیری سرور مکتب جای اول را سزاوار گشتم.یعنی با کمک و حمایت ریاست مدرسه رتبه اول

کسب کردم.  اشعار حافظ و سعدی و مولانا و اشعار شعرای معاصر ایرانی و تاجیکی  به وفور در رادیو و تلویزیون خوانده می شود. همین اامروز شعری از عجمی شاعر تاجیک از رادیوخوانده شد :

همان شب،که چشم تو اعجاز می کرد،

به رویم در بسته را باز می کرد.ورزاب

نفسهای دست تو پروانه می شد،

در آیینه بی بال پرواز می کرد.

سکوت غریب مرا می شکست آه،

مرا صد نیستان از آواز می کرد.

کسی در غزلهای من اشک می ریخت،

کسی در غزلهای من ناز می کرد.

غزلمثنوی های گیسویت اما،

مرا آشنا با شب راز می کرد.

که بود اوکه می کشت هر شب خودش را،

سحر زندگی باز آغاز می کرد.

زمین بوسه بر شانه ی عرش می زد،

همان شب،که چشم تو اعجاز می کرد.

در دوشنبه هنوز زنان و مردانی را  با لباس های سنتی  می بینیم . این لباس ها در روستاها تقریبا همگانی می شود. زنان در تولید و تجارت مشارکت دارند . در بازارهای میوه اغلب فرو شندگان زن هستند .آنان میوه ها و محصولات خود را بسیار زیبا و تمیز عرضه می کنند.

بازار برکت دوشنبه

اما به قول یکی از تاجیکان زن در آن جامعه صرفا منزلتی ظاهری دارد. او از فردی یاد می کرد که تا کنون ۲۲ زن گرفته و طلاق داده است  و هیچ مشکل قانونی هم برایش پیش نیامده است !! فقر حاکم بر کشور موجب گسترش فحشا و صدور زنان و دختران به دیگر کشورها و ازجمله  شیخ نشنهای خلیج فارس شده است. ببینید که مومن قناعت این درد را چه زیبا سروده است:

از خلیج فارس می آید نسیم فارسی

ابر از شیراز می آید چو سیم فارسی

دُ راز این دریا نمی جویم، چو دور افتاده است

از تگ دریا ته ِ چشم یتیم فارسی

می رسد از کشتی بشکسته شعرِ بی شکست

شعر هم بشکست با پند قدیم فارسی

شیخ را سرمست دیدم یک شبی از بوی نفت

رفت با عطر کفن، عطر و شمیم فارسی

زبان در مکاتبات رسمی هنوز روسی است . اما مکالمات عموما فارسی است. البته گاهی افرادی هم دیده می شوند که فقط روسی می دانند. راهنمای موزه فقط روسی می دانست. او از روس تبارانی بود که در تاجیکستان ساکن شده است.

زبان فارسی با گویش تاجیکی فراز و فرودهای زیادی را تا کنون طی کرده است و نیاز است که سرزمین مادری اش در تقویت و استحکام آن یاری رسانش باشد.اخیرا مقاله ای از پژوهشگز تاجیک “اسفندیار آدینه” با عنوان مشکلات زبانی در تا جیکستان خواندم که آن را برای علاقه مندان می آورم:

زبان پارسی یا فارسی که درچند قرن پیش درپهنایی گسترده از هند تا بیزانس یا روم شرقی و از دریای آرال تا خلیج فارس به عنوان زبان رسمی به کار می رفت، اکنون در برخی از مراکز اصلی فرهنگ ایرانی، بخصوص ورزرودان (یا ماوراالنحر)، به دلیل بی توجهی صاحب زبانان نفوذ و منزلت خود را از دست داده است.

در تاجیکستان که بیشتر دم از بزرگداشت تمدن فرهنگ آریایی می زند، سخن و سخنوری به زبان ناب پارسی از میان رفته و اکنون شمار عمده ای از دانشمندانش که باید زبان مادری خود را بهتر بلد باشند، نمی توانند بدون لکنت و اشتباه به این زبان سخن گویند.

نه تنها شمار واژه و لغاتی که یک صاحب زبان در تاجیکستان همه روزه به کار می برد، اندک است، بلکه نحوه بیان اندیشه و احساساتش نیز شاید اصلا به دلیل نداشتن همین اندیشه و احساسات درهمریخته و در آستانه نیستی قرار دارد. از این وضع برمی آید که زبان پارسی در تاجیکستان با بحرانی عمیق گرفتار است و این بحران ناشی از چند عوامل می تواند باشد.

بحران هویت

این زبان قبل از همه با مشکل هویت روبروست. زبانی که در طول بیشتر از دو هزار سال گذشته به آن “پارسی” گفته می شد، امروز با بهانه های مختلف در تاجیکستان (و افغانستان) هویت خود را از دست داده و نام‌هایی ساخته بر آن تحمیل شده است.
بحثهای زیادی در این مورد صورت گرفته و زبان شناسان دریافتهای گوناگونی را ارائه کرده اند، ولی این مشکل تا کنون با راه علمی و واقعی حل خود را نیافته و دانشمندان همواره زیر نفوذ سیاست و ایدئولوژی‌های مختلف بناچار از نتیجه گیری‌های روشن و درست خودداری کرده‌اند.

کسانی که تا کنون تلاش کرده‌اند، “زبان تاجیکی” را به عنوان زبانی جداگانه و مستقل از فارسی مطرح کنند، گرچه پای منطقشان لنگ بوده، ولی برای اثبات ادعای خود همیشه در سایه قدرتمداران و سیاست‌های بیگانه پرور پناه جسته‌اند. اما با تکیه به این مثل  “قدرت عین حقیقت نیست، حقیقت عین قدرت است” باید گفت که منطق هماره برتر از قدرت است و به هیچ قدرتی نباید حق دخالت در منطق را داد.
این عده از صاحب نظران تفاوت‌های آوایی و دستوری، لغوی، معیارادبی، کاربرد اصطلاحات را به عنوان معیار برای مستقل پنداشتن یک زبان به کار می برند، در حالی که در زبان شناسی چنین معیارها برای شناخت یک زبان مستقل به هیچ وجه به کار نمی رود.

در زبان شناسی برای شناسایی یک لهجه از یک زبان مستقل از چهار معیار کمک گرفته می شود که اینهاست: تفاهم یکدیگری – همانندی ساختاری – پیوند یا تداوم شیوه‌ای تاریخ فرهنگی مشترک .

بر اساس این چهار معیارهیچ بهانه علمی برای جدا و مستقل دانستن “زبان تاجیکی” از فارسی وجود ندارد. یک تاجیکستانی و یک ایرانی همدیگر را با اندکی کوشش به آسانی می فهمند ، تفاوت زیادی در ترکیب گفتار این دو نیز وجود ندارد ، شیوه های مختلف فارسی از خجند تا شیراز به وسیله همانندیهایی به هم ارتباط گرفته و در مجموع زنجره‌ای از شیوه‌ها را تشکیل می‌کنند و در نهایت تاریخ مشترک فارسی زبانان را  کسی نمی تواند انکار کند.

پیش آوردن هر گونه معیار دیگری برای جدا ساختن “زبان تاجیکی” از فارسی از نظر زبان شناسی و هر فن دیگری بی پایه و غیرمنطقی است. اکنون زمان سیاست بازی‌های استعماری هم گذشته و نباید بازی‌های سیاسی تازه در پیرامون زبان ره انداخت. سیاست برهان قاطع و حقیقت روشن برای هیچ مسئله علمی به دست نمی دهد و در این زمینه اهل سیاست هم گزینه دیگری ندارند، جز این که حقوقیت علمی را بپذیرند.
با این حال، سیاست بازیهای داخلی و خارجی در پاره پاره ساختن زبان فارسی و پارسیگویان تا این زمان نقش مؤثری داشته است. در این راه، اگر بازیگران خارجی بیشتر به جدایی و درهم شکستگی فرهنگ و ملیت ایرانی کوشیده باشند، پس بازیگران داخلی همواره به خودکشی و منفعت تلاشیهای بیهوده مشغول بوده اند. اکنون زمانی است که پاسخ روشن و درستی به سیاستهای تبعیض آمیز حزب کمونیست شوروی داده و تحریفات رایج شده در آن دوران اصلاح شود.

محلگرایی
یکی از انگیزه‌های خودداری برخی افراد از کاربرد نام “پارسی” ابلته غریضه محلگرایی است. تنها به این دلیل که واژه “پارس” یا “فارس” به منطقه ای دورتر از محل ایشان ارتباط دارد، عده‌ای نمی‌توانند این واژه را بپذیرند.

بیماری محلگرایی در میان دانشمندان تاجیک به حدی است که بیشتر آنها حتی در انتخاب موضوع تحقیق خود در زبان و ادبیات، بیشتر به چهره‌هایی تمایل دارند که از محل خودشان برخاسته‌اند. مثلا اگر این ادبیات شناس خجندی باشد، قطعا موضوع تحقیقش کمال خجندی است و اگر کولابی باشد، بدون تردید سیدعلی همدانی را مورد تحقیق قرار می دهد و اگر سمرقندی باشد، پژوهشگر رودکی است.
بیشتر زبان شناسان تاجیک نیز همواره کوشیده‌اند لهجه محل خود را به عنوان زبانی واحد مطرح کنند و یا لااقل ویژگی‌های گفتاری محل خود را هرچه بیشتر وارد زبان ادبی سازند. و زبان به اصطلاح “ادبی حاضره تاجیک” اینگونه شکل گرفته و در این راه بسیاری از جنبه های زیبای زبان ادبی هزارساله عمدا از میان برده شده است.

تفکر و سیاستهای استعماری روس و انگلیس

یک نگاه ژرف ثابت می کند که تفکر استعماری در تحریف هویت زبان فارسی در آسیای میانه خیلی مؤثر بوده است. از نگاه اول چنین می نماید که این موضوع از لحاظ تاریخی چندان اهمیتی نداشته و گویا بر اساس انتخاب صاحب زبانان صورت گرفته باشد.

ولی پژوهشی ژرفتر بازمی‌نماید که بحران هویت در ورزرودان قبل از هر چیزی ریشه در سیاست‌های استعمارگرانه روسیه تزاری در قرن نزدهم و دیکتاتوری برتریخواه شوروی در قرن بیستم دارد که اکنون هم آثاری از این برتریخواهی در نحوه برخورد برادر بزرگ با گبرادران کوچک به صراحت بازتاب می شود.

عقده برتری یک بیماری اجتماعی است که در روابط بین المللی نیز از مشکلاتی عمده به شمار می آید و در آن احساس برتر بودن یک انسان بر انسان دیگر، یک قوم بر قوم دیگر و همین طور یک کشور بر کشور دیگر در رفتار و برخورد طرف گرفتار این عقده خود را برملا می سازد.

این عقده قبل از همه ناشی از تفکر استعماری است و متاسفانه هنوز در میان برخی از چهره‌ها و محافل سیاسی درفضای مابعدالشوروی روسیه به وجود خود ادامه می دهد.

عقده برتری البته به خودی خود نمی تواند عرض وجود کند و در پسزمینه خود عقده کهتری را نهفته دارد که به حیث انگیزه برای آن خدمت می‌کند. عقده کهتری انسان را بدان وامی دارد که بیش از اندازه بر شخص دیگری تکیه کند، اعتماد به نفس خود را بکشد، هنر و استعداد و دستوارد خود را در برابر دیگران نادیده بگیرد.
این عقده اجازه می دهد شخص دیگری بر انسان تسلط یابد و خود را بزرگتر او گرداند. این بیماری گاها در روابط بین المللی نیز به همان اندازه که میان دو فرد رایج است، خود را برملا می سازد. عدم اعتماد به نفس، ترسویی، ندانمکاری، منفعت طلبی و حتی خیانت به نوع خود از خصایلی است که شخص گرفتار عقده حقارت از خود بازمی‌نماید.

درواقع در زمینه زبان و هویت ما را بایستی قبل از همه از خود بنالیم که این خودیان سست عناصر ما در طول تاریخ اجازه داده‌اند تا دیگران بر ما بتازند. اگر دراوایل عهد شوروی روشنفکران و نخبگان تاجیک چون مردم گرجی و ارمنی و کناره بالتیک در برابر سیاستهای تبعیض آمیز شوروی ایستادگی می‌کردند، شاید بسیاری از ارزشهای مادی و معنوی ما به بیگانگان واگذار نمی‌شد.

بر خلاف این می‌بینیم که نخبگان سیاسی ما در اوایل قرن بیستم گزینه تسلیم و فرمانبرداری را در پیش گرفته و حتی برای پیاده ساختن اهداف بیگانه روشنفکران محلی را زیر فشار و تعقیب قرار داده‌اند.

فارسی، زبان بین المللی

زبان پارسی (فارسی) که در طول تاریخ به این نام معروف بود، در امارات بخارا و خیوه نیز به همین نام رسمیت داشت، ولی بر مبنای ایدئولوژی “قسمت کن و حاکم باش” روسیه پادشاهی و بعدها شوروی تغییر هویت کرد.قدمت این زبان به ۲۵۰۰ سال بازمیگردد و کتیبه های پادشاهان هخامنشی بر این اعدا جامه عمل می پوشاند .

سیاست جداسازی فارسی زبانان برای روسیه و انگلیس که از بازیگران اصلی “بازی بزرگ” در پایان قرن نزدهم بودند، پس از تقسیم مرزی افغانستان و آسیای میانه در آن زمان از اهمیتی استراتژیک برخوردار بود.

به این ترتیب، در آغاز نام زبان فارسی در برخی از نوشته‌های گماشتگان روسیه تزاری تحریف شد، چنانچه نام ورزرودان (ماوراالنحر) را نیز به “ترکستان” بدل کردند و پس از انقلاب این برنامه به طورگسترده و آشکار توسط دیکتاتوری اقتدارگرای شوروی به اجرا درامد.

مبارزه با فرهنگ فارسی و تغییر خط به سیریلیک نیز بر مبنای سیاست‌های نژادپرستانه و برتریخواه نمایندگان قوم زبردست در شوروی پیاده شد، یعنی خط سیریلیک برتر از خط فارسی شمرده و زبان “برتر” در سیاست نیز جایگزین زبانی شد که بیش از هزار سال به حیث یک زبان بین المللی در گستره‌ای از شرق متداول بود.

زبان فارسی که در هند و عراق و حتی نپال تا چند قرن پیش به عنوان زبان رسمی خدمت می کرد، در زمان استعمار انگلیسی‌ها در هند جای خود را به تدریج به زبان انگلیسی داد و پس از انقلاب بولشویکی در بخارا مقام خود را در میهن صاحب زبانان نیز از دست داد. و اکنون هم زبان دیگری به عنوان “وسیله معاشرت میان اقوام” در تاجیکستان به کار داشته شده است.

دمکراسی و زبان

اکنون با وجود استقلال تاجیکستان از روسها ولی این کشور از مراکز عمده فرهنگ ایرانی به شمار می‌آید، زبان پارسی از مقام رسمی “وسیله معاشرت میان اقوام” در قلمرو این کشور برخوردار نیست. البته طرح این موضوع برخی از مقامات را ناراحت خواهد ساخت و نارضایتی “برادران بزرگ” سابق و “یاران استراتژیک” کنونی نیز که هنوز “حقوقی” بر ما دارند، در فهرست توجیهاتی برای این امر ارائه می شود. ولی هنگامی که از دمکراسی شعار می‌دهیم، چرا نباید درامورداخلی خود بر اصل رای عموم کار کنیم و چرا روابط خارجیمان نیزدرچشم مردم شفاف و عادلانه نباشد؟

البته آموزش زبان روسی به عنوان یک زبان خارجی در برابر انگلیسی و فرانسوی و عربی و چینی… از فوائدی عاری نیست، ولی اعتبار آن به عنوان “زبان معاشرت میان اقوام” در قلمرو تاجیکستان نباید بیش ازاین ادامه یابد. چون این خدمت را از یک سو بیش از هزار سال زبان فارسی درمنطقه برعهده داشته و از سوی دیگر تاجیکان به عنوان قوم صاحب دولت که بیشترین جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند، براساس معیارهای دمکراسی حق دارند زبان خود را در کشور خود به عنوان “زبان معاشرت میان اقوام” به کار برند، چه این حق اکثریتی است که در جامعه دمکراتیک به سر می برند.

زبان و روابط بین المللی

از سوی دیگر روابط به کشورهای دیگر نباید در امور داخلی، ازجمله مسایل زبانی در تاجیکستان تاثیر گذارد. در غیر این صورت این روابط عادلانه و دمکراتیک نخواهد بود. امروز هم کسانی هستند که ادعا می کنند که تاجیکان بدون دانستن زبان روسی یا انگلیسی به هیچ پیشرفتی نایل نخواهند شد و به این دلیل خواستار توسعه زبان روسی و انگلیسی در کشورند، در حالی که توجه به زبان رسمی همه روزه در حال کاهش است.
ولی این پرسش هرگز مطرح نشده است که چرا ژاپنی‌ها و چینی‌ها و بسیاری از مردمان دیگر که نه انگلیسی و نه روسی را بلدند (به استثنای زبان شناسان) توانسته‌اند به این همه پیشرفت برسند؟ درواقع چرا خود انگلیسی‌ها و روس‌ها بدون دانستن زبان‌های دیگری به پیشرفت لازم دست یافته‌اند؟

عده‌ای هم می گویند که چون ما شمار زیادی از مهاجران کاری در روسیه داریم، به این دلیل مردم ما باید اجبارا روسی یاد بگیرند. چه حرف پوچی! آیا مادر تاجیک موظف است که تمام عمر مهاجر کاری تولد کند؟ چرا نباید به فکر این بود که در کشور خود جایهای کاری بیشتری ایجاد کنیم و دیگر به “کار سیاه” در خارج نیاز نباشد؟

آیا از اصول استقلال این نیست که کشور و هر یکی از افراد آن باید از لحاظ اقتصادی و اجتماعی آزاد و مستقل باشند و به هیچ وجه وابستگی به افراد و اقوام دیگری را بر خود اجازه ندهند؟ دیگر باید به تفکر درویشوار “برادربزرگی”، “کمک طلبی” و “مردکاری” پایان داد و از موهبت عقل کار گرفت، چه پیشرفت انسانی هماره درعقل بوده است.

مشکل خط

از مشکلات دیگر در این زمینه مشکل خط است. چنانچه در بالا گفته شد، خط فارسی در میان تاجیکان به اقتضای سیاست‌های نژادپرستانه و ملیت ستیز شوروی از میان برده شد و بهانه‌اش هم این بود که گویا با این خط تاجیکان نمی‌توانستند پیشرفت کنند. وگرنه چرا ژاپنی‌ها، کره ای‌ها و چینی‌ها با خط بابایی خود به این همه پیشرفت نایل شدند؟
و چه طور شد که در ه ایالتی از هند خط جداگانه‌ای رایج است و این کشور با وجود ترویج چندین خط به توسعه اقتصادی بی سابقه‌ای دست یافته و با پیشرفت علمی و فنی خود از قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای به شمارمی‌آید؟

و نتیجه تغییر خط در تاجیکستان هم این شد که تاجیکان نسبت به همقومان ایرانی و افغان خود واپس ماندند، نه به پیشرفت علم و تکنیک رسیدند و نه از اندیشه‌های انسانی در جهان امروز برخوردارشدند. مثلا ایرانیان اکنون تلاش دارند با خط نیاکان به دانش هسته‌ای دست یابند و از لحاظ جامعه شناسی نیز یک دانشجوی ایرانی بهتر می‌تواند از یک دانشمند تاجیک مفاهیمی چون دمکراسی، جامعه مدنی و حقوق انسان را درک کند.

ترجمه زدگی

تغییر خط که مردم تاجیکستان را از گذشته خود جدا کرد، زبان امروزی را نیز به یک زبان ترجمه زده تبدیل کرده است. بیشتر قوانین تاجیکستان که عمدتا از زبان روسی کم هنرانه ترجمه شده؛ عبارت از اشتباهات منطقی و معنایی است و درنتیجه متن بسیاری از قوانین برای مردم عادی چه که برای یک آموخته هم نامفهوم است.

به همین دلیل، امروز مثلا به وزارت و اداره “مقامات” می گویند، در حالی که مقام وزیر است، نه وزارت، رئیس است، نه ریاست. و گاها به جای واژه “حق” شکل جمع آن “حقوقگ” را به کار می برند و “حقوق” را دوباره جمع می کنند و به اشتباه “حقوقها” می نویسند. و یا “موادها” هم که اشتباه است، زیرا “مواد” خود جمع “ماده” است و نیاز به جمعبندی دوباره ندارد.

درد ترجمه زدگی بخصوص در نوشته‌ها و پوسترهای تبلیغاتی شرکت‌ها و کارخانه‌های مختلف دولتی و خصوصی در خیابان‌های شهر دوشنبه روشنتر بازتاب شده است. خواندن برخی از این نوشته‌های تبلیغاتی درواقع تهوع آور است. یک جا نوشته اند که “حیات این صحبت است” یعنی و یا “پاک سحر انگیز” که ترجمه بی کم و کاست از زبان روسی است.

و یا از گوشی تلفن می شنویم که “مشتری دعوت شونده در شبکه فعالیت نیست” . به این هرج و مرج باید پایان داد. “حیات این صحبت است” در زبان فارسی معنی ندارد، “پاک سحرانگیز” هرزه است و “مشاری دعوت شونده…” نیز معلوم نیست چه معنی دارد. چرا نباید زبان را از قالب گفتار روسی رها ساخت؟

به هیچ وجه آن چه در زبان روسی گفته می شود، ترجمه تحت اللفظی از زبانهای دیگر نیست. چرا ما باید از زبان روسی ترجمه تحت اللفظ بگیریم؟ هر زبانی طبیعت و سرشت خود را دارد و ویاسل بیان و نحوه گفتار در آن در برابر زبان‌های دیگر متفاوت است. به این دلیل ترجمه “نریخته و نچکیده” در هر زبانی شایسته نیست.

تبلیغات بازرگانی هنر است

آیا نمی شود به زبان خودمان جمله‌های زیباتری را برای تبلیغات کالاهای بازرگانی به کار ببریم؟ اگر نمی‌شود، چرا؟ عیب در زبان است یا در صاحب زبان؟ البته در جهان هیچ زبانی نیست که توان بیان اندیشه را نداشته باشد. به ساده‌ترین زبان هم می‌شود بالاترین اندیشه را بیان کرد.

مهم نیست همان چیزی گفته شود که درزبان روسی گفته و یا نوشته شده است. سخنهای تازه‌تر و زیباتری می‌شود به فارسی گفت. دنیا در همین یک جمله روسی که تمام نمی‌شود. بهتر نیست مثلا به جای جمله بی معنی “حیات این صحبت است” بگوییم “صحبت غنیمت است” چه عمر می‌گذرد و صحبت است که به یاد می‌ماند.

کلام یا تبلیغات بازرگانی تنها تبلیغ نیست که هنرهم هست. درکشورهای پیشرفته برای یاد گرفتن این هنرمردم در کالج و دانشکده‌ها می‌خوانند و مدرک علمی دریافت می‌کنند. هنر رکلام نگاری با انواع دیگر هنر، چون نقاشی، شعر، نویسندگی، سینما، “لباس، زیبایی و غیره پیوند ناگسستنی دارد و یک رکلام نگار تاجیک نیز باید از زبان و شعر و ادبیات این مردم آگاهی کافی داشته باشد.

در نهایت، رکلامها یا تبلیغات بازرگانی باید فرهنگ و زبان ملی در خود بازتاب دهند و چهره ملت را بسازند و به این دلیل بهره گرفتن از فلکلور، شعر و ادبیات هزارساله فارسی در هنر رکلام نویسی بسیار سودمند خواهد بود.

بازار خط فارسی

اکنون عده‌ای این اندیشه ساده و بیپایه را مطرح کرده‌اند که گویا بازگشت به خط فارسی برای مردم تاجیکستان مشکلاتی را به بار خواهد آورد و ازجمله مخارج پولی زیادی می‌خواهد. در برابراین، اگر ژرفتر بنگریم، درخواهیم یافت که تا کنون این خط سیریلیک بوده که مانع پیشرفت ما شده است.

مثلا در چند سال اخیر شاعران و نویسندگان تاجیک موفق شده‌اند تنها شماراندکی از کتاب‌های خود را به خط سیریلیک چاپ کنند. ولی این کتاب‌ها به دلیل بی پولی و بی میلی مردم به کتاب خوانی، به جز شماری اندک، به دست خوانندگان نرسیده و هرگز نخواهد رسید. اگر این کتب به خط فارسی چاپ می شد، البته بازار خواننده آثار نویسندگان تاجیک در ایران و افغانستان اندک نیست و درامد قابل ملاحظه ای از این راه وارد بودجه تاجیکستان هم می‌شد.

روزنامه‌های تاجیکستان نیز به جزعده کم‌شماری در شهرها پخش نمی‌شوند، زیرا با تنها پنج میلیون جمعیتی که داریم، بیشتر از پنج هزار کتابخوان یا روزنامه خوان نمی توان توقع داشت.

ولی بازگشت به خط فارسی بازار خواننده کتب و روزنامه‌های تاجیکی را توسعه خواهد داد و بی‌گمان درآمد زیادی از این راه به بودجه ملی وارد خواهد شد. و مخارجی هم که برای گذشتن به خط فارسی به آن نیاز داریم، در برابر این همه درآمد ناچیز خواهد بود. اقتصاد بازاری تنها اقتصاد فروش پارچه و لباس نیست که اقتصاد عرضه داشتن فرهنگ و آثار علمی و ادبی به جهانیان هم هست.

مثلا چندی پیش در کتاب فروشی‌های تاجیکستان کلیات نه‌جلدی سینا را می‌فروختند که درازبکستان به زبان روسی چاپ شده بود. این کتاب نه تنها در تاجیکستان و ازبکستان، بلکه درتمامی کشورهای شوروی سابق به فروش رفته و درآمد زیادی نیز به کیسه دوستان ازبک هم باید سرازیر شده باشد. چرا چاپخانه‌های تاجیکستان نمی‌توانستند چنین کاری انجام بدهند، تا درامد آن وارد بودجه تاجیکستان شود؟

چرا که ما سیاست زده هستیم، تفکر بازاری نداریم و خود را به کارهای کم‌سود و پرزیان مشغول می‌داریم، مثلا فالنامه و مزخرفات دیگری چاپ می‌کنیم که به هیچ دردی نمی‌خورد. اگر ما درواقع منافع اقتصادی می‌خواهیم چرا از تولیدات فرهنگی و زبانی در این راه بهره نمی‌بریم؟ بازار فرهنگ البته با فروش کتاب و روزنامه هم محدود نمی‌شود، آن بازار ارتباطات است و در آن اندیشه و هنر را نیز به جهانیان باید عرضه کرد.

در پایان چاره جز پیشنهاد چند چاره کار نمی‌بینم که این‌هاست:

١- پیش از همه باید هویت اصلی زبان فارسی در تاجیکستان به رسمیت شناخته و پرده از روی تحریف و انحرافات گذشته برداشته شود، چرا که هیچ بهانه برای خودداری از کاربرد واژه “پارسی” (فارسی) برای نام این زبان وجود ندارد.

٢- دولت را لازم است در قانون زبان این کشور تجدید نظر کند و زبان فارسی را به عنوان “وسیله معاشرت میان اقوام” دوباره بر مسند خود بنشاند.

٣- در خط تاجیکی باید تجدید نظر کرد و بهترین گزینه در این راه بازگشت به خط کلاسیک فارسی است که البته آن هم با توجه به نیازمندیهای زمان امروز در همکاری با دانشمندان ایرانی و افغان دوباره تکمیل شود.

این کارها در آغاز با مشکلاتی همراه است و طبیعی است که هیچ کاری بدون مشکل انجام نمی شود، ناگزیر باید این مشکلات را تحمل کرد، تا ثمر آن را دید، ولی در غیر این صورت، خودداری از بازگشت به خط فارسی در درازمدت زیانبارتر تمام خواهد شد.

امید بسیار داریم که باردیگر اقوام تاجیک به میهن گرامی خود ( ایران ) ملحق شوند و شاهد گشترش هرچه بیشتر این فرهنگ و تمدن کهن در این مناطق باشیم+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۸۷ساعت ۰:۷  توسط فریبرز خسروی  گفتگو

بازار مکاره ای به نام نمایشگاه

آنچه می آید برای اولین شماره “عطف” نوشته شده است. امیدوارم این نشریه با همراهی و همدلی همه کتابداران نقطه عطفی در نشریات کتابداری باشد.

در ایستگاه مصلا از مترو پیاده می شوم . درست تر است بگویم که هجوم جمعیت پیاده ام می کند!.این هجوم آن هم برای رویدادی فرهنگی بسیار امیدزا و مبارک است. سخن رئیس آرشیو ملی پاکستان را به یاد می آورم. او در سال گذشته برای شرکت در اجلاس سواربیکا ، در تهران بود. وقتی با کثرت جمعیت در نمایشگاه و مخصوصا تعداد چشمگیر جوان و نوجوان روبرو شد نا خواگاه گفت: آینده متفاوت و درخشانی در انتظار کشور شما خواهد بود.

از درون ایستگاه ، نمایشگاه شروع می شود. یکی از موسسات کمک درسی از دیواره پله ها تبلیغ را شروع کرده و حتی درون ایستگاه جایگاهی برای فروش و ثبت نام برپا کرده است. به فضای باز می رسیم. بلندگویی یک نفس خلق الله را بیشتربه دو غرفه مشهور کمک درسی فرا می خواند. یکی که وقف عام است و حتما فقط برای خدا تلاش می کند . دیگری هم لابد از روی خیرخواهی وبرای وادار کردن جوانان به تلاش بیشتر ، به آنان برای شرکت در آزمون وعده مرسدس بنز می دهد.اصولا در این دیار همه برای خدا و خدمت به مردم تلاش می کنند . حتی آنان که پول نزول می دهند نیز، با کلاه شرعی ، رضایت خالق و شفقت بر مخلوق را در نظر دارند. تعداد غرفه ها و فضایی که در همین اول نمایشگاه این دو موسسه اشغال کرده اند شاید از صد غرفه بیشتر باشد که از قدیم گفته اند هر که پولش بیش جایش بیشتر! در نزدیک درب شمالی، غرفه های کمک آموزشی و کودکان و نوجوانان مستقرند. برای رسیدن به سالن عمومی راه زیادی را باید طی کرد. لابد فکر کرده اند که معمولا پیرمردان و پیرزنان ازغرفه های کمک درسی و کودکان قرار است خرید کنند لذا آن را در نزدیکی در ورودی قرار داده اند.

به شبستان اصلی نزدیک می شوم. عظمت سازه و گنبد و مناره های نیمه کاره پس از گذشت بیست سال مرا به این سخن رهنمون می کند که:عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها. ما در ابتدای هر کار بسیار وسیع تر از نیاز می بینیم و در حین اجرا بسیار کمتر از نیاز تخصیص می دهیم. لذا پروژه ای که در بسیاری از کشورها دو یا سه ساله به پایان می رسد در کشور ما بیش از سی سال به طول می انجامد. فرودگاه امام از سال 1354 کلید خورده است!

ظهر جمعه است و اذان در مصلا مومنان را فرا می خواند. قبلا هم در گفتگو نوشته بودم .ما ملت عجیبی هستیم. در همین زمان که در مصلا که علی القاعده باید جای اقامه نماز باشد از نماز خبری نیست و ازدحام جمعیت بیداد می کند. در دانشگاه تهران که باید محل کتاب باشد نماز جمعه برقرار است.یاد کلام وزیر وقت ارشاد در سال 87 افتادم که در این مورد گفته بودند:” «…چه اشکالی دارد اگر ما بازگشتی هر چند به صورت نمادین به گذشته خود داشته باشیم و بگوئیم مصلای ما همان نمایشگاه ماست، دین ما همان سیاست ماست، سیاست ما همان دین ماست».

به شبستان می رسم.آقایی از شدت ازدحام غش کرده است . جمع زیادی دورش جمع شده اند.یکی از دوستان را می بینم. پکر است. می گوید کتاب دلخواهش را دیروز جمع کرده اند. می گویم مگر شما از رده بندی جدید سه سه ئی بی خبری؟ چند سالی است که این شیوه مجری است. مدیر کمیته‌ ناشران داخلی  کتاب های عرضه شده در نمایشگاه کتاب تهران را در سه رده تقسیم  فرموده اند : «کتاب‌هایی که حکم غذا را برای جامعه دارند و قوت جامعه هستند، کتاب‌هایی که حکم پفک و شکلات را دارند که اهل علم و فضل به آن‌ها توجهی نمی‌کنند، اما مضر هم نیستند و کتاب‌هایی که مضرند و ما باید جلوی آن‌ها را بگیریم در اغلب غرفه ها دو پشته ایستاده اند و در بعضی چند پشته. از دور باید طواف کرد و گذشت. ایستادن باعث زحمت روندگان و ابطال طواف است.از دو غرفه خرید از راه دور انجام می دهم. با ایما واشاره عنوان کتابهارا می گویم و پول را دست به دست می کنم و کتابها را نیز با دست به دست تحویل می گیرم.یکی از اینها کتاب فضیلت های فراموش شده مرحوم راشد است که برای هدیه به یکی از دوستانم خریده ام.

به غرفه کتابهای خارجی می رسم .در این جا از ازدحام کاسته می شود و می توان در صورت لزوم به لمس کتاب و تورق هم توفیق حاصل کرد.در صفحه نخست سایت نمایشگاه نوشته است که نمایشگاه با حضور1700 ناشر خارجی برگزار می شود .با نگاهی گذرا به تعداد غرفه های خارجی این عدد کمی متورم به نظر می رسد. بعدا در سایت دولت خواندم که وزیر ارشاد تعداد ناشران خارجی را 980 اعلام کرده است! البته این تعداد هم خودشان شرکت نکرده اند بلکه کتابهای تعداد زیادی از ناشران خارجی را واسطه های داخلی ارائه کرده اند. در غرفه کشور عمان کتابی توجهم را جلب می کند. در حین تورق متوجه شدم که در سال 1996 نشر یافته است.این با ادعای برگزار کنندگان که اعلام کرده اند که فقط به کتابهای نو اجازه ارائه داده اند منافات دارد.

بعد از سه ساعت قصد ترک نمایشگاه را دارم. دو طرف خیابانی که به ایستگاه مترو منتهی می شود دستفروشان بساط کرده اند. از جقجقه تا ساندویچ و از دی وی دی تا لباس بچه. نگاه همه آنان نگران است. از یکسو مشتریان را می نگرند و می خوانند و از سوی دیگر مامورانی را می پایند که هر چند دقیقه یکبار یورش می برند و بساط اینان را برمی چینند. یکی از دستفروشان بلند فریاد می زند که پولتان را هدر ندهید . یک دی وی دی با 5000 کتاب فقط سه هزار تومان. در یکی از غرفه ها هم با پرداخت 5000 تومان حق اشتراک مدعی بودند که امکان کپی برداری از 170000 کتاب را برای یکسال از طریق اینترنت فراهم می آورند. همین چند دقیقه پیش بود که در سرای اهل قلم، بحث حق مولف در فضای مجازی داغ بود. همیشه بین نظر و شعار با واقعیت فرسنگها فاصله است.

به درب ورودی مترو نزدیک می شوم . انبوه جمعیت عطش رفتن دارد و ناهیان از منکر نیز در این محشر به وظیفه خود عمل می کنند. خود را درون واگن مترو می یابم و نفس عمیقی می کشم و با خود می اندیشم:

به راستی آیا این نوع برگزاری، با فلسفه وجودی “نمایشگاه ” همخوانی دارد؟ آیا این نمایشگاه فرصت نمایش دادن و بحث و تدقیق در مورد آثار ارائه شده را فراهم می آورد .روانشناسان امریکایی معتقدند که ابر متن ها و رسانه های دیجیتالی نوعی ابرتوجه را پدید می آورد. توجهی گذرا و سرخوشانه و در مقابل توجه عمیق.به نظر می رسد طراحان نمایشگاه کتاب به این واقعیت دنیای مجاز متوسل شده و هر سال به همین نگاه گذرا و سرخوشانه سرخوشند و از تعداد بازدید کنندگان سرخوش تر.اصولا برخی جامعه شناسان معتقدند کسانی که در شهرهای بزرگ زندگی می کنند ناخودآگاه دچار کوربینی اند . یعنی نوعی کوری را تجربه می کنند . ازدحام و سرعت باعث می شود که بسیاری از پدیده ها را نبینند و گذرا از آن رد شوند. به نظر می رسد همین نگاه هم در مورد نمایشگاه کتاب تهران صادق است. در این فروشگاه بزرگ سالانه و بازار مکاره کتاب لازم است کوربین بود وباید با سرعت گذشت و ندید و خرید!

کلیدواژه ها بازار مکاره کتاب ، نمایشگاه کتاب،کوربینی، توجه عمیق، ابرتوجه، رده بندی سه سه ئی


hyper-attention

deep attention

کربلا و آنه ماری شیمل

کربلا و آنه ماری شیمل آنه ماری شیمل ایران شناس و اسلام شناس نامی آلمانی را ما کتابداران به خاطر آثار و تالیفاتش باید خوب بشناسیم. در سال ۷۶ نیز کتاب نامهای اسلامی وی با ترجمه خانم آرین در کتابخانه ملی منتشر شد. او درک ویژه و ژرفی از پدیده ها و وقایع ایرانی و اسلامی داشت. شیمل نوشته ای با عنوان :Karbala and the Imam Husayn in Persian and Indo-Muslim literature دارد که نمی دانم چرا آن را با عنوان “پیک دور افتادگان “در همشهری آنلاین ترجمه و منتشر کرده اند.بهر رو این نوشته بسیار درس آموز است. مقایسه کنید با بسیاری از روایتهای وطنی که مصداق بارز دفاع بد و معرفی کج اندیشانه از یک حقیقت زیبا و ناب هستند ! روایتهایی که اصرار دارد یک حماسه سترگ آسمانی را به ماتمی رمینی تبدیل کند. هنگامی که برای اولین بار سروده‌ای به زبان فارسی در زمینه حوادث تأثرانگیز کربلا خواندم، تأثیری عمیق بر من به جا گذارد که هنوز آن را به یاد دارم. آن سروده، مرثیه‌ای از قاآنی با این مطلع بود: بارد چه؟ خون، که؟ دیده، چسان؟ روز و شب، چرا؟ از غم، کدام غم؟ غم سلطان اولیا این شعر به شیوه پرسش و پاسخ و به نحوی حیرت‌انگیز بیانگر بسیاری از حوادث پرشور کربلاست و در عین حال، بازتاب حالت عاطفی و احساس مؤمن مسلمانی است که به شهادت نوه محبوب پیامبر(ص) به دست بنی‌امیه می‌اندیشد. مضمون درد و رنج و قربان شدن، از روزگاران دور در تاریخ دین نقشی اساسی داشته است. هنوز هم در اسطوره‌های کهن خاورمیانه، نام قهرمانانی به گوش می‌رسد که کشته می‌شوند اما مرگ‌شان عهده‌دار تولد دوباره زندگی است؛ نام‌های آتیس Attis و اسیریس Osiris به ترتیب در روایت‌های بابلی و مصری از بهترین نمونه‌هایی است که از باور مردم دوران باستان در این زمینه خبر می‌دهد؛ مردمانی که اعتقاد داشتند بدون مرگ، تداوم حیات امکان ندارد و خونی که در راهی مقدس ریخته می‌شود، از هر چیز دیگر گرانبها‌تر است. قربان شدن راهی برای رسیدن به مراتب بالاتر و متعالی‌تر حیات است و ایثار و گذشت و کشته شدن اعضای یک خانواده، تعالی‌بخش منزلت دینی اوست. داستان‌هایی که درباره ابراهیم(ع) که تا آنجا به پروردگار ایمان داشت که بی‌هیچ پرسشی در باب چرایی قربان کردن فرزندش، بدان امر رضا داد و در عهد عتیق و قرآن آمده است، به اهمیت چنین قربان شدن‌هایی اشاره دارد. اقبال، آنجا که در چکامه‌ای معروف در بال جبرئیل (1936)، قربان‌شدن اسماعیل(ع) و شهادت حسین(ع) را- که به نوعی آغاز و انجام داستان کعبه است- به‌هم می‌آمیزد، بسیار بجا و درست سروده است. با درنظر گرفتن اهمیت قربان شدن و تحمل درد و رنج برای تعالی انسان، جای تعجب نیست که مرگ نوه محبوب پیامبر(ص) در میدان جنگ، جایگاهی بلند در تاریخ اسلام داشته باشد و ماجرای مرگ زهرآلود برادر بزرگ، امام حسن(ع) را نیز بدان آمیخته باشند. در ادبیات عامیانه اغلب می‌بینیم که امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، هر دو در شمار سپاهیان کربلا آمده‌اند؛ این مطلب از نظر تاریخی نادرست است اما از نظر روان‌شناختی صحیح است. اکنون مجال آن نیست که در باب رشد و شکوفایی نوع ادبی مرثیه و تعزیه در پهنای شعر فارسی، هندی یا در سنت شعری رایج ترکی، از همه جهات سخن بگوییم اما خالی از لطف نیست اگر نیم‌نگاهی به پاره‌ای از اشعار سروده شده در سنت ادبی خاور دور بیفکنیم. این اشعار غالبا بیانگر علاقه‌مندی شاعران سنی به سرنوشت حسین(ع) است و در عین حال، از نگاه تأسی‌آمیز صوفیان به امام حسین(ع) در مقام الگویی برای تحمل رنج و بلا حکایت دارد؛ رنج و دردی که به اعتقاد آنان در مسیر کمال روح نقشی بنیادین دارد. نام حسین(ع) چندین بار در دیوان سنایی(12ميلادي / 6 هجري قمري)- که نخستین شاعر عارف برجسته ایرانی است- آمده است. این نام در مواردی برای افاده معنای شجاعت و از خودگذشتگی به کار برده شده است. حکیم سنایی، امام حسین(ع) را الگو و مظهر شهید می‌داند؛ شهیدی که والاتر و ارجمندتر از همه دیگر شهیدان است: دین، حسین توست، آز و آرزو، خوک و سگت تشنه این را می‌کشی و آن هر دو را می‌پروری(1) مفهوم بیت یاد شده آن است که انسان به چنان مرتبه نازلی سقوط کرده است که تنها به امیال و آرزوهای خودخواهانه خویش می‌اندیشد و در راستای برآوردن نیازهای مادی خود همه کار می‌کند؛ در حالی که دین او- ساحت معنوی زندگانی‌اش- محروم و بی‌نصیب مانده و می‌خشکد و می‌افسرد؛ همچنان‌که امام حسین(ع) و شهیدان کربلا در حال تشنگی و بی‌آنکه هیچ‌کس آبی به کام آنان بریزد، کشته شدند. این اعتقاد راسخ در اشعار دیگری نیز در «دیوان» و «حدیقه‌الحقیقه» سنایی آمده است. لازم است در باب چکامه بلندی که در ستایش حسین(ع) و توصیف کربلا در حدیقه‌الحقیقه آمده، بدین نکته توجه داشته باشیم که ظاهرا این بخش از حدیقه‌الحقیقه در نسخ خطی کهن، افتادگی دارد و ممکن است بعدها بدان افزوده شده باشد. این مطلب، به هر حال برای ما قابل ملاحظه نیست چرا که نام حسین در یکی از اشعار مهم دیوان سنایی آمده است؛ سروده‌ای که شاعر در آن با بهره‌گیری از تصاویر شعری بی‌نظیر به توصیف تعالی انسان و درد و رنجی می‌پردازد که برای مشتاقان رسیدن به کمال، گریزی از آن نیست. در همین سروده است که او شهیدان کشته شده «کوی دین»- شهدایی که همچون امام حسین(ع) با شمشیر جان باخته بودند یا چون امام حسن(ع) با زهر به شهادت رسیده بودند- را زنده می‌بیند: سر برآر از گلشن تحقیق تا در کوی دین کشتگان زنده بینی انجمن در انجمن در یکی صف کشتگان بینی به تیغی چون حسین در دگر صف خستگان بینی به زهری چون حسن(2) این نگاه به حسین(ع) به عنوان الگوی شهادت و شجاعت، پس از سنایی نیز در عرفان ایرانی و ترکی دنبال شد. در بیتی از دیوان عطار نیشابوری، وی با علاقه‌ای خاص، سالک تازه‌کار را به در پیش گرفتن راه حسین(ع) می‌‌خواند و چنین خطاب می‌کند: … یا حسینی باش یا منصور باش(3) منظور شاعر از منصور، حسین بن منصور حلاج- شهید بزرگ عرفان اسلامی- است که بی‌رحمانه در 922 ميلادي / 309 هجري قمري در بغداد به دار آویخته شد. او نیز همچون همنام خود- حسین‌بن علی(ع)- سرمشق صوفیان است؛ او عاشق رنج و مرارت [در راه عشق الهی] است و نامش در بسیاری از اشعار صوفیانه ملازم نام امام حسین(ع) است. هر دوي ایشان عاشق و شیفته پروردگار بودند و خود را قربان عشق الهی خویش کردند و پرهیزگاران باید بکوشند در این راه به این دو عاشق آرمانی پروردگار تأسی جویند. غالب دهلوی در قصیده توحید خود با چیره‌دستی بدین مطلب اشاره می‌کند. این سنت شعری در جهان ترک نیز از استحکام خاصی برخوردار است و هر دوی این اسامی اغلب در اشعار عرفانی آن سرزمین به چشم می‌خورد. سنت ادبی ترک زبان به‌ویژه در اواخر دوران فرقه بکتاشی به شدت وامدار اسلام شیعی است اما به‌نظر می‌رسد که نواده پیامبر(ص) در برخی از نخستین اشعار عرفانی- که یونس عمره در اواخر قرن 13 و 14ميلادي / 7 و 8 هجري قمري در ترکیه سروده بود- جایگاهی ویژه داشته است. سروده‌ای عاشقانه از او که در آن از حسین(ع) با تعابیری همچون «سرچشمه شهدا»، «اشک اولیا» و «طفل معصوم فاطمه(س)»، یاد کرده، مؤید این سخن است. در تصویر شعری دیگری، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در مقام «امیران هشت بهشت» یاری‌رسانانی هستند که بر سر حوض کوثر می‌ایستند و به تشنگان آب می‌دهند؛ تصویر متقابلی که از رنج حسین(ع) در صحرای بی‌آب کربلاترسیم شده است.(4) این افسانه مشهور که جبرئیل به حضور پیامبر(ص) رسید، در حالی که 2 دست جامه به رنگ قرمز و سبز برای 2 نوه‌اش (حسن(ع) و حسین(ع)) به‌همراه داشت و چنین خبر داد که این لباس‌ها به چگونگی مرگ ایشان در آینده اشاره دارد که توسط شمشیر و زهر است، در اشعار کهن ترکی آمده است. برخی از مناقب معروف سندی نیز- که بر این مضمون استوار است- هنوز در مناطقی از دره سند خوانده می‌شود. داستان‌های مشابهی در این دو سنت ادبی درباره امام حسن(ع) و امام حسین(ص) و نوادگان پیامبر(ص) وجود دارد؛ حکایت‌هایی از سوار شدن ایشان بر پشت پیامبر در کودکی و نوازش‌ها و مهروزی‌هایی که پیامبر(ص) در حق آنان روا می‌داشت. بدین ترتیب در قالب‌های معروف و متنوعی از اشعار کهن ترکی از امام حسن(ع)و امام حسین(ع) یاد شده‌است. یونس عمره برای تأکید ورزیدن به نقش و جایگاه خاص آنان، ایشان را «گوشوارگان سلطنت الهی» می‌خواند.(5) این تصویرپردازی‌ها در قرون بعد- همزمان با گسترش رفتارهای شیعی‌مآبانه فرقه بکتاشی- رنگارنگ‌تر و متنوع‌تر و در اصطلاحات ادبی و آيینی ملموس‌تر شد؛ تعابیری همچون حسین‌بن علی «سر خداست»، «نور چشم مصطفاست» در اشعار یکی از شاعران ترک دیده می‌شود. شاعری دیگر در مرثیه‌ای زیبا، امام حسین(ع) را «قربانی جشنواره جهاد اصغر» می‌خواند. آیا گلوی حسین- که همواره بوسه‌گاه پیامبر بود- همان است که اکنون بریده خنجر است؟ عرشیان و فرشیان اکنون اشک سیاه از دیدگان می‌افشانند و ای حسین چونان زلف تو پریشان و سرگشته‌اند از اندوه حسین، سپیده‌دمان، خون خود برون می‌افکند لاله‌های سرخ در خون غلتان‌اند و بار اندوه تو را بر دل‌هاشان می‌کشند(6) این سنت ادبی در ترکیه با آنچه در زبان‌های منطقه‌ای شبه‌قاره هند آمده، شباهت بسیار دارد. اکنون نگاهی به رشد مرثیه در این شبه‌قاره می‌اندازیم اما نه در زبان‌های اصلی بلکه در آنچه در مناطق دورافتاده‌تر آن وجود دارد چرا که توسعه مرثیه به زبان اردو در آغاز (در اواخر 16ميلادي / 10 هجري قمري) تا دوران شکوفایی آن در آثار ساودا (Sauda) و به‌ویژه انیس (Anis) و دبیر (Dabir) مشهور و معروف است. تا جايي که می‌دانیم مرثیه فارسی از حوالی 1700ميلادي به این طرف در استان سند- که درصد قابل توجهی سکنه شیعی دارد، به‌وجود آمد. تذکره‌نویسان 2 تن را به نام‌های علامه(Allama)ه (1782-1682) و محمد معین ثارو (Muhammad Muin Tharo) از نخستین مرثیه سرایان ذکر می‌کنند اما محمد محسن (Muhammad Muhsin) که در پایتخت کهن و درخشان سند، تته (Thatta) زندگی می‌کرد، است که به طور خاص نامش در سند با مرثیه فارسی به‌هم آمیخته است. وی در دوران کوتاه زندگی‌اش (1750-1709) ترجیع‌بندهای بسیاری با این مضمون سرود که «سلام» از جمله آنهاست که دربردارنده صورخیال زیبا و قوی است: کشتی خاندان مصطفی به خون نشسته است ابر سیاه کفر در کمین خورشید است تندباد کوفیان، شمع پیامبر را خاموش کرده است اما جالب‌تر از این سنت شعری که به زبان فارسی در آنجا شکل گرفت، توسعه مرثیه در خود سند و به همین زبان‌ها بود. با توجه به اينكه کریستوفر شکل (Christopher Shackle) مقاله‌ای مبسوط و روشنگر در باب مرثیه در این نواحی به رشته تحریر درآورده است، من در این مجال تنها در زمینه ابعادی از مرثیه در سند سخن می‌گویم. همچون بسیاری از دیگر شاخه‌های شعر سندی در این عرصه نیز شاه عبداللطیف بتایی نخستین فردی است که آراي او از سوی دیگر شاعران نیز پذیرفته و به کار گرفته شده است. وی بخشی از یکی از آثار خود را به شهادت نوه پیامبر(ص)، امام حسین(ع) اختصاص داده و برآن است که حادثه کربلا، واقعه‌ای است که در سراسر سنت عرفانی اسلام نفوذ کرده و تأثیرگذار بوده است. وی در یکی از این دسته اشعار بنا به رسم خود، در آغاز سخن، ذهن مخاطبان خود را به لحظه‌ای معطوف می‌کند که خبری از قهرمانان کربلا به گوش نرسیده است: ماه محرم رؤیت شده بود و تشویش و نگرانی درباره امیران کربلا رخ نموده بود. چه شده است؟ محرم بازگشته است اما امامان نیامده‌اند. آه ای شاه مدینه! آیا بار دیگر دیداری میسر می‌شود؟ وی سپس در اندیشه علت سکوت آنان فرو می‌رود و ماجرای غم‌انگيز آن را احساس می‌کند: امیران از مدینه بیرون رفته‌اند و دیگر باز نخواهند گشت. شاعر، بعد از این درمی‌یابد که اساسا دلیلی برای ناله و مویه نیست، چرا که: گوش کن، شهادت، روز سرور و شادمانی است یزید ذره‌ای از این عشق بهره نداشته است مرگ برای فرزندان علی به لطافت باران است با توجه به اينكه باران در نگاه شاعران مشرق‌زمین- عموما- و از منظر شاه عبداللطیف – خصوصا- نشان رحمت الهی است و با توجه به نیازمندی بسیار آن سرزمین به باران، به کاربستن این صورت خیالی از سوی شاعر، معنایی کامل در شعر افاده می‌کند: رنج شهادت، شادمانی فراگیر فصل باران است یزید اندک بهره‌ای هم از این عشق نداشته است امامان از ازل عزم شهادت داشته‌اند مفهوم بیت آن است که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) از ازل مصمم بودند که زندگی خود را فدای آرمان‌شان کنند؛ آنجا که به خطاب الهی «…آیا من پروردگار شما نیستم..». پاسخ آری دادند و پذیرنده هر رنج و بلایی در این راه شدند. همان‌طور که شاه عبداللطیف این نکته را به مخاطبان خود یادآوری می‌کند، ایشان از روز ازل برآن بودند تا سرمشق کسانی باشند که با رنج و شهادت به حیات ابدی نايل می‌شوند. یکی از کسانی که با عشق و علاقه‌مندی به بسط و توسعه سبک سوواری پرداخت، سانگی (Sangi)- شاهزاده تالپور (Talpur)- است. سندیان به واسطه اشعار لطیف و تأثیرگذاری که وی در منقبت امیر شهیدان- امام حسین(ع)- سروده است، وامدار اویند. سانجی تأکید بسیاری بر وجوه عرفانی حادثه کربلا داشته است. حسین(ع) در بیتی که در پی می‌آید، با پیامبر(ص) قیاس شده است: معراج امیر از سرزمین کربلا بود اسب شاه به مرتبه براق نايل شد امام حسین(ص) سوار بر ذوالجناح شهید می‌شود و عروج می‌کند و به حضور پروردگار می‌رسد و تا بدان جا که براق بال‌دار، پیامبر را در سفری شبانه نزد پروردگار برد و به ملکوت رساند، پیش می‌رود. امام حسین(ع) در مقام سرمشقی عرفانی برای همه آنان که در پی طی طریق عشقند، در شعر سرزمین هند و در میان مسمانان هندی- که افکارشان برگرفته از آموزه‌های عرفانی است- ظهور و جلوه بسیار داشته است. رنج امام حسین(ع) و حسین‌بن منصور از منظر عارفان ترک و عطار (و بسیاری دیگر) و مسلمانان هندی، الگویی از حیات عرفانی بنا نهاده است. با وجود همه آنچه گفته شد، راه دیگری نیز برای درک نقش امام حسین(ع) در تاریخ مسلمانان وجود دارد و مهم اینکه محمد اقبال- که فیلسوف و شاعری سنی است- روشنگر این راه است. در ابتدای سخن گفتیم که وی تاریخ کعبه را با 2 قربانی آن- اسماعیل(ع)در ابتدا و حسین(ع) در انتها- مشخص کرد.(7) اما وی قریب 2دهه پیش از سرودن آن ابیات، فصلی بلند را در رموز بی‌خودی به حسین(ع) اختصاص داد. در این سروده نیز امام حسین(ع) با عباراتی عرفانی مانند «امام عاشقان»، «پور بتول» و «سرو آزادی ز بستان رسول» ستایش شده است. در حالی که پدرش- حضرت علی- در تعابیر عرفانی، بای بسم‌الله خوانده شده، پسر، «ذبح عظیم» لقب گرفته است؛ آمیزه‌ای زیبا از تفاسیر عرفانی و قرآنی که اقبال در سخن خویش بدان اشاره کرده است: آن امام عاشقان، پور بتول سرو آزادی ز بستان رسول الله الله بای بسم‌الله پدر معنی ذبح عظیم آمد پسر اقبال نیز همچون اسلاف خود به این مطلب که امام حسین(ع)، امیر بهترین مردم در كودكي بر پشت آخرین پیامبر خدا(ص) سوار شده، اشاره داشته است. از زیبا‌ترین توصیفات اقبال در این سروده، سخن او در باب عشق غیوری است که با خون حسین(ع) تکریم شده است: سرخ رو عشق غیور از خون او(8) اقبال در اینجا به شهادت منصور حلاج نیز نظر داشته است؛ آنجا که انگشتان قطع شده و خونینش را بر چهره خود می‌مالد تا به‌رغم رنج و درد بسیارش، سرخ‌رو و استوار بماند. از نظر اقبال جایگاه امام حسین(ع) در جوامع مسلمان همچون مقام سوره اخلاص در قرآن بنیادین است: در میان امت کیوان جناب همچو حرف قل هو‌الله در کتاب وی در ادامه به موضوع مورد علاقه خویش – جدال دائم نیروهای حق و باطل، میان پیامبر و اولیا از یک‌سو و ستمگران و کفار از سوی دیگر- می‌پردازد. امام حسین(ع) و یزید همان نسبتی را دارند که موسی و فرعون: موسی و فرعون و شبیر و یزید این دو قوت از حیات آید پدید زنده حق از قوت شبیری است باطل آخر داغ حسرت میری است اقبال پس از این در پی بیان این مطلب است که چگونه در آن دوران، خلافت از احکام قرآنی فاصله گرفته و با ظهور بنی‌امیه، حکومت، دنیوی و مادی شده است. در این اوضاع است که امام حسین(ع) همچو ابری باران‌زا پدیدار می‌شود؛ بار دیگر حسین(ع) تجسمی از باران رحمت است که همواره با تشنگی و خشکی صحنه واقعی کربلا در تقابل کامل است. این خون امام حسین(ع) بود که بر صحرای کربلا بارید و لاله‌های سرخ در آن رویاند: چون خلافت رشته از قرآن گسیخت حریت را زهر اندر کام ریخت خاست آن سر جلوه خیرالامم چون سحاب قبله باران در قدم بر زمین کربلا بارید و رفت لاله در ویرانه‌ها کارید و رفت ارتباط میان لاله‌های سرخ‌پوش و جامه‌های خونین شهیدان کربلا، از قرن 15ميلادي (9هجري قمري) تصویری محبوب در شعر فارسی بوده است. با اندیشه در جایگاه گل لاله در شعر اقبال- كه نماد تجلی آتش عشق الهی و نشان آزادگی و تعالی روح انسان در شرایط صعب و… است- سخن شاعر را آنجا که می‌گوید حسین(ع) در کربلا لاله رویاند، بهتر در‌می‌یابیم. ممکن است شباهت شنیداری «لا اله» و «لاله»، همراه با یکسان بودن ارزش عددی واژه «لاله» و «الله»، اقبال را بر آن داشته باشد که از این تصویر برای امام حسین(ع) بهره برد و چنین بسراید: تا قیامت قطع استبداد کرد موج خون او چمن ایجاد کرد بهر حق در خاک و خون گردیده است پس بنای لا اله گردیده است بنابراین امام حسین(ع) همچنان که اقبال چنین تصویری از او ترسیم کرده است، صاحب همه خصایلی است که مسلمانی راستین باید بدان متصف باشد؛ شجاعت و مردانگی و برتر از هر چیز اینکه خود را فدای تصدیق یگانگی مطلق خداوند کرده است؛ نه در حالت فنا- آن چنان‌که شاعران عارف سروده‌اند- بلکه در مقام طلایه‌داری که با اقامه لا اله الا الله و شهادت خود نه‌تنها یک شهید بلکه شاهدی بر یکتایی پروردگار و سرمشقی برای همه نسل‌های مسلمان است. سخن اقبال آنجا که می‌گوید تار دستگاه مسلمان هنوز هم از نام امام حسین(ع) به گوش می‌رسد، سخنی کاملا درست و بجاست. ما نیز بحث را با ذکر آخرین بیت از شعر رموز بی‌خودی اقبال به پایان می‌بریم که می‌گوید: ای صبا ای پیک دورافتادگان اشک ما بر خاک پاک او رسان پي‌نوشت‌ها: این نوشتار، ترجمه مقاله‌ای از آنه ماری شیمل، در دانشگاه هاروارد است که در مجله Al-Serat منتشر شده است. 1 – دیوان، ص655 2 – همان، ص485 3 – دیوان، ص376 4 – Yunus EmreDivan,p.569 5 – ديوان، ص569 6 – Ergun,Bektasi sairleri,p.95 7 – بال جبرئیل، ص92 8 – میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی در بیتی با همین مضمون می‌گوید: کیست در این انجمن محرم عشق غیور ما همه بی‌غیرتیم آینه در کربلاست منبع: پیک دور افتادگان اهل بيت- آنه ‌ماری شیمل – ترجمه لیلا آقایانی چاوشی: همشهری آنلاین در روز ۱۸ دی ۸۷ + نوشته شده در سه شنبه هفدهم دی 1387ساعت 5:39 توسط فریبرز خسروی

بت شناسی

 مطلب زیر را در  مقصد اقصای عزیزالدین نسفی عارف قرن هفتم هجری دیدم . حیفم آمد شما هم نبینید: یکی را مال و یکی را جاه و یکی را نماز بیشتر و یکی را روزه بسیار  بت باشد! و یکی خواهد همیشه بر سجاده نشیند، سچاده او را بت باشد! و یکی خواهد که همیشه پیش کسی بر نخیزد، آن نا برخاستن بت باشد… هیچ کس بت خود نشناسد، و هیچ کس نداند که وی بت پرست است، همه کس خود را فارغ و آزاد گمان برند و موحد و بت شکن شناسند! به راستی بت هر یک از ما کتابداران نیزشاید  حکایتی گفتنی داشته باشد .نظر شما  چیست؟

لیمو شیرین

سومین پاکت میوه را پر می کنم . میوه ها با فیض لامپهای 2000 وات با پس زمینه برفی که در حال باریدن است بسیار خیره کننده اند. نفر قبلی حساب می کند 75 هزار تومان. دختر شش هفت ساله ای وارد می شود می گوید 10 تومان لیمو شیرین برای برادر مریضم……….

افتان و خیزان به خانه می رسم و می خوانم و می گریم:گرچه این شعر اخوان نیز کارساز نمی افتد

سلامت رانمی خواهندپاسخ گفت، سرهادرگريبان است

کسی سربرنياردکردپاسخ گفتن وديدارياران را

نگه جزپيش پاراديدنتواند،

که ره تاريک ولغزان است.

وگردست محبت سوی کس يازی،

به اکراه آورددست ازبغل بيرون،

که سرماسخت سوزان است.

نفس ، کزگرمگاه سينه می آيدبرون ابری شودتاريک.

چوديوارايستددرپيش چشمانت.

نفس کاينست ، پس که ديگرچه داری چشم زچشم د.ستان دوريانزديک.

مسيحای جوانمردمن ای ترسای پيرپيرهن چرکين!

هوابس ناجوانمردانه سرداست…آی…

دمت گرم وسرت خوش باد!

سلامم راتوپاسخ گوی دربگشای!

منم من ميهمان هرشبت ، لولی وش مغموم

منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور

منم ، دشنام پست آفرينش نغمه ی ناجور.

نه ازرومم ، نه اززنگم ، همان بی رنگ بی رنگم

بيابگشای در، بگشای ، دلتنگم

حريفا! ميزبانا! ميهمان سال وماهت پشت درچون موج می لرزد.

تگرگی نيست ، مرگی نيست،

صدايی گرشنيدی صحبت سرماودندان است.

من امشب آمدستم وام بگذارم ، حسابت راکنارجام بگذارم

چه می گويی که بيگه شد ، سحرشد ، بامدادآمد؟

فريبت می دهدبرآسمان اين سرخی بعدازسحرگه نيست.

حريفا!گوش سرمابرده است اين يادگارسيلی سردزمستان است.

وقنديل سپهرتنگ ميدان ، مرده يازنده

به تابوت ستبرظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است.

حريفا ! روچراغ باده رابفروزشب باروزيکسان است.

سلامت رانمی خواهندپاسخ گفت:

هوادلگير ، درهابسته ، سرهادرگريبان ، دست هاپنهان ،

نفس هاابر ، دل هاخسته وغمگين ،

درختان اسکلت های بلورآجين ،

زمين دل مرده ، سقف آسمان کوتاه ،

غبارآلوده مهروماه ،

زمستان است.

دیماه 85

اولین سرمقاله مرحوم شیرازه

به نام حضرت دوست

نمی دانم جان گاردنر را چقدر می شناسید . نویسنده ای که ادامه دهنده راه یان فلمینگ خالق اثر “جیمز باند”بود. او سخن درس آموزی دارد: “جامعه ای که مهارت در لوله کشی را تحقیر می کند زیرا آن را کاری پیش پا افتاده می پندارد و هر سخن مهمل فلسفی را بر می تابد ، چون فکر می کند فلسفه مقام والایی دارد ، نه لوله کش خوبی خواهد داشت و نه فیلسوفی به درد خور. نه در لوله هایش آب بند می شود و نه در نظریه هایش “. بلا تشبیه ! اینکه در کار ما فیلسوف کیست و لوله کش کدام است و میزان بند شدن یا آب گرفتگی در لوله ها و نظریه هایمان به چه میزان است ، شاید در ادامه نوشته معلوم شود.

بیشتر نشریات کتابداری و اطلاع رسانی که در حال حاضر در کشورمان منتشر می شوند اغلب صبغه ای پژوهشی دارند . این نشریات اصرار دارند که شرایط لازم را برای ارتقا پیدا کنند و علمی ترویجی شده و یا علمی پژوهشی شوند. گو اینکه تجربه ثابت کرده است که در این تبدیل ها “رابطه” بسیار کار سازتر از رعایت ضابطه و حائز شرایط بودن است که تفصیل این کاستی را به زمان دیگری احاله می کنم.

علمی بودن این نشریات شرایطی را پدید می آورد که مطالب خاص و مخاطب خاص تر داشته باشند. نگاهی به نشریات کنونی بیندازید. آن قدر بررسی و ارزیابی نخ نما شده ویا تازه بافته شده می بینید که سرتان گیج خواهد رفت. آن قدر وب سنجی و وب متری و علم سنجی می بینید که گویا کتابخانه های ما همین متر زدن ها را کم دارند و اگر خدای نکرده این سنجش های میکرومتری در آنان انجام نشود ترس آن می رود که دچار تب نوبه شوند و مشتریان که همان مراجعان باشند دچار خسران شوند. از 45 دانشجوی تازه و ترد کارشناسی ارشد رشته خودمان سوال شده است که چند نفرتان به طور مرتب یکی از نشریات کتابداری را مطالعه می کنید ؟ جواب صفر بود. و فقط 9 نفر در طی دوره لیسانس کمتر از سه بار آن هم برای نوشتن مقاله به یکی از این نشریات مراجعه داشته اند. بدیهی است مقالاتی که اغلب از روی سیری برای ارتقا و فارغ التحصیلی شکل می گیرند و چاپ می شوند جامعه استفاده کننده هم با این بی میلی با آن برخورد کند. نمی خواهم منکر تاثیر و لزوم وجود این نشریات باشم چرا که به آن راه هم در صورت حفظ کیفیت معتقدم و درگیر یکی از مهمترین آن ها یعنی فصل نامه کتاب. اما براستی کدام یک از این نشریات توانسته با کتابدارانی که سربازان خط مقدم این جبهه هستند ارتباطی صمیمانه برقرار کند. در کدام یک از این نشریات مشکلات و معضلات جاری کتابخانه ها و مراکزآارشیوی مطرح شده و توانسته اند پای درد دل های یک کتابدار جزء بنشینند . خاطرات آن ها را نقل کنند و از زندگی کاری و آرزوها و امید های آنان بگویند. به اسامی مقاله نویسان و مصاحبه شدگان و مطرح شده های آن نشریات بنگرید! آن قدر نام مکرر می شنوید که حال ذکر به شما دست خواهد داد.

ضرورت ارتباط مستقیم با متوليان اصلي اين حوزه  و با زبان و فرهنگ آنان سخن گفتن وادارمان کرد که به فکر دریچه اي جدید برای ارتباط با همه كساني باشيم كه در گستره كشور عزيزمان به كار كتابخانه و مراكز اسنادي و اطلاع رساني مشغولند. لذا با تشکیل جلسات متعدد و بحث های زیاد ” شیرازه ” متولد شد.

نشریه ای که:

–          مخاطبان آن ، همه کتابداران و آرشیوداران و اطلاع رسانان کشور خواهند بود.

–          سعی در انعکاس نظرات و مشکلات همه کتابخانه ها و مراکز آرشیوی خواهد داشت.

–          حتی الامکان زبانی ساده و کمتر تخصصی خواهد داشت.

–          بتدریج سعی می کند از همه امکانات محیط وب{صوت ، تصویر و …} برای ارائه مطالب خود استفاده کند .

–          نویسندگان آن همه کتابداران و آرشیویستهایی خواهند بود که مایلند در دانش افزایی و اطلاع رسانی این حوزه سهیم باشند.

–          برای سرعت در انتشار اصراری بر ویراستاری گسترده مطالب نخواهد داشت.

–          محدودیت صفحه نخواهیم داشت و فعلا هر دو ماه یک بار شماره جدید منتشر خواهد شد.

–          سعی دارد حقوق مولفان و پدیداورندگان را به طور کامل رعایت کند.

امید است “شیرازه ” در عمل نیز نقش شیرازه را برای جامعه کتابداری و آرشیوی کشور ایفا کند و برای وحدت و همدلی نظریه سازان و عاملان این حوزه گامی کوچک بردارد. گامی که شاید کمی موجب آب بندی نظریه ها و دانش در شریا ن های اطلاع رسانی این مرز و بوم شود.

سر افراز و سر بلند باشید

نظریه نیازهای اکتسابی

همیشه نبود یک کتاب پایه آکادمیک را برای درس مدیریت کتابخانه  احساس می کردم. چند سال پیش فصل های کتاب ارزشمند اونز را بین همکاران بزرگوار برای ترجمه تقسیم کردم . اکنون حدود یکسال است که با پشتکار و ویراستاری دکتر افشار این اثر آماده چاپ شده که امیدوارم به زودی منتشر شود. در فصل انگیزش این کتاب می خوانیم که مک کلاند سه نوع نیاز را شناسایی کرده است: نیاز به موفقیت – نیاز به قدرت و نیاز به همبستگی

نویسنده کتاب معتقد است که نیاز شدید به موفقیت در قسمت فهرستنویسی و مدیریت پایگاه داده ها نیاز شدید به ارتباط داشتن در قسمت اطلاع رسانی و خدمات مرجع و نیاز شدید به قدرت در قسمت فراهم آوری و مجموعه سازی برطرف مي شود. نظر شما چیست ؟

عین مطلب کتاب ذیلا نقل می شود:

دیوید مک کلاند[1]و همکارانش نیز نظریه‌ای ارائه کردند که با بهره‌گيرى از نظریه مزلو شكل گرفته است. هدف آنها تهيه رهنمود برای مدیرانی بود که می‌خواهند در کارکنان انگیزه ایجاد کنند. آنها نظریه خود را «نیازهای اکتسابی» نام نهادند.  مبنای نظریة آنها، اطلاعاتی است كه با روش آزمون دريافت مضمون[2] گردآوری کرده بودند. در آزمایش دريافت مضمون از تصاویر استفاده می‌کنند، و فردی که مورد آزمون قرار می گیرد، داستان کوتاهی در مورد آنچه که در تصویر دیده است می نویسند. مک کلاند از تحلیل اين داستان‌ها، سه نوع نیاز را شناسایی کرد:

  • نیاز به موفقیت
  • نیاز به قدرت
  • نیاز به همبستگی

مفهوم نهفته در پس این نظریه، این است که انسان‌ها این نیازها را به تجربه کسب می‌کنند و میزان این اکتساب‌ها براساس زمان و شرایط متفاوت است. مانند بقیة نظریه‌های نیاز محور، عقیده بر این است که نیاز، رفتار را تعیین می‌کند. مک کلاند معتقد است که مدیران می‌توانند ويژگي‌هاى این سه نوع نیاز را در افراد شناسایی کنند، سپس به اصلاح محیط کار بپردازند تا با تشویق و ایجاد انگیزه عملکرد بهتر حاصل شود. نمونه‌هایی از چگونگی به کارگیری این نظریه در محیط کتابخانه به این شرح است:

  • · نیاز شدید به موفقیت = کار در محیطی با مسئولیت فردی بالا همراه با چالش اما با اهداف دست یافتنی. دو نوع از کارهای کتابخانه که به این ویژگی نزدیک هستند عبارتند از فهرست نویسی و مدیریت پایگاه دادهها یا نظام.
  • · نیاز شدید به مرتبط بودن = کار در محیطی که تعامل و ارتباط اجتماعی زیاد وجود دارد. خدمات عمومی یا خدمت به مراجعهکننده در کتابخانه میتواند برآورندة چنین نیازی باشد.
  • نیاز شدید به قدرت = کار در محیط هایی که مستلزم هدایت فعالیت های دیگران یا کنترل منابع مالی و تجهیزاتی زیاد اين نياز را برآورده مي‌سازد. آن بخش از کتابخانه که با پول سروکار دارد، بخش فراهم آوری یا مجموعه سازی است.

[1]. David McClelland.

[2]. Thematic Apperception Test.

+ نوشته شده در  یکشنبه شانزدهم تیر 1387ساعت 7:49  توسط فریبرز خسروی گفتگو