تفلسف های کتابدارانه !

شاخص

جايتان خالي در گوشه كتابخانه محلمان جاخوش كرده و در خلسه اي نگفتني فرو رفته ام. اعاظم، اكابر و معاريف در مقابلم چون پرده سينما در عبورند. فلسفيدنم مي گيرد. از آنان مي پرسم : به نظر شما فلسفه وجودي كتابخانه چيست ؟ و اصولا به كتابخانه چگونه نگاه مي كنيد؟ پاسخ بعضي از آنان چنان چرتم راپاره مي كند كه متوجه مي شوم همه آنچه پنداشته ام در رويا بوده است. حالا به جواب ها نگاه كنيد: 

ــ فرويد : آیا در کودکی مادرتان برایتان از روي كتاب قصه نگفته است؟ اگر گفته بود این سوال را نمی کردید.

-بورخس : من فکر می کنم که بهشت جایی مثل کتابخانه است با این تفاوت که اضافه کارش به موقع پرداخت می شود! ــپوری سلطانی : اگر کتابخانه درست نمی شد با فاجعه عدم فهرستنویسی چگونه به زندگی خود ادامه می دادیم؟

ــ داروين : این نوعی انتخاب اصلح برای ماندگاری کتاب است .

ــ همينگوي : بجای دریا برای صید باید به کتابخانه رفت. و اصولا مردان بدون کتابخانه چگونه سر خواهند کرد.شیالی

ــ فردید: ظهور کتاب و کتابخانه یک حوالت تاریخی است که مقتضای عصر هبوط است.

-زهره علوی: راز خلقت کتابخانه ها رده بندی و گسترش رده هاست.

ــ سيمون دوبوار : کتابخانه در همه جای عالم نماد تسلط زنان بر مردان است زیرا اغلب کتابداران زنند.

ــ صادق هدايت : بالاخره یک جایی برای کز کردن و در خود رفتن لازم است.

– آل احمد : جا پاي خود را در كتابخانه مي توانيد ببينيد.

ــیونگ : کتابخانه مظهر انبوه تمایلات سرکوب شده بشریت است.

ــ بيل کلينتون : من هرگز محیطی خلوت تر از کتابخانه سراغ نداشته ام.

– کامران فاني : بورخس راست مي گويد كتابخانه بهشت است ولي اگر بتوان در آن به تدخين دخانيات پرداخت. ــ ناصرالدين‌شاه: دستور داده ایم که این اعتمادالسلطنه پدر سوخته یک جایی برای بازی ملیجک جان درست کند. نامش را کتابخانه مبارکه گذاشته ایم.

ــ بوش : به رایس گفته ام که مبدا کتابخانه ها با ظهور تروریسم بی ارتباط نیست . نتیجه تحقیقات بعد از عمل مشخص خواهد شد.

ــ دکارت : مساله،بودن یا نبودن کتابخانه است . مطمئنید که کتابخانه ای وجود دارد؟

ــ بودا : کتابخانه مظهر چاکرای سوم وجود انسانی است.

ــ ماکياولي : مساله اساسی تسلط بر کتابخانه است . اگر کتابخانه وجود نداشته باشد چگونه مي توان بر آن مسلط شد؟ ــ نیوتن : قانون بقای ماده و انرژی حکم می کند که انرژی مغزها را در یک جا متمرکز کنیم.

ــ هيتلر : اگر کتابخانه نبود چگونه گوبلز مراسم با شکوه کتاب سوزان را برگزار می کرد.

ــ فردوسي پور: چه ميـــــــــکــنند اين کتابداران در کتابخانه ها! ــ ارسطو : طبيعت بشر این است که نمایشگاه افکار درست کند. .

ــ مارکس : تشکیل کتابخانه یک جبر تاریخی است که نشانه ظهور بورژوازی است .این پدیده در کمون ثانویه به سنتز خود بدل خواهد شد.

ــ خاتمي : كتابخانه مكان گران سنگي است كه از آنجا به رياست جمهوري مي رسند و گفتگوي تمدن ها را مي آغازند. ــ نيچه : چرا نباید وجود داشته باشد؟ – اگزوپری: عشق تمرین نیایش است و نیایش تمرین سکوت در کتابخانه است

-آندره ژید: من کتابدارم، پس هستم.

در شیرازه سال اول – شماره ی سوم / فروردين و ارديبهشت 1387 منتشر شده است  

پیشنهاد به کمیسیون فرهنگی

باسمه تعالي

جناب آقای اشعری
ریاست محترم سازمان متبوع

با سلام

پیرو نامه دبیر محترم کمیسیون فرهنگی مجمع تشخیص مصلحت، ماده ذیل با چند زیربند پیشنهاد می‌شود:
6- برنامه‌ریزی برای حرکت کشور به سوی جامعه اسلامی دانایی محور از طریق ارتقاء معرفت عمومی.
– افزایش سواد اطلاعاتی در همه اقشار.
– ارتقای سطح خواندن با همکاری همه نهادها و ارگانها.
– ارتقاء و رشد نهادهای آرشیوی و کتابخانه ملی و استانی.
– تسهیل و ارتقای امر نشر کتاب و اطلاعات، اطلاع رسانی و کتابداری.
در این پیشنهاد سعی شده است عناصر کلیدی در امر اطلاعات، اطلاع‌رسانی مورد توجه قرار گیرد. لازم است در هر پیشنهادی مفاهیمی همچون: جامعه معرفتی یا جامعه دانایی محور، سواد اطلاعاتی، ارتقاء سطح خواندن، تسهیل امر نشر و اطلاعات و اطلاع‌رسانی مورد تأکید قرار گیرد.

دکتر فریبرز خسروی
معاون اسناد ملی ایران

این نامه مربوط به 4 سال پیش است .

مصاحبه ای با فرزانه فرهیخته استاذ میرز یعقوب گرزابادی

 

این استاد فرهیخته نیاز به معرفی ندارند اصولا می گویند معرف باید اجلا از معرف باشد لذا این کار از من بر نمی آید. در پرندگان کتابداری ایران  اگر 1000 بال داشته باشیم . بی شک ایشان یکی از پرهای صاحب نام هستند. حالا بهتر است بدون فوت وقت  پاسخ های روحبخش ایشان توجه کنیم.

مهمترین نظریه ای که ارائه فرموده اید چه بوده است.

نظریات زیادی را صادر فرموده ایم اما مهمترینش " نظریه فرا پست مدرنیستی نانو  هیبرید اطلاعات" است.

می شود توضیح دهید؟

این نظریه فرا پست مدرنیستی است زیرا نسل بعد آن را خواهند فهمید بهمین دلیل هم در دنیا صدا نکرده است.  نانو است زیرا با جشم مسلح هم قابل رویت نیست .خودمانیش این است که به چشم حلال زاده هم نمی آید. هیبرید است زیرا یکسویش دست ما و یکسویش دست  حلقه حلقه بلوری هاست. اطلاعات هم از مفاهیمی است که معنای لیزی دارد. لذا واردش نمی شوم.

ظاهرا نظریه پلورالیسم تکصدایی هم از شماست؟

احسنت! خودمان یادمان رفته بود. آن نظریه را دو دهه پیش در کنفرانسی که در آن استان زرخیز تشکیل شده بود ارائه دادیم. عصاره اش این است که باید جلوی تشتت را در این رشته گرفت. همه حول محور نظریه فرا پست مدرنیستی که ذکرش رفت  جمع شوند و حرفهای پراکنده نزنند و کارهای پراکنده نکنند که این خواست  حلقه  بلوری هاست.

چرا صفت زر خیز را برای آن استان به کار بردید؟

بهتر بود بگویم جواهر خیز . سه طرح اساسی را در آن استان اجرا کردیم که طرح های بسیار عظیم و پر بها و حیات بخشی بودند که زندگی ما و اطرافیانمان را متحول کرد. اگر این طرح ها بکار گرفته شوند ظرف چهل سال آینده تحولات شگرفی در افق کتابداری ظاهر خواهد شد. از آن مهمتر این بود که طرحی را که حلقه بلوری ها پیش پرداختش را هم گرفته بودند از چنگشان دراوردیم .

 به نظر شما مهمترین چالش در کتابداری ایران جیست؟

مسائل چالشی زیادی را کتابداری ایران با خود دارد. زیاد شدن دکاتره ، نام رشته ، زیاد شدن  دست در گرفتن طرح ها و … اما به نظر من بزرگترین آن وجود  حلقه بلوری ها در این حوزه است. آنها قصد دارند با کسوت کتابدارانه ظاهر شوند و شبانه کتابدارن و افکار آنان را بربایند و بشود آنچه نباید شود.از نفوذ غیر خودی ها پرهیز کنید و درهای گروه ها و کتابخانه ها را سه قفله نمایید.

کدام اثرتان را بیشتر دوست دارید؟

حمل بر خود ستایی نشود همه را خیلی دوست دارم . اما بعضی از این مطالب خدمت زیادی به من و جامعه کتابداری کرده اند . یک بار در سمینار ارائه شده اند . چند بار سرمقاله شده اند . باز مقاله شده اند . بعد کتاب شده اند . جالب است که در این ظهورات متعدد یک نقطه هم به آنها اضافه نشده است.  این  نشان از صلابت و استحکام نظرات است.

بالاخره کدام را بیشتر می پسندید؟

کتاب "کشف البلورات  فی شیرازه المکتوبات" است که حدود سه دهه پیش منتشر شد . بعدا با توجه به استقبال شدید با نام پست مدرنیستی  " تبار شناسی بلوریان : تحلیلی جامعه شناختی از پدیده بلوریان    به زیور طبع آراسته شد.

این نوشته در شیرازه سال اول – شماره ی چهارم / خرداد و تیر 1387 منتشر شده است 

اختلاس سنجی !

پرده 1

تلفن زنگ می زند . از دانشگاه یک شهر گرمسیری است. خانمی با احتیاط و ادب می فرمایند: چون در کپی حکم شما مدرک را ننوشته اند لازم است یک کپی از مدرک تحصیلیتان را نیز ارسال فرمایید. عرض می شود که چطور در موقع دادن حکم داوری چنین دقتی را نمی کنید. می گویند: می دانیم که این خواسته ها درست نیست اما قسمت مالی بسیار سخت گیر است. عرض می کنم من از خیر حق الزحمه داوری این دو رساله دکتری گذشتم آن را به کپر نشینان شهرتان هدیه می کنم! و گوشی را قطع می کنم. از شما پنهان نباشد احساس می کنم که ایثار بزرگی کرده ام !

دو روز بعد ، از قسمت مالی همان دانشگاه  زنگ می زنند. چند باره خواسته ارسال مدرک تحصیلی را تکرار می کنند . من هم که سر قوز افتاده ام همان فرمول ایثارگرانه را بیان می کنم و او نیز توضیح می دهد که ما اینجا متولی بیت المالیم نمی توانیم در حراست آن کوتاهی کنیم . من هم  به خاطر ایستادگیش در حراست از بیت المال  و حساسیت بالای اختلاس سنجیش به او تبریک می گویم و گوشی را قطع می کنم.اختلاس سنجی

پرده 2

تلفن زنگ می زند . از قسمت مالی دانشگاه همان شهر گرمسیری است . خبر مسرت بخش واریز حق الزحمه یکی از داوری ها را پس از چهارده ماه به اطلاع می رسانند . ظاهرا پا در میانی استادان دعوت کننده آن شهر گرمسیری افاقه کرده و حافظان بیت المال کوتاه آمده اند. حسابم را که کنترل می کنم می بینم مبلغ 391744 ریال وجه رایج واریز فرموده اند . خوب تصدیق می کنید که این حجم از نقل و انتقال مالی  نیاز به آن مقدار سخت گیری هم داشت .حال بد نیست محاسبه  هزینه سودمندی این جابجایی را انجام دهیم :

1-      صرف اقلا 7 ساعت مطالعه رساله ای سه کیلویی!

2-      وقت گذاری برای رفت و برگشت : از ساعت سه بعد از امروز تا 10 فردا شب

3-      پرداخت دو 14 هزار تومان  برای رفت و برگشت به مهرآباد و 4 هزار تومان برای رفتن به فرودگاه آن شهر گرمسیری.

4-      اگر مبالغ  دو بند فوق را جمع کنیم می شود 32 هزار تومان و اگر از مبلغ پرداختی کم کنیم می ماند 51744 ریال وجه رایج

5-      اگر این مبلغ را به ساعات صرف شده تقسیم کنیم می شود ساعتی 1381 ریال!

خوب واقعا ملاحظه می فرمایید اگر میزان اختلاس سنجی شماهم مانند بخش مالی آن دانشگاه بالا باشد برای این مقدار پرداخت ضروری و بلکه واجب است که مر مقررات رعایت شود.

پرده آخر:

در دفتر یکی از هم دبیرستانی هایم هستم . تلفن زنگ می زند . گوشی را برمی دارد. موضوع قیمت ارز است . ایشان رضایت می دهد که با قیمت دو هزار و پنجاه تومان کار انجام شود.

ناشیانه می گویم : واقعا کارتان سخت شده ، قیمت ارز روز به روز بالاتر می رود. می گوید این عامل ما در بانک ، آدم با وجدانی است خیلی هوای ما را دارد. دیروز می خواست دلارها  را با 1970 تومان بفروشد . خودش یک روز صبر کرد و امروز با 80 بالا برایم فروخت آدم امینی است و حافظ منافع ماست.

 من که هاج و واج شده ام در می مانم که موضوع چیست. از او می پرسم مگر تو واردات نمی کنی ؟ می گوید چرا. می گویم پس چرا ارزهایت را می فروشی. ملیحانه نگاه عاقلانه ای می کند و می گوید که هم در کار وارداتم هم صادرات . از توضیحات او متوجه می شوم که این تاجر با وجدان مثلا سیصد هزار دلار ارز با قیمت مرجع را که مثلا 1300 تومان برایش تمام می شود از سیستم بانکی می گیرد و جنس وارد می کند . نمی دانم چه جنسی فرض کنیم غشگیر کتاب! جنس ها از مرزهای گرمسیری وارد و در گمرک اعلام وصول و ترخیص می شود و تعهد او هم به بانک انجام شده تلقی می شود . بعد همین جنس ها بار زده می شود و مستقیم از مرزهای شمالی صادر می شود و ارز کالای صادراتی به حساب ایشان واریز می شود . ارزی که حالا مبدء خارجی دارد و او می تواند با قیمت توافقی و آزاد بفروشد.

من هم اختلاس سنجیم مثل بخش مالی آن دانشگاه گرمسیری به حرکت در آمده است . در ذهنم 750را در سیصد هزار ضرب می کنم .در تعداد صفرها کم می آورم . از او می پرسم چقدر وقت می گذاری ؟ می گوید برای هر محموله جهار پنج روز و گاهی هم مجبور می شوم برای بعضی محموله  ها یک روز به بنادر جنوب که گرمسیر است صفر کنم که در تابستان کار سخت و کلافه کننده ای است .

مشغول محاسبه هزینه سودمندی او می شوم که وسط راه منصرف شده ، با خودم می اندیشم که بین گرمسیر اینان تا گرمسیر ما چقدر فاصله است !

البته بر همگان واضح و مبرهن است  آنچه که آمد طنز و مطایبه است و مربوط به این مرز و بوم نیست . چنین اتفاقاتی معمولا در کشورهای دوست مثل بنین و جزایر قمر اتفاق می افتد و شان این آب و خاک به دور از این کاستی هاست .

     

 

فامیل خدا !

شاید تکراری باشد! اما بعضی تکرارها درس آموز است .
ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی
 
نگاه می کرد زنی… در حال عبور او
 
را دید، او را به داخل فروشگاه برد و
 
برایش لباس و کفش خرید و گفت:
 
کودک 2مواظب خودت باش کودک پرسید:
 
ببخشید خانم شما خدا هستید؟
زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط
 
یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت:
 
می دانستم با او نسبتی داری!!!

ربط!

مدت اعتبار گواهی رانندگیم به سر آمده بود. احساس  غصبی بودن در رانندگی داشتم!  پرس و جو کردم . معلوم شد باید به پلیس+10 مراجعه شود. به نزدیک ترین آنها مراجعه کردم . صفی طویل بود  . پوشه ای تحویل دادند و گفتند چون گواهینامه پایه یک داری برای تجدید آن  علاوه بر گواهی چشم پزشک باید گواهی عدم اعتیاد هم بیاورید . عرض شد ما را معاف بفرمایید ! همان پایه دو را مرحمت بفرمایید کفایت می کند . این پایه یک مال دوران جوانی در جهاد سازندگی است که شر و شوری داشتیم . اکنون آردمان را بیخته و الکمان را آویخته ایم ! فرمودند نمی شود !

ماراتن شروع شد . لیستی از پزشکان در پوشه نوشته شده بود . تقریبا به به 10 شماره زنگ زدم .بعضی از آنان یک  یا دوسالی بود نقل مکان کرده بودند و یا ساعت و روزشان تعویض شده بود . بالاخره در خاک زر خیز قلهک یکی را یافتم. سرافرازانه رهسپار آن ساختمان پزشکان شدم . هرچه گشتم، چشم پزشکی را نیافتم . جلوی مطب متخصص گوش و حلق و بینی ازدحام زیادی بود . از یکی از صف نشستگان پرسیدم . گفتند درست آمده ای ایشان معاینه می کنند . پا پرداخت حق ویزیت متخصص گوش و حلق بینی ، پس از یک ساعت انتظار وارد مطب شدیم . آن هم دوتا دوتا ! روی صندلی نشستیم با دست جلو یک چشم را می گرفتیم و ایشان هم راست و چپ و بالا و پایین شکل را جویا می شد . سپس امر می فرمودند بنشینید و بلند شوید . مهر و امضا . در زمان آزمون چشم ، پیش خودم می گفتم که بالاخره چشم به گوش و حلق نزدیک است.  لذا با کمی توسعه و تعمیم تخصص کار ایشان قابل توجیه است . اما تا امروز که این گزارش را می نویسم هنوز ارتباط  نشست و برخاست را با تخصص ایشان نتوانسته ام پیدا کنم . احتمالا اگر شما بین رشته تحصیلی روسا و مدیران بزرگترین کتابخانه های کشور با کتاب و کتابداری ربطی پیدا کردید ، من هم خواهم توانست بین آن بشین و پاشو و گوش و حلق بینی ارتباط برقرار کنم !گواهینامه

فردای آن روز که برای آزمایش اعتیاد به آزمایشگاه ویژه رفتم ، سوژه های نابی دیدم که گزارشی دیگر را طلب می کند. وقتی به آقای سرهنگ مسئول آنجا گفتم که آقا چه عیبی دارد که همه این کارها را در یک جا جمع کنید که فرد برای تعویض یک گواهی نامه مجبور به بیش از 5 سفر شهری نشود ؟  نفس عمیقی کشید و چنان بیانیه و قطعنامه ای صادر فرمودند که ترسیدم قطعنامه دانشان پاره شود !

عدل جاری!

دیر وقت از منزل یکی از بستگان عازم خانه بودم . در پیچ کوچه خلق الله زباله های خود را کارسازی و تلی درست کرده بودند.در امتداد نور چراغ ماشین احساس کردم که لابلای زباله ها موجودی دست و پا می زند . از ماشین پیاده شدم . دو پسر بچه که بعدا فهمیدم یکی 14 ساله و دیگری 15 ساله است مشغول جدا سازی زباله بودند.
ابتدا ترسیدند و خیال کردند که معترضم . صدایشان کردم . در پیاده رو نشستیم و غذای نذری را جلویشان گذاشتم . بی اعتنا به قاشق های پلاستیکی با همان دست های آلوده و با ولع شروع به خوردن کردند. یکی به نام عبود از منطقه زرخیز خوزستان و دیگری به نام بسم الله از دره شیعه نشین پنجشیر افغانستان !
فقر و بی سرپناهی هر دو را از دیاری دور در تهران به هم رسانده تا بنده “مافیای طلای کثیف تهران ” قرار گیرند. در ازای جایی برای خوابیدن و یک وعده غذا و مبلغی ناچیز از صبح تا شب باید به جستجو بپردازند و گونی هایی را که چندین برابر جثه آنان است پر کنند و تحویل دهند. از آنان با احتیاط می پرسم شما را اذیت نمی کنند ؟ عبود سر به زیر می اندازد و بسم الله با صدایی خفه می گوید… گاهی خیلی درد داریم… غمناک و بارانی راهی می شوم !آن چه که در زیر پوست این شهر بی تپش می گذرد باید باعث شود که ما اهالی مرده این شهر و مسئولان پر مدعا کلاه هایمان را دو متری بالاتر بگذاریم !
گر بدی سان زیست باید پست
من چه بي شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوايي نياويزم عدالت جاری
بر بلند كاج خشك كوچه ي بن بست

گر بدينسان زيست بايد پاك
من چه ناپاكم اگر ننشانم از ايمان خود چون كوه
يادگاري جاودانه ، برتراز بي بقاي خاك
در راه کلام ارزشمند مولا علی به یادم می آید : العدل اوسع الاشیا فی التواصف واضیقها فی التناصف . در مقام توصیفِ عدل ،شعارها وعده های جذابی داده می شود و سخنرانی های مهیجی برایش می شود . اما به گاه وفای به عهد، کار سخت می شود و عدل فقط در حیطه گفتار محبوس می ماند .
عدالت جاری1

عمود منصف آبادانی

بعد از جلسه ای با نخبگان و خبرگان ، برای زدون ملال حاصل از جلسه و تنفس هوایی لطیف راهی چایخانه شدم ! سه جوان در میز بغلی بودند . سعی می کردند با دود قلیان مثلث بسازند . یکی از آنها لهجه شیرین آبادانی داشت . گفت: ایکه کاری نداره من متساوی الاضلاعشو می سازم . به شوخی به او گفتم اگر عمود منصفش هم رسم کنی همگی نهار مهمان من . دقایقی مشغول بود! به خط راست هم راضی شدیم اما او هذلولی می ساخت و می گفت : مثل ایکه هوای آبادان با تهرون فرق داره مه تو ایسگا هفت عکس عامومو می کشیدم! وقتی به آنها گفتم چرا در این هوای آلوده تهران با کشیدن قلیان به خود آسییب بیشتری می زنید . پاسخشان سریع و صریح بود. باید خدا را شکر کنیم که شیشه نمی کشیم !