شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها رابستم
باد با شاخه در آویخته بود
من در این خانه تنها
تنها
غم عالم به دلم ریخته بود
ناگهان حس کردم
که کسی
آنجا بیرون در باغ
در پس پنجره ام می گرید
صبحگاهان شبنم
می چکید از گل سیب
هوشنگ ابتهاج
شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها رابستم
باد با شاخه در آویخته بود
من در این خانه تنها
تنها
غم عالم به دلم ریخته بود
ناگهان حس کردم
که کسی
آنجا بیرون در باغ
در پس پنجره ام می گرید
صبحگاهان شبنم
می چکید از گل سیب
هوشنگ ابتهاج
گفتمش حالت چطور است؟
گفت : عالیست .
حال گل …..
حال گل در دست چنگیز مغول.
قیصر امین پور
آدم خوب يا بد وجود ندارد، بعضی کمی خوبتر يا کمی بدترند، اما عامل تحريک همه بيشتر سوءتفاهم است تا سوءنيت، يکجور نابينائی نسبت به آنچه در قلبهای يکديگر میگذرد. هيچکس ديگری را به ديده واقعيت نمیبيند بلکه همه از محدوده نقصهای ضمير و نفس خود به ديگران مینگرند. ما همه در زندگی خود يکديگر را همينطور میبينيم. خودبينی، ترس، هوس و رقابت (تمامی اين کژيهای درون نفس ما) ديدگاه ما را نسبت به ديگران تشکيل میدهد. به تمامی اين کژيهای نفسانی خود، کژيهای نفسانی ديگران را نيز اضافه کن و آن وقت خواهی فهميد که از پس چه شيشه تار و ماتی به يکديگر مینگريم. اين شرايط در تمامی روابط زندگی موجود است مگر در يک مورد نادر، يعنی هنگامیکه دو نفر نسبت به يکديگر چنان عشق عميقی احساس کنند که تمامی اين لايههای کدر و مات در مقابل آن بسوزد و فرو ريزد و آندو قلبهای برهنه يکديگر را ببينند… .
مارلون براندو .وازهایی که مادرم به من آموخت: سرگذشت مارلون براندو/ [ویراستار] رابرت لیندزی؛ ترجمه نیکی کریمی. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، ۱۳۸۰
نیما یوشیج
نشریهی آفتاب تابان، شمارهی ۲۴ به تاریخ شنبه ۴ مهرماه ۱۳۲۱
صبح زود پیش حاجی خان بیک رفتیم. راهروی خانه او دلگشا بود. از جنگل ناگهان وارد پرچین ها می شد. تمشک ها که هنوز میوه داشتند اطراف زمین سفت و مرطوب قشلاقی را گله به گله، احاطه کرده بودند. رنگ کور و تیره آنها هم دلکش به نظر میآمد. اما خان، این مرد چهل پنجاه ساله را اخمو و باد کرده دیدیم، هر چند او هم می باید خوشحال می بود. کیسه های برنجش را که حاصل دسترنج بینجگرها بود پر کرده در پهلوی نپار، زیر بارانداز چیده بود. مثل لاشخورها که سرلاشه شان می نشینند، با چشم های قرمزش که شبیه چشمهای خوک بودند و در صورت گوشت آلودو سرخ و ناصاف او زود نمایان می شدند، به آنها نگاه می کرد. هیچ غمی نداشت.
هر صبح خوش و آسوده روی صندلی راحتش جلوی پنجره قرار می گرفت. بیش از آنکه مطلبی داشته باشد، حرف می زد. هر وقت حکایت از گوسفندها و گاوها و کشت زارهای شکر سرخ و پنبه می کرد، من و شهر کلائی میدانستیم که می خواهد به ما بگوید شما گاو و گوسفندهاتان را فروخته اید و ورشکست شده اید. زیاد حرف می زد.مخصوصا وقتی که خوب به یاد این میافتاد که ما نداریم و به حرفهای او گوش می دهیم. ملتفت چشم خوابانیدنهای ما نبود. انسان وقتی که ابله می شود و جز اندوختن مال چیزی نمی فهمد در واقع در حالی که خود مسخره ای بیش نیست، در میان این همه فکرهای سودمند بشری و همت های عالی که برای چه کارهای عام المنفع و بزرگ گذارده میشود و دیگران را مسخره می کند. در او هیچ حرفی تاثیر ندارد و هیچ چیز به او برنمی خورد، مگر اینکه به رگ پولش برخورده باشد.
بعد از آن که خان چزانیدن ما را کافی دید با صدای کلفتش صدا زد: چای بیاورید.
سماور برنجی گرد و سینی و استکان را پاکار آورد. چه مرد نحیف و شکستهای! استخوان سینه ی او پیدا بود. خم شد سماور را پیش روی ما گذارد بطوری که قرمزی کله ی کچل او جلو چشمهای ما قرارگرفت و ما بوی آنرا مثل اینکه کله او بو می دهد حس کردیم.
رفیق من، شهر کلائی، که از دو زانو نشستن خسته شده بود تکان خورد و چهار زانو نشست.
خان گفت: «چای میل کنید» و التفات نشان داد و گفت«همیشه پیش من بیائید… خیلی خوب کاری کردید… من بیشتر روزها در خانه هستم. اگر در خانه نباشم در آبدنگ خانه مرا پیدا خواهید کرد.» و به دنبال این حرف شروع کرد به گلهگزاری از آبدانگ چی و بی ایمانی و دزدیهای او وبعد از او به دیگران رسید و لحظات متوالی از زمام گسیختگی و بی ایمانی مردم در این دوره سخن به میان آورد.
میگفت: «قدیم ها آدمی که هیچ چیز نداشت، دست دزدی هم نداشت… میدانید چرا؟ چون ایمان داشت… آدم نباید چشم به مال دنیای دیگران داشته باشد… هر کس نان فطرتش را میخورد… اگر آدم دولتمندی چیزی داشت، نباید فکر کرد چرا؟ جواب این چرا را ما نمی دانیم… نمی توانیم هم بدانیم. آدم باید از روی اساس فکر کند… این ظلم نیست، عدل است. خدای او به او داده است.»
رفیق به من چسبیده بود و من ناگهان ملتفت شدم از صحبتهای خان خیلی کسل شده است. اما من به صدای خروس ها گوش میدادم که یکی پس از دیگری در باغچه و در داخل پرچین می خواندند. و به صدای نعلین پای زنها در روی سنگ فرشها و قیل و قال آنها. و از راههای خیلی دور به هیاهوی گالش ها که گاومیش ها را بیرون میکردند. در میان این صداها شرشر نهر کوچک هم به گوش می آمد که ما از خان جدا شدیم.
دو سال از این واقعه گذشت. این بار که در شهر پیش خان رفتیم تهی دست شده بود. رفته بود آمل، نزدیک امامزاده ابراهیم، در حیاط محضر، خودش را پنهان کرده بود و ما به زحمت با او دیدار کردیم.
همین که چشمش به ما افتاد گریه کرد. فحش میداد به ظالم. میگفت هر کس مال زیاد اندوخته، مال خودش نیست. مال زور است… مگر آدم می تواند خودش به تنهایی آن همه اندوخته داشته باشد.هر کس مال چنین آدمی را ببرد حلال است… خدا که به او نداده، به زور و ظلم بدست آمده… آقایان ببینید من چقدر لاغر شده ام!» این را که گفت اشکهایش را به دو طرف گونه هایش فرو برد و صورتش تو رفت و چشم هایش بیرون زد، مثل این که شکلک در می اورد. بعد نشست و باز شروع کرد به گریه.
او که گریه می کرد ما دلداریش می دادیم و از اینکه او ابدا لاغر نشده است، داشت خندمان میگرفت.
می گفت: « من باید در آمل بمانم… حالا که هیچ چیز توی دستم نیست. یک نفر آبرودار که نمی تواند فعلگی کند … باید به شهرهای دور بروم … بله اینطور گفته اند… »
من و شهر کلائی به هم نگاه کردیم. هردو به یاد حرفهای یک سال پیش خان افتادیم و با وجود این دل ما به حال او سوخت. خان صاحب مکنت بیاندازه نبود اما استعداد و تکبر و مناعت مخصوص به مالکین را زیاد و بحد اعلا داشت. استعداد داشت یک گاومیش بشود؛ از زور راحتی و چیز خوردن زیاد و هیچ کار نکردن. شهر کلائی گفت: برویم.
ما از او جدا شدیم و جاده را گرفتیم و میان جنگل پیش رفتیم. شهر کلائی زیر درخت افرائی را نشانه کرد که با هم آنجا بنشینیم. من به یاد سگی افتادم که در خانه گذاشته ام و ناخوش است. اما شهر کلائی باز فکر میکرد: آدم کدام حرف مردم را باور کند؟
من صدای تاپ و توپ پاهای او را که مثل پاهای خود من در چارق پیچیده بود، می شنیدم. در میان این صدا این را هم شنیدم که گفت: ولی ظلم هست.
این روزها خبرگزاری ها صحنه های عزاداری و شیون و ضجه افرادی را نشان می دادند که در مرگ رهبر کره شمالی به سوگ نشسته و در حال اجرای مراسم بودند. در یک فروشگاه بزرگ فروشنده ای را نشان می دادند که بر پله برقی که چند روز پیش رهبرشان از آن عبور کرده بود بوسه می زد و بر آن می گریست!
اما گمان نمی رفت که این عزاداری به عالم چرندگان و پرندگان نیز سرایت کند.
دیشب به نقل از تلویزیون کره شمالی درختانی را نشان دادند که ده ها کلاغ بر شاخه های آنها نشسته بودند و بی حرکت به یکدیگر می نگریستند! تلویزیون کره شمالی این عدم تحرک کلاغان را دلیل بر عزا داربودن آنها برای رهبر فقیدشان می دانست!
به راستی چه می شود که هنوز در هزاره سوم مردمانی با چنین افکاری موجودند و حاضرند خود را به خاطر این افکارشان به زحمت و فلاکت بیندازند ؟ تصور نکنیم که نمایش این صحنه ها همه ساختگی و حاصل پروپاگاندای دولتی است. درصدی چنین است . اما شواهد بسیاری نشان می دهد که در کره شمالی شرطی سازی آدمی زادگان توسط دولتشان تا حد زیادی با موفقیت انجام شده است.
آنان به کیم ایل سونگ پدر رهبر تازه درگذشته ، لقب خورشید داده اند . به آنان تفهیم شده است که گرمای روز حاصل وجود اوست که حتی بعد از مرگش هم جریان دارد . پایتخت نشینان هر روز قبل از شروع کار در مقابل مجسمه چند تنی او زانو زده و از او برکت و گرما می طلبند.
در آن کشور فقر آشکار بیداد می کند و ساکنانش اجازه مسافرت ، ازدواج ، زاد و ولد و … را بدون کسب مجوز ندارند . ظاهرا برای تحمل آن فقر جانسوز و این لابه ها برای فقدان رهبر، باید استحاله عظیمی در مسیر انقیاد فکری و تحمیق آنان تدارک دیده شده باشد.از اخبار جسته گریخته ای که از درون آن کشور بروز کرده می توان به وسعت آن برنامه ریزی ها پی برد. آقای پارسا در گوگل پلاس خود خاطره جالبی را نقل می کند:
دلش ميسوخت براي ما كه چرا توي جهليم و به روشنايي وارد نميشيم.هر ايرادي كه از كشورش و كمونيست ميگرفتيم براش دليل و برهان مياورد.
فقط از يه چيز ناراحت بود.ميگفت بچه كه بوديم توي مدرسه جمع ميكردنمون و ميگفتن بگيد “خدايا بهمون شكلات بده” بعد هيچ اتفاقي نميوفتاد بعد ميگفتن حالا بگيد “كيم ايل سونگ بهمون شكلات بده” بعد از هوا برامون همينجوري شكلات ميريخت.ميگفت من بعد ها فهميدم كه از بالاي پشت بام مدرسه اين شكلاتها رو ميريختن.
ميگفت فقط از اين ناراحتم كه رهبرمون خودش بزرگ و ماورايي هست.چرا با اين روش ميخواستن ما رو گول بزنن.“”
به نظر می آید که با برنامه ریزی سنجیده ای از درون خانه تا مدرسه و دانشگاه توانسته اند این استحاله انسانی را شکل دهند. و ظاهرا در این مسیر از وسایل ارتباط جمعی به خوبی بهره برده اند. اگر به قول ژان كازنو، رنگ گرايي، فعل پذيري و اشاعه ي مصرف را جزو تأثيرات وسايل ارتباط جمعي بدانیم. آنان توانسته اند مورد آخر رامسکوت و در دو مورد دیگر کاملا هدفمند عمل کنند.
نیل پستمن در کتاب ارزشمندش ” زندگی در عیش مردن در خوشی” یکی از تبعات رواج تلویزیون را تعطیلی تفکر ، بحران آگاهی و حقیقت انگاشتن آنچه به طور بصری در حال پخش است می داند. این رسانه و سایر عوامل ساده لوحی را بدانجا می رساند که انسان قرن بیست و یکم در یک جامعه کمونیستی به رهبرانشان قدرت ماورایی می بخشند و در بربرشان سجده و کرنش می کنند.
تصور نشود که این مختص مردمان کره شمالی است . ارول به درستی بیان می کند که مردمان امروز به همان اندازه مردم قرون وسطی زودباورند و حتی نیل پستمن اینان را به علت تسلط رسانه ها زودباورتر از فرون وسطایی ها َقلمداد می کند. نوع این زودباوری و خرافه گرایی در هر فرهنگی متفاوت است و رنگ و بوی خاصی دارد. شاید بتوان عامل رهایی بخش را در دوره استیلای رسانه” آموزش سواد رسانه ای” دانست. سوادی که ذهن و نظام وجودی فرد را در رد و پذیرش آگاهانه و نقادانه پیام ها تجهیز می کند.
بهر رو صحنه های پخش شده از تلویزیون کره شمالی موید این گفته است که: حتی اگر گاو هم باشید شما را می پرستند ، فقط باید در موقعیت مناسبی قرار بگیرید. و البته این موقعیت مناسب تیز در صورت تسلط بر رسانه های جمعی به راحتی قابل حصول است .
یکی از مسئولان هواپیمایی گفته بود که عدم تحویل بنزین در کشورهای خارجی برای ما هیچ مشکلی را ایجاد نمی کند
تصور می فرمایید اسلامی ترین کشور دنیا کجاست؟
به نتیجه پژوهش زیر مراجعه فرمایید:
دیپلماسی ایرانی: هم عربستان خود را اسلامی ترین کشور دنیا می داند و هم اندونزی. هم ایران دارای حکومت اسلامی است و هم افغانستان. از سوی دیگر ترکیه و تونس و مغرب و… را نیز به دلیل حاکمیت اسلام گرایان و درصد بالای مسلمانان در این کشورها، واجد دولت هایی دین مدار با جامعه ای دینی می دانند.
اما معیارهای اسلامی بودن یک کشور یا جامعه، چه مواردی هستند و چگونه و با کدام متر و معیار می توان از اسلامی تر بودن یا اسلامی ترین بودن یک کشور نسبت به سایرین سخن گفت. البته عموما چنین قیاس هایی برای کشورهای مسیحی نشین دیگر محلی از اعراب ندارد و اصولا با چنین شاخصه هایی به شناخت یکدیگر نمی پردازند.
به تازگی براساس نتایج یک تحقیق در امریکا، اعلام شده که نیوزلند و لوکزامبورگ اسلامی ترین کشورهای جهان هستند؛ ضمن اینکه هیچ یک از کشورهای مسلمان در بین 37 کشور اول “اسلامی” جهان نیستند!
پایک نیوز گزارش داده است، یک تحقیق در دانشگاه جورج واشنگتن امریکا که در شماره 10 ژورنال معروف اقتصاد جهانی (Global Economy Journal) به چاپ رسیده، به نتایج عجیبی دست یافته که براساس آن بسیاری از کشورهای اسلامی (کشورهایی که واقعا اسلامی هستند) چندان هم مسلمان نیستند.
سئوال اصلی تحقیق مذکور این بوده که آیا سیاست ها در کشورهای مسلمان (کشورهای با اکثریت مسلمان) برپایه اصول اسلام پایه گذاری شده است یا خیر؟ برای پاسخگویی به این سئوال محققان، پارامترهایی چون “فرصت های اقتصادی”، “آزادی اقتصادی”، “میزان فساد”، “سیستم مالی” و “حقوق بشر” را به عنوان معیارهایی برای سنجش “اسلامی بودن” انتخاب کرده و برای سنجش آنها مطالعه تطبیقی و مقایسه ای در بین 208 کشور جهان انجام داده اند.
براساس نتایج این تحقیق، بسیاری از کشورهای مسلمان خودشان براساس معیارهای اسلامی در زمینه های اقتصاد، حقوق بشر، میزان فساد، سیستم مالی و… عمل نمی کنند که این امر هم در رفتار دولت ها و هم در رفتار روزمره شهروندان آنها قابل مشاهده است. این تحقیق همچنین می گوید که حتی در سطح اجتماعی، بسیاری از کشورهای غیر مسلمان بیشتر از خود مسلمانان براساس ارزش های اسلامی عمل کرده و به آنها پایبند هستند.
از دیگر نتایج جالب این تحقیق این است که “اسلامی ترین” کشورهای جهان به ترتیب نیوزلند و لوکزامبورگ هستند؛ ضمن آنکه هیچ یک از کشورهای مسلمان در بین 37 کشور “اسلامی” جهان قرار ندارند!
اشکیم و حلقه در چشم، کس آشنای ما نیست
در این وطن چه مانیم دیگر که جای ما نیست
چون کاروان سایه رفتیم ازین بیابان
زان رو درین گذرگاه نقشی ز
پای ما نیست
آیینه شکسته بی روشنی نماند
گر دل شکست ما را نقص صفای ما نیست
با آن که همچو مجنون گشتیم شهره در شهر
غیر از غمت درین شهر کس آشنای ما نیست
عمری خدا تو را خواست ای گل نصیب دشمن
عمری خدای او بود یک شب خدای ما نیست
چندی پیش مدیرکل کتابخانه های عمومی در یک برنامه تلویزیونی گفته بودند”دانش کتابداری دانش خیلی وسیعی نیست و تعدادی از همکارانمان را که در سالهای گذشته استخدام کردیم و کتابدار نبودند، با یک دوره کتابداری که گذراندند خیلی خوب کتابخانه را اداره می کنند“ . این گفتگو اظهار نظرهای بسیاری را در پی داشت. جناب حیدری نژاد نیز که با دلسوزی وافری سعی در طرح مسائل روز حوزه کتابداری را دارند سولاتی را طرح و برای تعدادی از افراد فرستاده بودند که ظاهرا فقط سه نفر پاسخ داده بودند که در این شماره عطف منتشر شده است. ذیلا پاسخ های من را به آن سوالات می بینید. البته مغایرتی مختصری دارد که لابد به مصلحت بوده است!
خوب حتما ریشه در واقعیت دارد . یعنی کتابداری دانش وسیعی نیست. کلام الملوک ملوک الکلام . چرا در این واقعیت آشکار شبهه افکنی می کنید!مگر می شود چنان شخص شخیص ، کاردان و متعهد کلام بی دلیلی از لبان مبارکشان بیرون بیاید. ایشان با “طراحی الگوریتم ” متوجه ناگستردگی رشته شده ، وبا بهره گیری از “شبیه سازی رایانه ای ” به نزدیکی کتابداری با ادبیات رسیده اند .
2. بیان این مساله از زبان کسی که عهده دار نهاد کتابخانه های عمومی کشور است چه نتایجی در آینده میتواند داشته باشد و به نظر شما اگر مدیریت یک نهاد فرهنگی همانند نهاد کتابخانه های عمومی اینگونه به کتابداری نگاه کند آیا در کارآمدی کتابخانه هایی که در این سیستم فعال هستند تاثیر نمی گذارد؟
نتایجی که از بیان این مساله حاصل می شود یکی این است که ما کتابداران باید به علت عدم وسعت وعدم عمق رشته کتابداری —فراموش فرموده اند کم عمقی را هم بیان کنند– از ایشان صمیمانه معذرت بخواهیم و سپاسگزارشان باشیم که با ایثار و از خودگذشتگی ، سرپرستی این موجودات بی وسعت و کم عمق را پذیرفته اند. البته این نگاه بر فعالیت همه کتابخانه های عمومی تاثیر بسزایی داشته و از فردای ادای این فرمایشِ استوار، همه خدم و حشم با سعی بسیار بر گستردگی دانش خود افزوده و با استنشاق این کلامِ خوش رایحه بر عمق و وسعت معلومات افزوده اند.
3.دبیر کل نهاد کتابخانه های عمومی کشور در ادامه از رشته های ادبیات فارسی و معارف به عنوان رشته های نزدیک به کتابداری ! یاد کرده اند آیا واقعا این دو حوزه با کتابداری و اطلاع رسانی فصول مشترک دارند و اگر اینطور نیست چنین سخنی از کجا نشات میگیرد؟
این از عمق فهم و وسعت معلومات و روش شناسی ایشان نشات می گیرد.و همانگونه که در پاسخ سوال یک عرض شد با استفاده از شیوه های علمی نوین به این مهم متفطن شده اند.
آیا همه کتابداران ایرانی به زبان فارسی سخن نمی گویند؟ چه دلیلی ازین محکمتر بر نزدیکی رشته ادبیات فارسی با کتابداری. و مگر اکثریت این کتابداران مسلمان نیستند ؟ این هم دلیل وثیق نزدیکیش با معارف اسلامی . نتیجه آنکه این رشته ها نه تنها بهم نزدیکند بلکه به قول ناظم الاطبا هر یک عنیقانند مر دیگری را. عده ای شایع می کنند که مثلا این رشته با رشته ارتباطات یا فناوری اطلاعات نزدیکی بیشتری دارد و یا کتابداری و اطلاع رسانی جزء علوم اجتماعی است. این سخنان نسنجیده نشان دهنده ذهن سقیم و غرب زده آنان است.
4. لطفا چنانچه نکاتی دیگر پیرامون این مساله در ذهن دارید که به تجریه و تحلیل این مساله کمک میکند بیان کنید.
ایشان در اولین نشست مطبوعاتی خود در سال 86 پس از انتصاب “اتمام دوره رکود و شروع دورانی جدید و پر تلاش برای کتابخانه های عمومی» را اعلام فرمودند. هم چنین مژده دو برابر شدن تعداد کتابخانه هاي سراسر کشور از 1750 واحد به 3000 واحد، افزايش خدمات اينترنتي و کتابخواني تا سقف يک ميليون ساعت، افزايش تعداد عناوين کتابهاي موجود از 15 ميليون جلد به 40 ميليون جلد، راه اندازي کتابخانه هاي مرکزي در تمام شهرستان ها از 2 واحد به 130 واحد را به شیفتگان فرهنگ و خرد دادند. اکنون پس از گذشت چهارسال می بینیم که کتابخانه های عمومی به همه این اهداف نائل شده و در بعضی حوزه ها از برنامه هم پیش افتاده است. حتی اخیرا به فکر ابداع رده بندی جدیدی افتاده و مناقصه آن را برای اهل علم فرستاده اند. لذا با توجه به این حجم عظیم موفقیت که نشان دهنده درایت در برنامه ریزی و اهتمام در عمل است ، شایسته است از وجود مبارکشان خواسته شود که به شورای گسترش وزارت علوم پیشنهاد فرمایند تا این رشته ناگسترده را که تا دکتری وقت جوانان این آب و خاک را تلف می کند تعطیل کنند. اگر نشد دستور فرمایند تا بر عمق و گستره رشته کتابداری بیفزایند. و در صورت امکان برای رشته های ادبیات فارسی و معارف هم گرایش کتابداری تعریف شود. شاید رشته کتابداری هم مثل کتابخانه های عمومی با عنایت کلامی ایشان دوره رکودش پایان یابد .