انواع دروغ

نواع دروغ
از دکتر عباس توفیق در شماره 9 مجله هفتگي توفيق . سال 1350
دروغ هم مثل خيلي ديگرازاحتياجات روزمره اجتماع ماانواع واقسام دارد:
نوع اول دروغ اينستکه: من دروغ ميگويم. من ميدانم که دروغ ميگويم. ولي شما نميدانيد که من دروغ ميگويم: اين يک دروغ طبيعي است که درهمه کشورها هم همينطور است.
نوع دوم دروغ اينستکه: من دروغ ميگويم. من ميدانم که دروغ ميگويم. شماهم ميدانيد که من دروغ ميگويم. اين دروغ هم باز قابل هضم است.
نوع سوم دروغ اينستکه: من دروغ ميگويم. من ميدانم که دروغ ميگويم. شماهم ميدانيد که من دروغ ميگويم. منهم ميدانم که شما هم ميدانيد که من دروغ ميگويم.!!! اين احمقانه ترين نوع دروغ است. دروغي که همه ميدانند و کسي را فريب نميدهد و فقط گوينده رامفتضح ميکند و مردم را عصباني.
ولي از اين نوع دروغ مفتضحانه تر و احمقانه ترهم وجود دارد.
نوع چهارم دروغ اينستکه: من دروغ ميگويم. من ميدانم که دروغ ميگويم شماهم ميدانيد که من دروغ ميگويم. منهم ميدانم که شما ميدانيد که من دروغ ميگويم. شماهم ميدانيد که منهم ميدانم که شما هم ميدانيد که من دروغ ميگويم!!!!
امروزه در کشور ما در اغلب زمينه ها اين نوع دروغ رايج شده و هر که را در اين رشته از دروغ بيشتر دست داشته باشد، استادتر و سياستمدارتر ميشناسند…

نصیحت بودا

 

بودا به دهی سفر كرد . زنی كه مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد . بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد .
كدخدای دهكده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : «این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید » بودا به كدخدا گفت : « یكی از دستانت را به من بده» كدخدا تعجب كرد و یكی از دستانش را در دستان بودا گذاشت .
آنگاه بودا گفت : «حالا كف بزن» كدخدا بیشتر تعجب كرد و گفت: « هیچ كس نمی‌تواند با یك دست كف بزند»
 بودا لبخندی زد و پاسخ داد : «هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این كه مردان دهكده نیز هرزه باشند . بنابراین مردان و پول‌هایشان است كه از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند .
برو و به جاي نگراني براي من نگران خودت و ديگر مردان دهكده ات باش»

هم رونق زمان شما نیز بگذرد

شعر ماندگاری از سیف الدین فرغانی که در دوره ایلخانان و مغولان در قرن هفتم و هشتم می زیسته است . این مفاهیم جاودانه است.

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوِم محنت از پی آن تا کند خراب

بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایّام ناگهان

برباغ و بوستان شمانیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام

برحلق و بردهانِ شمانیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز

این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان دربقا نکرد

بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غُرّش شیران گذشت و رفت

این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غُبارش فرونشست

گرد سُم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع ها بکُشت

هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروان سرای بسی کاروان گذشت

ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مُفتخر به طالعِ مسعود خویشتن

تاثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شماناکسان رسید

نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان

بعداز دوروزاز آن شمانیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمّل سپر کنیم

تا سختیِ کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدّتی

این گُل،ز گُلستان شما نیز بگذرد

آبیست ایستاده دراین خانه مال وجاه

این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپُرده به چوپان گرگ طبع

این گُرگیِ شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حُکم اوست

هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

ای دوستان خواهم که به نیکی دُعای سیف

یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

Power

The strongest and most effective force in guaranteeing the long-term maintenance of power is not violence in all the forms deployed by the dominant to control the dominated, but consent in all the forms in which the dominated acquiesce in their own domination.
Robert Frost

Read more: http://www.brainyquote.com/quotes/quotes/r/robertfros120456.html#ixzz1gZqMPX3m

شاگرد تنبل

از: ژاک پره ور شاعر فرانسوی ، ترجمه مریم رئیس دانا

با سر مي گويد نه

در دل اما آري

آري به تمام آن چه دوست دارد

نه , به معلم

برپاست

از او سؤال مي كنند

همه جور سؤالي

ناگهان خنده اي بي احتيار دربرش مي گيرد

و همه چيز را پاك مي كند

عددها , كلمه ها ، تاريخ ها , نام ها

عبارات و نكات انحرافي را

و بي توجه به تهديدهاي آقا معلم

و جنجال بچه هاي درسخوان

با گچ هايي از همه رنگ

روي تخته سياه بدبختي

چهره ي خوش بختي را ترسيم مي كند .

بهانه

بهانه : هوشنگ ابتهاج

ای عشق همه بهانه از توست

من خامشم این ترانه از توست

آن بانگ بلند صبحگاهی

وین زمزمه ی شبانه از توست

من انده خویش را ندانم

این گریه ی بی بهانه از توست

ای آتش جان پاکبازان

در خرمن من زبانه از توست

افسون شده ی تو را زبان نیست

ور هست همه فسانه از توست

کشتی مرا چه بیم دریا ؟

طوفان ز تو و کرانه از توست

گر باده دهی و گرنه ، غم نیست

مست از تو ، شرابخانه از توست

می را چه اثر به پیش چشمت ؟

کاین مستی شادمانه از توست

پیش تو چه توسنی کند عقل ؟

رام است که تازیانه از توست

من می گذرم خموش و گمنام

آوازه ی جاودانه از توست

چون سایه مرا ز خاک برگیر

کاینجا سر و آستانه از توست

مکتب آزادگی

شاخص

از نوجوانی این شعر استاد شفیعی کدکنی را خیلی دوست داشته ام.

باز در خاطره‌ها، یاد تو ای رهرو عشق
شعلة سرکش آزادگی افروخته است
یک جهان، بر تو و بر همت و مردانگی‌ات
از سر شوق و طلب، دیدة جان دوخته است

نقش پیکار تو، در صفحة تاریخ جهان
می‌درخشد، چو فروغ سحر از ساحل شب
پرتواش بر همه کس تابد و می‌آموزد
پایداری و وفاداری، در راه طلب

چهر رنگین شفق، می‌دهد از خون تو یاد
که ز جان، بر سر پیمان ازل ریخته شد
راست، چون منظرة تابلوی آزادی‌ست
که فروزنده به تالار شب آویخته شد

رسم آزادی و، پیکار حقیقت‌جویی
همه جا، صفحة تابندة آیین تو بود
آنچه بر ملّت اسلام، حیاتی بخشید
جنبش عاطفه و نهضت خونین تو بود

جان به قربان تو ای رهبر آزادی و عشق
که روانت سر تسلیم نیاورد فرود
زان فداکاریِ مردانه و جانبازی پاک
جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود

بوسه باران

بوسه باران از استاد شفیعی کدکنی

غیر از این داغ که در سینه سوزان دارم
چه گل از گلشن عشق تو به دامان دارم ؟
این همه خاطر آشفته و مجموعه ی رنج
یادگاری ست کزان زلف پریشان دارم
به هواداریت ای پاک نسیم سحری
شور و آشفتگی گرد بیابان دارم
مگذر ای خاطره ی او ز کنارم مگذر
موج بی ساحل اشکم سر طوفان دارم
خار خشکم مزن ای برق به جانم آتش
که هنوز آرزوی بوسه ی باران دارم
غنچه آسا نشوم خیره به خورشید سحر
من که با عطر غمت سر به
گریبان دارم
شمع سوزانم و روشن بود از آغازم
که من سوخته سامان چه به پایان دارم