اختلاس سنجی !

پرده 1

تلفن زنگ می زند . از دانشگاه یک شهر گرمسیری است. خانمی با احتیاط و ادب می فرمایند: چون در کپی حکم شما مدرک را ننوشته اند لازم است یک کپی از مدرک تحصیلیتان را نیز ارسال فرمایید. عرض می شود که چطور در موقع دادن حکم داوری چنین دقتی را نمی کنید. می گویند: می دانیم که این خواسته ها درست نیست اما قسمت مالی بسیار سخت گیر است. عرض می کنم من از خیر حق الزحمه داوری این دو رساله دکتری گذشتم آن را به کپر نشینان شهرتان هدیه می کنم! و گوشی را قطع می کنم. از شما پنهان نباشد احساس می کنم که ایثار بزرگی کرده ام !

دو روز بعد ، از قسمت مالی همان دانشگاه  زنگ می زنند. چند باره خواسته ارسال مدرک تحصیلی را تکرار می کنند . من هم که سر قوز افتاده ام همان فرمول ایثارگرانه را بیان می کنم و او نیز توضیح می دهد که ما اینجا متولی بیت المالیم نمی توانیم در حراست آن کوتاهی کنیم . من هم  به خاطر ایستادگیش در حراست از بیت المال  و حساسیت بالای اختلاس سنجیش به او تبریک می گویم و گوشی را قطع می کنم.اختلاس سنجی

پرده 2

تلفن زنگ می زند . از قسمت مالی دانشگاه همان شهر گرمسیری است . خبر مسرت بخش واریز حق الزحمه یکی از داوری ها را پس از چهارده ماه به اطلاع می رسانند . ظاهرا پا در میانی استادان دعوت کننده آن شهر گرمسیری افاقه کرده و حافظان بیت المال کوتاه آمده اند. حسابم را که کنترل می کنم می بینم مبلغ 391744 ریال وجه رایج واریز فرموده اند . خوب تصدیق می کنید که این حجم از نقل و انتقال مالی  نیاز به آن مقدار سخت گیری هم داشت .حال بد نیست محاسبه  هزینه سودمندی این جابجایی را انجام دهیم :

1-      صرف اقلا 7 ساعت مطالعه رساله ای سه کیلویی!

2-      وقت گذاری برای رفت و برگشت : از ساعت سه بعد از امروز تا 10 فردا شب

3-      پرداخت دو 14 هزار تومان  برای رفت و برگشت به مهرآباد و 4 هزار تومان برای رفتن به فرودگاه آن شهر گرمسیری.

4-      اگر مبالغ  دو بند فوق را جمع کنیم می شود 32 هزار تومان و اگر از مبلغ پرداختی کم کنیم می ماند 51744 ریال وجه رایج

5-      اگر این مبلغ را به ساعات صرف شده تقسیم کنیم می شود ساعتی 1381 ریال!

خوب واقعا ملاحظه می فرمایید اگر میزان اختلاس سنجی شماهم مانند بخش مالی آن دانشگاه بالا باشد برای این مقدار پرداخت ضروری و بلکه واجب است که مر مقررات رعایت شود.

پرده آخر:

در دفتر یکی از هم دبیرستانی هایم هستم . تلفن زنگ می زند . گوشی را برمی دارد. موضوع قیمت ارز است . ایشان رضایت می دهد که با قیمت دو هزار و پنجاه تومان کار انجام شود.

ناشیانه می گویم : واقعا کارتان سخت شده ، قیمت ارز روز به روز بالاتر می رود. می گوید این عامل ما در بانک ، آدم با وجدانی است خیلی هوای ما را دارد. دیروز می خواست دلارها  را با 1970 تومان بفروشد . خودش یک روز صبر کرد و امروز با 80 بالا برایم فروخت آدم امینی است و حافظ منافع ماست.

 من که هاج و واج شده ام در می مانم که موضوع چیست. از او می پرسم مگر تو واردات نمی کنی ؟ می گوید چرا. می گویم پس چرا ارزهایت را می فروشی. ملیحانه نگاه عاقلانه ای می کند و می گوید که هم در کار وارداتم هم صادرات . از توضیحات او متوجه می شوم که این تاجر با وجدان مثلا سیصد هزار دلار ارز با قیمت مرجع را که مثلا 1300 تومان برایش تمام می شود از سیستم بانکی می گیرد و جنس وارد می کند . نمی دانم چه جنسی فرض کنیم غشگیر کتاب! جنس ها از مرزهای گرمسیری وارد و در گمرک اعلام وصول و ترخیص می شود و تعهد او هم به بانک انجام شده تلقی می شود . بعد همین جنس ها بار زده می شود و مستقیم از مرزهای شمالی صادر می شود و ارز کالای صادراتی به حساب ایشان واریز می شود . ارزی که حالا مبدء خارجی دارد و او می تواند با قیمت توافقی و آزاد بفروشد.

من هم اختلاس سنجیم مثل بخش مالی آن دانشگاه گرمسیری به حرکت در آمده است . در ذهنم 750را در سیصد هزار ضرب می کنم .در تعداد صفرها کم می آورم . از او می پرسم چقدر وقت می گذاری ؟ می گوید برای هر محموله جهار پنج روز و گاهی هم مجبور می شوم برای بعضی محموله  ها یک روز به بنادر جنوب که گرمسیر است صفر کنم که در تابستان کار سخت و کلافه کننده ای است .

مشغول محاسبه هزینه سودمندی او می شوم که وسط راه منصرف شده ، با خودم می اندیشم که بین گرمسیر اینان تا گرمسیر ما چقدر فاصله است !

البته بر همگان واضح و مبرهن است  آنچه که آمد طنز و مطایبه است و مربوط به این مرز و بوم نیست . چنین اتفاقاتی معمولا در کشورهای دوست مثل بنین و جزایر قمر اتفاق می افتد و شان این آب و خاک به دور از این کاستی هاست .

     

 

فامیل خدا !

شاید تکراری باشد! اما بعضی تکرارها درس آموز است .
ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی
 
نگاه می کرد زنی… در حال عبور او
 
را دید، او را به داخل فروشگاه برد و
 
برایش لباس و کفش خرید و گفت:
 
کودک 2مواظب خودت باش کودک پرسید:
 
ببخشید خانم شما خدا هستید؟
زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط
 
یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت:
 
می دانستم با او نسبتی داری!!!

ربط!

مدت اعتبار گواهی رانندگیم به سر آمده بود. احساس  غصبی بودن در رانندگی داشتم!  پرس و جو کردم . معلوم شد باید به پلیس+10 مراجعه شود. به نزدیک ترین آنها مراجعه کردم . صفی طویل بود  . پوشه ای تحویل دادند و گفتند چون گواهینامه پایه یک داری برای تجدید آن  علاوه بر گواهی چشم پزشک باید گواهی عدم اعتیاد هم بیاورید . عرض شد ما را معاف بفرمایید ! همان پایه دو را مرحمت بفرمایید کفایت می کند . این پایه یک مال دوران جوانی در جهاد سازندگی است که شر و شوری داشتیم . اکنون آردمان را بیخته و الکمان را آویخته ایم ! فرمودند نمی شود !

ماراتن شروع شد . لیستی از پزشکان در پوشه نوشته شده بود . تقریبا به به 10 شماره زنگ زدم .بعضی از آنان یک  یا دوسالی بود نقل مکان کرده بودند و یا ساعت و روزشان تعویض شده بود . بالاخره در خاک زر خیز قلهک یکی را یافتم. سرافرازانه رهسپار آن ساختمان پزشکان شدم . هرچه گشتم، چشم پزشکی را نیافتم . جلوی مطب متخصص گوش و حلق و بینی ازدحام زیادی بود . از یکی از صف نشستگان پرسیدم . گفتند درست آمده ای ایشان معاینه می کنند . پا پرداخت حق ویزیت متخصص گوش و حلق بینی ، پس از یک ساعت انتظار وارد مطب شدیم . آن هم دوتا دوتا ! روی صندلی نشستیم با دست جلو یک چشم را می گرفتیم و ایشان هم راست و چپ و بالا و پایین شکل را جویا می شد . سپس امر می فرمودند بنشینید و بلند شوید . مهر و امضا . در زمان آزمون چشم ، پیش خودم می گفتم که بالاخره چشم به گوش و حلق نزدیک است.  لذا با کمی توسعه و تعمیم تخصص کار ایشان قابل توجیه است . اما تا امروز که این گزارش را می نویسم هنوز ارتباط  نشست و برخاست را با تخصص ایشان نتوانسته ام پیدا کنم . احتمالا اگر شما بین رشته تحصیلی روسا و مدیران بزرگترین کتابخانه های کشور با کتاب و کتابداری ربطی پیدا کردید ، من هم خواهم توانست بین آن بشین و پاشو و گوش و حلق بینی ارتباط برقرار کنم !گواهینامه

فردای آن روز که برای آزمایش اعتیاد به آزمایشگاه ویژه رفتم ، سوژه های نابی دیدم که گزارشی دیگر را طلب می کند. وقتی به آقای سرهنگ مسئول آنجا گفتم که آقا چه عیبی دارد که همه این کارها را در یک جا جمع کنید که فرد برای تعویض یک گواهی نامه مجبور به بیش از 5 سفر شهری نشود ؟  نفس عمیقی کشید و چنان بیانیه و قطعنامه ای صادر فرمودند که ترسیدم قطعنامه دانشان پاره شود !

عمق نگاه!

یکی از استادان گرانمایه ! که عکس زیر را در مونیتور کامپیوتر  دیده بود افاضه فرمودند: چرا نان را که از فریزر منزلشان آورده، اینجا دارد گرم می کند! یاد فرموده ماری آنتوانت ملکه لویی شانزدهم افتادم . او از درباریان علت شورش مردم را می پرسد. به او می گویند : مردم نان برای خوردن ندارند. راهنمایی می فرمایند که :خوب  بروند

کیک بخورند 

کودک

عدل جاری!

دیر وقت از منزل یکی از بستگان عازم خانه بودم . در پیچ کوچه خلق الله زباله های خود را کارسازی و تلی درست کرده بودند.در امتداد نور چراغ ماشین احساس کردم که لابلای زباله ها موجودی دست و پا می زند . از ماشین پیاده شدم . دو پسر بچه که بعدا فهمیدم یکی 14 ساله و دیگری 15 ساله است مشغول جدا سازی زباله بودند.
ابتدا ترسیدند و خیال کردند که معترضم . صدایشان کردم . در پیاده رو نشستیم و غذای نذری را جلویشان گذاشتم . بی اعتنا به قاشق های پلاستیکی با همان دست های آلوده و با ولع شروع به خوردن کردند. یکی به نام عبود از منطقه زرخیز خوزستان و دیگری به نام بسم الله از دره شیعه نشین پنجشیر افغانستان !
فقر و بی سرپناهی هر دو را از دیاری دور در تهران به هم رسانده تا بنده “مافیای طلای کثیف تهران ” قرار گیرند. در ازای جایی برای خوابیدن و یک وعده غذا و مبلغی ناچیز از صبح تا شب باید به جستجو بپردازند و گونی هایی را که چندین برابر جثه آنان است پر کنند و تحویل دهند. از آنان با احتیاط می پرسم شما را اذیت نمی کنند ؟ عبود سر به زیر می اندازد و بسم الله با صدایی خفه می گوید… گاهی خیلی درد داریم… غمناک و بارانی راهی می شوم !آن چه که در زیر پوست این شهر بی تپش می گذرد باید باعث شود که ما اهالی مرده این شهر و مسئولان پر مدعا کلاه هایمان را دو متری بالاتر بگذاریم !
گر بدی سان زیست باید پست
من چه بي شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوايي نياويزم عدالت جاری
بر بلند كاج خشك كوچه ي بن بست

گر بدينسان زيست بايد پاك
من چه ناپاكم اگر ننشانم از ايمان خود چون كوه
يادگاري جاودانه ، برتراز بي بقاي خاك
در راه کلام ارزشمند مولا علی به یادم می آید : العدل اوسع الاشیا فی التواصف واضیقها فی التناصف . در مقام توصیفِ عدل ،شعارها وعده های جذابی داده می شود و سخنرانی های مهیجی برایش می شود . اما به گاه وفای به عهد، کار سخت می شود و عدل فقط در حیطه گفتار محبوس می ماند .
عدالت جاری1

عمود منصف آبادانی

بعد از جلسه ای با نخبگان و خبرگان ، برای زدون ملال حاصل از جلسه و تنفس هوایی لطیف راهی چایخانه شدم ! سه جوان در میز بغلی بودند . سعی می کردند با دود قلیان مثلث بسازند . یکی از آنها لهجه شیرین آبادانی داشت . گفت: ایکه کاری نداره من متساوی الاضلاعشو می سازم . به شوخی به او گفتم اگر عمود منصفش هم رسم کنی همگی نهار مهمان من . دقایقی مشغول بود! به خط راست هم راضی شدیم اما او هذلولی می ساخت و می گفت : مثل ایکه هوای آبادان با تهرون فرق داره مه تو ایسگا هفت عکس عامومو می کشیدم! وقتی به آنها گفتم چرا در این هوای آلوده تهران با کشیدن قلیان به خود آسییب بیشتری می زنید . پاسخشان سریع و صریح بود. باید خدا را شکر کنیم که شیشه نمی کشیم !

هنوز انسانیت پابرجاست

شاخص

چندی پیش یادداشتی را با عنوان کلیه ایرانی در به رنگ آینه نوشتم . در آنجا از فقری که عامل آن است نالیده بودم ! ظاهرا دختری اندونزیایی که حتما این یادداشت را به کمک مترجم های الکترونیک دیده ،به تصور اینکه به دنبال کلیه برای نجات بیماری هستم ، یادداشت زیررا همراه شماره تلفن و آدرس خود فرستاده است . این مطلب بیان گر آن است که هنوز انسانیت و شرف انسانی پابرجاست :

I am ready to donate my kidney, i’m indonesian
ZAHRA, 21 years old, Female, Blood Type: A +,
Yogyakarta, No Smoking, No Alcoholic ,
Not consume drugs (No drug), free HIV / AIDS, creatinine 0.7 (go ادامه‌ی خواندن

انحلال کتابخانه تخصصی کتابداری و اطلاع رسانی

چندی پیش مطلع شدم که تصمیم سازان کتابخانه ملی ایران مصمم به به انحلال کتابخانه تخصصی کتابداری و اطلاع رسانی شده اند . حسب وظیفه نامه ای برای رئیس سازمان نوشتم . اکنون که ظاهرا در این آب و خاک نصحیت ناصحان و تذکرات مشفقان به جایی نمی رسد و عکس آن عمل می شود نامه را برای ثبت در تاریخچه کتابخانه ملی در اینجا می آورم.
“به نام خداوند جان وخرد
جناب آقای دکتر صلاحی پنجم آذر نود و یک
ریاست محترم سازمان
با سلام ، ایام سوگواری عاشورای حسینی را تسلیت می گویم. خداوند به همگی ما قطره ای از دریای شهامت ، مردانگی و عدالت آن بزرگوار را بچشاند.
اخیرا شایع شده است که به دستور مستقیم حضرتعالی قرار است کتابخانه تخصصی کتابداری منحل و کتابهای آن به بخش مرجع منقل شده و مکان آن هم به فضای اداری برای آموزش تبدیل شود. در مورد این تصمیم ، چه شما مستقیما آن را اتخاذ کرده باشید و یا توسط مدیران دیگر اتخاذ شده باشد توجه به نکاتی ضروری به نظر می رسد:
• حسب مفاد صریح اساسنامه ، این سازمان علاوه بر گرداوری و حفظ آثار، وظیفه پژوهش و برنامه ریزی کتابخانه های کتابخانهکشور را نیز به عهده دارد . برای تدارک و تسهیل این وظیفه ، سال هاست که چنین بخشی تدارک دیده شده و سعی در گرداوری و اشاعه اطلاعات آن شده است. نمی شود سازمانی عهده دار چنین مسئولیتی باشد اما عملا بخشی تخصصی برای آن فراهم نیاورد. همانگونه که در مورد ایران شناسی و اسلام شناسی عمل شده است.
• این ضرورت باعث شد که در طرح ساختمان کتابخانه مکان مناسبی برای این مهم تدارک دیده شود.در اینجا ضروری می دانم نکته ای را یاداوری کنم: سال ها به عنوان عضو کمیته برنامه ریزی ساختمان کتابخانه در جلسات مربوطه شرکت داشتم. در باره فضاهای تدارک دیده شده برای فعالیت های کتابخانه ای ، مطالعه و صرف وقت بسیاری صورت گرفته لاجرم لغو آنها هم باید متکی به استدلال و هدفمند باشد. اگر آن کمیته به این نتیجه رسید که یک سوی مدخل اصلی نمایشگاه و موزه و یک سوی دیگرش کتابفروشی باشد حاصل مطالعه در مورد بسیاری از ساختمان های مدرن و جدید کتابخانه های ملی جهان بود. در دوره ای تصمیم گرفته شد که نمایشگاه تبدیل به عضویت شود و یا … که همگی نشان از شتابزدگی در تصمیم گیری بود . به نظر می رسد نهضت تبدیل مکان های عمومی خدمت رسانی به مکان های اداری کماکان ادامه دارد!
• ممکن است تعداد مراجعان ملاک این تصمیم باشد. تا جایی که مطلعم تعداد مراجعان متخصصی که روزانه از این مجموعه کتاب به امانت می گیرند و یا در آن به مطالعه می پردازند قطعا از تعداد مراجعان به مجموعه های ایران شناسی و اسلام شناسی بیشتر است. بگذارید واقعیتی را به شما بگویم. وقتی عهده دار معاونت اسناد شدم پس از چندی توانستم از لابلای گزافه گویی ها و عدد سازی های مرسوم متوجه شوم که تعداد مراجعان واقعی به آن ساختمان عظیم روزانه سه نفر است ! که البته بعید می دانم اکنون هم از پنج نفر عبور کرده باشد!
• شاید علت اتخاذ این تصمیم این مساله باشد که متولی امر اطلاع رسانی باید معاونت کتابخانه باشد .حل این مشکل که ساده است . این کتابخانه تخصصی همچون ایران شناسی زیر نظر معاونت کتابخانه فعایت داشته باشد.اصولا مهم نیست که این کتابخانه و مکان اختصاصی آن زیر نظر کدام فرد و یا معاونت فعال باشد . مهم حفظ این کتابخانه تخصصی برای سازمانی است که خود متولی و مادر امر کتابداری کشور می داند.
• توصیه اکید دارم که به تصمیماتی که می خواهد فضاهای اطلاع رسانی را به اداری تبدیل کند به دیده تردید بنگرید . تجربه نشان داده است که بخش های اداری میل به بالا دارند و سعی دارند به طبقات بالا صعود فرمایند . آنان نام منهای دو را با اتاقهای فراوانش تبعیدگاه نهاده اند و از استقرار در آن طبقات ابا دارند و برای تمهید مکان های جدید ممکن است چنین طرح های را هم ارائه دهند . عجیب است که منهای دو به زعم عده ای تبعیدگاه است اما عمده فهرست نویسان در همان طبقه به کار اشتغال دارند!
تا کنون دو سه تذکر مکتوب را در باب بعضی کاستی ها برایتان ارسال داشته ام . نمی دانم چقدر به آن تذکرات توجه کرده اید و دستوری جدی را برای بررسی آنها صادر کرده باشید . اما امیدوارم که به این نتیجه رسیده باشید که آنچه گفته می شود صرفا از باب خیرخواهی و دلسوزی برای سازمانی است که 15 سال از بهترین سال های عمرم را از صبح تا شام در آن گذراندم و از نعمتِ خدمتی که خداوند رحمان در آن مدت فراهم آورد به من ارزانی داشت همواره او را سپاسگزاربوده ام . ”

همانگونه که در متن این نامه هم یاداور شده ام نامه های دیگری نیز برای ایشان نوشته ام که به تدریج منتشر خواهم کرد.