ازحماسه تا ماتم و از ماتم تا…

شاخص

در مورد مراسم و عزاداری های محرم  نوشته ها و آثار  گسترده ای  وجود دارد.  اندیشمندان زیادی سعی کرده اند که از پیرایه ها و نادرستی ها در بیان واقعه عاشورا فروکاهند. شاید یکی از کسانی که انحرافات این مراسم را در صریحترین و مستدل ترین شکل بیان کرده است  مرحوم مطهری باشد. ایشان به ویژه در کتاب  حماسه حسینی سعی کرده اند در این زمینه انحراف زدایی کنند. اما نمی دانم چرا عده ای اصرار دارند که

عاشورای 89

عکس از حسنی خسروی

همان هایی را بیان کنند که به زعم اندیشمندانی چون شهید مطهری انحراف است و نادرست . من قبلا فکر می کردم که عده ای آگاهانه یا نا آگاهانه سعی دارند که حماسه ای شور آفرین را تبدیل به ماتمی سکون زا کنند . اما مراسم امسال و پدیده های آن ،طلیعه های عبور از ماتم و تبدیل آن به یک کارناوال نمایشی و میهمانی بزرگ خیابانی  را می دهد.گروه های ده بیست نفره طبل نواز با طبل های یاماها و تریومف ، سرهای آرایش شده با گل با آخرین مدل های موجود ، صف ها ی طویل بعضا تنش زا برای دریافت خوراکی وترافیک های آنچنانی برای عبور از مقابل ایستگاه های صلواتی ونوحه ها و آوازهای منطبق با آخرین ریتمهای لوس آنجلسی و…. همگی بیان گر این واقعیتند. شاید عجیب ترین ها رابتوان در نوشته ها  و نقش های ترسیم شده روی ماشین ها و حتی لباس افراد دید که بعضا بسیار موهن است  . البته این تابنک با آن تابنک اصلی متفاوت است. این تابنک (tabnak.com) در مقابله با تابناک اصلی (tabnak.ir) ساخته و جعل شده است. بهر رو این عکس ها ی زیر نشان از لمپنیسمی دارد که در این زمینه شروع به رشد کرده است.

بزهای بلاگردان

از اینیاتسو سیلونه  نان وشراب ، فونتامارا و یک مشت تمشک را خوانده بودم. این هفته موفق شدم کتاب ارزشمند مکتب دیکتاتورها را با ترجمه خوب مهدی سحابی بخوانم.

سیلونه ، اینیاتسو. مکتب دیکتاتورها . ترجمه مهدی سحابی . (تهران: نشر ماهی ، 1386).

عده ای این کتاب داستان وار را با شهریار ماکیاول مقایسه کرده اند. در مکالمات سه شخصیت های اصلی این داستان نکات بسیار ظریف سیاسی اجتماعی به ساده ترین بیان مطرح شده است.داستان در آستانه جنگ دوم جهانی روایت می شود. یک جوجه دیکتاتور امریکایی و مشاورش برای آموختن فنون دیکتاتوری به اروپا می آیند تا از تجارب طولانی آنان در این زمینه بهره مند شود. آنان می خواهند به امریکا برگردند و رژیم دیکتاتوری بر قرار کنند.به آنان توصیه می شودبا یک تبعیدی ایتالیایی که کلبی نامیده شده ملاقات کنند. این کتاب با لحنی نسبتا طنز آلود شرح گفتگوی این سه شخص است.

  در صفحه 244 آقای دبلیو سوال می کند که چطور می توان با در اختیار داشتن مدیریت تازه کار ، از ندانم کاری و فساد و خرابکاری مصون ماند؟ . پاسخ تومازوی کلبی جالب است:

” خیلی ساده است. رژیمهای دیکتاتوری در مقابله با مشکلات از راه حلی  استفاده می کنندکه چون دارویی معجزه آسا هر دردی را درمان می کند. این راه حل قربانی کردن بزهای بلا گردان است. این وسیله مشکل گشا هیچ کدام از دردسرهای شیوه دمکراتیک ،از جمله مبارزات لفظی و افشاگری ها و بحث های پایان ناپذیر پارلمانی و کمیسیون های تحقیق بی نتیجه و محاکمات طولانی چندین ساله را ندارد. از این گذشته ،قربانی کردن بزهای بلگردان این تصور را هم به وجود می آورد که دستگاه های دولتی به شدت تحت کنترل اند. با این شیوه نه تنها حس عدالت خواهی ، بلکه همچنین حس انتقام جویی مردم ارضا می شود. از این رو تاکید می کنم که داشتن ذخیره قابل توجهی از بزهای بلاگردان ، که بتوان در هر مناسبتی از آنها استفاده کرد، برای امنیت یک کشور توتالیتاریستی لازم است . درست به همان صورتی که پرورش احشام از ضروریات کشاورزی سالم به شمار می آید.”

دنباله این سوال و جواب خواندنی است.

عزا بر خود کنیم!

شاخص

مناسبت ها و وقایع تاریخی انگیزه های خوبی هستند برای بازکاوی و مرور . این دو روزه به مناسبت تاسوعا و عاشورا فرصتی پدید آمد که چند کتاب و نوشته را مجددا مرور کنم . از آن میان نوشته های مرحوم مطهری و شریعتی همچون گذشته برایم گرمی بخش بودند.

بعداز ظهر دیروز در مجلس عزاداری شرکت داشتم . مداح محترم  دقیقا آن چه را که علامه مطهری تحریفات عاشورایش خوانده است و همگان را از نقل آن بر حذر داشته بسیار غلیظ تر تکرار می کرد ! وقتی به قول دکتر شریعتی قرار است یک حماسه خدایی و جاودانه  که آوردگاه تاریخی خیر و شر است و تابلو بی بدیلی از ایثار و شفقت و آزادگی است صرفا به ماتم تبدیل شود ظهور چنین مداحانی نیز ضرورت می یابد. نمی دانم چرا ناخوداگاه یاد نگاه مولانا به این واقعه افتادم:

كجاييد اي شهيدان خدايي

بلاجويان دشت كربلايي

كجاييد اي سبك روحان عاشق
پرنده تر ز مرغان هوايي
كجاييد اي زجان و جا رميده
كسي مر عقل را گويد كجايي؟
كجاييد اي درزندان شكسته
بداده وامداران را رهايي

كجاييد اي در مخزن گشاده
كجاييد اي نواي بي نوايي

دران بحريد کین عالم كف اوست
زماني بيش داريد آشنايي

كف درياست صورت هاي عالم
زكف بگذر اگر اهل صفايي

دلم كف كرد کین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل روگر زمايي

برآ اي شمس تبريزي ز مشرق
كه اصل اصل اصل هر ضيايي

و در مثنویش حال عزا داران شهر حلب را به خوبی به تصویر کشیده است:

روز عاشورا همه اهل حلب                         باب انطاكيه اندر تا به شب
گرد آيد مرد و زن جمعي عظيم                     ماتم آن خاندان دارد مقيم
ناله و نوحه كنند اندر بكاء                          شيعه عاشورا، براي كربلا
بشمرند آن ظلمها و امتحان                         كز يزيد و شمر ديد آن خاندان
نعره هاشان مي رود در ويل و وشت            پر همي گردد همه صحرا و دشت
يك غريبي شاعري از ره رسيد                    روز عاشورا و آن افغان شنيد
شهر را بگذاشت و آن سو راي كرد             قصه جست و جوي آن هيهات كرد
اين رئيس زفت باشد كه بمرد؟                 اين چنين مجمع نباشد كار خرد
نام او القاب او شرحم دهيد                       كه غريبم من شما اهل ده ايد
چيست نام و پيشه و اوصاف او؟              تا بگويم مرثيه زالطاف او
مرثيه سازم، كه مرد شاعرم                     تا از اينجا برگ و لا لنگي برم
آن يكي گفتش كه: هي ديوانه اي؟            تو نه اي شيعه، عدّو خانه اي
روز عاشورا، نمي داني كه هست              ماتم جاني كه از قرني به است؟
پيش مومن كي بود اين غصه خوار؟          قدر عشق گوش عشق گوشوار؟
پيش مومن ماتم آن پاك روح                 شهره تر باشد زصد طوفان نوح
گفت: آري ليك كو دور يزيد؟            كي بده ست اين غم؟ چه دير اينجا رسيد؟
چشم كوران آن خسارت را بديد             گوش كرّ ان آن حكايت را شنيد
خفته بود ستيد تااكنون شما؟               كه كنون جامه دريديت از عزا
پس عزا بر خود كنيد اي خفتگان!       زآن كه بد مرگي است اين خواب گران
روح سلطاني ز زنداني بجست            جامه چه درانيم؟‌و چون خاييم دست؟
چون كه ايشان خسرو دين بوده اند           وقت شادي شد چو بشكستند بند
سوي شادروان دولت تاختند                   كنده و زنجير را انداختند
روز ملك است و گش شاهنشهي            گر تو يك ذره از ايشان آگهي
ورنه اي آگه، برو بر خود گري            زآن كه در انكار نقل و محشري
بر دل و دين خرا بت نوحه كن              كه نمي بينيد جز اين خاك كهن
ورهمي بيند چرا نبود دلير                 پشت دار و جان سپار و چشم سير؟
در رخت كو از مي دين فرخي؟           گر بديدي بحر، كوكف سخي؟
آن كو جو ديد آب را نكند دريغ           خاصه آن كو ديد آن دريا و ميغ
+ نوشته شده در  یکشنبه سی ام دی 1386ساعت 5:15  توسط فریبرز خسروی

بیخردی مکرر

يك ضرب المثل قديمي مي گويد: – ميمون پير دستش را داخل نارگيل نمي كند. در هندوستان، شكارچيان براي شكار ميمون سوراخ كوچكي در نارگيل ايجاد مي كنند، يك موز در آن مي گذارند و زير خاك پنهان اش مي كنند. ميمون دست اش را به داخل نارگيل مي برد و به موز چنگ مي اندازد، اما ديگر نمي تواند دستش را بيرون بكشد، چون مشت اش از دهانه ي سوراخ خارج نمي شود. فقط به اين خاطر كه حاضر نيست ميوه را رها كند در اين جا، ميمون درگير يك جنگ نامعطل مي ماند و سرانجام شكار مي شود. همين ماجرا، دقيقا در زندگي ما هم رخ مي دهد. ضرورت دستيابي به چيزهاي مختلف در زندگي، ما را زنداني آن چيزها مي كند. در حقيقت متوجه نيستيم كه از دست دادن بخشي از چيزي، بهتر است تا از دست دادن كل آن چيز. در تله گرفتار مي شويم، اما از چيزي كه به دست آورده ايم، دست نمي كشيم. خودمان را عاقل مي دانيم، اما (از ته دل مي گويم) مي دانيم كه اين رفتار يك جور حماقت است.

از کتاب دومین مکتوب کوئیلو

کتابداری و سال 2024

شاخص

نگاه روشمند به آینده شاید برای اولین بار در سال 1948 در مؤسسه راند امریکا بنا بر ضرورت نظامی مطرح شد اما تلاش برای توسعه پایدار و سازندگی در همه عرصه ها ، انسان معاصر  را بر آن داشته تا به آینده پژوهی بپردازد و در حد توان ، طرح و نقشه مناسبی را حتی برای نسل های بعدی فراهم آورد. ظهور مؤسسات زیادی که فقط کارشان منحصر به آینده پژوهی است مؤید اهمیت این معناست. تلاش برای تدوین برنامه های راهبردی، در کشورها و شرکت ها و نهادهای بزرگ پیشرو نوعی کنترل آینده، و حرکت در جهت اهداف آرمانی محسوب می شود.

این نوع برنامه ها معمولا در چشم انداز و مأموریت سر در آسمان دارند و آرمانی می اندیشند اما برای آن آسمانی شدن از زمین آغاز می کنند و خردمندانه اجزاء و مقدمات را فراهم می آورند. در چشم انداز برنامه راهبردي براي سال 2008 ميلادي کتابخانه بریتانیا می خوانیم:

” ما در تغيير جهان اطلاعات پژوهشي نقش رهبري داريم” مسلما” دستيابي به اين هدف براي آن كتابخانه جنبه آرماني دارد. اما در همين سند وقتي به عمل نزديك مي شود و اولويت ها را تعيين مي كند زميني شده و جزء نگر مي شود. از نحوه ديجيتالي كردن منابع تا چگونگي دسترسي به اطلاعات و حتي نحوه چينش وتغيير دكوراسيون سالن مطالعه نيز به نوعي با چشم انداز مرتبط مي شود و در راستاي نزديك شدن به هدف قرار مي گيرد .

در ایران نیز خوشبختانه سند چشم انداز بیست سالۀ کشور پس از پنج سال کار کارشناسی در سال 1382 منتشر شد. در چشم انداز این سند “ایران كشوری توسعه‌یافته با جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه خواهد بود”. از ویژگی هایی که برای ایران در افق بیست ساله ترسیم شده و به کاراين حوزه بيشترمربوط می شود به موارد زیر می توان اشاره داشت:

“برخوردار از دانش پیشرفته، توانا در تولید علم و فناوری، متكی بر سهم برتر منابع انسانی و سرمایه اجتماعی در تولید ملی” و ” دست یافته به جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه‌ی آسیای جنوب غربی (شامل آسیای میانه، قفقاز، خاورمیانه و كشورهای همسایه) با تأكید بر جنبش نرم‌افزاری تولید علم، رشد پرشتاب و مستمر اقتصادی، ارتقاء نسبی سطح درآمد سرانه و رسیدن به اشتغال كامل”

بدیهی است که برای دستیابی به این اهداف ارزشمند و غرور آفرین بايد همه نهاد های ذیربط همسو و در جهت تحقق این آرمان ها حرکت کنند تا در 1404 هجری خورشیدی شاهد ظهور این توانایی ها در کشورمان باشیم.

ضروري به نظر مي رسد كه حوزه کتابداری و اطلاع رسانی نیز برای همراهی با این سند تدارک لازم را ببیند و کتابخانه ها و مراکز اطلاع رسانی و اسنادی بزرگ با تدوین برنامه های راهبردی سهم خود را برای تحقق اهداف برنامه معلوم کنند. در تحقق این آرمان ها آموزش و پژوهش نقشی محوری و بنیادین خواهند داشت. کدام پژوهش ها باید انجام شود و اصولا نقش پژوهش در راهیابی به این اهداف جه خواهد بود؟ کتابدار و آرشیویستی که قرار است تسهیل کننده این برنامه ها باشد باید دارای چه دانش ها و مهارت هایی باشد؟ و خلاصه آنکه ضروری است هر جزیی از جامعه کتابداری و اسنادی کشور وظیفه خود را برای دستیابی به این اهداف ارزشمند مشخص کند. خوشبختانه بعضی مراکز و نهاد ها از جمله سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران برای این همسویی و عمل به وظایف در راستای این سند ملی به تدوین برنامه پرداخته اند اما به نظر می رسد که بسیاری از نهاد ها و سازمان های ذیربط در این زمینه خاموشند . بدیهی است برای اجرایی شدن برنامه ها؛ تخصص ها و مهارت ها نیز باید به نحو شایسته ای مورد استفاده قرار گیرد وگرنه صرفا” اهداف و اعداد نوشته شده در برنامه ها راهگشا نخواهد بود . عدم توجه به این مهم، نهادهای بی برنامه و غیر هدفمند و مدیران آنان را درسال 2024 میلادی مصداق این تمثیل خواهد ساخت:

مردي بالن سوار ناگهان به ياد آورد قرار مهمّي دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردي که روي زمين بود پرسيد:

“ببخشيد آقا ؛ من قرار مهمّي دارم ، ممکن است به من بگوييد کجا هستم تا ببينم   به موقع به قرارم مي رسم يا نه؟”

مرد روي زمين : “بله، شما در ارتفاع حدودا ً 9 متري در طول جغرافيايي “14’35ﹾ50 و عرض جغرافيايي “31’38ﹾ34 هستيد.”

مرد بالن سوار : ” شما بايد مهندس باشيد.”

مرد روي زمين : “بله، از کجا فهميديد؟”

مرد بالن سوار : ” چون اطلاعاتي که شما به من داديد اگر چه کاملا ً دقيق بود اما به درد من نمي خورد و من هنوز نمي دانم کجا هستم و به موقع به قرارم مي رسم يا نه؟”

مرد روي زمين : ” شما بايد مدير باشيد. ”

مرد بالن سوار : ” بله، از کجا فهميديد؟”

مرد روي زمين : ” چون شما نمي دانيد کجا هستيد و به کجا ميخواهيد برويد. قولي داده ايد و نمي دانيد چگونه به آن عمل کنيد و انتظار داريد مسئوليت آن را ديگران بپذيرند.

واقعيت اين است که شما هنوز در موقعيت قبلي  هستيد؛ هر چند ممکن است من در بيان موقعيت شما چند ثانیه خطا داشته باشم!”

برای پرهیز از این آسیب، لازم است هر نهاد اطلاع رسانی وضعیت فعلی خود را تبیین و اهداف غایی و رتبی وسهم عملی خود را در جهت نیل به چشم انداز تعیین کند؛ تمهیدات لازم را برای اجرایی شدن برنامه فراهم آورد و از دخالت در وظایف و احاله مسئولیت به دیگر نهادها بپرهیزد. اگر چنین شود هم افزاییِ مبارک و بهار آفرینی را در این حوزه شاهد خواهیم بود.

نشریافته در مرحوم شیرازه http://www.nlai.ir/Default.aspx?tabid=1092

عشق از کتاب پیامبر جبران خلیل


هر گاه عشق به سوی شما اشاره کند از او پیروی کنید هرچند را ههایش دشوار و پر نشیب باشد.

اگر عشق با شما سخن گوید او را باور کنید هرچند صدایش رویاهایتان را آشفته سازد و مانند باد شمالی (1) که بوستان را برآشوبد زیرا هرگاه عشق به شما رهایی بخشد به صلیبتان میکشد و همان دم که شما را رشد دهد شاخه های خشک تان را هرس میکند و همان دم که به سوی بلندترین درخت زندگی تان میخزد و شاخه های لرزان نازکش را در برابرخورشید در آغوش میگیرد به ریشه های چسبنده در خاک نیز میخزد و آن را در آرامش شب به اهتزاز در می آورد.

هرگاه عاشق شوید مگویید :

خداوند در قلب ما است.

بلکه بهتر است که بگویید:

ما در قلب خداییم.

اما چون عاشق شوید خواسته های ویژه باید داشته باشید.

خواسته هایتان چنین باید:

آب شوید

و همچون جویباری جوشان بر گوش شب نغمه سر دهید.

برای معشوق از ته دل نیایش کنید و سروده های ستایش را بر لب هایتان نقش ببندید و بخوابید….

اشک زبان بسته

کاش سوی تو دمی رخصت
پروازم بود
تا به سوی تو پرم بال و پری بازم بود
یاد آن روز که از همت بیدار جنون
زین قفس تا سر کویت پر پروازم
بود
دیگر اکنون چه کنم زمزمه در پرده عشق
دور از آن مرغ بهشتی که هماوازم بود
همچو طوطی به قفس با که سخن ساز کنم
دور از آن آینه رخسار که همرازم بود
خواستم عشق تو پنهان کنم و راه نداشت
پیش این اشک زبان بسته که غمازم بود
رفتی و بی تو ندارد غزلم گرمی و شور
که نگاهت مدد طبع سخن سازم بود

شفیعی کدکنی

قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو

من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو.

مادربزرگم می‌گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند،‌مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند.
برای همین هم، مدتی ست دارم فکر می‌کنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛ یعنی، راستش، چطور بگویم؟‌دلم می‌خواهد تمام تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو، به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم… یا… نمی‌دانم… کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد.

خب راست می‌گویم دیگر . نه؟
پدرم می‌گوید:‌قلب، مهمان خانه نیست که آدم‌ها بیایند، دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه‌ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد…
قلب، راستش نمی‌دانم چیست، اما این را می‌دانم که فقط جای آدم‌های خیلی خیلی خوب است ـ برای همیشه …
خب… بعد از مدت‌ها که فکر کردم، تصمیم گرفتم قلبم را بدهم به مادرم، تمام قلبم را تمام تمامش را بدهم به مادرم، و این کار را هم کردم…

اما…

اما وقتی به قلبم نگاه کردم، دیدم، با این که مادر خوبم توی قلبم جا گرفته، خیلی هم راحت است، باز هم نصف قلبم خالی مانده…
خب معلوم است. من از اول هم باید عقلم می‌رسید و قلبم را به هر دوتاشان می‌دادم؛ به پدرم و مادرم.
پس، همین کار را کردم.
بعدش می‌دانید چطور شد؟ بله، درست است. نگاه کردم و دیدم که بازهم ، توی قلبم، مقداری جای خالی مانده…

فورا تصمیم گرفتم آن گوشه‌ی خالی قلبم را بدهم به چند نفر؛ چند نفر که خیلی دوستشان داشتم؛ و این کار را هم کردم:
برادر بزرگم، خواهر کوچکم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، یک دایی مهربان و یک عموی خوش اخلاقم را هم توی قلبم جا دادم…
فکر کردم حالا دیگر توی قلبم حسابی شلوغ شده… این همه آدم، توی قلب به این کوچکی، مگر می‌شود؟
اما وقتی نگاه کردم،‌خدا جان! می‌دانید چی دیدم؟

دیدم که همه این آدم‌ها، درست توی نصف قلبم جا گرفته‌اند؛ درست نصف ـ با اینکه خیلی راحت هم ولو شده بودند و می‌گفتند و می‌خندیدند. و هیچ گله‌یی هم از تنگی جا نداشتند….
من وقتی دیدم همه‌ی آدم‌های خوب را دارم توی قلبم جا می‌دهم، سعی کردم این عموی پدرم را هم ببرم توی قلبم و یک گوشه بهش جا بدهم… اما… جا نگرفت… هرچی کردم جا نگرفت… دلم هم سوخت… اما چکار کنم؟ جا نگرفت دیگر. تقصیر من که نیست حتما تقصیر خودش است. یعنی، راستش، هر وقت که خودش هم، با زحمت و فشار، جا می‌گرفت، صندوق بزرگ پول‌هایش بیرون می‌ماند و او، دَوان دَوان از قلبم می‌آمد بیرون تا صندوق را بردارد…

نادر ابراهیمی

 

سازمان یادگیرنده ، کارکنان پژوهنده

 نوشته ای است که برای کلیات ماه این شماره نوشته ام (سال چهاردهم شماره دهم)
چند سال پیش  در کتابخانه ملی ، استاد گرانمایه و دلسوزی  فغانش بلند شده بود که اغلب این تازه استخدام شده ها هیچ نمی دانند . مثل اینکه از پشت کوه آمده اند !. با مفاهیم اولیه رشته هم بیگانه اند .عملا هیچ مهارتی را به درستی نیاموخته اند. گفته شد که اینان اغلب معدل هایشان بالای 18 است و دانش آموختگان نظام آموزشی هستند که صاحب نامان رشته متولیان آن هستند.البته بعدها به کمک همان استاد، بعضی درس های کاربردی در مرکز آموزش عالی کتابداری تدریس شد تا برخی از نیازهای کتابخانه براورده شود.

نبود دانش ، مهارت  و کارایی در دانش آموختگان ، معضلی با پیشینه دیرین است . ظاهرا در قرن هشتم هجری  هم ناکارایی آموزش ، مساله روز بوده است. به این طنز زیبای عبید توجه کنید:

لولئی با پسر خود ماجرا می کرد که تو هیچ کار نمی کنی و عمر در بطالت به سر می بری . چند با تو گویم که معلق زدن بیاموز و سگ از چنیبر جهانیدن رَسَنبازی تعلم کن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمی‏شنوی بخدا تُرا در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جواز هیچ جا حاصل نتوانی کرد

رد پای این ناکارآمدی  در گستره تاریخ تعلیم و تربیت  آشکارا قابل مشاهده است که تفصیل آن موضوع این نوشته نیست.اجمالا در سده بیستم به امر تعلیم وتربیت رسمی توجه ویژه ای مبذول شد و مطالعات ارزشمندی در این حوزه انجام گرفت . متفکرین تاثیرگذاری هم ظهور یافتند. حدود پنج دهه قبل پائلو فریره [1]متفکر نام آشنای آموزش و پروش و از پیشگامان  ” رویکرد تربیت انتقادی”[2] موج مبارکی را در نگاه به آموزش رسمی پدید آورد. او معتقد بود که نظام رسمی موجود، انسانهایی را پرورش می دهد که   خلاقیت و  خودباوری ندارند . “فرهنگ سکوت” در آنها نهادینه شده وبه موجوداتی بدل می شوند که به جای آنکه در خدمت جامعه باشند در خدمت منافع زرداران و زورمداران خواهند بود. او باور داشت که این ستم دیدگان چنان پرورش می یابند که در مقابل غارت ثروت و فرهنگ خود هیچ عکس العملی را نشان نخواهد داد.

 موج رویکرد تربیت انتقادی زمینه روآوری به تفکر نقاد [3]و تفکر سطح بالا [4]را فراهم آورد و در این زمینه  پژوهش های گسترده ای انجام شد. یکی از معروف ترین این پژوهش ها ، مطالعه ای است که توسط انجمن فلسفه امریکا با حضور چهل و شش متخصص  انجام شد .این کار که با استفاده از روش کیفی، چندین سال طول کشید.  گزارش این پژوهش بعدها به” گزارش دلفی” شهرت یافت . در این گزارش تعریف جامعی از تفکر انتقادی ارائه شده است . در این تعریف متفکر نقاد فردی کنجاو ، با ذهن باز و منعطف است که در قضاوتش دور اندیش است .تفسیر ، تحلیل و ارزشیابی ، همراه تبیین مفهومی و روش شناختی شیوه کار اوست . در ارزشیابی فردی عادل و منصف است و مراقب سوگیری های شخصی است . با حسن ظن و خیلی صریح و شفاف با مسائل مواجه می شود. او در انتخاب ملاک ها و معیارها مستدل عمل کرده و پژوهش محور است. پشتکار او سبب می شود تا حصول نتیجه کار را دنبال کند . این نوع تفکر ، خود تنظیم ، هدفمند ، منبع قدرت در زندگی فردی و مبنایی وثیق برای جامعه ای مردم سالار خواهد بود.در سه دهه گذشته بسیاری از کشورهای شمال ، تفکر نقاد و خلاق را اساس و مبنای تعلیم و تربیت خود قرار داده و از ثمرات ارزشمند آن بهره مند شده اند.

به راستی  دانش آموختگان دانشگاه ها و به ویژه دانش آموختگان کتابداری و اطلاع رسانی تا چه اندازه ویژگی های یک متفکر نقاد و خلاق را دارا هستند. توجه شود که کتابداران به نوعی اشاعه دهنده و حافظ این نوع تفکرباید باشند زیرا تفکر انتقادی و خلاق  پیوندی ناگسستنی با سواد اطلاعاتی دارد که کتابداران باید مروج آن باشند. گزاره های زیر برای آموزش دانشگاهی  و طبعتا برای رشته کتابداری و اطلاع رسانی تا چه اندازه صادق می دانیم:

  •  آموزش ، پژوهش محور نیست و ذهن تحلیل گر و کنجکاو و فردی با پشتکار  تربیت نمی کند.

این معضل حتی در سطوح کارشناسی ارشد و دکتری نیز شایع است . اغلب پایان نامه ها و رساله ها بی محتوا و پر از اشتباهات اساسی روش شناسی است.

  • فرهنگ حاکم بر دانشگاه ها صراحت ، حسن ظن ، انگیزه خدمت ، پشتکار و عدالت و آزادگی را القا نمی کند.
  • دانش و مهارت آموخته شده تطابق چندانی با نیازهای بازار کار ندارد.
  • بسیاری از پذیرفته شدگان دوره کارشناسی در رشته دلخواه قبول نشده و از بد حادثه اینجا به پناه آمده اند.
  • بسیاری از مدرسان به محض اخذ مدرک کارشناسی ارشد و دکتری به تدریس پرداخته اند . اغلب آنان از فنون و دانش تعلیم و تربیت کم بهره اند.کلاس های این استادان کم بهره و ملال آور است.
  • بسیاری از مدرسان در تدریس بی انگیزه اند و اگر انگیزه لازم را هم دارند از دانش روز عقب هستند.
  • محتوای درس ها با شتاب جهانی در تولید دانش همگام نیست و بعضا چند دهه فاصله دارد.
  • تعداد دانش آموختگان با میزان تقاضا ی بازار کار همخوانی ندارد .

اگر شما هم چون من معتقد به درست بودن اکثر گزاره های فوق هستید نباید انتظار فوق العاده و تعیین کننده ای از فارغ التحصیلان داشته باشیم . این نوع آموزشِ عقیم ، بیشتر موجب گسترش مدرک گرایی و تفاخر می شود و توسعه و رشدی را به دنبال نخواهد داشت. البته در بین استادان و دانشجویان استثناهایی نادری وجود دارد که نمی تواند نافی این قضاوت کلی باشد که: النادر کالمعدوم!

ظاهرا بر متولیان آموزش عالی هم این کاستی ها آشکار است . آنان برای رفع این نازایی ، طرح ” آمایش دانشگاه ها و آموزش عالی” را مطرح کرده اند. این طرح با هدف  ارتقاء دانش بشری مبتنی بر معارف و آموزه های اسلامی ـ ایرانی، بهبود، توسعه و تربیت نیروی انسانی ارزشمدار و متخصص، ارتقاء بهره وری آموزش ، افزایش سهم آموزش عالی در تولید ثروت ملی و افزایش مسئولیت پذیری علمی و اجتماعی و نهادینه سازی اخلاق حرفه ای مطرح شده است. امید است بدور از از شعارهای مرسوم و کمیت گرایی معهود، گام های استواری برای این آمایش برداشته شود. تا آنجا که به رشته کتابداری و اطلاع رسانی مربوط است به نظر می رسد باید در فکر یک تحول بنیادین برای اجتناب از گزاره های فوق الذکر بود. در این رشته اطلاعات و دانش دستمایه اصلی کار است . دستمایه ای که به شدت پویا ، سیال و ودر حال فزونی غیرقابل باوری است. کتابخانه  و مراکز اطلاعاتی که قرار است در خدمت نسل نوین این سده پر تحول و جامعه دانشمدار  باشد با ید سازمانی یادگیرنده با کارکنانی پژوهنده باشد. این مهم نیز جز با برنامه ریزی  روشمند و راهبردی و صرف وقت و بودجه لازم به دست نخواهد آمد.

 


[1] Paulo Freire

[2] Critical Pedagogy Approach

[3] Critical Thinking

[4] Higher Order Thinking

کلیات ماه مهر و آبانkoliat 166 CD

من ندانم راستی ماهیت تاریخ چیست؟

رسم دنیا جمله تکرار است اندر کارها / تا چه زاید عاقبت زین رسم و این تکرار ها ؟
بس حوادث چشم ما بیند که نو پنداردش / لیک چشم پیر دنیا دیده آن را بارها
پایه تاریخ را خشت وقایع کرده است / وین بنای کهنه پی را ، منشیان معمارها
برده بسیار از کف هوشنگ ها اورنگ ها / دیده بسیار از پی اقبالها ادبارها
سینه او مخزن سر بقاء و انحطاط / دامن او مضجع سالارها ، سردارها
نینواها بینوای قهر او بعداز غرور / بینواها قهرمانش از پس تیمارها
سینه پر آرزوی بس جوانان دیده است / بوسه گاه نیزها ، شمشیرها ، سوفارها
تا خبر آید زمیدان ، نو عروسان را دوچشم / دیده بر در ، سال ها بسیار ، چون مسمارها
خون پاکان است مبنای سطور این بیاض / جان پاکان است در مطوای این طومارها
من ندانم راستی ماهیت تاریخ چیست ؟ / چیست حاصل زین همه تکرارها ، تذکارها ؟ویرایش
ثبت کوششهای مردان است در ارشاد خلق / یا ملاذ خونخوران و محرم جبارها ؟
این نه تاریخ است ، اطلال حیات آدمی است / و اندر آن مدفون شده از خوب و بد بسیارها

*************************************
از سیهکاری شگفتا، طبع انسان بر نگشت / گرچه کاخ سفید آمد ز قعر غارها
روزی ارده ده به تیغ و تیر در خون می کشید / شهر شهر امروز می کوبد به آتشبارها
قصه هابیا و قابیل است و عهد گرگ و میش /حاصل امضای پیمان ها در این طالارها
بر فلک افراشت سر ، گر پیکر دیوار چین / ای بسا تن شد دفین در سینه دیوارها
تارک اهرام فرعونان به کیوان سوده لیک / بس عزیزان داده جان در صورت بیگارها
نادر هندند و آتیلای روم این فاتحان / دزد خلق و کاروان خویش را سالارها
طینتِ چنگیز را از خاک نیشابور پُرس / گرچه پیغمبَرش خوانَد سنت تاتارها .

*****************************************

ماجرای گرگ و میش ار نیسا غوغای حیات / پس چه خواهند ، از بشر این گرگها ، این هارها
گر سیاست را هدف آسایش خلق است و بس / پس چه گوید مذهب و اخلاق و این معیارها
ور به اخلاق و به حکمت کارها گردد درست / کو ، کجا شد حاصل آن پندها ، گفتارها ؟
ور یکی باشد مال این سه در فرجام ملک / چیست باری این تفرق ها و این پیکارها ؟
گر فلاطون یا ارسطو از فضیلت دم زند / پس سکندر کیست با آن کوشش و کردارها ؟
ور نظام الملک ((خیر الظالمین )باشد ، کجاست / رای بو اسحاق ها اندر نظام کارها !
گر وطن باید ببالد ، جز تنازع چاره چیست ؟ / ور بشر باید بماند ، چیست این کشتارها ؟
نیست خوی آدمی گر مُلک را خوانی عقیم / چیست تدبیرِ مُدُن ور نیست بر پا دارها ؟

*********************************************
گر سیاست بر سر دنیا گُل عزت زند / هم نکند از پای مردم ، دین ، یک از صد خارها ؟
حاصل رنج حیکمان – ای اسف – هرگز نبود / جز به کام اهل استبداد و بی زنهارها
در نجات عام ، شد بردار ، بس خاص ای شگفت / هم عوام آخر کشیدند آن طناب دارها
هم به بند عام افتاد -ای عجب – گر عاقلی / خواست تا برگیرد از دوش عوام افسارها
جان سپردند ای بسا آزادگان در حبس تار / زیر تیغ ناکسان با رنج و با آزارها
لب نبستند از حقیقت گر دهانشان دوختند / بر گزیدند از حمیت نارها بر عارها

*************************************
اکثریت با عوام است و قوام کار ملک / کی رسد جز با نهیب و قهر خود مختارها
طُرفه العینی جهان را کلبه احزان کند / فتنه این پیرهن چاکان و یوسف خوارها
نبض عام افتاد در دستِ سیاست ، وین طبیب / بی مروت ، خلق را خواهد همی بیمارها
این مزاج خلق را هر کس بشناسد درست / درد پای خر نمی دانند جز بیطارها !
نیک دانم من که اجناس دوپا را زین دو بیت / تلخ شد اوقات و کیک افتاد در شلوارها !
تا نگویی بی سبب راندم من این تمثیل تلخ / چشم عبرت باز کن در کنه این اقرارها
در کدام اصطبل گوید خر ، که هان ای خر سوار / این زمام من ، بیا ، بستان ، بران ، بردار، ها ؟

************************************

وین عجب کاین چرخ اگر بر میل دانایان نگشت / هم نماند آخر به کام حرص دولتیارها
یک سر سالم نبردند این سیاسیون به گور / نیزه ها سر ، گرچه گرداندند در بازارها
هم سیاست ، این سیاست پیشگان را در گرفت / کشته شد هم مارگیر آخر به نیش مارها
گوسفندانند گویی با خورش های لذیذ / لیک زیر تیغ تقدیر قضا پروارها
گر نگیری عبرت از تکرار تاریخ ای حکیم / چیست سود از این همه تکرار و این نشخوارها ؟
گر مران بر کشته / ورکن کلاه را رها
عارفی کو تا مال زندگی را بنگرد / بگذرد زین نفع جوئی ها و استکبارها
وحدت است انجام هر امری و هر فرضیه ای / وای ازین آراء شتی ، کثرت پندارها
هر عقیدت را نهایت سوی خوشبختی است روی / اختلاف لفظ با دید آورد دشوارها
ایخوش آن روزی که بینم جای میدانهای جنگ / رسته گلهای سمن ، خروارها خروارها !
مردمان دانا شوند و سایه عدل و امان / گسترد بر کوهها و دشت و دریا بارها
دم زنند از یک هدف ؛ هم اهل ژاپن هم حبش / بگذرند از یک ممر ؛ هم ترک و هم بلغارها
مرزهای فکر و خاک و وهم را بر هم زنند / بسترند آئینه دل را ازین زنگارها شعر از استاد باستانی پاریزی است که در مرداد 1332 سروده است .