بزرگداشت نکومرد

انا لله و انا الیه راجعون

جهان ادب شیعی در سوگ نشست و قلم در شکاف ورق به زمین افتاد.
محدث، مفسر، و سیره نگار بزرگ معاصر که تهذیب فهم را اصلِ استبصارِ فقاهت می دانست
– علامه محمدباقر بهبودی –behboudi
رو به دیار باقی کرد.
برای بزرگداشت آن نکو مرد گرد هم می آییم.

زمان : جمعه 24 بهمن 1393، ساعت 3 تا 4.5 بعد از ظهر
مکان : خیابان شریعتی، بالاتر از پل رومی، کوی نبوی، حسینیه قائمیه

مدیریت احساسات

یه روز سوارتاکسی شدم که برم فرودگاه درحین حرکت ناگهان یه ماشین درست جلوی ما از پارک اومد بیرون. راننده تاکسی هم محکم زد رو ترمز و دقیقا به فاصله چندسانتیمتری از اون ماشین ایستاد!

راننده مقصر، ناگهان سرشو برگردوند طرف راننده تاکسی وشروع به دادوفریاد کرد!

اما راننده تاکسی فقط لبخند زد وبرای اون شخص دست تکون دادوبه راهش ادامه داد!

توی راه به راننده تاکسی گفتم:شماکه مقصرنبودید و امکان داشت ماشینتون هم آسیب شدید ببینه وما هم راهی بیمارستان بشیم.
چرا بهش هیچی نگفتید؟

اینجا بودکه راننده تاکسی درسی به من آموخت که تاآخرعمرفراموش نمیکنم.
گفت:
“قانون کامیون حمل زباله”

گفتم:یعنی چی؟
وتوضیح داد:این افراد مانند کامیون حمل زباله هستن!
اونا ازدرون لبریز از آشغالهایی مثل؛ ناکامی،خشم،عصبانیت، ،نفرت و.. هستند
وقتی این آشغالها دراعماق وجودشان تلنبارمیشه یه جایی برای تخلیه احتیاج دارن
وگاهی اوقات روی شما خالی میکنند!
شما به خودتان نگیرید،فقط لبخندبزنید،دست تکان دهید،برایشان آرزوی خیرکنید.
وادامه داد:
حرف آخراینکه آدمهای باهوش اجازه نمیدهندکه کامیونهای حمل زباله، روزشان را خراب کنند.

کارهای دولتی

لطیفه جالبی بین مردم برزیل رواج دارد که نگرشی در قبال کارهای دولتی به دست می‌دهد.
دو شیر از باغ وحشی می‌گریزند و هر کدام راهی را در پیش می‌گیرند.
یکی از شیرها به یک پارک جنگلی پناه می‌برد، اما به محض آن‌که بر اثر فشار گرسنگی رهگذری را می‌خورد به دام می‌افتد.
ولی شیر دوم موفق می‌شود چند ماهی در آزادی به سر ببرد و هنگامی هم که گیر می‌افتد و به باغ وحش بازگردانده می‌شود حسابی چاق و چله است.
شیر نخست که در آتش کنجکاوی می‌سوخت از او پرسید: «کجا پنهان شده بودی که این همه مدت گی…ر نیفتادی؟!
شیر دوم پاسخ می‌دهد: «توی یکی از ادارات دولتی». هر سه روز در میان یکی از کارمندان اداره را می‌خوردم و کسی هم متوجه نمی‌شد !!!
«پس چطور شد که گیر افتادی؟!!!
شیر دوم پاسخ می‌دهد: «اشتباها آبدارچی را خوردم» چون تنها کسی بود که کاری انجام میداد و غیبت او را متوجه شدند.

منبع: کتاب توسعه یا چپاول
نوشته : پیتر اوانز

حقیقت

می گویند،حقیقت آینه ای بودکه ازدستان خداوندبه زمین افتادشکست وهرتکه اش به کسی رسیدوهرکسی پنداشت که تمام حقیقت نزدخودش است!روزهایی که بامحبت کنارهم جمع شویم،تکه های آینه دوباره کنارهم قرارمی گیرندوحقیقت رخ می نماید.زیباترین منش آدمی محبت اوست.

زندگی

خانم باربارادی آنجلس در كتاب لحظه‌هاي ناب زندگي جمله جالبي به شرح ذيل بيان مي‌كند :
اول دلم لك زده بود كه بتوانم دبيرستان را تمام كنم و به دانشگاه بروم. بعد داشتم مي‌مردم كه دانشگاه را تمام كنم و سر كار بروم، بعد دلم لك زده بود كه ازدواج كنم و بچه‌دار شوم. بعد هميشه منتظر بودم كه بچه‌هايم بزرگ شوند و به مدرسه بروند و من بتوانم دوباره مشغول كار شوم. بعد آرزو داشتم كه بازنشسته شوم و حالا دارم مي‌ميرم كه يك دفعه متوجه شدم « اصلاً يادم رفته بود زندگي كنم » شاد بودن و احساس خوشبختي را به اگرهايمان مربوط نكنيم زيرا اگرها پايان ناپذيرند و بياد داشته باشيم زندگي يك سفر است و هدف نيست

کنتاکی

ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎﻧﺪﺭﺱ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻝ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻩ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﯾﮏ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﻣﯿﺨﺮﯼ؟!
ﺍﻭ ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻔﺖ: ﺣﺘﻤﺎً ﻋﺰﯾﺰﻡ!
ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺮﺩ ﻣﺎﻫﯽ
۵۰۰ ﺩﻻﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﮕﯽ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ!
ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ.
ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ.
ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ.
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ ﺩﺍﺭﯼ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟!
ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﮔﻔﺖ: ﺩﺍﺭﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻠﺪﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ.
ﭘﺴﺮﮎ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ ﺑﻨﻮﯾﺲ ﻣﺮﻍ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ!
ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ…
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﻮﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﻍ ﻫﺎ ﻣﯿﺰﺩ ﻣﺰﻩ ﻣﺮﻍ ﻫﺎ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻣﯽ ﺷﺪ.
ﺍﻭ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.
ﭘﻮﺩﺭﻣﺮﻍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﻭﺵ ﻧﺰﺩ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺻﺎﺣﺐ ﺁﻧﺠﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ، ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻧﻪ، ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻧﻪ، ﺍﻭ ﺑﻪ
۶۲۳ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺷﺸﺼﺪ ﻭ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺍﺯ ﭘﻮﺩﺭﻣﺮﻍ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ.
ﺍﻣﺮﻭﺯ KFC ﺩﺭ 124
ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻋﮑﺲ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎﻧﺪﺭﺱ ﻭ ﭘﻮﺩﺭﻣﺮﻍ ﮐﻨﺘﺎﮐﯽ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻧﺶ ﺑﺰﻧﺪ، ﺑﺎﯾﺪ
50 ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻻﺭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﺪ.

مدیریت احساسات

یه روز سوارتاکسی شدم که برم فرودگاه درحین حرکت ناگهان یه ماشین درست جلوی ما از پارک اومد بیرون.راننده تاکسی هم محکم زد رو ترمز و دقیقا به فاصله چندسانتیمتری از اون ماشین ایستاد!

راننده مقصر، ناگهان سرشو برگردوند طرف راننده تاکسی وشروع به دادوفریاد کرد!

اما راننده تاکسی فقط لبخند زد وبرای اون شخص دست تکون دادوبه راهش ادامه داد!

توی راه به راننده تاکسی گفتم:شماکه مقصرنبودید و امکان داشت ماشینتون هم آسیب شدیدا ببینه وما هم راهی بیمارستان
بشیم. چرا بهش هیچی نگفتید؟

اینجا بودکه راننده تاکسی درسی به من آموخت که تاآخرعمرفراموش نمیکنم.
گفت:”قانون کامیونه حمل زباله”

گفتم:یعنی چی؟
وتوضیح داد:این افراد مانند کامیون حمل زباله هستن

اونا ازدرون لبریز از آشغالهایی مثل؛ ناکامی،خشم،عصبانیت،کینه،نفرت و.. هستند
وقتی این آشغالها دراعماق وجودشان تلنبارمیشه به جایی برای تخلیه احتیاج دارن
وگاهی اوقات روی شما خالی میکنند!
شما به خودتان نگیرید،فقط لبخندبزنید،دست تکان دهید،برایشان آرزوی خیرکنید.
وادامه داد:حرف آخراینکه افرادموفق اجازه نمیدهندکه کامیونهای حمل زباله، روزشان را خراب کنند.

حافظه ملی دیجیتال (حمد)

متن گفتگویی است که در باره حافظه ملی دیجیتال در سال 86 انجام دادم . بعد از آنکه از معاونت پژوهش سازمان اسناد و کتابخانه ملی به معاونت اسناد رفتم این طرح به “حرم ” حافظه رقومی ملی تغییر نام داد. بعدا این طرح به خارج سازمان نقل مکان کرد و نام کنسرسیوم ملی گرفت !

Digitalmem

سند هراسی

لیزنا (گاهی دور / گاهی نزدیک 109) : دکتر فریبرز خسروی، معاون پژوهش، برنامه ريزي و فناوري سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران: این یادداشت را در اسفند 92 نوشته ام . در آن زمان نمی دانستم خودم نیز دوباره به مجموعه همکاران سازمان اسناد و کتابخانه ملی خواهم پیوست:

در مراسم معارفه رئیس جدید سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران ، یکی از مشاوران رئیس جمهور در آسیب شناسی آرشیوملی، مدبرانه به دو نکته تاکید کردند. اما قبل از اشاره به آن دو نکته می خواهم بگویم یکی از آسیب هایی که مغفول مانده است ، هراسی است که از سند و آرشیو پدید آمده است:

درلیست بلند ترسهای مرضی [1] هراسهای آشنایی به چشم می خورد . مثل ترس از تزریق (تزریق هراسی) [2]و یا ترس از بلندی (بلندی هراسی) [3]. اما ترسهایی هم وجود دارد که برایمان عجیب و حیرت زاست . مثل آینه هراسی[4]، نوهراسی[5]، 666 هراسی و… دو فوبیای دیگری که به نوعی با کار ما مربوط است: کاغذ هراسی [6]و کتاب هراسی [7]. که البته این آخری مبتلای بعضی از ما کتابداران است! اما در این میان این ترسها، اصطلاح سندهراسی را ندیدم . می گویید خوب وجود ندارد ولی به این سه پرده نگاه کنید:

پرده نخست:
دانشجوی کارشناس ارشد دردانشگاه تربیت مدرس بودم. درس مجموعه سازی را استاد علی سینایی تدریس می فرمودند. موضوع تحقیق من در آن درس “سانسور کتاب” بود . عنوانی که بعدها موضوع رساله دکتری من شد. Papyrophobia

برای یافتن اسنادی در آن موضوع به یکی از مراکز مهم اسنادی کشور مراجعه کردم. وارد ساختمانی تنگ و تُرُش شدم. در بدو ورود نگهبان علت مراجعه را پرسید. خواسته ام را گفتم. قیافه اش را در هم کشید و پرسید: کارت دارید؟ عرض شد: نخستین مراجعه من است. فرمودند نمی شود! گفتم: معمولا کسی که اولین بار مراجعه می کند عضو نیست. برای عضویت چه باید کرد؟ مثل اینکه ایشان بعد از بیانات روشنگرانه! من به مساله مهمی متفتن شده بودند با بهجت تمام مرا به اتاقی راهنمایی کردند. با آسانسوری که هر لحظه نگران سقوطش بودی، خودم را به طبقه تعیین شده رساندم.

وارد اتاق شدم. چند دقیقه ای منتظر شدم تا مکالمه آقای مسئول پایان یافت. ظاهرا بحث کشداری بر سر نوع غذای مهمانی جمعه بود. زیرا چند دقیقه بعد از ورود من به آن طرف خط گفتند: خانم ما بیست دقیقه است در مورد این مساله داریم بحث می کنیم بس است! آقا اجازه نشستن دادند. خواسته ام را درمیان گذاشتم . کلمات “سند”، “سانسور” و “کتاب” از لسان مبارکشان شنیده شد. سپس اخم فرمودند. کمی دست و پایم را جمع کردم! بعد با همان اخم شکار افکن آشکارا فرمودند: این اسناد را برای چه می خواهید؟ عرض شد: تحقیق دانشجویی است. گفتند: نمی شود . علت؟ فرمودند تحقیق جدی نیست! ما که نمی توانیم اسناد گرانبهای ملت را به راحتی در اختیار همه قرار دهیم. بعد کمی مهربان تر فرمودند: شما هم تصدیق می کنید که حفاظت وظیفه ماست.

از شما پنهان نباشد من هم رگه هایی از ترسی ناخواسته در درونم شکل گرفت و با خود گفتم نکند تحقیق من موجب آسیب زدن به میراث ملی شود!

اما در آن سال هر روز در کلاس ها مفاهیمی چون آزادی اطلاعات و رسالت کتابدار در تسهیل اطلاع رسانی و…مطرح بود. من هم ساده لوحانه چنان مفاهیمی را باور کرده کرده بودم. معترضانه گفتم: به شما چه ارتباطی دارد که من برای چه کاری این اسناد را می خواهم و اصولا تشخیص جدی بودن یک تحقیق با کیست؟ چنان قیافه مبارکشان در هم رفت و تلخ شد که با خود گفتم با صد من عسل سبلان هم قابل چشیدن نیست.

قاطعانه فرمودند: شما در مورد اسناد صحبت می کنید. سند حرمت دارد. مربوط به ملت است نمی شود آن را دست هر کس داد. ترس گفته شده در درونم بیشتر شد اما گستاخانه پرسیدم که مقام بالاتر شما کیست تا با او صحبت کنم. گفتند: بیخود خود را به زحمت نیندازید. قانون اینجا همین است. بدون خداحافظی از اتاق بیرون آمدم. دانشجویی بودم که مصمم شده بود که آزادی جریان اطلاعات را در این زمینه به کرسی بنشانم و به خواسته‌ام برسم.

با پرس و جو اتاق مقام مافوق را یافتم. بعد از کمی معطلی اجازه دادند وارد شوم. خواسته ام را گفتم و از عکس العمل همکارشان گله کردم. با نگاهی عاقلانه نصیحت فرمودند: عزیزم شما جوانید. اسناد سرمایه های ما هستند. ما حتی خودمان هم با شرایط خاصی به آنها مراجعه می کنیم. هراس داریم و نگرانیم که از آنها دشمنانمان سوء استفاده کنند. آهسته آهسته هراس از اسناد در درونم افزون می شد و مصصم شده بودم که برای حفظ حرمت اسناد آن سازمان را ترک کنم. اما نیروی آزادی اطلاعات تفوق پیدا کرد و پرسیدم: بالاخره سازمان شما یکی از وظایفش اطلاع رسانی از این اسناد است. اگر من ایرانی بخواهم از این اسناد استفاده کنم برای اثبات دشمن نبودن و جدی بودن پژوهشم چه باید بکنم؟ اصولا بفرمایید که دشمن با اسناد سانسور کتاب در دوره پهلوی چه غلطی می تواند بکند؟ مثل اینکه از سماجت من کلافه شده بود. پس از نصیحت های مشفقانه در استفاده نکردن از اسناد! فرمودند که تنها راهش این است که یک نهاد رسمی برای ما نامه بنویسد تا بررسی کنیم.

دو روز بعد با نامه ای از رئیس دانشکده در مقابل میز مقام مافوق بودم. مرا به فردی که اولین ملاقات را با او داشتم ارجاع داد. وارد اتاق شدم. کماکان مشغول گفتگوی تلفنی بود. انتظار ورودم را نداشت. چهره در هم کشید و به مکالمه پایان داد. نامه را روی میزش گذاشتم. بی هیچ گفتگوی دیگری فرمی را مقابلم گذاشت. مفصلا مشخصات فردی و موضوع تحقیق و اطلاعات اضافه دیگری را خواسته بود. فرم را تکمیل و تحویل دادم. فرمودند دو روز دیگر بیایید.

روز موعود حاضر شدم. به زمان نهار و نماز برخورد کرده بود. یک ساعتی منتظر ماندم. در نمازخانه کسی حضور نداشت. پس از دقایقی پنج شش نفر از یکی از اتاق ها خارج شدند. معلوم شد که نهارخوری و نمازخانه اختصاصی دارند! سه حلقه میکروفیلم تحویلم دادند و گفتند پای دستگاه بنشینم و اطلاعات خواسته شده را پیدا کنم. حاصل یک ساعت رویت میکروفیلمها گزینش سه صفحه بود که تاحدی به کار تحقیقم می آمد . مراحل چاپ آن سه صفحه هم به خوشی طی شد. در رویت صفحه ها متوجه شدم که در اثر بی دقتی تهیه کنندگان میکروفیلم قسمتی از مطالب یکی از صفحات حذف شده است مجددا به مسئول مراجعه و طلب اصل سند را کردم . محکم فرمودند که “در اختیار گذاشتن اصل سند ابدا امکان ندارد” . من هم که هراس از سند به در درونم جوانه زده بود با این تاکید رشد بیشتری یافت و تثبیت شد.

در آن مراجعات به نتایج زیر رسیدم:

– اصل برائت که از اصول مسلم حقوق موضوعه ایران است در این نوع مراکز پذیرفته نیست . برای استفاده از اسناد در کشور خودت ابتدا باید برائت خود را از اتهام سوء استفاده از اسناد اثبات کرد.
– بعد از اثبات برائت باید موجه بودن اهداف خود را از مطالعه اسناد برای کارشناس به اثبات رساند.
-سند چنان حرمت و احترامی دارد که استعلام اصل سند توسط مراجعه کننده آروزیی دوریاب است. اگر بختیار باشید فقط می توانید تصویر اسناد را ببینید.

پرده دوم
چند سال پیش برای شرکت در اجلاسی در لندن بودم. از یکی از سفارتیان که عهده دار کار فرهنگی بود خواستم که ترتیبی دهد تا بازدیدی از آرشیو ملی بریتانیا داشته باشم. مثل اینکه خواست نامشروعی کرده بودم، با احتیاطی آمیخته با ترس فرمودند: ورود به آنجا خیلی سخت است و جای آن هم در گوشه ای از لندن است و دور تا دورش آب است! باید مکاتبه کنیم. طول می کشد. شما هم که بیشتر از دو روز در اینجا توقف ندارید. فقط توانستم آدرس آرشیو ملی را از او بگیرم.

خیلی راحت با مترو خودم را به نزدیکی آرشیو ملی رساندم. با توجه به سند هراسی که از قبل در وجودم شکل گرفته بود با احتیاط وارد شدم.

خانمی مسئول پاسخگویی بود، خواسته ام را در میان گذاشتم. گفتم: معاون کتابخانه ملی ایران هستم. قصد دارم از آرشیو شما بازدیدی داشته باشم. با گشاده رویی گفت: دو راه وجود دارد . یکی این است که شما به عنوان معاون کتابخانه ملی ایران ابتدا ملاقاتی با معاون آرشیو داشته باشید سپس بازدید کنید . راه دیگر اینکه به عنوان یک مراجعه کننده معمولی برای شما کارت عضویت صادر کنیم . گفتم کدام شیوه سریعتر است؟ گفتند صدور کارت عضویت! نگاهی به گذرنامه من انداختند و مرا هدایت کردند که دریکی از کامپیوترهایی که به همین منظور تعبیه شده بودند مشخصاتم را وارد کنم . اطلاعات بسیار مختصری خواسته بودند. مجموعا همه مذاکرات و تکمیل فرم 5 دقیقه طول نکشید که کارت عضویتم را به من تحویل دادند . باور نمی کردم که به این آسانی بتوانم عضو آرشیو ملی بریتانیا شوم. با خود گفتم لابد کارتی موقتی برای ورود است. سوال کردم گفتند خیر عضویت شما دائمی است و می توانید از اسناد استفاده کنید!

با کشیدن کارت از یکی دو درب عبور کردم و وارد سالن اصلی شدم. تعداد زیادی گرم مطالعه بودند. برای یافتن اطلاعات هم می شد از سیستم کامپیوتری استفاده کرد و هم از برگه دان. بعضی کارتها دستنویس بودند. در برگه ای درخواست کردم که چند سند از سفارت بریتانیا در ایران را ببینم. اسناد مربوط به خفیه نویسان (جاسوسان) آن سفارت در دوره قاجاریه بود. چند دقیقه بعد کارتنی جلوی من بود. اتفاقا اسناد به خط بسیار خوش فارسی بودند. آزاد بودم که از آنها یادداشت برداری کنم ویا با پرداخت مبلغی شخصا اسکن یا کپی تهیه کنم.

از مسئول سالن پرسیدم که آیا محدودیتی برای ارائه اسناد دارید؟ گفتند که معمولا اسناد پس از سی سال آزاد می شوند و بعد از آزاد سازی ما موظف به در اختیار گذاشتن آن ها به مراجعان هستیم. حتی قبل از سی سال هم می توان درخواست مطالعه اسناد را داد که به طور موردی مورد بررسی قرار می گیرد. معمولا اصل اسناد در اختیار قرار می گیرند. به جز مواردی که اثر جنبه هنری داشته ویا درشرایط آسیب پذیری باشد. در این موارد تصویر سند در اختیار قرار می گیرد. اسناد ما متعلق به همه نهاد ها و از جمله وزارت امور خارجه است و… در پایان آن بازدید به این نتیجه رسیدم که :

– اصل برائت حتی برای اتباع خارجی برقرار است و نیازی به اثبات حسن نیت نیست!
– نیازی به توضیح علت مراجعه و توجیه دلائل پژوهش نیست.
– لمس و مطالعه اصل سند در بسیاری از موارد بی مشکل است و در صورت ضرورت از آن تصویر تهیه می شود.
– اسناد سازمانهای مهمی در آن مجموعه گرد آمده که پس از آزادسازی قانونی، همه افراد اجازه دسترسی به آنها را دارند.

پرده سوم
گذران دوران مرا معاون آرشیو ملی کشور کرده است. استقرار در ساختمانی 17 طبقه که فقط پنج طبقه در دل خاک دارد. ساختمان معظمی که قطعا در ساخت آن تلاش های فراوانی مبذول شده است. گرچه انتخاب زمین نامناسب در منطقه “چاله هرز” آخرین مخزن را تبدیل به استخری متروک کرده است که دائما باید موتورهای آب، نشتی را تخلیه کند. هوای مخازن آن چنان سنگین است که کار را برای کارمندان زحمت کش آن بخش ها بسیار مشکل می کند. چند روزی نمی گذرد که متوجه می شوم میزان مراجعات این ساختمان معظم با بیش از دوصد کارمند از تعداد انگشتان یک دست هم تجاوز نمی کند! با خود می اندیشدم که ایا علت را باید در سند هراسی گفته شده جستجو کرد و یا عوامل دیگری نیز در این کمبود مراجعه موثرند!

در بررسی ها عوامل زیر را بی تاثیر نمی دیدم :

– نحوه برخورد با مراجعان به همان سبک و سیاقی بود که در پرده اول ذکرش رفت. با آنکه بیشتر کارکنان سازمان افرادی زحمت کش و دلسوز هستند اما در بدنه آن عناصری وجود دارد که با برخوردی شعاری و پیچیده و بزرگ جلوه دان کارها به نام “احترام به اسناد” ، ” حفظ میراث” و “تعصب شغلی” عملا مانع دسترسی همان مراجعان قلیل به اسنادند و از عوامل اصلی سند هراسی هستند. این یکی از نکاتی است که مشاور محترم رئیس جمهوری نیز از آن پرهیز داده اند: “ان‌شاءالله این پدیده تعصب‌آمیز اداری به اینجا سرایت نکند و اسناد در اینجا فقط بایگانی نشوند، بلکه مورد استفاده هم قرار بگیرند”!
— وجود ساختمان بلند مرتبه و هیبت سرسرای ورودی نیز بر این هراس می تواند بیفزاید. خدا زنده یاد مهندس شریعت طراح ساختمان کتابخانه ملی را رحمت کند. وقتی در کمیته برنامه ریزی از او پرسیدیم که چرا برای ساختمان کتابخانه ملی طبقات بیشتری در نظر نگرفته است توضیح داد که ساختمان های فرهنگی مثل کتابخانه باید خضوع داشته تا مراجعه کننده در مراجعه به آن دچار هراس نشود .لذا کم طبقه با روکار آجر خاکی رنگ در نظر گرفته شده است. ساختمان های پر ابهت شایسته وزارت دفاع و دارائی است.

باید اذعان داشت که قلّت مراجعه به مراکز اسنادی و از جمله آرشیو ملی را نباید فقط حاصل کاستی های فوق دانست. عوامل دیگری نیز بر آن تاثیر گذارند که به دو نمونه آن اشاره می شود:

– اصولا گرایش به استفاده از اطلاعات هنوز در این آب و خاک اقبال بایسته را پیدا نکرده است و به اطلاعات کمتر به عنوان یک ارزش نگاه می شود.

– کاستی مهم دیگری که بر بر میزان مراجعه به آرشیو ملی بی تاثیر نیست وضعیت غنای کیفی مجموعه آن هاست. مثلا سازمان هایی که اسنادشان می تواند بیشترین مراجعه را داشته باشد از تسلیم اسناد خود به آرشیو ملی استنکاف می کنند. آقای یونسی هم به درستی به این مهم اشاره کرده اند :” ما در داخل کشور هم برای انتقال اسناد به این سازمان با مقاومت شدید مواجه می‌شویم. در وزارتخانه‌های ما اسناد مختلفی هست که یا با بی‌اطلاعی و یا براثر تعصب به اینجا منتقل نمی‌شوند. میلیون‌ها سند در قوه قضائیه موجود است که الان برای آن‌ها هیچ فایده‌ای جز اشغال مکان ندارد و در گونی‌ها در جاهای نمور از بین می‌روند. برگ‌برگ‌ آن‌ها ارزشمند است. در ارتش جمهوری اسلامی ایران، وزارت خارجه و همه وزارت‌خانه‌های دیگر بسیاری از اسناد از دوران قاجاریه و پس از آن در بایگانی‌ها در حال از بین رفتن است. این‌ها باید شناسایی و منتقل شوند و در اینجا درست نگه‌داری شوند. این حرکت چند سال پیش شروع شد، اما با مقاومت وزارتخانه‌ها مواجه شد. مهمتر از این‌ها در وزارت اطلاعات و وزارت دفاع و… هم دریایی از اسناد وجود دارد که همه آن‌ها باید به اینجا منتقل شوند. این اسناد تا کی باید در بایگانی‌ها نگهداری شده و منتشر نشوند؟ تا کی باید سند محرمانه تلقی شوند؟ بر هر سندی مهر محرمانه و سری می‌زنیم و جامعه، محققان و پژوهشگران از آن محروم‌اند. بر اساس مقررات، شورای اسناد ملی که نمایندگانی از قوای سه گانه و افراد صاحب نظر در آن شرکت دارند ، در مورد وضعیت اسناد سازمان ها باید تصمیم گیری کند اما نهادهای موازی عملا بدون اعتنا به این شورا راسا اقدام به انتشار اسناد کرده اند . بعضی از این نهادها حتی منتظر گذشت زمان قانونی تعیین شده نشده و بعضی از اسناد را در قالب کتاب منتشر کرده‌اند!

[1] phobias
[2] Belonephobia
[3] Altophobia
[4] Catoptrophobia
[5] Neophobia
[6] Papyrophobia
[7] Bibliophobia

ايميل ارسال خبر: info@lisna.ir فکس: ۸۹۷۸۱۵۸۷-۰۲۱شماره پیامک: ۳۰۰۰۹۹۰۰۹۹۴۹۰۰
نظرات
پاسخ 00افسون ثابت پور|Iran|10:09 – 1393/10/16
آنگاه که تشکیلات قرین با ترس باشد، جایگاه کاوش و تفحص در رتبه ای پس از حراست از دانش قرار می گیرد.
پاسخ 02فرامرز مسعودي|Iran|09:47 – 1393/10/16
جناب دكتر خسروي مطلب مهم و ارزشمندي را مطرح كرده‌اند كه جاي تامل و تفكر دارد. برخي از همان سازمان‌هايي كه فرمودند در برابر انتقال اسناد مقاومت مي‌كنند، ترجيح مي‌دهند اسناد گرانبهايي كه از نظر آن‌ها مزاحم و جاگير هستند را بدون سروصدا نابود سازند تا اينكه بخواهند آن‌ها را منتقل كنند. به نظرم شايد بتوان با كمك كتابداران و آرشيويست‌هاي سازمان‌ها چاره‌هايي انديشيد. به نظرم نياز به ارتباط و تعامل بيشتر ميان اين كتابداران و سازمان اسناد و كتابخانه ملي وجود دارد.
پاسخ 02روح‌الله سلیمانی‌پور|Iran|17:01 – 1393/10/14
درود بر دکتر خسروی عزیز. موضوع مهمی را با بیانی شیوا مطرح کرده‌اید.
پاسخ 07کتابدار|Azerbaijan|10:48 – 1393/10/14
متاسفانه فوبیا اسناد به کتب مجوز گرفته و مجوز داده شده ی وزارت فرهنگ هم تسری پیدا کرده است…
کتابخانه های عمومی مامن کتب بی کیفیت و بدون مخاطب شده است!

منبع : http://www.lisna.ir/Away/17961-%D8%B3%D9%86%D8%AF-%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C

فردی که تشنه نیست، به دنبال آب نیست!

مصاحبه با لیزنا :
در ادامه سلسله گفتگوها با اساتید علم اطلاعات و دانش شناسی درباره کاهش میزان استقبال متخصصان حوزه از کارگاههای آموزشی و همایشهای برگزار شده خبرنگار لیزنا با دکتر فریبرز خسروی، معاون پژوهش، برنامه ریزی و فناوری سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، گفتگویی انجام دادیم؛ آنچه در ادامه می خوانید حاصل گفتگوی خبرنگار لیزنا با وی در همین خصوص است.khosravidr

معاون پژوهش، برنامه ریزی و فناوری سازمان اسناد و کتابخانه ملی در پاسخ به سؤال خبرنگار لیزنا در خصوص میزان جذابیت کارگاهها و همایشهای برگزار شده در حوزه علم اطلاعات و دانش شناسی اظهار داشت: در کارگاهها و همایشها، معمولا برگزارکنندگان سعی دارند به موضوعاتی بپردازند که از جذابیت بیشتری برخوردار است. اما به جز چند استثناء، اخیرا این گونه برنامه ها از جذابیت لازم برخوردار نیست.

وی کارگاهها و همایشها را به لحاظ کیفی و علمی در سطح مناسبی ارزیابی نکرد و افزود: به نظر می رسد در مقایسه با گذشته، این کارگاه ها و همایش ها، کیفیت و تاثیرگذاری پیشین را ندارد. (البته استثناهایی نیز وجود دارد). بنابراین میزان استقبال متخصصان حوزه کتابداری از آنها بسیار کمتر شده که در این خصوص، چند دلیل قابل ذکر است. یکی اینکه در جامعه ما حرفه مندان و کارشناسان احساس می کنند کمتر به بازآموزی و افزایش دانش نیاز دارند. «فردی که تشنه نیست، به دنبال آب نیست!» نکته دیگر اینکه مطالب ارائه شده در این همایش ها و کارگاه ها، کمتر با نیاز واقعی کتابداران تطبیق دارد. از سوی دیگر مسائل معیشتی باعث می شود افراد بیشتر در پی آب و نان بوده و فرصت پرداختن به این نوع مباحث را نداشته باشند. به قول آن نویسنده بنیادگرای روسی: “ممکن است فرد در وضعیتی قرار گیرد که حاضر شود کل آثار شکسپیر را با یک جفت کفش تعویض کند!”

مسأله دیگر این است که با غلبه رسانه های جدید و بویژه کارآیی شبکه های اجتماعی، آهسته آهسته باید به فکر نوع جدیدی از این کارگاهها و همایش ها باشیم.

دکتر فریبرز خسروی برگزاری همایشها و کارگاههای حوزه اطلاعات و دانش شناسی را برای طیف گسترده تری از دانش آموختگان رشته های مختلف ضروری دانست و در ادامه تصریح کرد: بهتر است همه افراد جامعه مخاطب محسوب شوند. بهترین شیوه آموزش «سواد اطلاعاتی» است. کتابداران باید منادی آموزش این سواد برای همه اقشار جامعه باشند. ایجاد این مهارت، می تواند تأثیر تعیین کننده ای در کیفیت دانش افزایی افراد ایفا کند.

منبع : http://www.lisna.ir/Talk/17962-%D9%81%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AA%D8%B4%D9%86%D9%87-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D9%86%D8%A8%D8%A7%D9%84-%D8%A2%D8%A8-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA