دیروز در باغ زیبای ارکیده کولالامپور محو تماشای گل های زیبایش بودم که کودکی با پستانکی در دهان ، بیشتر از گل های جذاب، توجهم را جلب کرد. چنان غرق بازی با آی پد خود بود که نه برق چند باره فلاش دوربین اصلا موجب کوچکترین عکس العملی در وی شد ونه توجهی به دوست یا خواهر هم سنش داشت !. دیدن این صحنه این سوال را به ذهن متبادر می کند که آیا اصولا نسل آینده توجهی به باغ ارکیده های واقعی خواهد داشت یا غرق در ارکیده های مجازی خود خواهد شد و عشق ، محبت ، درخت و انسانیت برایش قالبی دیگر خواهد یافت ؟ البته آنچه را که تا کنون شاید بتوان مسلم پنداشت این است که تداوم دست نسل نو ،صفحه کلید و تداوم چشمش ، صفحه نمایشگر خواهد بود . گرچه طلیعه های مجازی شدن این دو هم آشکار شده است !
بایگانی دسته: جامعه
ربط!
مدت اعتبار گواهی رانندگیم به سر آمده بود. احساس غصبی بودن در رانندگی داشتم! پرس و جو کردم . معلوم شد باید به پلیس+10 مراجعه شود. به نزدیک ترین آنها مراجعه کردم . صفی طویل بود . پوشه ای تحویل دادند و گفتند چون گواهینامه پایه یک داری برای تجدید آن علاوه بر گواهی چشم پزشک باید گواهی عدم اعتیاد هم بیاورید . عرض شد ما را معاف بفرمایید ! همان پایه دو را مرحمت بفرمایید کفایت می کند . این پایه یک مال دوران جوانی در جهاد سازندگی است که شر و شوری داشتیم . اکنون آردمان را بیخته و الکمان را آویخته ایم ! فرمودند نمی شود !
ماراتن شروع شد . لیستی از پزشکان در پوشه نوشته شده بود . تقریبا به به 10 شماره زنگ زدم .بعضی از آنان یک یا دوسالی بود نقل مکان کرده بودند و یا ساعت و روزشان تعویض شده بود . بالاخره در خاک زر خیز قلهک یکی را یافتم. سرافرازانه رهسپار آن ساختمان پزشکان شدم . هرچه گشتم، چشم پزشکی را نیافتم . جلوی مطب متخصص گوش و حلق و بینی ازدحام زیادی بود . از یکی از صف نشستگان پرسیدم . گفتند درست آمده ای ایشان معاینه می کنند . پا پرداخت حق ویزیت متخصص گوش و حلق بینی ، پس از یک ساعت انتظار وارد مطب شدیم . آن هم دوتا دوتا ! روی صندلی نشستیم با دست جلو یک چشم را می گرفتیم و ایشان هم راست و چپ و بالا و پایین شکل را جویا می شد . سپس امر می فرمودند بنشینید و بلند شوید . مهر و امضا . در زمان آزمون چشم ، پیش خودم می گفتم که بالاخره چشم به گوش و حلق نزدیک است. لذا با کمی توسعه و تعمیم تخصص کار ایشان قابل توجیه است . اما تا امروز که این گزارش را می نویسم هنوز ارتباط نشست و برخاست را با تخصص ایشان نتوانسته ام پیدا کنم . احتمالا اگر شما بین رشته تحصیلی روسا و مدیران بزرگترین کتابخانه های کشور با کتاب و کتابداری ربطی پیدا کردید ، من هم خواهم توانست بین آن بشین و پاشو و گوش و حلق بینی ارتباط برقرار کنم !
فردای آن روز که برای آزمایش اعتیاد به آزمایشگاه ویژه رفتم ، سوژه های نابی دیدم که گزارشی دیگر را طلب می کند. وقتی به آقای سرهنگ مسئول آنجا گفتم که آقا چه عیبی دارد که همه این کارها را در یک جا جمع کنید که فرد برای تعویض یک گواهی نامه مجبور به بیش از 5 سفر شهری نشود ؟ نفس عمیقی کشید و چنان بیانیه و قطعنامه ای صادر فرمودند که ترسیدم قطعنامه دانشان پاره شود !
عدل جاری!
دیر وقت از منزل یکی از بستگان عازم خانه بودم . در پیچ کوچه خلق الله زباله های خود را کارسازی و تلی درست کرده بودند.در امتداد نور چراغ ماشین احساس کردم که لابلای زباله ها موجودی دست و پا می زند . از ماشین پیاده شدم . دو پسر بچه که بعدا فهمیدم یکی 14 ساله و دیگری 15 ساله است مشغول جدا سازی زباله بودند.
ابتدا ترسیدند و خیال کردند که معترضم . صدایشان کردم . در پیاده رو نشستیم و غذای نذری را جلویشان گذاشتم . بی اعتنا به قاشق های پلاستیکی با همان دست های آلوده و با ولع شروع به خوردن کردند. یکی به نام عبود از منطقه زرخیز خوزستان و دیگری به نام بسم الله از دره شیعه نشین پنجشیر افغانستان !
فقر و بی سرپناهی هر دو را از دیاری دور در تهران به هم رسانده تا بنده “مافیای طلای کثیف تهران ” قرار گیرند. در ازای جایی برای خوابیدن و یک وعده غذا و مبلغی ناچیز از صبح تا شب باید به جستجو بپردازند و گونی هایی را که چندین برابر جثه آنان است پر کنند و تحویل دهند. از آنان با احتیاط می پرسم شما را اذیت نمی کنند ؟ عبود سر به زیر می اندازد و بسم الله با صدایی خفه می گوید… گاهی خیلی درد داریم… غمناک و بارانی راهی می شوم !آن چه که در زیر پوست این شهر بی تپش می گذرد باید باعث شود که ما اهالی مرده این شهر و مسئولان پر مدعا کلاه هایمان را دو متری بالاتر بگذاریم !
گر بدی سان زیست باید پست
من چه بي شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوايي نياويزم
بر بلند كاج خشك كوچه ي بن بست
گر بدينسان زيست بايد پاك
من چه ناپاكم اگر ننشانم از ايمان خود چون كوه
يادگاري جاودانه ، برتراز بي بقاي خاك
در راه کلام ارزشمند مولا علی به یادم می آید : العدل اوسع الاشیا فی التواصف واضیقها فی التناصف . در مقام توصیفِ عدل ،شعارها وعده های جذابی داده می شود و سخنرانی های مهیجی برایش می شود . اما به گاه وفای به عهد، کار سخت می شود و عدل فقط در حیطه گفتار محبوس می ماند .
عمود منصف آبادانی
بعد از جلسه ای با نخبگان و خبرگان ، برای زدون ملال حاصل از جلسه و تنفس هوایی لطیف راهی چایخانه شدم ! سه جوان در میز بغلی بودند . سعی می کردند با دود قلیان مثلث بسازند . یکی از آنها لهجه شیرین آبادانی داشت . گفت: ایکه کاری نداره من متساوی الاضلاعشو می سازم . به شوخی به او گفتم اگر عمود منصفش هم رسم کنی همگی نهار مهمان من . دقایقی مشغول بود! به خط راست هم راضی شدیم اما او هذلولی می ساخت و می گفت : مثل ایکه هوای آبادان با تهرون فرق داره مه تو ایسگا هفت عکس عامومو می کشیدم! وقتی به آنها گفتم چرا در این هوای آلوده تهران با کشیدن قلیان به خود آسییب بیشتری می زنید . پاسخشان سریع و صریح بود. باید خدا را شکر کنیم که شیشه نمی کشیم !
هنوز انسانیت پابرجاست
شاخص
چندی پیش یادداشتی را با عنوان کلیه ایرانی در به رنگ آینه نوشتم . در آنجا از فقری که عامل آن است نالیده بودم ! ظاهرا دختری اندونزیایی که حتما این یادداشت را به کمک مترجم های الکترونیک دیده ،به تصور اینکه به دنبال کلیه برای نجات بیماری هستم ، یادداشت زیررا همراه شماره تلفن و آدرس خود فرستاده است . این مطلب بیان گر آن است که هنوز انسانیت و شرف انسانی پابرجاست :
I am ready to donate my kidney, i’m indonesian
ZAHRA, 21 years old, Female, Blood Type: A +,
Yogyakarta, No Smoking, No Alcoholic ,
Not consume drugs (No drug), free HIV / AIDS, creatinine 0.7 (go ادامهی خواندن
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان!
شهر حلب این روزها آماج حمله های خودی است و درآن ناله و فغان ساکنان بلند است و هر روز عاشورایی را تجربه می کنند. مولانا نیز با تصویر سازی که ازمراسم روز عاشورای این شهر کرده است مفاهیم زیبایی را در برداشت از واقعه کربلا ارائه داده است . او در این شعر نقد مشفقانه ای را نیز در مورد مراسم عاشورای شهر حلب مطرح کرده است. آنجا که تاکید می کند که ” پس عزا بر خود کنید ای خفتگان ” و یا ” بر دل و دین خرابت نوحه کن” . حوصله کنیم و این تصویر سازی زیبا را بخوانیم:
روز عاشورا همه اهل حلب باب انطاكيه اندر تا به شب
گرد آيد مرد و زن جمعي عظيم ماتم آن خاندان دارد مقيم
ناله و نوحه كنند اندر بكاء شيعه عاشورا، براي كربلا
بشمرند آن ظلمها و امتحان كز يزيد و شمر ديد آن خاندان
نعره هاشان مي رود در ويل و وشت پر همي گردد همه صحرا و دشت
يك غريبي شاعري از ره رسيد روز عاشورا و آن افغان شنيد
شهر را بگذاشت و آن سو راي كرد قصه جست و جوي آن هيهات كرد
اين رئيس زفت باشد كه بمرد؟ اين چنين مجمع نباشد كار خرد
نام او القاب او شرحم دهيد كه غريبم من شما اهل ده ايد
چيست نام و پيشه و اوصاف او؟ تا بگويم مرثيه زالطاف او
مرثيه سازم، كه مرد شاعرم تا از اينجا برگ و لا لنگي برم
آن يكي گفتش كه: هي ديوانه اي؟ تو نه اي شيعه، عدّو خانه اي
روز عاشورا، نمي داني كه هست ماتم جاني كه از قرني به است؟
پيش مومن كي بود اين غصه خوار؟ قدر عشق گوش عشق گوشوار؟
پيش مومن ماتم آن پاك روح شهره تر باشد زصد طوفان نوح
گفت: آري ليك كو دور يزيد؟ كي بده ست اين غم؟ چه دير اينجا رسيد؟
چشم كوران آن خسارت را بديد گوش كرّ ان آن حكايت را شنيد
خفته بود ستيد تااكنون شما؟ كه كنون جامه دريديت از عزا
پس عزا بر خود كنيد اي خفتگان! زآن كه بد مرگي است اين خواب گران
روح سلطاني ز زنداني بجست جامه چه درانيم؟و چون خاييم دست؟
چون كه ايشان خسرو دين بوده اند وقت شادي شد چو بشكستند بند
سوي شادروان دولت تاختند كنده و زنجير را انداختند
روز ملك است و گش شاهنشهي گر تو يك ذره از ايشان آگهي
ورنه اي آگه، برو بر خود گري زآن كه در انكار نقل و محشري
بر دل و دين خرا بت نوحه كن كه نمي بينيد جز اين خاك كهن
ورهمي بيند چرا نبود دلير پشت دار و جان سپار و چشم سير؟
در رخت كو از مي دين فرخي؟ گر بديدي بحر، كوكف سخي؟
آن كو جو ديد آب را نكند دريغ خاصه آن كو ديد آن دريا و ميغ
صدتومنی
دیروز از تجریش به خانه می رفتم . کرایه 600 تومان است. راننده بد اخم از اول گفت پول خرد ندارم . مسافری در بین راه پیاده شد و هفتصد تومان (یک اسکناس پانصدی و یک اسکناس دویستی) به راننده دادو خیلی محترمانه گفت صدتومان باقی مانده ارزش پس دادن ندارد و خدا حافظی کرد. این کار مرا یاد یک آگهی انداخت: چندی پیش در دیوارهای محله آگهی درگذشت بنده خدایی توجهم را جلب کرد. مرحوم صدتومنی گودرزی! آری زمانی صد تومان چنان ارزشمند بوده که برای نشان دادن گرانقدر بودن دخترشان نامش را صدتومنی می گذاشتند. کوچه صدتومنی محله امیریه و کوچه صدتومنی های ته خیابان در مشهد هم تا سال ها حکایت از تجمع پول داران در آن کوچه ها می کرد و اکنون ارزش پس دادن هم ندارد!
تقدیم به ایرانیان زیر ده سال
شاخص
ایمیل یکی از دوستان موجب شد دوباره با کتاب اقتدارگرایی ایرانی تجدید دیداری داشته باشم .
محمود سریع القلم. اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار (تهران : نشر فرزان روز ، 1390 )
دکتر سریع القلم در این کتاب با مطالعه تاریخی و شیوه تطبیقی به بررسی مبانی ساختاری، رفتاری و مدیریتی نظام اقتدارگرا در عصر قاجار (۱۱۹۳ـ۱۳۴۴ هجری قمری) پرداخته است. او اکتشاف نفت را در تشدید دولتی شدن و تشدید اقدارگرایی موثر می داند. وی برای فاصله گیری از اقتدارگرایی معتقداست که قبل از آزادیهای سیاسی، شکل گیری احزاب و رقابت حزبی در یک کشورباید به آزادیهای اجتماعی و انسانی پرداخت و آنها را مرجح دانست.
شاید یکی از زیباترین مطالب کتاب در همان صفحات نخستینش جلوه گر است . سریع القلم کتاب را چنین به فرزندان زیر ده سال این آب و خاک تقدیم کرده است:
تقدیم به ایرانیان زیر ده سال، که در آینده
برای کسب ثروت، به نهاد دولت نزدیک نخواهند شد؛
برای افزایش قدرت کشور، ثروت تولید خواهند کرد؛
ظرفیت نقدپذیری و اصلاح تدریجی را در خود پدید خواهند آورد؛
از فرهنگ واکنش های سریع به خویشتن داری، ارتقاء فرهنگی پیدا خواهند کرد؛
از فرهنگ شفاهی و غیر دقیق به فرهنگ مسئولانه مکتوب، انتقال تمدنی پیدا خواهند نمود؛
از رفتارها و کارهای کوتاه مدت به گستره دراز مدت، رشد فکری پیدا خواهند کرد؛
تضعیف، تخریب و انتقام را از فرهنگ سیاسی خود حذف خواهند نمود؛
به رشد فکری و استقلال فکری از طریق مطالعه حداقل دو ساعت در روز روی خواهند آورد؛
برای ایرانیان دیگر از رانندگی گرفته تا کسب قدرت، حقوق قائل خواهند شد؛
از رشد و موفقیت دیگران به طور واقعی خوشحال شده و درس خواهند آموخت؛
غرور بی جا، حسادت و ناجوانمردی را به سکوت، احترام و گذشت تبدیل خواهند کرد؛
دروغ گوئی و وارونه جلوه دادن واقعیت ها را از نظام معاشرتی خود با دیگران حذف خواهند نمود؛
برای کسب قدرت،به اصل رقابت و فرصت برای دیگران اعتقاد خواهند داشت؛
و پس از رسیدن به قدرت، فقط دوره محدودی، صرفاً برای تحقق کارهای بزرگ، در قدرت خواهند ماند.
پلی به سوی …
شاخص
همانگونه که در طرح زیر می بینید این روزها به شدت نسبت به سلامت سفرهای هوایی احساس تردید می شود. اما واقعیت چیز دیگری است. تعداد تلفات
جاده ای مثل سایر آمارها قبض و بسط زیادی دارد .این آمار از 23000 تا 10000 در نوسان است اما اگر به میانگین این آمار استناد کنیم تعداد تلفات جاده ها رقمی در حدود 16500 نفر در سال است . یعنی سالی 83 هواپیمای 200 نفره ! در حالی که طی ده سال گذشته مجموعا 986 نفر از طریق هوایی عروج فرموده اند! لذا به نظر می رسد طراح محترم بهتر است این پل را از جاده ها به بهشت متصل کند!
بستنی!
داستان ذیل این روزها در ایمیل ها رد و بدل می شود . این ریشه یابی چنان استادانه نوشته شده است که خواننده ایرانی ابتدا تصور واقعی بودن آن را دارد. اما نگاهی به تاریخچه و ریشه لاتین این واژه نشان از کاذب بودن این داستان استادانه است!
تا به حال به این اندیشیده اید که چرا هرگز در هیچ گزارش یا رسانه خارجی در مورد اینکه بستنی ، این لیسیدنی پرطرفدار، در کجا و توسط چه کسی ساخته شد هیچ حرفی به میان نیامده ؟! جواب این سوال در کتاب `مردم دوران مشروطه` در قفسه های خاک گرفته کتابخانه ملی موجود است که نیز افتخار دیگری است برای ما ایرانیان .
داستان از اینجا شروع میشه که فردی به نام کریم باستانی ملقب به کریم یخ فروش پسر جوانی از شهر ری در بازار آن زمان (خیابان جمهوری امروز) بساط یخ فروشی داشت . یکی از مشتریان غالبا دائمی کریم کارمندان سفارت انگلستان در همان حوالی بودند . این مواجهه هر روزه کارمندان با کریم رابطه صمیمانه را بین آنها پدید آورد . کارمندان برای کریم که انگلیسی بلد نبود نام کریم یخی یا همان به گفته خودشان آیس کریم را برگزیدند . در اواسط درگیریهای دوران مشروطیت کریم برای جلب بیشتر مشتری اقدام به پخش یخ در بهشت مبادرت ورزید . و در همین دوران و برای اولین بار با مخلوط کردن شیر و یخ و زرده تخمه مرغ و گلاب و شیره ملایر اولین بستنی تاریخ بشریت را ساخت. که مورد استقبال اهالی بازار و همسر سفیر انگلیس قرار گرفت مغازه ای در همان حوالی توسط سفیر انگلیس به کریم اهدا شد که بر سر در آن به زبان انگلیسی اسم فامیل کریم ( باستانی ) bastani نوشته شده بود که ایرانی ها به اشتباه بستنی می خواندند . در زمان افتتاح فروشگاه سفیر انگلیس با گفتن :
we name it after you
اسم محصول را به احترام کریم آیس کریم گذارد
میرزا حسنخان مستوفی , مستوفیالممالک دوران مشروطیت ، در کتاب خاطراتش مینویسد این پدرسگ ( کریم باستانی ) لیسیدنیی ساخته است از سردابهای یزد سردتر ، از لب یار شیرین تر، از پنبه خراسان نرمتر. سالها بعد کریم با یکی کارمندان سفارت انگلیس به نام الیزابت بسکین رابینز ازدواج کرده و به انگستان و بعد از آن به امریکا مهاجرت میکند .