اهي بايد به دور خود
يک ديوار تنهايي کشيد
نه براي اينکه
ديگران را از خودت دور کني
بلکه ببيني چه کسي
براي ديدنت
ديوار را خراب مي کند
ژان پل سارتر
اهي بايد به دور خود
يک ديوار تنهايي کشيد
نه براي اينکه
ديگران را از خودت دور کني
بلکه ببيني چه کسي
براي ديدنت
ديوار را خراب مي کند
ژان پل سارتر
#سیاوش شاعر تاجیک
تو اندوه پر از عصیان و شور كیستی، دریا
ز سر بگذشته جان ناصبور كیستی دریا؟
در این هنگامه های خاكساری های خاك آلود
چنین پاكیزه و زیبا غرور كیستی دریا؟
زمین چندی ست دیگر گریه كردن را نمی داند
تو در مژگان او اشك بلور كیستی دریا؟
در این دوری كه ناجور است ساز زندگی اینسان
نوای دلنواز تار جور كیستی دریا؟
عطر «جوی مولیان» و نکهتش
ما ز شعر رودکی بوئیدهایم
ما همه از آب رودک خوردهایم
ما ز درد رودکی روئیدهایم!
از گلرخسار شاعر تاجیک
لایق شیرعلی
هــر کـه دارد در جـهان گم کرده ای در زمیــن و آســمان گــم کـرده ای
باک نی، گر داوری گـم کـرده است یــا امـیـد سروری گــم کرده است
زهــر بـادا شـیــر مــادر بـر کسی کـو زبـان مـــادری گـم کرده است
یعنی اگر داغ و درفش مان کنند و به
میخ و سیخ مان بکشند و از دروازه ی
شهر آویزانمان فرمایند و… اگر سر
به سر تن به کشتن دهیم عمرا که کتاب
بخوانیم. ما اصلا یک جور مقاومت
عجیبی در برابر کتاب خواندن داریم
که تفلون در برابر چسبیدن غذا به
ماهی تابه ندارد. چنان نسبت به
کتاب خواندن نفوذناپذیریم که
ایزولاسیون هیچ پشت بامی نسبت به
باران و برف چنین عایق نیست. یعنی
حاضریم وقت مان را با خاراندن پسِ
سر و شمردن شوره های روی شانه مان
تلف کنیم اما دو صفحه یا چهار خط
کتاب نخوانیم.
یکی از بارزترین خصوصیات ما
ایرانیان که دیگر دارد به
شناسنامه مان تبدیل می شود و اوراق
هویتی و شاخصه ی ممیزه ی ماست همین
کتاب نخواندن است.
جالب این است که تمام دک و پُزمان
به گذشته ی مکتوبمان است که بع له…
اما به حال و گذشته و آینده ی مکتوب
خود به اندازه ی ی تخم گشنیز (مودب
برخورد کردم) هم اعتنا نداریم.
عملا و علنا به کسانی که کتاب می
خوانند می خندیم. آشکارا اگر کسی
کتاب خوان باشد جزو قوم یعجوج و
ماجوج می دانیمش. معتقدیم تا وقتی
می شود رفت جُردن یا خیابان
اندرزگو یا… (هر شهری، محلی) دور
دور کرد خریت محض است وقتت را حرام
کنی و کتاب بخوانی.
اگر کسی در خانه اش کتابخانه دارد
انگار در توالت منزلش بند رخت
کشیده و رویش پیژامه آویزان کرده
باشد.
در اثاث کشی یخچال سایدبای ساید و
حمل و نقل آن برای مان از بدیهیات
است اما چهارتا کارتن کتاب را
بدبارترین، سنگین ترین و مزاحم
ترین اثاثیه می دانیم (جالب این
است که عزیزانی که شغل شریف شان
همین جابجایی بار و اثاثیه و اسباب
کشی است هم از یخچال فریزر و
لباسشویی و گاز و کمد… کمتر گله
دارند تا از کارتن های
کتاب!)
مملکتی که تیراژ کتاب در آن شده
پانصد ششصد جلد، مردمانش نباید
دکتر بروند؟ یعنی صفا می کنیم برای
خودمان. کتاب فروشی ها می شود
پیتزافروشی، کتابخانه ها حداکثر
شده قرائت خانه ی پشت کنکوری ها،
تیراژ کتاب لای باقالی، کتاب خوان
ها (اگر بیابیم) اهالی مریخند، ما
هم که باحالیم! همه هم که شیرین
زبان و طناز و بذله گو، از طرف می
پرسی آخرین کتابی که خوانده ای کی
بوده؟ می گوید می خواستم آخرین
درسم را پاس کنم. بعد هم هرهر می
خندد طوری که بیست و یک دندان خراب
از مجموع سی و دو دندانش را می شود
شمرد. خب کتاب نمی خوانی که مسواک
هم نمی زنی بعد می شود این و نق
میزنی به
قیمت دندانپزشکی!
خوشبختانه تنها مسئله ای که بین
تمام صنوف از پزشک و داروساز
دندانپزشک تا کارمند و راننده و
حسابدار و مکانیک و باغبان و…
مشترک است همین کتاب نخواندن است!
یعنی اصلا می شود آن را میثاق جمعی
ما دانست و یقین داشت همه تا همیشه
بر آن وفادار خواهند ماند. کُرد و
ترک و فارس و گیلک و مازنی و … هم
ندارد. شکر خدا تمام اقوام و طوایف
مختلف ما نیز در یک اتحاد
ملی-میهنی بر سر کتاب نخواندن به
توافق و تفاهمی چنان سترگ دست
یازیده اند که بی آن که جایی ثبت اش
کنند از هر قانون مثبوت و مضبوطی
گرانقدرترمی شمارندش و در پاسداشت
آن به جد و به جان می کوشند!
آن طرف دنیا تیراژ کتاب هایشان
میلیونی است و یک دهه ای می شود ای
بوک را هم فراگیر کرده اند اما ما
توانسته ایم طی یک دهه ی اخیر
تیراژ کتاب هایمان را به یک سوم
کاهش دهیم و از شوق این امر همگی
لامبادا برقصیم و احساس شعف کلیه ی
منافذمان را پر کند… .
از : ابراهیم رها . چقدر خوبیم ما (تهران: نشر مروارید، 1394)
شعر زیبایی است . می دانید از کیست؟
باران که شدى مپرس ، اين خانه ى کيست..
سقف حرم و مسجد و ميخانه يکيست..
باران که شدى، پياله ها را نشمار…
جام و قدح و کاسه و پيمانه يکيست…
باران ! تو که از پيش خدا مى آیی
توضيح بده عاقل و فرزانه يکيست…
بر درگه او چونکه بيفتند به خاک
شير و شتر و پلنگ و پروانه يکيست
با سوره ى دل ، اگر خدارا خواندى
حمد و فلق و نعره ى مستانه يکيست
اين بى خردان،خويش ، خدا مى دانند
اينجا سند و قصه و افسانه يکيست
از قدرت حق ، هرچه گرفتند به کار
در خلقت حق، رستم و موریانه يکيست
گر درک کنى خودت خدا را بينى
درکش نکنى , کعبه و بتخانه يکيست
دیروز دوستی از قول یکی از وزرای سابق ملاقات درس آموزی را نقل کرد که شنیدنی است :
چند سال پیش آن وزیرایرانی با سلطان قابوس ملاقاتی داشته است . سلطان به وزیر ما میگوید: ما با کمک عده ای از همراهان وقتی به قدرت رسیدیم گروهی از همراهان سر ناسازگاری گذاشتند و اصطلاحا به اپوزیسیون پیوستند .
روزی با خبر شدم که یوسف بن علوی که از همراهان نزدیکم بود به جرم اقدام مسلحانه دستگیر و زندانی شده است .
شبانه به زندان رفتم . به او گفتم که این راه را باهم شروع کرده ایم .چرا چنین پیش آمده است؟ سه راه را به تو پیشنهاد می کنم : اول : سرمایه ای مکفی را در اختیارت می گذارم خودت و خانواده ات از کشور خارج شو و تا آخر عمر با عزت زندگی کن. دوم : فلان هکتار زمین را در اختیارت می گذارم به کار کشاورزی و تولید بپرداز و از سیاست فاصله بگیر. سوم : با ما همراه شو و به کمک ما بیا . بن علوی لحظه ای تامل کرد و راه سوم را برگزید . او را همراه خودم از زندان بیرون آوردم !! اکنون بن علوی چند ده سالی است وزیر امور خارجه بسیار با نفوذی است !
چند شب پیش 250 دانشجو میهمان کتابخانه ملی بودند. آنان زبان آموزانی هستند که در 42 کشور در دوره های زبان آموزی فارسی شرکت می کنند. این دانشجویان با همت مرکز سعدی شناسی و دانشگاه شهید بهشتی به مدت یک ماه در یک دوره آموزشی شرکت می کنند. شور و اشتیاق آنان وصف ناپذیر بود. چنان اشعار مولانا ، سعدی و حافظ را با لهجه های شیرین سرمستانه می خواندند که غرور آفرین بود.
به آن شیرین دهنان و حاملان قند پارسی برای انتخاب این زبان زیبا تبریک گفتم . غنای زبان و فرهنگ پارسی موجب شد که ایرانیان اسلام را بپذیرند اما زبان عربی را نه ! اتفاقی که در مصر با تمدن چند هزار ساله اش رخ داد. با پذیرش اسلام زبانشان نیز عربی شد. اما ایرانیان نه تنها زبان خود را حفظ کردند بلکه با تدوین دستور زبان عربی بر غنای آن افزودند. بهیوده نیست که حسنین هیکل روزنامه نگار معروف مصر زمانی گفته بود: اگر فردوسی را نداشتید شما هم مثل ما عرب بودید.
باید قدردان کسانی باشیم که در گسترش زبان و ادب فارسی کوشا هستند. نقل خاطره ای در این زمینه ، مربوط به بیش از نیم قرن پیش درس آموز است :
“حاجی هاشم بیگ پیرمرد صد و چند ساله ایرانی مقیم استامبول برای نگارنده نقل می کرد که مرحوم حاجی رضا قلی خراسانی مدیر و سرپرست دبستان ایرانیان به امر سلطان عبدالمجید به تهمت شورش طلبی به زندان افتاد و مدت چهار سال و نیم در حبس بود. روزی من (حاجی هاشم بیگ) برای احوال پرسی به محبس رفتم . چند مجیدی (1)به من داده گفت این مختصر وجه را به دبستان ایرانیان بدهید. پس از تحقیق معلوم شد مرحوم حاجی رضاقلی در زندان به مامورین محبس زبان و ادبیات فارسی یاد می دهد و حق التعلیم خود را به دبستان ایرانیان اهدا می کند که در محبس هم از ترویج زبان و ادبیات فارسی محرم نماند . ”
مجله: یغما » آبان 1328 – شماره 18 (- از 367 تا 368
1- نام سکه ای معادل پنج قران از نقره در عثمانی منسوب به سلطان عبدالمجید(دهخدا)