رواداری و تحمل

 

تعامل و تعاطی اندیشه و آموختن همزیستی علمی و گفتگوی غنا بخش  به دور از تملق و مداحی های رایج از مهمترین دستاوردهای نشست های موفق علمی است. روا داری و دوری از مطلق اندیشی برای جامعه ای که با آن فرهنگ بزرگ شده هدیه ای آسمانی است.هنوز  در بسیاری از کلاس های دکتری این مملکت تدریس به صورت متکلم وحده و دستوری انجام شده  مخالفت و بحث در افاضات استادان محترم بعضا ذنب لایغفر تلقی می شود. ما باید بیاموزیم که با هم گفتکوی بی مخاصمه داشته باشیم و تحمل اندیشه مخالف را بیابیم.باید آموخت که در بحث های علمی می توان مخالف و منتقد بود در عین حال دوستانه سخن گفت و دوستانه نقدها را تجزیه و تحلیل کرد و از سایه سار هم افزایی حاصل از آن متنعم شد. . و اصولا عدم وجود تنوع و حتی تضاد اندیشه درمحیط آکادمیک آنجا را به پادگان شبیه تر خواهد ساخت .باید آموخت که در حوزه فرهنگ نمی توان سرهنگی کرد. گرچه در جوامع اطلاعاتی و دانشمدار پادگان و سرهنگ هم تعریف دیگری یافته اند.

نشست های دانشجویی زمینه بسیار مناسبی برای تجربه و تمرین همکاری و تعامل علمی و پویایی اندیشه و عمل و تحمل و رواداری است.

با آنکه نتوانستم در همایش دانشجویی شهید بهشتی حضور یابم اما در روزهای قبل از آغاز سمینار شاهد تلاش های ارزشمند و پیگیری های دلسوزانه عزیزان بودم . بعدا نیز اخبار شفاهی و کتبی موفقیت این عزیزان در برگزاری حرفه ای این همایش بسیار امید بخش بود. به آنان تبریک می گویم.

در گروه بحث دونامه توجهم را جلب کرد : نامه آقای ریسمانباف و پاسخ خانم پازوکی .بدون اینکه بخواهیم در محتوای دو نامه داوری کنیم این دو نامه را سرشار از واقع بینی رواداری و تحمل می یابیم. اگر حاصل کنفرانس تبادل همین دونامه بوده باشد سمینار به اهداف خود رسیده است که مسلما بسیار بیش از این بو ده است.

در ادامه متن دو نامه آمده است.

*******************************************************************************************************

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم آذر 1385ساعت 2:46  توسط فریبرز خسروی 

رواداری و تحمل! لازم مي دانم تا يك دست مريزاد و تشكر صميمانه داشته باشم از كلية دست اندركاران خوب و كوشاي همايش مباني حرفة كتابداري و اطلاع رساني در ايران (دانشگاه شهيد بهشتي). يكي از نكات جالب توجه در اين همايش كه شفاهاً نيز به دوستان دست اندركار عرض كردم، دقت، نظم، آداب­داني و كوشش بي­وقفة آنان براي حصول رضايت و رفاه شركت­كنندگان بود، كه در جاي خود قابل تقدير است. بنده شخصاً خود را موظف مي­دانم تا به طور ويژه از خانمها پازوكي و آبيار و نيز آقايان رشيدي و رمضاني و ساير دوستان­­شان سپاسگزاري كنم. نكتة ديگري نيز هست كه مي خواهم بدان اشاره كنم و ان شاءالله كه سبب سوء تفاهم و موضع گيري عجولانة برخي قرار نگيرد و به بحران و تشنج جديدي در گروه بحث نينجامد. اميدوارم كه دوستان بپذيرند كه ذكر اين نكته فارغ از حسد و بغض و فقط و فقط به جهت تقويت و حمايت از اين گونه حركتهاي دانشجويي و اداي تكليف حرفه­اي است. آنچه كه مورد توجه و تأمل بود، نتيجة داوري مقالات است. اوّلاً پيشنهاد مي­كنم تا در همايش­هاي آتي معيارهاي روشن و دقيقي براي داوري مقالات تعيين و اعلام علني شود و در پايان نيز به هر يك از شركت­كنندگان در همايش، ميانگين نمرة هيأت داوران را به تفكيك هر معيار اعلام كنند تا آنان دقيقاً بدانند كه مثلاً از مقالات ديگر در چه زمينه­هايي چه كم داشته­اند؟ و نقاط ضعف­شان كدام است؟ به عنوان نمونه من سه معيار را پيشنهاد مي دهم. معيار اول، ميزان ارتباط موضوعي مقالات با محورهاي اعلام شده در همايش: تا بدين ترتيب برخي از دوستاني كه به ماشين توليد مقالات در حجم بالا شهرت دارند! و به قول جناب آقاي دكتر حري براي هر همايشي از قبل چندين عنوان مقالة آماده در چنته دارند، از ديگراني كه حقيقتاً در چارچوب همايش و در وقت محدودي دست به قلم مي برند، تمايزي حاصل شود. معيار دوم، نو بودن ايده و موضوع مورد بحث: اين معيار و رعايت آن، حقيقتاً كساني را كه با چند كپي و پيس ساده، چند مطلب مرتبط و نامرتبط را از چند نفر كنار هم مي چينند و يك شبه توليد علم مي كنند !!!، و كساني كه از روي تعمق و تأمل و با پيش زمينة ذهني چندماهه و بلكه چندساله، نظر مي­دهند، تميز خواهد داد. معيار سوم، انطباق موضوع و محتواي مقاله با مقتضيات و نيازهاي روز فضاي پژوهشي رشته: بايد به آناني كه با درك واقعيات زمانه و نيازهاي جاري و آتي رشته دست به قلم برده اند، بيش از نويسندگاني كه در خلاء فكري خود در گوشة كتابخانه، بي توجه به آنچه كه حقيقتاً مورد نياز روز رشته است، چيزي مي نويسند، بهاء داد. نكتة مهمي كه در اينجا ناچارم بدان اشاره كنم اين است كه با تأسف فراوان برخي از دوستان كتابدارِ ما، نه به خاطر تعهد حرفه­اي و تلاش براي بهبود ارتقاء اين رشته، لحظه­اي از نوشتن­هاي دامنه­دار باز نمي ايستند، كه به واقع، گاه به جهت آنكه كه كار در كتابخانه را دون شأن خود مي دانند و به چيزي كمتر از ژست آموزشي و پژوهشي قانع نيستند، با ولع هر چه تمام تر فقط مي­نويسند و مي­نويسند و …. شايد به جا باشد كه به جاي ذوق زده شدن از اين همه توليد مقاله، ريشه يابي عميق­تري صورت گيرد؛ و زمينه براي توليد مقالات عالمانه­تر و كيفي­تر فراهم گردد. مهم است كه بدانيم اين روزها «كه مي­گويد؟» از اين كه «چه مي گويد؟» به مراتب مهم­تر شده است! پيشنهاد ديگر من آن است كه ضمن احترام و اقرار به توان علمي و قدرت قضاوت سليم دانشجويان عزيز مقاطع مختلف، شايد بهتر باشد كه در همايشهاي دانشجويي، دوستان خوب دانشجو كار صد در صد علمي قضاوت و داوري در باب مقالات را به اعضاي هيأت علمي معتبر و مطمئن بسپارند و خود عهده­دار كارها و امور اجرايي شوند تا از رهگذر آن، هم تجربة كار گروهي و مشاركت جمعي را به دست آورند و هم با قرار گرفتن در فضاي علمي- پژوهشي اين همايشها به تقويت بنية علمي خود همت گمارند. ضمن آنكه شايسته است از آن دسته از اعضاي هيأت علمي به عنوان داور دعوت شود كه در محورهاي همايش، خود صاحب تجربة علمي و سوابق انتشاراتي قابل قبولي باشند. به هر روي، اگر حقيقتاً دوستان و همكاران عزيز در پس اين گونه همايشها فقط و فقط به فكر اعتلاي حرفه هستند، كه مطمئناً هستند، مي­بايست در داوري مقالات، آنقدر علمي و ضابطه­مند عمل كنند كه اعتبار علمي اين گونه همايش­ها كه مي­بايست مورد حمايت جدي قرار گيرند، خدشه دار نگردد؛ كه در صورت چنين خدشه­اي مطمئناً يا برخي از پژوهشگران در شركت در اين گونه همايش­ها در آينده دچار ترديد خواهند شد و يا ترجيح خواهند داد كه مقالات دست چندمِ از قبل آماده­شان را در اين گونه مجامع ارايه دهند! به هر حال نتيجة داوري همايش به گونه­اي بود كه در اتفاقي جالب، يكي از داوران محترم همايش ، به اين نتيجه رسيد كه اصلاً موضوع داوري در همايشهاي اين­چنيني را در مقاله­اي به نقد و بررسي گذارد. بنده ضمن تبريك به دوستاني كه مقالات آنها در اين همايش پذيرفته و برگزيده شده­اند، اميدوارم كه تمامي مطالب اين يادداشت را صرفاً به خود منتسب نكنند، چرا كه بنده به طور كلي اشارات و پيشنهادات مذكور را ارايه دادم. فراموش نكنيد كه مقالة بنده نيز جزو مقالات سه گانة برتر بود، ولي به عنوان نمونه فكر مي كنم كه در حقّ مقالة خوب و بديع آقايان زره ساز و زاهدي جفا شد! و دست آخر اينكه، شب گذشته خبر جالبي را از استاد عزيز، سركار خانم رهادوست دريافت كردم. مطلع شدم كه يكي از داوران محترم همايش به ايشان اطلاع داده­اند كه تصميم دارند كه در باب موضوع داوري مقالات در همايشهاي حرفة ما مقاله­اي تحقيقي بنويسند. اميدوارم اين يادداشت كوتاه براي ايشان مفيد واقع گردد. با تشكر و سپاس و به اميد ارتقاء حرفة كتابداري و اطلاع­رساني امير ريسمانباف جناب آقاي ريسمانباف سلام با تشكر از محبت و حسن توجه شما و با تبريك مجدد بابت احراز رتبه سوم در اولين همايش كتابداري و اطلاع رساني دانشگاه علوم پزشكي شهيد بهشتي، اميدوارم بتوانم پاسخگوي ذهن جويا و پوياي شما پژوهشگر و دانش جوي عزيز و فرهيخته باشم. جناب آقاي ريسمانباف، اين خوبست كه ما با توجه به ديد كلي و دقت نظر اساتيد بزرگوار تصميم بگيريم و نظر آنان برايمان ملاك اصلي باشد اما فراموش نكنيم كه همايش دانشجويي چيزي فراتر از ارائه مقاله و چاپ و جايزه است. ما در همايش ها، همكاري، همياري و احترام متقابل به نظريكديگر و به ديگر مطالب ارائه شده را مي آموزيم. از سوي ديگر، همانطور كه از نام “همايش دانشجويي” بر مي آيد، ركن اصلي كار بر پايه فعاليت و ارزيابي و ارزش گذاري هاي دانشجويي است. از اين رو مي بايست در كنار نظر اساتيد بزرگوار و ارجمند دانشجويان نيز به كار و فعاليت گمارده شوند. همانطور كه در كار اجرايي فعاليت در كنار بزرگترها بسيار آموزنده و راهنمايي هاي آنان راهگشاست، در كار علمي و داوري نيز همكاري با اساتيد نكات ارزنده و ارزشمندي براي آموختن و به كار بستن دارد كه محل اصلي فراگرفتن آن نيز همانا فعاليت هاي دانشجويي و بالاخص همايش هاي دانشجويي است. البته اين نكته هم قابل توجه است كه مسلما دانشجويان ديد جامع و كل نگر اساتيد را ندارند، از اين رو مي بايست ضمن همكاري دو جانبه و همفكري با يكديگر، زحمت اصلي و تكيه نهايي را بر نظر بزرگترها نهاد كه خداي ناكرده حقي به جهت كم تجربگي ما از پژوهشگري تضييع نشود. به همين دليل هم بود كه در اين همايش، نمره اساتيد با ضريب 3 و نمره دانشجويان با ضريب 1 لحاظ شده بود. اين يعني اينكه نظر همه ي داوران دانشجو (هر شش نفر) معادل دو نظر از جانب اساتيد است و به نظر ما اين نسبت خوبي براي ارزيابي بود. (اين درحالي است كه همايش ما هم به طور كامل از سوي دانشجويان كارشناسي و با همفكري و همكاري اين دوستان برگزار گرديد.) از سوي ديگر فراموش نكنيم كه همايش هاي دانشجويي در درجه نخست مي بايست مناسب فكر، پسند و مورد قبول دانشجويان باشد. به همين دليل حذف نظرات دانشجويان درواقع خارج كردن حالت معنايي دانشجويي بودن است. چرا كه اگر مقاله اي در همايش دانشجويي بناي پذيرش و احراز مقام داشته باشد مي بايست از ديد دانشجويان تاييد شود؛ اين قطعا بي انصافي است كه ما انتظار داشته باشيم همايشي دانشجويي ترتيب دهيم كه اكثرفعاليت هاي اجرايي و علمي آن را دانشجويان انجام دهند، منتها در داوري مقالات عنان اختيار را از دانشجو – به صرف دانشجو بودن و كم تجربه بودن و عدم تاييد صلاحيت علمي از ديد ما- بگيريم. بعلاوه تمام تلاش و دقت نظر در همايش ها اينست كه داوران از ميان افرادي انتخاب شوند كه در عين بي طرفي، دقت نظر و اشراف موضوعي، افرادي ارزشمند در حيطه علمي- دانشجويي باشند. (باور كنيد كه دقت در انتخاب اساتيد هيات علمي و دانشجويان داور به يك نسبت بوده است. همان تكيه علمي كه شما به اساتيد هيات علمي مان داشتيد را نسبت به داوران دانشجو نيز داشته باشيد. تنها گناه دانشجو اينست كه به سبب دانشجو بودن مطرح و شناخته شده نيست. اما شما در سختگيري انتخاب و اعتماد به نظر آنان شك نكنيد.) و اما در مورد معيارهاي داوري: اتفاقا سركار خانم رشيدي (دبير كميته علمي ما) هفته ها مشغول تهيه و تدوين و ويرايش چندين و چند باره چك ليست داوري مقالات بودند. من خود به شخصه شاهد بودم كه ايشان با چه دقت و وسواسي معيارها را از منابع مختلف استخراج و ضمن بحث و مشورت با اساتيد گوناگون سعي در جمع بندي و تدوين ليستي جامع و مانع داشتند. تا در نهايت معيارهاي مختلف تهيه و براي داوري ارائه شد و مطمئنا هر زمان كه بخواهيد و يا لازم باشد ايشان آماده اند تا تمامي اسناد و مدارك و شواهد و قراين و متون داوري را خدمت شما و هر دوست عزيز ديگري كه مايل به كسب اطلاعات بيشتر باشد به طور تمام و كمال ارائه كنند تا خداي ناكرده شك و شبهه و ابهامي در ذهني باقي نماند. شايد شما فكر كنيد كه يك دانشجويي كارشناسي نمي تواند به درستي بر مقاله ي ارزنده اي از يك دانشجوي دكتري نظارت و داوري داشته باشد، اما به نظر من، فهم، برداشت و اثرپذيري يك مطلب آنقدر مهم است كه اعتماد و تكيه به يافته ها و برداشت هاي ذهني در سطوح تحصيلي مختلف، ارزش رتبه بندي ها را دو چندان مي كند. مجددا از لطف و محبت و توجهي كه مبذول داشتيد صميمانه سپاسگزارم. شاد و سربلند باشيد.

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم آذر 1385ساعت 2:46  توسط فریبرز خسروی گفتگو

مقایسه

 

همه آنان که از Yahoo Messenger استفاده می کنند امروز این پیام را  مشاهده کرده اند.

yahoomessengerteam: Yahoo! Messenger will be performing scheduled maintenance on December 8 from 5.30 PM PST to 7.30 PM PST. During this period, you might experience problems when using Yahoo! Messenger

این سرویس رایگان  اخلال دو ساعته ای را که قرار است پدید آید از قبل هشدار داده است . مقایسه بفرمایید با وب سایت های وطنی و به ویژه وب سایت های بعضی کتابخانه ها و مراکز اطلاع رسانی صاحب نام و ادعا که بعضا یک هفته تعطیلند !وقتی هم به آنان اطلاع می دهند تجاهل می فرمایند و یک هفته دیگر هم تعطیل می مانند!!

 

+ نوشته شده در  جمعه هفدهم آذر 1385ساعت 3:49  توسط فریبرز خسروی  گفتگو

فارسی در اینترنت چهارمین زبان

فارسی در اینترنت چهارمین زبان پر مراجعه دنیاست و به نسبت جمعیت رتبه اول است در خبرها به نقل از کتاب نسرین علویان آمده است:زبان فارسی چهارمین زبان از نظر حجم در اینترنت است. این رتبه  به نسبت جمعیت فارسی زبان  در مقایسه با جمعیت سایر زبانها،  مقام اول است. یعنی زبان فارسی مقام اول را در به کار گیری از این رسانه  به دست آورده است. شمار وبلاگ های فارسی درحال حاضر بیش از وبلاگ های اسپانیایی، آلمانی، ایتالیایی و چینی است .طبق آخرین داده های آماری، 64 هزار وبلاگ ایرانی تا کنون ثبت شده اند. درحالیکه بعنوان مثال در کشور همسایه ایران “عراق” تنها 50 وبلاگ ثبت شده اند. از عمر  نخستین وبلاگی که درایران ثبت شده است فقط  5 سال می گذرد. + نوشته شده در  یکشنبه بیست و هشتم آبان 1385ساعت 1:57  توسط فریبرز خسروی وبلاگ گفتگو

کتابخانه مجلس

 

چند سال پیش که آقای کروبی رئیس مجلس شده بودند ظاهرا مساله تعویض ریاست کتابخانه مجلس مطرح شده بود .از طریقی از من نظر خواهی کردند . در آن زمان آقای ابهری چند سالی بود که مشغول شده بودند و با کم و کیف کار درگیر بودند. در پاسخ به آقای کروبی نوشتم که اگر قصد دارید تخصص گرایی کنید و فرد متخصص مدیری را بیابید کاری شایسته خواهد بود.ولی اگر می خواهید فردی سیاسی را به این کار بگمارید این بنده خدا که سیاسی هم هست و با کار اشنا شده و کارهای مثبتی هم انجام داده است تغییرش بی معناست و…..و ظاهرا پست های اینچنینی در قاموس تصمیم گیرندگان کاملا سیاسی تلقی می شوند .

جابجایی اخیر آقای ابهری و آمدن آقای دکتر جلالی(نماینده سابق ایران در یونسکو) نیز به نظر می آید با همین رویکرد انجام شده است.

گرچه این تخصص گریزی در کتابخانه های بزرگ و کوچک، محل تامل بسیار است باید امیدوار بود و کمک کرد که ریاست جدید کتابخانه مجلس با استفاده بهینه از متخصصان بتواند منشا خدمات ارزشمندی شود.

چند سال پیش با مرحوم دکتر مزینانی مطالعاتی در باره ساختار سازمانی کتابخانه های مشابه در سطح جهان انجام دادیم . آنها برای حل مشکل مدیریت در این نوع کتابخانه ها که ریاستش سیاسی است اغلب پستی با عنوان معاون اجرایی تعریف کرده اند. ما هم برای محفوظ ماندن سازمان از قبض و بسط های سیاسی در چارت سازمانی آن زمان پیشنهاد کردیم که پست مدیر اجرایی متخصص تعریف شود که همه کارهای کتابخانه به او ارجاع شود . در آن زمان کارشناسان سازمان برنامه فرمودند چنین پستی در ساختار تشکیلات ایرانی تعریف نشده است!!؟ .

 

+ نوشته شده در  شنبه نوزدهم خرداد 1386ساعت 3:47  توسط فریبرز خسروی  وبلاگ گفتگو

در احوال عبد فاني

وقتی این طنز را برای فصلنامه  شماره ۳۹ نوشتم قبل از انتشار آن را به آقای فانی نشان دادم ضمن استقبالل آن را ویراستاری کردند!!

در احوال عبد فاني

آن نادره اهل دايره (دايرةالمعارف) ‌و آن ساحره دارالجنه قزوين، ‌از علماي كتابيۀ بود. چون به كسوت كتابداري درآمد نام از رضوان به كامران بگردانيد. رضوان را به آن دنيا احالت فرمود و كامراني اين سو برگزيد و خود را فاني ملقب ساخت تا دائما بر او تذكار باشد كه كامراني اين دنيا فاني است!

منقول است كه در تولد او هفت شبانه روز دايره نواختند و هفت خروار توتون دست پيچ فرموده تدخين نمودند. همين دو امر موجب اقبال او به دايرةالمعارف و دخانيات گشت به گونه­اي كه اگر احدي در توچال دودي هوا كند و يا در ليدن دايرةالمعارف بچاپد،‌ او در پس قلعه به حالت ابتهاج و انبساط درآمده،‌ ساعت­ها به سماعي خوش مشعول مي­شود.

شبي در خواب ديد كه گونتراگراس اجنبي پاي در كفش قزوينيان كرده و كتاب موش و

گربه را به سرقت برده است،‌ از همان نيمه شب ترجمه را آغازيد و از روي صدق وقتي آخرين جمله را قلمي مي­كرد بر او معلوم گشت كه نه چنان بود كه او در خواب ديده بلكه بالعكس بوده است. از اعظم اعاظم پژوهندگان (همو كه دل شير ميخواهد كه از او سؤال كند و يا زبانم لال نقدي بر او بنويسد) يعني بهاء دين از احوال كامران خان سؤال نمودند با حالتي مخلصانه فرمود:‌ چهل سال است كه يار گرمابه و گلستانيم،‌ ولي معلومم نگشت كه من مراد اويم يا او مريد من است. علت قلت آثارش را جويا شدند فرمود:‌مگر نشنيده­ايد كه فرموده­اند:

قرائت صفحه افضل من كتابة سبعين صفحة!

از اعظم كرامات او اينكه در اين ديار كه كار مشترك يك ساله امري محال است او بيش از 20 سنه است كه با طايفه نساء دست به خلقت سرعنوان زده است. وقتي حيراني خلق را در خلقت اين مخلوق ديد علت را با دو لب مبارك چنين بيان داشت:

آن چه را سلطان العلماء فرموده­اند بنويس گفته­ام چشم و آنچه را گفته­اند ننويس با زهم گفته­ام چشم!

وقتي دراكل فواكه احدي از انامل ايشان با سكين  جفا مجروح گشت خوني به غايت صافي و تمييز جهيدن كرد كه ياران را متعحب ساخت كه اين چه معجزت است كه با كبر سن و اين خون لعل­وار …؟ فرمود:‌ آن را در عدم مناكحت اين عبد فاني بجوييد:‌ به درستي خيرالكلام ما قل و دل ….

ابن سینا و طبقه بندی حکمت

برای ما کتابداران رده بندی علوم همیشه مهم بوده و در مواضع بسیاری بدان می پردازیم. اخیرا چکیده مقاله ای را در سایت آقای محسن کدیور خواندم که نگاه ابن سینا را به طبقه بندی حکمت آن روز متجلی می کند . قرار است این مقاله در نخستین شماره مجله جاویدان خرد نشر یابد. این نشریه  پس از ۲۷ سال دوباره منتشر می شود. “يکي از آثار مسلم الانتساب ابوعلي حسين بن عبدالله بن سينا (370-428) «رسالة اقسام الحکمة» (تقاسيم الحکمة، اقسام العلوم العقلية) است که احتمالا بين سالهاي 392 تا 412 نگاشته شده است. اين رساله از يک مقدمه، 11 فصل و يک خاتمه تشکيل شده است. ابن سينا در اين رساله 15 علم طبيعي، 15 علم رياضي، 7 علم الهي، 3 علم در حکمت عملي، و 9 علم منطقي و در مجموع 49 علم اصلي و فرعي حکمي را به اختصار معرفي کرده و به مهمترين کتب مرجع هر رشته نيز اشاره کرده است. در اين رساله عناوين 20 کتاب ارسطو، و کتبي از افلاطون، اقليدس، بروسن و فرفوريوس آمده است. مفاد اين رساله در ديگر آثار ابن سينا از قبيل مدخل منطق و الهيات الشفاء، دانشنامه علائي، عيون الحكمة و حكمة المشرقيين به نحوي دنبال و تكميل شده است، هر چند اين رساله مشروح ترين اثر ابن سينا در موضوع طبقه بندي علوم و تقسيم حكمت است..

طبقه بندي حكمت از سوي ابن سينا در اين رساله متخذ از ميراث ارسطوئي است. استخوان بندي تقسيم حكمت به نظري و عملي، و تقسيم ثلاثي هر يك، در دوران اسلامي در دو رساله «التنبيه علي سبيل السعادة» و «ما ينبغي ان يقدم قبل تعلم فلسفة ارسطو» فارابي و «مفاتيح العلوم» خوارزمي به چشم مي خورد. طبقه بندي اصلي حكمت رياضي و طبيعي نيز قبلا در رساله «کمية کتب ارسطوطاليس و ما يحتاج اليه في تحصيل الفلسفة» کندي آمده است.

اهميت اين رساله از سوئي در تثبيت موارد فوق از سوي ابن سينا و تبديل آن به طبقه بندي رسمي در دوران اسلامي است، چرا كه اكثر طبقه بندي هاي فوق در كتاب پرآوازه «احصاء العلوم» فارابي رعايت نشده است. از سوي ديگر ناشي از ابتكارات ابن سينا در فصول چهارم، نهم و دهم اين رساله (فصول حكمت عمليه و حكمت الهيه) است.

تقسيم سياست مدني به علم مُلک و علم نواميس؛ تأسيس علم نواميس (دين شناسي فلسفي)؛ پافشاري بر عدم مخالفت حکمت با وحي و شريعت، اعتبار احکام وحي در حوزه ممکنات عقلي، و اذعان به محدوديت ادراک عقلي و خضوع عقل در برابر مفاد وحي در قلمرو ياد شده از ابتکارات اين رساله است. اين راه که با کندي آغاز شد، با ابن سينا به بالندگي رسيد و با رويکرد «اصالت فلسفه» فارابي متفاوت است.

ابن سينا مجردشناسي فارابي در «احصاء العلوم» را به سه بخش خداشناسي، عقل شناسي و شناخت نفوس سماوي تجزيه کرد. جزئيات و تفصيل هر پنج بخش با ابن سينا به اوج خود مي رسد، هرچند اين تقسيم نه از سوي ابن سينا و نه از سوي ديگر حكيمان در عمل رعايت نشده است. دو علم وحي شناسي فلسفي و آخرت شناسي فلسفي به عنوان علوم فرعي الهي براي نخستين بار توسط ابن سينا در اين رساله مطرح شده اند. ابن سينا در شرح اين دو علم به نکات مهمي در باب وحي و معاد جسماني اشاره کرده است.

نفوذ رساله اقسام الحكمة در دوران اسلامي به مراتب بيش از كتاب ارزنده«احصاء العلوم» فارابي است. رساله اي كه بتواند متفكراني چون خواجه نصيرالدين طوسي، شهرزوري و قطب الدين شيرازي را به اقتباس (گاه تا حد نقل مستقيم) وا دارد و متفكران صاحب مكتبي چون غزالي را از تأثير خود بي نصيب نگذارد، جايگاه رفيعي در تاريخ طبقه بندي علوم در جهان اسلام دارد. رساله اقسام الحكمة ابن سينا يكي از سه اثر تأثير گذار حوزه «طبقه بندي علوم» در دوران اسلامي، و از زاويه «منبع شناسي فلسفي» يکي از سه اثر اصلي اين دوران است. متن كامل اين رساله به زبانهاي لاتين، فرانسوي (3 بار) و فارسي و پاره هائي از آن به عبري و انگليسي ترجمه شده است.

عليرغم انتشار مكرر دو چاپ غير مصحح، تصحيح انتقادي اين رساله براي نخستين بار بر اساس چهار نسخ خطي شماره هاي 4754 و 4755 كتابخانه دانشگاه استانبول،4651 كتابخانه ملك تهران و4852 کتابخانه اياصوفيه استانبول كه تاريخ كتابت آنها بين سالهاي 588 تا 724 است (گزيده شده از ميان 58 نسخه خطي) منتشر مي شود. از دستاوردهاي اين تحقيق كشف اثر محتمل الانتساب تازه اي از ابن سينا به نام رساله «اقسام علوم الاوائل» است.”

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم خرداد 1387ساعت 4:36  توسط فریبرز خسروی 

خروج میراث فرهنگی

خروج میراث فرهنگی  یکی از مشکلات مطرح در حوزه فرهنگ کشور است. در سال های  اخیر شنیده ایم که مجموعه های گرانشنگی از کشور خارج شده است. حتی در بعضی موارد باقیمانده آن به علت نیافتن مشتری! به کشور بازگشته است.گاهی وراث محترم که انگیزه و شناخت لازم را ندارند از روی سودجویی و یا نا آگاهی  بی رحمانه موجب پراکنده شدن مجموعه و نابودی ان شده اند. اخیرا نوشته ای از آقای عبدالله شهبازی را با عنوان “چگونه مي‌توان قاچاق ميراث فرهنگي ايران را مهار کرد؟ ” خواندم. این نوشته به ویژه در باره قوانین موجود نگاه جدیدی دارد که اطلاع از آن مفید به نظر می رسد: “در سال‌هاي اخير انهدام و غارت آثار باستاني و ميراث فرهنگي ايران اوجي بي‌سابقه و گستره‌اي بنيادبرافکن يافته است. موج سازمان‌يافته خارج کردن آثار باستاني از ايران از اوائل سده نوزدهم ميلادي آغاز شد و در تمامي دوران قاجاريه و پهلوي تداوم يافت. اين تکاپو پس از انقلاب اسلامي نه تنها قطع نشد بلکه در چارچوب جديدي ادامه پيدا کرد. اين بار، دست‌اندرکاران تاراج ميراث فرهنگي ايران، در کنار اقدامات پيشين خود، بخشي ديگر از بقاياي مستند هوّيت کهن ايراني را نشانه گرفتند: سرقت و خارج کردن سنگ قبرهاي کهن و درهاي ابنيه و بقاع مقدس و محترم (معروف به «امام‌زاده‌ها») و ساير آثاري که ميراث مکتوب ملّي و اسناد تاريخ ايران به‌شمار مي‌روند. امروزه، کمتر «امام‌زاده‌اي» را مي‌توان يافت که سنگ قبر يا در کهن آن از گزند دستبرد در امان مانده باشد. اين «امام‌زاده‌ها» الزاماً از تبار ائمه (ع) نيستند بلکه بسياري از آن‌ها آرامگاه بزرگان و عرفا و شهداي برجسته اعصار گذشته است و تعدادشان در سراسر ايران به ده‌ها هزار مي‌رسد.

در فارس، از جمله در موطن من- منطقه باستاني کوهمره سُرخي، در سال‌هاي اخير هيچ بقعه محترمي از گزند حفاري و سرقت در امان نمانده و هيچ سنگ قبر کهني بر جاي نمانده مگر شايد در مواردي معدود که تصادفاً ناشناخته مانده باشند. سرقت سنگ قبر بزرگ و باشکوه مولانا ايوري (در روستاي ايور Ayyur سياخ دارنگان) از مواردي است که مرا به شدت متأثر کرد. حدود ده سال پيش، به کمک چند تن از سکنه روستاي ايور و با تميز کردن حجم زيادي از خاک‌هايي که آن را پوشيده بود، اين سنگ قبر مرمرين و بسيار زيبا را، متعلق به نيمه دوّم سده پنجم هجري/ سده يازدهم ميلادي، با دقت ديدم؛ نوشته‌هاي آن را خوانده و يادداشت کردم ولي متأسفانه، به علت همراه نداشتن دوربين، عکسي از آن برنداشتم. دريافتم که مولانا ايوري از عرفاي بزرگ شيعي است که در کشتار بزرگ شيعيان فارس به دست سلاجقه متعصب ضد شيعي در سده پنجم هجري/ يازدهم ميلادي به شهادت رسيده. اين همان کشتار الپ ارسلان (سلطنت در سال‌هاي 455- 465 ق.) است که راوندي در راحةالصدور آن را چنين توصيف کرده است: «سلطان الب‌ارسلان به همه عالم تاختن کرد و پارس بگرفت و بر شبانکاره [ايلات و عشاير] تاخت و خلقي بسيار از ايشان بکشت.» اشعار منقوش بر گرداگرد سنگ قبر نفيس و کم‌نظير او شايد تنها بقاياي مکتوب براي شناخت وي بود و نشان مي‌داد مولانا ايوري شهيد عارف و شاعري بزرگ بوده است. سال بعد، در سفر مجدد از تهران به شيراز، براي گرفتن عکس به ديدن اين بقعه رفتم و با تأسف ديدم سنگ قبر ناپديد شده. در سال‌هاي پسين، هر چه در کتب و تذکره‌ها گشتم نامي از مولانا ايوري نيافتم. بدينسان، با سرقت يک سنگ قبر، که شايد براي هميشه منهدم شده، نام يک شخصيت بزرگ ديگر در تاريخ ايران گم شد. 

از معتبرترين بقاع ديگر منطقه فوق، شاه ابوالخير در روستاي رُمقان است که سنگ قبر آن نيز به سرقت رفته و بناي کهن و زيباي آن، شايد با نيت حفاري و کشف «گنج» و سرقت، تخريب شده و بنايي زشت و بي‌سليقه به جاي آن احداث گرديده. سازمان ناکارآمد ميراث فرهنگي بي‌اطلاع و بي‌اعتنا به همه اين فجايع است. 

در کنار اين موج سازمان‌يافته براي بي‌هوّيت کردن بقاع قديمي و از ميان بردن سنگ‌نبشته‌ها و اسناد مکتوب و منقوش تاريخي، ساير انواع سرقت و قاچاق ميراث فرهنگي ايران همچنان، و با شدت، ادامه دارد. از جمله مي‌توان به سرقت نسخه خطي قرآن کريم منسوب به حضرت علي (ع) از موزه پارس شيراز در فروردين 1382 اشاره کرد که يکي از کهن‌ترين نسخ قرآن کريم به‌شمار مي‌رفت. سارقين مسلح، به‌رغم وجود سکه‌هاي فراوان و اشياء بسيار گرانقيمت در موزه فوق، تنها همين يک قلم را به سرقت بردند؛ يعني سرقت هدفمند بود. اين اثر منحصربه‌فرد نيز شايد براي هميشه از تاريخ اسلام ناپديد شده باشد. در اين باره پيش‌تر چنين نوشتم:

«در سال‌هاي اخير آثار باستاني منحصربفرد در سراسر فارس به شکلي سازمان يافته و گسترده به تاراج مي‌رود. در چهار پنج سال اخير موج سرقت درهاي بقاع کهن فارس فراگير شده و اکنون تقريباً نه سنگ قبر کهني به جاي مانده و نه در قديمي و ارزشمندي در امام‌زاده‌اي. چندي پيش (فروردين 1382) نسخه خطي منحصر‌به‌فردي از قرآن کريم، منسوب به خط حضرت علي بن ابيطالب (ع) متعلق به سده اوّل هجري/ سده هفتم ميلادي، در موزه کوچک کلاه فرنگي کريم خان زند (موزه پارس) به سرقت رفت. بارها به اين موزه رفته، با تأسف شاهد دو سه نگهبان فرتوت و خواب آلود آن بودم و چنين فاجعه‌اي را پيش‌بيني مي‌کردم. درباره اهميت اين نسخه همين بس که کهن‌ترين نسخه خطي اوستا به سده چهاردهم ميلادي تعلق دارد (موزه کپنهاک) و کهن‌ترين نسخه خطي تورات (نسخه ابن اشير در موزه سن‌پطرزبورگ) به سده يازدهم ميلادي.» [1]

و بالاخره، در سال‌هاي اخير موج «گنج يابي» چنان گسترده شده که مجلس در سال 1372 قانون ممنوعيت فروش دستگاه‌هاي فلزياب را تصويب کرد. معهذا، مي‌دانيم که اين قانون نه تنها تأثيري در کاهش «گنج يابي» نداشت بلکه، به‌عکس، در سال‌هاي بعد موج فوق بسيار گسترده‌تر شد و حتي به مردم مناطقي تسرّي يافت که فاقد چنين سوابقي بودند.

به اعتقاد من، صرفنظر از سازمان يافتگي سرقت ميراث فرهنگي ايران و وجود مافيايي مقتدر در پشت اين موج و انگيزه‌هاي آزمندانه افراد کم فرهنگ دخيل در اين کار، يکي از مهم‌ترين عواملي که قاچاق «گنج» را سبب مي‌شود، قوانين فعلي است.

قوانين فوق، مانند بسياري قوانين ديگر بازمانده از دوران پهلوي، بسيار بسيط و جاهلانه تدوين شده؛ تا بدان حد که به‌نظر مي‌رسد انگيزه واقعي تدوين‌کنندگان تشويق خروج ميراث فرهنگي و ايجاد رونق در کار قاچاق آثار باستاني و ميراث فرهنگي ايران بوده است. در قوانين جاري هر گونه «گنج» متعلق به دولت است و نه تنها فروش بلکه حفظ و نگهداري شخصي آن نيز جرم محسوب مي‌شود. به اين دليل، کساني که سکه و ساير آثار باستاني ارزشمند، تصادفاً يا با نقشه، به دست مي‌آورند در حفظ سرّ خود مي‌کوشند؛ آثار فوق را يا به عنوان اموال شخصي پنهان مي‌کنند يا، در بسياري موارد، به دلالان و شبکه سازمان‌يافته وابسته به مافياي قاچاق ميراث فرهنگي ايران مي‌فروشند. اين در حالي است که در فقه تمامي مذاهب اسلامي «گنج» متعلق به يابنده آن شناخته شده و از مواردي است که خمس به آن تعلق مي‌گيرد. اين امر از اصول مسلم فقه شيعي است و در همه منابع فقهي گذشته و امروز مندرج مي‌باشد. براي مثال، در رساله توضيح المسايل امام خميني (ره) چنين مي‌خوانيم:

«مسئله 1806- گنج مالي است که در زمين يا درخت يا کوه يا ديوار پنهان باشد و کسي آن را پيدا کند و طوري باشد که به آن گنج بگويند.

مسئله 1807- اگر انسان در زميني که ملک کسي نيست گنجي پيدا کند مال خود او است و بايد خمس آن را بدهد.

مسئله 1808- نصاب گنج بنا بر احتياط 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا است يعني اگر قيمت چيزي را که از گنج به دست مي‌آورد، بعد از کم کردن مخارجي که براي آن کرده، به 105 مثقال نقره سکه دار يا 15 مثقال طلاي سکه دار برسد بنابر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد.

مسئله 1809- اگر در زميني که از ديگري خريده گنجي پيدا کند و بداند مال کساني که قبلا مالک آن زمين بوده‌اند نيست، مال خود او مي‌شود و بايد خمس آن را بدهد ولي اگر احتمال دهد که مال يکي از آنان است بايد به او اطلاع دهد و چنانچه معلوم شود مال او نيست بايد به کسي که پيش از او مالک زمين بوده اطلاع دهد و به همين ترتيب به تمام کساني که پيش از او مالک زمين بوده‌اند خبر دهد واگر معلوم شود مال هيچ يک آنان نيست مال خود او مي‌شود و بايد خمس آن را بدهد.

مسئله 1810- اگر در ظرف‌هاي متعددي که در يکجا دفن شده مالي پيدا کند که قيمت آنها روي هم 105 مثقال نقره سکه دار يا 15 مثقال طلاي سکه دار باشد بنابر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهد ولي چنانچه در چند جا گنج پيدا کند هر کدام آنها که قيمتش به اين مقدار برسد بنابر احتياط خمس آن واجب است و گنجي که قيمت آن به اين مقدار نرسيده خمس ندارد…»

تعارض قوانين جاري عرفي (که «گنج» را کاملاً متعلق به دولت مي‌داند) با احکام شرعي (که «گنج» را کاملاً متعلق به يابنده آن مي‌داند) سبب مي‌شود که جستجوگران و يابندگان «گنج» از نظر شرعي خود را ذيحق و تصرف دولت را تصرف در اموال شخصي خود و نامشروع و غاصبانه بدانند و معامله آن را جايز بشمرند.

براي قطع دست مافياي غارت ميراث فرهنگي ايران به قوانيني روشن و مشخص و دقيق نياز است. در اين قوانين بايد ميان سرقت ميراث فرهنگي (مثلاً سرقت قطعه‌اي از تخت جمشيد يا حفاري در اماکن محترم و مقدس) با کشف «گنج» (آثار کهن زيرزميني اعم از سکه يا هر چيز ديگر) تمايز قائل شد. براي جلوگيري از سرقت ميراث فرهنگي سرمايه‌گذاري و اقدامات حفاظتي جدي اعمال کرد و به عکس براي افرادي که تصادفاً يا حتي در اثر جستجو به «گنج» دست مي‌يابند يا آثاري به‌طور موروثي در خاندان ايشان باقي مانده است «حق» معيني قائل شد و در برخي موارد، از جمله در سکه‌هايي که در لندن و ساير بازارهاي عتيقه به وفور موجود است و معامله مي‌شود، ملکيت شخصي بر اين آثار را، طبق ضوابط معين، به رسميت شناخت. در قوانين دوران پهلوي، دولت مالک همه چيز است مگر عکس آن ثابت شود. تجربه ثابت کرده که دولت مالکي شايسته و قادر به صيانت از اموال خود نيست.

تا زماني که طبق قانون «گنج» متعلق به دولت است و يابنده «گنج» به جاي تشويق تحت پيگرد و مجازات قرار مي‌گيرد، قاچاق آثار باستاني و ميراث فرهنگي ناگزير است و نمي‌توان تفکيکي ميان هزاران هزار جستجوگر «گنج» و غارتگران و سارقين ميراث فرهنگي قائل شد. در اين زمينه، بايد هر چه سريع‌تر چاره جدّي انديشيد و از جمله بودجه مکفي به خريد ميراث فرهنگي و آثار باستاني مکشوفه توسط افراد و انتقال آن به موزه‌هاي ايران اختصاص داد.

تنها از طريق بازنگري در قوانين جاري است که مي‌توان موج رو به گسترش «گنج يابي» را مهار کرد، دکان دلالان و قاچاق‌چيان ميراث فرهنگي ايران را کم رونق کرد و از اين طريق به يکه‌تازي مافياي غارت آثار باستاني ايران پايان داد.”

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت 1387ساعت 19:52  توسط فریبرز خسروی 

اندر حواشی نمایشگاه کتاب

 

دیروز میزگردی با موضوع منابع الکترونیکی و خواندن در نمایشگاه کتاب برقرار بود که من هم دعوت داشتم . به اصل میز گرد و مباحثی که بین ما مطرح شد نمی پردازم که گزارش آن منتشر خواهد شد. اما حواشی کار هم نکات درس آموزی داشت:

وجود انبوه جمعیت مشتاق طبق معمول هر سال انرژی مثبتی را به انسان القاء می کند. پیر و جوان و زن و مرد کنجکاوانه در حرکتند. غرفه هایی که آثار شریعتی را ارئه می کنند همچون گذشته هنوز از شلوغ ترن ها هستند.نیم ساعتی طول می کشد تا با هدایت از راه دور با تلفن همراه و پرس و جوی زیاد محل میزگرد را پیدا کنم.

رادیو نمابشگاه در حال اجرای برنامه است .لابلای گفتگو و کلام  ، گاهی رنگهای خیلی تند موسیقی ایرانی و زمان دیگر اجراهای مختلف گروه اکسیژن و یانی را پخش می کند. در همين حال گروه ارشاد نیروی انتظامی هم در محل مستقر و مشغول انجام وظیفه است.

در محل برگزاری میزگرد آنقدر سر و صدا زیاد است که گاهی مکالمات شرکت کنندگان مفهوم نیست. در فضای مجاور هم جلسه دیگری برقرار است که به وضوح حرفهایشان شنیده می شود. یاد مراسم اهل قبور! می افتم که هر گروهی به کار خود مشغول است و مصیبت مرده خود  می خواند و به تداخل صوتی وقعی نمی نهد.

در فضای بیرونی نمایشگاه عظمت سازه و وسعت ساختمان و ارتفاع گلدسته ها چشمگیر است. با خود فکر می کنم کشور عجیبی داریم : نماز جمعه اش در دانشگاه بر قرار می شود و نمایشگاه کتابش در مصلا !

 وزیر محترم ارشاد  چند روز پیش استدلال با سجع و قافیه ای را در این زمینه بیان  فرموده اند که آنهم درس آموزتر است!:” مصلای ما همان نمایشگاه ماست، دین ما همان سیاست ماست، سیاست ما همان دین ماست

+ نوشته شده در  دوشنبه شانزدهم اردیبهشت 1387ساعت 6:20  توسط فریبرز خسروی

امه سزر

نوجوان بودم که دکتر شریعتی نام و افکار امه سزر شاعر و سیاستمدار سیاه پوست  فرانسوی را مطرح کرد . او از وی به عنوان پیامبر قرن بیستم نام می برد. بعدها که بازگشت به خانه مادری وی را خواندم بیشتر با عظمت روح وی آشنا شدم.سزر در سال 1913 در مارتينيك به دنيا آمد و براي ادامه تحصيلات دبيرستان و دانشگاه به فرانسه رفت. او در طول جنگ جهاني دوم به مارتينيك بازگشت و به تدريس پرداخت. از آثار او مي توان به «من يك سياهم، سياه‌ هم مي‌مانم» و «يادداشت‌هاي بازگشت به سرزمين مادري» اشاره كرد. وي در مجموع 14 اثر در زمينه‌‌هاي شعر و نمايشنامه منتشر كرده و آثار وي به بسياري از زبان‌هاي دنيا ترجمه شده است. این شاعر مارتینیکی ، چهل و هشت سال نماینده «فور دو فرانس» در مجلس ملی فرانسه و پنجاه و شش سال شهردار این شهر بودو در طی این مدت به مبارزه خود علیه تبعیض نژادی ادامه داد. او در سال ۱۹۵۰ در طی سخنرانی برای مقابله با چالش های اجتماعی سخنی درس آموز را بیان داشت::”تمدنی که توانائی حل مشکلاتی را که با آن درگیر می شود ندارد، تمدنی میراست”. سزر با آنکه مفهوم Négritude یا سیاه وارگی و یا سیاه بودگی را مطرح کرد و بر آن تاکید داشت اما می گفت::”من سیاه ام و سیاه می مانم اما هرگز در دام نژادپرستی نمی افتم. هیچ یک از ما درحاشیۀ فرهنگ جهانی نیست. فرهنگ جهان شمول وجود دارد، همین جاست و می تواند همۀ ما را بهره مند و سیراب کند. می تواند ما را گمراه هم بکند. این ما هستیم که باید کار خود را درست انجام دهیم” .

 سزر هفته پیش  بر اثر بيماري قلبي در سن 94 سالگي و در شهر فورت دو فرانس درگذشت.نشریه امانیته بعد از مرگ وی نوشت که امه سزر در زمستان ۲۰۰۵ علیه طرحی که حزب حاکم  UMPبه پارلمان فرانسه آورده بود شورید. در آن طرح بر نقش مثبت استعمار تاًکید شده بود. امه سزر در آن زمان به همین دلیل حاضر به ملاقات با سارکوزی در مارتینیک، مدافع این طرح نشد. پس از کنار گذاشتن این قانون وقتی در مسافرت بعدی سارکوزی، امه سزر با او ملاقات کرد نسخه ای از سخنرانی معروف  سال 1950خود  را به وی اهدا کرد. امه سزر در آن سخنرانی می گوید :”فاصله میان تمدن و استعمار بی نهایت است.  از همۀ لشکرکشی های استعماری و مقررات و ضوابط آن حتی یک ارزش انسانی نمی توان استخراج کرد”.

+ نوشته شده در  یکشنبه یکم اردیبهشت 1387ساعت 3:7  توسط فریبرز خسروی 

نیکوس کازانتازاکیس

 از آشنایی من با این نویسنده بیش از سه دهه می گذرد. هنوز حس خوش حاصل از مطالعه کتاب مسیح باز مصلوب را با خود دارم!. “مانیولیوس چوپان “نقش مسیح را در یک نمایش روستایی در کرت به عهده می گیرد . کم کم روحیات مسیح در وی تاثیر می گذاردو برای نجات انسانها دردهای بسیاری را تحمل می کند و سر انجام … نشر این کتاب و سایر آثار او جنجال زیادی در یونان و سایر کشورها برانگیخت .حتی کشیشان کرتی هم وطنش او را مرتد خواندند.اما آثار او در عرصه ادبیات بسیار تاثیر گذار بوده است . آلبرت شوایتزر بعد از مطالعه مسیح بازمصلوب گفته بود که در همه عمرم کتابی چنین تکان دهنده نخوانده بودم. گزارش مراسم بزرگداشت در زیر نقل می شود: کتابخانه ملی ایران، شب یکشنبه ۲۵ فروردین، شاهد بزرگداشت پنجاهمین سال درگذشت نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده معروف یونانی بود. “زوربای یونانی”، “مسیح بازمصلوب”، ” آخرین وسوسه مسیح” و “برادرکشی” آثاری هستند که نام او را در ذهن ها جاودانه می کند.مراسمی در هفته گذشته در کتابخانه ملی برای بزرگداشت وی برگزار شد که بازتاب وسیعی یافت. بی بی سی چنین انعکاس داد:

برپاکنندگان این مراسم -که عنوان “ایران و یونان؛ دیدار دوباره” را به خود گرفته بود- به غیر از تجلیل این نوینسده، در پی تحکیم روابط فرهنگی بین دو کشور نیز بودند.

به همین خاطر سفیر یونان در ایران، دکتر مرکوریوس کارافوتیاس در ابتدای جلسه ضمن اشاره به روابط چهارهزار ساله سیاسی و فرهنگی بین ایران و یونان، به عنوان سمبل همکاری فرهنگی، یکی از کتابهای کازانتزاکیس را به علی اکبر اشعری، معاون فرهنگی رئیس جمهور هدیه داد تا آن را به عنوان اولین کتاب یونانی در غرفه مختص یونان در کتابخانه ملی قرار دهند. سپس علی اکبر اشعری رییس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران توضیح داد: “هر چند کازانتزاکیس هیچ گاه نتوانست قرارگاه فکری مشخصی پیدا کند، اما آثار او معرف منازلی هستند متنوع و گاه متضاد که او در سفر فکری خود طی کرده است. گاه به بودا دل می بندد ، گاه به مسیح روی می آورد، اما چون این منزلگاه ها روح تشنه او را سیراب نمی کند، به تفسیری زمینی از دین روی می آورد و انعکاس این رویکرد در نوشته هایش موجب خشم بسیاری و جلوگیری از انتشار برخی آثارش می شود.” پیام کاردار ایران در آتن نیز توسط حمیدرضا افشار، استاد دانشگاه خوانده شد: “اولین بار توسط کتاب “سرگشته راه حق” با آثار کازانتزاکیس آشنا شدم. او همه عمرش را بر سر تجربه، فهم و درک ادیان، فرهنگ ها و سنت های گوناگون گذاشت. بسیاری او را مرتد شمردند، برخی او را یک مسیحی واقعی می دانند، اما واقعیت این است که او هیچ وقت نظر مثبتی نسبت به روحانیان مسیحی و کلیسای ارتودوکس نداشت. او به تناوب و گاه در آن واحد هم مسیحی بوده، هم بی دین، هم آنارشیست و هم حکیم. او به هیچ مکتبی تعلق ندارد و بنیانگذار هیچ مکتبی نیست. او قبل از هر چیز یک یونانی است و بیش از هر چیز یک کِرتی اصیل.”

آخرین سخنران این بزرگداشت، محمدرضا دربندی، مدیر کل بخش اروپا و امریکای سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی بود که به بررسی عرفانی آثار نیکوس کازانتزاکیس پرداخت. او موشکافانه در آثار این نویسنده بزرگ یونانی به جستجوی مطالبی پرداخت که شباهت هایی با نظریه های اسلام داشتند.در بخش نهایی دکتر ونجلیس ونیتیس، استاد جوان ایران شناسی در دانشگاه لیدن هلند، بخشی از زندگی نامه نیکوس کازانتزاکیس را خواند و فاطمه معتمدآریا و کنستانتین پاسالیس وزیر مختار سفارت یونان در ایران به نوبت بخشی هایی از نوشته های وی را به زبان فارسی و یونانی دکلمه کردند.

نیکوس کازانتزاکیس

نیکوس کازانتزاکیس، مهمترین نویسنده یونان در قرن بیستم است که در سال ۱۸۸۳ میلادی در جزیره کِرت یونان بدنیا آمد و در سال ۱۹۵۷ در فرایبورگ آلمان درگذشت. او بعد از مرگش، در سال ۱۹۶۴ زمانی که کارگردان مشهور یونانی، میشل کاکویانیس، فیلم “زوربای یونانی” را بر اساس رمان وی ساخت، مشهور شد.

 او در یونان به تحصیل در رشته حقوق پرداخت و در سال ۱۹۰۷ به پاریس رفت تا فلسفه بخواند. وقتی به یونان برگشت به ترجمه چندین کتب فلسفی پرداخت. به فعالیت های سیاسی یونان علاقمند بود و در سال ۱۹۱۱ در دفتر نخست وزیری یونان با سمت مدیرکل وزارت رفاه مشغول به کار شد. چند سال بعد نخست وزیر یونان، او را به سمت وزارت فرهنگ انتخاب کرد.

دانش و تجربۀ او را شاید بتوان نتیجه سفرهایش به کشورهای فرانسه، هلند، آلمان، اتریش، سوییس، امریکا، قبرس، چکسلواکی، اسپانیا، ایتالیا، بریتانیا، مصر، چین، ژاپن و شوروی سابق دانست.

از آثار او می توان به زوربای یونانی، احساسات یونانی، آزادی یا مرگ، مسیح باز مصلوب، آخرین وسوسه مسیح، برادرکشی، بیداری، سرگشته راه حق، گزارش به خاک یونان، سنت فرانسیس، الکساندر کبیر و بسیاری سفرنامه ها و نمایشنامه های دیگر اشاره کرد.

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و هفتم فروردین 1387ساعت 3:49  توسط فریبرز خسروی