پرحرفی

چند رور پیش فرد نیکوکاری چند نفر از متخصصان کتابداری را به مشورت طلبیده بود. قصد او ساخت کتابخانه در نقاط محروم و کم امکانات بود. یکی از همکاران بدون هیچ مقدمه ای شروع فرمودند:

شما می خواهید کتابخانه عمومی باشد یا تخصصی …

اگر تخصصی باشد در چه موضوعی تخصصی باشد…

رده بندی آن چه باشد دیویی یا کنگره …

از چه نرم افزاری می خواهید استفاده کنید…

مجموعه شما چند عنوان باشد و چه اقلامی را در بر گیرد…

تجهیزات را از مرحوم تیموری !می خرید یا…

و… تصور نفرمایید که توضیحات به همین مقدار بود که نوشته شده است. نه ! تقریبا نصف آنچه را که در دوره کارشناسی آموخته بود ارائه نمودند.

کم مانده بود که بغل دستیم بلند بگوید که بابا روده درازی  و اظهار فضل هم حدی دارد. مثل اینکه باید در دهانش را بگیریم. الیته چنان آهسته گفت که فقط من و یکی دیگر از همکاران شنیدیم.  نیکوکار بیچاره و بقیه حاضران نیز از تحیر چشمهایشان حالتی مستانه و خواب آلود پیدا کرده بود. سرانجام مدعو به نطق آمد و فرمود که : به نظر می رسد برای فهم آنچه که فقط شما گفتید جلسات زیادی را باید در محضرتان تلمذ کنم. اجازه فرمایید برای این  جلسه کافی باشد . و البته بقیه دعوت شدگان نیز که از این پر حرفی و بیهوده گویی  مبهوت شده بودند هیچ کلامی را بر زبان نیاوردند.

در بازگشت از این جلسه  یاد حکایتی افتادم:

شخصی به شاعری گفت : شعر بخوان !

گفت : از متقدمین یا از متآًخرین ؟!

گفت : از متاًخرین .

گفت : از افکار خودم بخوانم یا سایرین ؟

گفت : از خودت

گفت : فارسی بخونم یا عربی

گفت : فارسی !

گفت : قصیده بخوانم یا غزل  ، یا رباعی یا مثنوی ؟

گفت : مثنوی .

گفت : رزمی یا بزمی ؟

گفت : بزمی .

گفت : عارفانه یا عاشقانه ؟

گفت : عاشقانه .

گفت : حقیقی باشد یا مجازی ؟. ..

بیچاره مستاًصل شد و گفت :

برای امروز من همین مقدار کافی است !

سراب فیدل

دهه  شصت میلادی ، دوره ظهور مردانی بود که نامشان جهانی شد . بعضی از آنان برای بسیاری حالتی اسطوره ای یافتند. مردانی مثل ناصر ، مصدق ، کاسترو ، سوکارنو و… از آن میان تنها کسی که در قید حیات است  کاستروست. خوب به یاد دارم که در دوره دانشجویی ، آنانی که گرایش چپ داشتند سعی می کردند که در پوشش و قیافه خود را در حد امکان به او شبیه کنند.

تعطیلاتِ یکی  دو روز اخیر این توفیق را پدید آورد که خودسرگذشتنامه او را که تازه انتشار یافته است بخوانم :

فیدل کاسترو،شرح زندگی شخصی رهبر انقلاب کوبا . گرداوری و ویرایش نوربرتو فوئتس ، ترجمه علی اکبر عبدالرشیدی.تهران :اطلاعات ، ۱۳۸۹٫

برخلاف بعضی از کتاب های ترجمه شده در رشته ما که شاید برخی عباراتش برای خود مولف و مترجم  هم قابل فهم نباشد! این کتاب ۶۸۲ صفحه ای ترجمه ای  روان، قابل فهم و یکدست دارد. به نوشته کاسترو این خودسرگذشتنامه ابتدا در دو جلدِ ۲۵۰۰ صفحه ای  با پافشاری ناشر و بی صبری و شتاب خود او به زبان اسپانیولی منتشر می شود. سپس برای همه خوان تر کردن آن تصمیم به تلخیصش می گیرند و آن را در یک جلد منتشر می کنند .سپس کتاب توسط آنا کوشنر به زبان انگلیسی ترجمه می شود . کتاب حاضر ترجمه فارسی از متن انگلیسی اثر است.

آنچه از نوشته های کتاب بر می آید  کبر سن و آشکار شدن علائم مرگ باعث شده است تا او بی پرده بنویسد و بعضی اسرار مگو را فاش کند.با آنکه از کهنه ساستمداری چون او بعید است همه ناگفته ها را گفته باشد اما در مجموع  صراحت کتاب ستودنی است . تمایل شدید ابتدایی کاسترو برای ارتباط با امریکا و سیا علیرغم اقدامات آنان برای ترور وی، علل غلتیدن او به دامن شوروی و برقراری مستمری شش میلیون دلاری برای کوبا تا سال ۹۱، تصور تبدیل به چهارمین قدرت اتمی جهانی و وقوع بحران اتمی و موشکی بین شرق و غرب، نگاه او به مارکسیسم و ده ها موضوع بدیع دیگر را از قلم او می خوانیم. در این کتاب مطالب شگفت انگیز زیادی از شخصیت فردی فیدل  طرح شده است که تصویر دیگری به ویژه برای ما شرقیان از فیدل پدید می آورد. تصویری که نشان می دهد اگر قدرت نامحدود و بی نظارت باشد و به ویژه فرد هم طالب و تشنۀ آن باشد چه سُکر و کیش شخصیتی را پدید می آورد و چه تصمیمات غریبی را باعث می شود. فقط به عنوان نمونه فرازهایی را نقل می کنم:

“ریشه انقلاب کوبا از جرئت و جسارت من نشات می گرفت. اگر دلتان می خواهد این تعبیر را به حساب خودفریفتگی من بگذارید ، بگذارید. … در انقلاب کوبا همه چیز شخصی بودو به شخصیت من باز می گشت. …من انقلاب هستم. انقلاب کوبا در من خلاصه می شود”

“آن روز سانتیاگو به پایتخت کوبا تبدیل شد، نه به این دلیل که ساختمانهای دولتی در آن بود، بلکه به این دلیل که من در سانتیاگو بودم، هرجا که من بودم انقلاب هم هویت می یافت.”

گویا فیدل از میزان محبوبیتی که چه گوارا بعد از مرگش یافته راضی نیست. در بیشتر جاهایی که نام او را مطرح کرده  بسیار تحقیر آمیز در باره اش قضاوت کرده است.فقط خود را ستوده که توانسته از او استفاده کند. و عجیب اینکه با اصرار، او را به برای دور شدن از هاوانا به ماموریت های خارج از کشور می فرستاده و هنگامی که” چه” در کنگو مشغول جنگ بوده  سازمان سیا را از جای او مطلع می کند!.


“من ماه ها تلاش کردم سیا را متقاعد کنم که “چه” در کنگو است.این من بودم که که پیغامهای لازم را برای سیا می فرستادم تا چه را در کنگو بیابند” بعدا در جلسه ای سری داد می زند: ” خدای من چرا سازمان سیا این قدر دست دست می کند. آن ها نمی دانند که من دارم این آرژانتینی را به آن ها هدیه می کنم؟ او الان در کنگو و در چنگ آن هاست”

و بعد از کشته شدن او می نویسد: “به آلیدا مارچ همسر “چه” گفتم: ببین آلیدا ! آنچه من می خواهم و آنچه انقلاب نیاز دارد این است که تو بعد از “چه” هرگز ازدواج نکنی. ما تو را به عنوان یک نماد می خواهیم. آلیدا!کوبا به دردها و محنت های تو نیاز دارد”

پس از نخستین قتلی که در دوره دانشجویی انجام می دهد می نویسد :”اولین قتلی که انجام می دهید کار دشوار ی انجام می دهید…اولین قتل دشوار است اما راه را برای قتل های بعدی هموار می کند.اولین قتل به شما کمک می کند بر مقاومتهای درونی و وحشت از نتوانستن غلبه کنید”

” قبل از آنکه میخائیل گورباچف احتمال کشف اسناد قتل عامهایی چون قتل عام کاتین در لهستان را بدهد دستور دادیم اسنادی را که می توان نابود کرد منهدم سازند”

در مورد راننده ای که در یک روز بحرانی برای او رانندگی کرده است می گوید:”اما حالا که این مطلب را می نویسم می فهمم او چه مهارتی در رانندگی داشت. اگر آن روز به این فکر افتاده بودم شاید مقامی منصبی به او پیشنهاد می کردم.”

این اواخر فقط یکی دو روزنامه چاپ و خوانده می شدکه بالاخره تصمیم گرفتیم فقط همان یک روزنامه باقی مانده را منتشر کنیم.”

در اوت ۹۴  تظاهراتی در هاوانا بر علیه دولت برگزار می شود. برای یکی از ملاقات کنندگان توضیح می دهد: ” یک زن و شوهر کشته شده اند. چشم یک بچه از کاسه در آمده است. عده زیادی را هم کتک زده ایم. همین . نگران نباش”

ظاهرا تصمیمات و نظام تصمیم سازی در دولت او سازوکار تعریف شده ای نداشته و صرفا به نگاه شخصی و همایونی او منوط بوده است ..یک نمونه را می بیینیم:

“در اواسط سال ۱۹۶۵ متوجه شدم جمعیت کوبا کم است و باید بر این جمعیت بیفزاییم…کوبایی ها باید ریاضت کشی جنسی را کنار می گذاشتند و رسم باکره ماندن دخترانشان را تا موقع ازدواج فراموش می کردند.از آن روز به بعد اگر کسی  در مورد روابط جنسی به صورت سنتی فکر می کرد ضد انقلاب خوانده می شد…ورود کلیه محصولات بهداشتی برای جلوگیری از حاملگی را ممنوع کردیم …حدود سال ۱۹۶۶(یعنی یک سال بعد!) از پنجره اولدزموبیلم به خیابان ها نگاه می کردم که متوجه شدم اکثر زنان کوبایی حامله اند. در اینجا بود که وسائل پیشگیری از حاملگی را به وفور از چین وارد کردیم.”

من فقر و تنگدستی این جزیره را از نزدیک دیده ام. دریافتی یک مدیر و معلم کمتر از ۱۵ دلار است و بسیاری از آنان در حسرت ابتدایی ترین نیازها ، زندگی سختی را می گذرانند. برای آنانی که به این کشور زیبا سفر می کنند و به ویژه برای هم نسلان من ، اغلب این سوال مطرح می شود که این  فقر و عقب ماندگی استخوان سوز علتش چیست؟ و بهشتی که وعده ساختنش را داده اند چرا تبدیل به سرابی چنین نفس گیر شده است؟ خواندن این کتاب شاید پاسخی قانع کننده را در اختیار آنان  بگذارد. به نظر می رسد حاصل مطالعه کتاب این واقعیت باشد که از ابتدا بهشتی درکار نبوده است یا اگر بوده همان بهشتی است که به قول پوپر سر از دوزخ در می آورد!.

دور است سر آب از این بادیه هش دار

تا غول بیابان نفریبد به سرابت

حافظ

این مطلب را برای در پاییز 89 برای عطف نوشتم.

افاضات علامه ای

امروز صبح حدود ساعت هفت فرصتی پیش آمد که قبل از عزیمت به محل کار شاهد یک گفتگوی تربیتی از شبکه ۶ یعنی شبکه خبر  باشم. طرف صحبت  خانم دکتری چادری بودند. ایشان رئیس دانشکده تربیتی ویا روانشناسی- البته اخیرا روانشناسی هم جزو علومی است که نباید اسم برده شود!- و همین کرسی را هم به نوعی در شورای عالی انقلاب فرهنگی دارا هستند. از محتوای بحث سخنی نمی گویم که جای تامل بسیار داشت. در قسمتی از افاضاتشان در مورد تفاوتهای فردی فرمودند: به این موضوع باید به صورت ویژه توجه کنیم ، به اصطلاح ما آکادمیسین ها باید به این موضوع به صورت اسپیسیفیک نگاه کنیم . من که سر صبحی از این همه لغت پراکنی آن هم در شبکه خبر که یک شبکه عمومی است کف کردم!! به راستی از اسلامی شدن این علوم آن هم توسط این طایفه باید به خدا پناه برد ….چه شود. بحمدالله این روزها از جنبه های مختلف غرق در کفیم و اصلا اگر جسارت به حضرت مولانا نباشد صورتهای عالم را کلا کفی می بینیم ! اما  یادم می اید یک بار دیگر نیز این حالت انبساط کف آوری را برای لغت پراکنی تجربه کرده بودم. تازه با رشته کتابداری آشنا شده و تحصیل در کارشناسی ارشد را شروع کرده بودم که  یکی از استادان  فرمودند: در لکچری که دیروز در فکولتی پیسیکولوژی داشتم ساجست های زیادی را برای دولوپ کنسه دادم

فضیلت اقرار

این یادداشت را برای عطف نوشته ام و در آن درج شده است.

یکم : با یکی از تصمیم گیران انتخاب مکان برای ساختمان سازمان اسناد گفتگویی داشتم.  به او گفته شد:  شما به خوبی می دانید که مکان یابی برای مراکزی مثل کتابخانه و مراکز اسناد از اهمیت زیادی برخوردار است. رطوبت و آب ، حرارت و آتش از دشمنان کتاب و سند هستند. در انتخاب مکان بنای این مراکز باید دقت لازم را به کار برد. با این تفاسیر چرا شما مکانی را در تهران برگزیده اید که در مجاورت رودخانه  است . این انتخاب احسن! و عدم دقت در ساخت و نیندیشیدن تدابیر لازم باعث شده است که در آخرین مخزن اسناد گاهی آب بالا بیاید و به شبه استخر بدل شود. این معضل به حدی مشکل زا شده است که بعدا استفاده کنندگان مجبور شده اند با احداث سوراخهای گمانه همیشه مترصد و نگران آن چشمه جوشان باشند. طی سال های اخیر نیز برای گریز از این نقصان  و آسیب حاصل از آن  دائما یک موتور چند اینچی آب را به بیرون پمپ می کند تا بالا نیاید! و اگر برق قطع شود یا موتور از کار بیفتد…

به ایشان گفته شد : فکر نمی کنید در این انتخاب اشتباهی صورت گرفته باشد و یا در ساخت بی دقتی شده است. خلاصه فرمایش ایشان این بود که اگر قرار بود که در همه ایران مکان یابی کنید بهترین جا همین مکان بود. وقتی به ایشان گفته شد دقیقا همین مکان در منطقه ای واقع است که تا همین اواخر به آن چاله هرز می گفتیم چگونه این مساله از نظر شما مغفول مانده است . و اگر می دانستید چرا آن را چنان نساخته اید که جلوی نفوذ آب را بگیرد.  استدلال ایشان این بار این نتیجه را داد که اگر در همه جهان بگردید بهتر از این مکان و بهتر از این ساختمان  پیدا نمی کنید!.

دوم :در شرق روز سه شنبه ۱۳ مهر می خوانیم :

لیندا باک در سال ۲۰۰۴ برنده نوبل پزشکی شد . او دو سال بعد در مقاله ای در مجله ساینس مدعی تحریک سلول های عصبی مغز به وسیله دو رایحه  خاص شد. لیندا اکنون پس از گذشت چهارسال از انتشار آن مقاله اعلام کرده است که آزمایشگاه وی نتوانسته است یافته های آن مقاله را تکرار و بازتولید کند لذا اعلام کرده است: ” من صمیمانه از هر نوع سردرگمی که این وضعیت ممکن است ایجاد کرده باشد معذرت می خواهم”

یش از نیم قرنی که از خدا عمر گرفته ام شبیه فراز یکم را فراوان اما مشابه فراز دوم را  در این دیار ندیده ام یا اگر دیده ام آنقدر اندک بوده که در خاطر ندارم  :  مسئولی ، رئیسی ، مرئوسی، معلمی ، استادی و پژوهشگری… به اشتباه خود اقرار کرده و بابت خطایش پوزش خواسته باشد. هزار شبه استدلال و رطب و یابس به هم بافته می شود تا خطای مسئولی درست جلوه کند. البته اعلام اشتباه بسیار زیاد است. ولی این کار فقط برای خطا و خیانت مسئولان پیشین مباح است.  به نظر می رسد اعلام خطا و محکوم کردن قبلی ها   ظاهرا  جزء واجبات و شرط ضمن عقد پذیرش مسئولیت است.

اشتباه از ویژگی های رفتار انسانی است . به قول آناتول فرانس ” خطا کردن یک کار انسانی است ولی اصرار به تکرار آن ، کاری حیوانی است. چرا در جامعه ما اقرار به اشتباه و پوزش خواهی به این حد دیریاب و دست نایافتنی است؟

شاید در یک تقسیم بندی ابتدایی بتوان اشتباه را بر دو گونه دانست:

الف :اشتباهی که آثارش  فقط به خود فرد  یا به خوزه باورهای اعتقادی فرد بازمی گردد.

آموزه های اخلاقی و دینی وقوع چنین خطاهایی را ظبیعی دانسته اند اما به ما توصیه کرده اند که بر آن ها اصرار نورزیم  . توبه به معنای بازگشت از خطا از آموزه های دینی ماست و “تواب “  به معنای وجودی است که خیلی توبه پذیر است و این از صفات خداست. در یک سو انسانی است که خطا می کند و در سوی دیگر خدایی است که اقرار به خطا و بازگشت را می پذیرد بسیار هم می پذیرد و باب رحمتش گشوده است.  در این نوع از اشتباهات اقرار به خطا یا گناه در پیشگاه مردم نه تنها جایز نیست بلکه بسیار ناپسند و مذموم است. حافظانه فقط ازو باید خواست که : آبرو می رود ای ابر خطاپوش ببار.

ب : اشتباهی که از فرد عبور می کند و دامن دیگری یا دیگران را نیز در بر می گیرد. حق یا حقوقی را ضایع می کند و یا خساراتی را به بار می آورد.

در جوامع انسانی وقوع چنین خطاهایی گریز ناپذیر است . در یک جامعه رشد یافته و اخلاقمند  اولا افراد مسئولیت خطاهایشان را به عهده می گیرند و ثانیا ضمن اقرار به خطا در پیشگاه صاحبان حق در مسیر جبران خسارت گام بر می دارند.

در این زمینه کتمان حقیقت و عدم اقرار به خطا و بزرگ کردن خطای دیگران برای پوشاندن لغزش خود یک کاستی و نقص اخلاقی است. تویجری می گوید که اقرار به اشتباه فضیلتی است که ما به آن دست نیافته ایم.فضیلتی که ظاهرا همه با برای دستیابی و نهادینه کردن آن باید تلاش زیادی کنیم . به راستی چرا در جامعه ما  نه تنها اصرار بر کتمان خطا داریم بلکه هزاران دلیل بر صحت اشتباه! نیز اقامه می کنیم؟اما چرا در بعضی جوامع خیلی راحت به کجروی خود اقرار می کنند ؟.

شاید تفاوت را بتوان در نوع تلقی و نگاهی دانست که در فرهنگ های گوناگون  به پدیده ” خطا و اشتباه” دارند. در یک سو  خطا در انسان را به قول سیسرو گریز ناپذیر می داند و فقط اصرار بر آن را ابلهی و خیانت تلقی می کند . مسلما در این جوامع به کسی که اشتباه کرده و مسئولیت اشتباه خود را پذیرفته به چشم خیانت کار نگاه نمی شود. در این فرهنگ ها خیلی به راحتی اقرار به اشتباه انجام شده و خیلی راحت تر هم پذیرفته می شود. در سوی دیگر جوامعی شبیه جامعه ما قرار دارد. در این فرهنگ ها با آن که در اموزه های اخلاقی و مذهبی عکس آن را می بینیم اما در اخلاق عملی و در رفتار ما به انسان بسیار آرمانگرایانه نگریسته می شود. انسانی به دور از خطا و لغزش. اشتباه و خطا مترادف و ملائم با خیانت تلقی می شود. وقتی خطا و استباه نوعی خیانت دانسته شود بدیهی است که نه تنها اقرار به آن امری ناممکن می شود بلکه خطاکار را وا می دارد که برای کتمان اشتباه که او را از ورطه خیانت می رهاند دست به هزار خطای دیگر بزند!

به نظر می رسد برای رسیدن به فضیلت اقرار به اشتباه و نهادینه شدن آن ضروری است در حیطه باورها و رفتارمان تغییراتی ایجاد کنیم:

باور کنیم که اشتباه امری انسانی است و انسان موجودی جایزالخطاست .فقط اصرار به تکرار آن غیرانسانی است .

اصرار بر تکرار اشتباه و اقامه دلیل برای درست جلوه دادن آن از روحیه استبدادی نشات گرفته و نشانه رشد نایافتگی است . یادمان باشد اگر برای یک اشتباه هزار دلیل بیاوریم تعداد اشتباهاتمان می شود هزارو یک.

پذیرفتن مسئولیت اشتباه و پوزش از جامعه امری انسانی و نوعی ارزش اخلاقی و فضیلت است. اقرار به اشتباه اولین گام در رفع خطا محسوب می شود.جامعه نباید به فردی که اشتباه کرده و به اشتباه خود اقرار دارد به چشم خیانت کار بنگرد. باید بیاموزیم که از اقرار به اشتباه افراد سوء استفاده نشود.

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت

آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

زیاده جسارت است

دست‌خط امیرکبیر خطاب به ناصرالدین شاه را یکی از دوستان عزیز برایم ارسال داشته است. در زمانی که تملق و چاپلوسی شیاع گسترده ای دارد این متن خواندنی و درس آموز است . این متن خواندنی تر می شود اگر بدانیم که به نوشته تابناک طی هفته گذشته  امام جمعه مشهد  امیر کبیر را از آغازگران سکولاریزم در ایران دانسته و بر وی تاخته است .

قربانت شوم
الساعه که در ایوان منزل با همشیره‌ی همایونی به شکستن لبه‌ی نان مشغولم، خبر رسید که شاهزاده موثق‌الدوله حاکم قم را که به جرم رشاء و ارتشاء معزول کرده‌بودم به توصیه‌ی عمه‌ی خود ابقا فرموده و سخن هزل بر زبان رانده‌اید. فرستادم او را تحت‌الحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره‌ی امور مملکت به توصیه‌ی عمه و خاله نمی‌شود                 زیاده جسارت است .  تقی


مجوز نصب

همیشه عده ای چنین می پندارند که می توان با  حربه هایی مثل صدور مجوز ، ممیزی و فیلترینگ از شیوع و نفوذ ابزار  خبر و اطلاع رسانی ممانعت کرد؟ به راستی  اینان تا چه حد موفق بوده اند؟  اصولا می شود در حوزه فرهنگ ، سرهنگی کردو سرفراز بیرون آمد؟ سند زیر بسیار درس آموز است  زیرا  تاریخ  میزان موفقیت آن را محک زده است .

علم سنجی یا عالم سنجی

وقتی که شوروی سفینه اسپوتنیک را با موفقیت به فضا فرستاد، عملا اقتدار علمی و صنعتی و نظامی امریکا شکسته شد . تلاشهای مکرر آن کشور نیز برای جبران این شکست بی نتیجه ماند . در اوائل دهه شصت  ميلادي، دولت امریکا بر آن شد که  بودجه مستقلی را برای یافتن راه های برون رفت از آن عقب ماندگی تخصیص دهد و از همه صاحب نظران دعوت به همکاری کند.

در کشور ما نیز اندیشمندانی به واکاوی عوامل توسعه و پیشرفت علمی پرداخته اند. در گزارش های بین المللی اگر رتبه علمی کشور بالا رفته بر خود بالیده اند و اگر افت کرده نالیده اند وبه ریشه یابی علل آن پرداخته اند.

مجامع علمی همواره به دنبال شاخصهایی بوده اند که وضعیت پیشرفت علم را بسنجند و با سنجه هایی استاندارد، جوامع را با هم مقایسه کرده  ارزیابی های لازم را انجام دهند. علم سنجی به عنوان فعالیتی آکادمیک به این مهم پرداخته است . در این کار  متخصصان  کتابداری و اطلاع رسانی  و جامعه شناسی علم بیشتر از سایر حوزه ها به فعالیت پرداختند. تعداد استناد به مقالات ، تعداد کتابهای منتشر شده و تعداد اختراعات ثبت شده  معیارهایی هستند که معمولا اندازه گیری می شوند.

تب علم سنجی نیز در جامعه ما افت و خیز و هذیان های خود را داشته و دارد. عده ای به کار گیری آن را گناهی نابخشودنی و “علم نادانی”محض دانسته اند. آنان با توجه به کمی بودن  سنجش ، آن را فاقد صلاحیت برای ورود به این عرصه دانسته اند.

عده ای دیگر با محور قرار دادن علم سنجی ، مناط  ارتقا ي علمی و دانشمند! شدن را تعداد مقالات علمی  نمایه شده مثلا در ISI  دانسته و منتظرند که  عالمان زبان و ادبیات فارسی و یا فقه و اصول  هم مطالبشان را به زبان انگیسی بنویسند. آن هم به شیوه ای که مقبول نشریات خاصی شود که در آن پایگاه نمایه می شوند.

اگر از این افراط و تفریط ها بگذریم باید بپذیریم که علم سنجی به عنوان یک دستاورد مبارک می تواند مورد استفاده بهینه قرار گرفته و در تصمیم سازی ها راهگشای توسعه باشد. توجه به این نکته ضروری است که علم سنجی  یک کار دقیق علمی است و محدودیت ها و ویژگی های خود را دارد و نباید در مورد آن مطلق بین بود.این نگاه علمی فاقد احکام ارزشی و دستوری است که به آن منتسب می کنند. شاید بیشترین نقدی که بر آن شده است  نگاه کمی آن به تولیدات علمی است . البته موافقان نیز میزان استناد به مقالات را یک کار کیفی دانسته اند.  منتقدان نیز  پاسخ داده اند که میزان استناد که محور کار است به نوعی تبدیل کیفیت به کمیت است که نقصان پذیری و نسبی بودن آن بر آگاهان پوشیده نیست.

شاید بیشترین نقدی که در کشور ما بر علم سنجی می شود  مربوط به خود علم سنجی نباشد بلکه  بیشتر به نوع استفاده ما از آن  برمی گردد  . محققی را می بینیم که به دور از نیازهای جامعه علمی خود ، تمام سعی و تلاشش را به طور تصنعی چنان جهت می دهد که مقاله ای در خور یک نشریه خاص بسازد! و یا شاهد فرزانه! دیگری هستیم که دست به خوداستنادی گسترده ای می زند تا مقاله خود را برتر نشان دهد ؛ این کاستی ها معلول علم سنجی نیست بلکه به ضعف وجدان وتعهد علمی فرد و یا قوانین و مقررات نا سنجیده ای مربوط می شود که او را به این کار وا می دارد . وقتی از علم سنجی انتظار عالم سنجی داشته باشیم چنین پدید ه هایی هم ممکن است ظهور یابد. آن سردبیر محترمی که برای بالا بردن ضریب تاثیر، شرط ناگفته پذیرش مقاله در نشریه اش ، استناد به حداقل 3 مقاله از همان نشریه  قرار داده است؛.به راستی از کجای علم سنجی چنین شرط عالمانه ای! را  بیرون کشیده است ؟.

یادمان باشد که علم سنجی و ابزار آن در موطن خود  تولد و رشدی طبیعی داشته است. مثلا پایگاهی پدیدآمده است . آن هم به زبان همان دیار . مقالات نمایه شده است . به دنبال معیار و مناطی برای اثر بخشی و سنجش بوده اند . میزان استناد به  مقالات  به عنوان یک شاخص – نه تنها شاخص—مطرح کرده اند. همه این کارها هم توسط بخش خصوصی انجام شده و درآمدزا نیز بوده است . ما هم اگر بخواهیم از آن استفاده درستی داشته باشیم و موجب خسرانمان نشود باید واقعیت ها و ضرورت های جامعه علمی خودمان را در آن لحاظ کنیم. امید است فعالیت هایی که در زمینه   Sci آغاز شده است به این مهم دست یازد. فراموش نکنیم برای آن که به سنجش علم بپردازیم ، ابتدا باید موتور علم آفرینی را روشن کنیم . و این دقیقا به نحوه آموزش ما برمی گردد.

به آغاز سخن برمی گردم. متخصصان  پی از بررسی ، علت شکست علمی امریکاییان را در آن زمان ، کاستی های نظام آموزش و پرورش رسمی دانستند. اما تغییر نظام رسمی به زمان زیادی نیاز داشت که فوریت کار آن را بر نمی تابید.

فراخوانی داده شد تا راه کارهای  کوتاه مدت برای برون رفت از آن معضل توسط متخصصان ارائه شود. از میان طرح های ارائه شده ، طرح فرانک اپنهایمر پذیرفته شد . طرحی که تشکیلاتی غیر رسمی داشت و فقط با حمایت های اولیه دولت شکل می گرفت. بر اساس این طرح ، اولین “خانه اکتشاف” بر اساس نظریه پیاژه شکل گرفت . خانه ای که در آن هیچ مفهوم علمی به صورت مستقیم آموزش داده نمی شود بلکه هر فرد به شیوه مکاشفه و با موضوعات علمی آشنا می شود و آن را مستقیما تجربه می کند. بعدها ” خانه اکتشاف” به عنوان یک الگوی موفق در اروپا و بعضی کشورهای آسیایی پذیرفته شد و حتی در نوع سرویس دهی موزه ها نیز تاثیر گذارد.

در دیار ما نیز  اندیشمندان بسیاری راه پیشرفت و توسعه علمی را ایجاد تحول اساسی در نظام تعلیم و تربیت در همه سطوح  دانسته اند و با توجه به گستردگی و خطیر بودن کار معتقدند که این کار به تنهایی از عهده دولت بر نمی آید و  بهتر است  دولت بیشتر نقش حامی و پشتیبان را داشته باشد.

فقط دل نگران رتبه علمی کشور بودن و فشار بر قشری خاص  برای بالا بردن  این رتبه  بدون تمهید مقدمات و فراهم آوری محیط مناسب ، عالمانی را بار خواهد آورد که تخصصشان مقاله سازی و ارتقا ست . آنان  پژوهش و کلاس و مقاله را به شکل نمره هايی می بینند که موجب ارتقای آنان می شود. این فریب نه تنها مشکلی را حل نمی کند بلکه خود یکی از بزرگترین موانع توسعه علمی خواهد بود . عدم توجه به ریشه ها ی مشکل و رشد محققانی اینچنینی ،  موجب خود فریبی  می شود.ممکن است  سال ها   رتبه کشورمان  رشد کند اما در واقع  عملا پس رفته باشد . در آن حال مصداق سخن مولانا خواهیم شد که:

گر نه موشی دزد در انبار ماست                           گندم اعمال چل ساله کجاست

ریزه ریزه صدق هر روزه چرا                            جمع می ناید در این انبار ما

و اگر قرار باشد در آن روز به خود بیاییم بسیار دیر خواهد بود.

بر خود لازم می دانم که سپاسگزار همکاری صمیمانه  آقایان ابراهیم عمرانی و دکتر کیوان کوشا در  انتشار این ویژه نامه  باشم.

سرمقاله فصلنامه کتاب

شاخ گربه

نقل است که حسن توفيق خيلي مواظب سلامتي اش بوده است. دوستانش  به مزاح به او مي گفتند : حسن ديشب رفته الواتي دو تا چايي پر رنگ خورده !! برخی از همکاران و متخصصان عرصه کتاب و کتابداری هم دست حسن توفیق را از پشت بسته اند. اگر او به فکر سلامت جسماننیش بود بعض از ما کتابداران چنان به فکر حفظ الصحه شغلی خود هستیم که مثال زدنی است. در نظر خواهی ها و اظهار نظرها چنان گرد و بی خاصیت جواب می دهیم  که گربه خیال شاخ زدن به ما را به مخیله اش هم راه ندهد. بعد هم که علت سکوت  یا همراهی با نظرات غیر تخصصی را جویا می شوند  خواهند فهمید که بیجاره گربه شاخ ندارد یا اگر دارد خیلی هم برا نیست! منافع فردی است که ترجمان مدرنش شده است شاخ گربه . هر زمان هم که لازم بوده برای توجیه رفتار غیر حرفه ای خود  از  آن گربه  کذایی چنان  تصویر گرگ وشی  ارائه داده ایم  که امر بر خود گربه هم مشتبه شده است.

چه!

در پاریس و لندن و رم و در دهلی و کوالالامپور و جاکارتا عکس چگوارا با همان شدتی رایج است که در بوینس آیرس و هاوانا و سرتاسر آمریکای لاتین. به راستی این چه حکمتی است که فردی چنین قهرمانانه بر صدر یاد و اندیشه می نشیند و فارغ از ایدئولوژی و ملیتی خاص می درخشد.  هنوز در کوبا عکس های “چه” حتی از عکس های فیدل بیشتر به چشم می خورد.شاید راز این درخشش را باید  در صداقت و انسانیت او جستجو کرد. به طور اتفاقی با پیرمردی عصا به دست در هاوانا هم مسیر شدم. او همراه “چه” جنگیده بود . از او از ویژگی های او پرسیدم. خیلی خلاصه گفت :” تاکید می کرد که به آنچه می گویید وفادار باشید و فقط آنچه را انجام می دهید بگویید.” او تا آخرین روزهایی که در کوبا بود با پایین ترین اقشار دمخور بود و به آنان کمک می کرد. هنوز وقتی در آمریکای لاتین ترانه “برای همیشه” Hasta Siempre را که زیباترنینش را کارلوس پوئبلو اجرا کرده است خوانده می شود حاضران  سر از پا نمی شناستد.  تصویر آهنین “چه” بر کاخ ریاست جمهوری کوبا حضورش را در میدا ن استقلال هاوانا همیشگی کرده است.حضوری که شاهد امیدها و یاسها و وعده ها و خلف وعده های  بسیاری بوده است.

برای همیشه

آموخته‌ایم به تو عشق بورزیم
بر قله‌های تاریخ
تو با خورشیدی از شجاعت
در بستر مرگ آرمیده‌ای

حضور عمیق توتصویر چگوارا بر کاخ ریاست جمهوری کوبا - میدان استقلال هاوانا این عکس را در سال 2004 گرفته ام
اکنون واضح تر شده است
فرمانده چه گوارا

دستان پیروزمند و توانای تو
بر تاریخ آتش زد
زمانی که همه سانتاکلارا
برای دیدن تو از خواب برمی خاست

تو آمدی تا باد را
با آفتاب بهاری آتش بزنی
تا با نور بخندد
پرچمی را برافرازی

انقلابیون شیفته تو
تو را تا قلمرو تازه‌ات همراهی می‌کنند
جایی که با اسلحه آزادی‌خواهی تو
مقاومت خواهند کرد

ما راه تو را ادامه خواهیم داد
هم‌چنان که تا‌کنون همراهت بوده‌ایم
ما همراه با فیدل به تو می‌گوییم:
«برای همیشه تو فرمانده‌ای»

نویسندگان تحمیلی!

دانشجوی محترمی مشکل و مساله ای را در قسمت نظرات یکی از پستها مرقوم فرموده اند و اصرار دارند تا خوانندگان محترم در باره آن نظر دهند. ذیلا آن را خواهید خواند. قبل از آن تذکری را لازم می دانم:دو نشریه ای که از نزدیک با خط مشیشان آشنایم یعنی فصلنامه کتاب و کنجینه اسناد چنین شیوه نامبارکی نداشته اند و سعی کزده اند از زدوبندهای مرسوم بدور باشند. .گرچه این دوری باعث شده است که جندین  سال است که نشریه  اولی در عین داشتن شرایط به خاطر حسن!نظر بعضی اساتیذ ! از اخذ رتبه علمی پژوهشی بازبماند. این کار عجیبی که از این دانشجو خواسته شده مرا یاد ازدواجهای صوری و ناخواسته برای کسب ویزا و اقامت در بعضی کشورها انداخت. البته پس از مدتی بعضی ها هم در این امر حرفه ای می شوند. می شناسیم اساتیذی را که خود توان نوشتن یک مقاله مستقل را ندارند اما تا بخواهید همه چیز منتشر کرده اند .(کسرالله …)حالا اصل مطلب را ببینید:”با سلام و عرض ادب
خواهش می کنم این پیام را از طرف یک ناشناس به عنوان یک پست اضافه بفرمایید دوست دارم نظر دیگران را در این خصوص بدونم. استاد ارجمند خواهش می کنم این پست را در وبلاگ با اسم یک ناشناس بگذارید ارزش ثانیه ای تامل کردن را دارد
((چند ماه پیش بود که با دوستان تصمیم گرفتیم برای نشریات معتبر کتابداری مقاله بفرستیم
خیلی ها با ناامیدی اذعان داشتند کار که به همین سادگی نیست قبول نمی کنند!
اما من ناامید نشدم و یکی از بهترین مقاله هایی که نوشته بودم برای یک نشریه خوب ارسال کردم
مقاله توسط داور بررسی شد و پس از تصحیح مقاله قرار شد در یکی از شماره های آتی نشریه چاپ شود…
جالب است بدانید از طرف دفتر نشریه برای من پیامی ارسال شد با این مضمون … جهت چاپ و نشر مقاله جنابعالی لازم است یک عضو هیات علمی را به عنوان نویسنده همکار(نویسنده اول) معرفی نمایید…
تازه فهمیدم دوستانم چه می گویند و چرا به بعضی از افراد اعتراض می کردم شما که اینقدر اطلاعات دارید چرا نمی نویسید هیچ نمی گفتند
من مطمئنم که این قضیه فقط برای من یکی اتفاق نیفتاده برای همین از کلیه اساتید محترم کتابداری خواهشمندم این مسئله را بررسی کنند چون مطمئنم هیچ عضو هیات علمی تو رشته ما پیدا نمی شه که پلهای موفقیتش دانشجویانی باشند که روی دوش آنها راه می رود. همه ما این اعتقاد را داریم که تا چندی پیش هم استادان ارجمند ما با تمام توان خود تلاش می کردند دانشجویانشان مدارج موفقیت را طی کنند… از انجمن کتابداری و اطلاع رسانی. مدیر مسئولین محترم نشریات کتابداری. اعضای محترم هیات علمی و اساتید ارجمند کتابداری خواهش می کنم قدری به این امر بپردازند.