بلاهت دیکتاتورها

نوجوان بودم که اعتراض شدید پزشکپور لیدر حزب پان ایرانیست را در مخالفت با جدایی بحرین از ایران  ، از رادیو شنیدم. در آن موقع توسط وسایل ارتباط جمعی وابسته به حکومت استدلال می شد که نفت این جزیره تمام شده و فقط با صید مروارید زندگی می گذرانند لذا این جزیره ارزشی ندارد!! از آن پس نام بحرین و مروارید برایم توام شدند تا بعد ها  دیدم که ” لولوه البحرین ” از قدیم معروف بوده و البته اهمیت استراتژیک بحرین هم فقط به نفتش نبوده است!

امروز در خبرها  آمده بود که دیکتاتور بحرین دستور داده است که میدان  مروارید و نماد آن را که ای روزها  معروف شده بود از میان برداشته و میدان را تبدیل به چهارراه کنند تا ترافیک روان شود! می دانیم این کشور کلا 700 هزار نفر جمعیت دارد و البته وضعیت ترافیک آن راهم می توانیم حدس بزنیم. لابد با خود فکر کرده اند که مشکل اصلی در بحرین تبعیض شدید مذهبی و طبقاتی نیست بلکه علت العلل وجود میدان است که اگر تبدیل به چهارراه شود دیگر محلی برای گردهمایی نخواهد بود. عجیب است که این نوع بلاهت های مستبدان ،پایانی ندارد و در هر دوره ای تکرار می شود.توصیه می کنم کتاب “تاریخ بی خردی” اثر باربارا تاکسن را بخوانید تا به این بیخردی ها که معمولا منجر به نابودی آنها شده بیشتر پی ببرید.مشخصات کتاب به این قرار است: باربارا تاکسن ، تاریخ بی خردی . ترجمه حسن کامشاد . تهران: کارنامه ، 1387.

اسکیزوفرنی کتابدارانه

این یادداشت را برای عطف نوشته بودم که با عنوان سرمقاله  در شماره زمستان 89 نشر یافت.

دو ابراهیم، افشار و عمرانی در سرمقاله‌های پیشین عطف نکات بسیار حیاتی را در تحلیل وضعیت کتابداری ایران مطرح کرده‌اند. این نوشته‌ها بسیار دردمندانه و مشفقانه‌اند. در این فکر بودم که چرا این کاستی‌ها در کتابداری ایران پدید آمده و گسترش یافته است. کاستی‌هایی که اخلال و کندی نامبارکی را بر خدمات کتابداری و اطلاع‌رسانی در این کشور تحمیل کرده است. این علائم و نشانه‌ها شاید نشانگر این است که همزمان دچار دو بیماری جانکاه شده‌ایم که در وجود یک فرد حقیقی غالباَ غیرقابل‌جمع بوده زیرا به نوعی اجتماع نقیضین است. بیماریهای اسکیزوفرنی و نارسیسیم. یکی بیانگر گسیختگی و دوپارگی شخصیت است و دیگری از خودشیفتگی و انانیت سخن می‌گوید. در این نوبت فقط در مورد اسکیزوفرنی می‌نویسم و به نارسیسیم بعداَ خواهم پرداخت.

من همچون کارلس هنری نمی‌خواهم بگویم همه یا اکثر کتابداران منش و رفتار شیزوفرنیک دارند. اما وجود بعضی نشانه‌ها می‌تواند موید ظهور نوعی گسیختگی و دوپارگی شخصیت در جامعه کتابداری کشور باشد. این بیماری تا حدودی شبیه اختلالی  است که داریوش شایگان فرهنگ‌شناس معاصر بدان اسکیزوفرنی فرهنگی نام نهاده و دوگانگی ذهنی و عملی روشنفکران ایرانی تبیین کرده است. او توضیح می‌دهد  که بخشی از وجود ما هنوز با نگاه کهنه به اشیا می‌نگرد ولی عقلمان با عقاید نوینی روبروست. این دوگانگی شکافی را ایجاد می‌کند که موجب گژتابی و کج‌آهنگی بسیار خواهد شد. همانگونه که از نوشته‌های دو ابراهیم هم بر می‌آید ما به شدت دچار این دوگانگی هستیم. یک سویمان چنان پای در گذشته دارد که خواب اصحاب کهف را به یاد می‌آورد .و سوی دیگرمان چنان در جابلقای وب و جابلسای دیجیتال و وبسنجی فرو رفته که از واقعیات و نیازهای جامعه به شدت فاصله گرفته است.

سوی گذشته‌نگرمان چنان به مرده ریگ آموخته‌ها و ناآموخته‌های خود چسبیده که کمتر نوآوری را بر می‌تابد و یا اصلاَ متوجه تولدهای جدید در عرصه علم نمی‌شود. به قول عمرانی“همزه ما قبل مفتوح در دوران ذخیره و بازیابی گوگلی طنزیست که در کلاسهای فهرستنویسی ما گفته می‌شود، آنگلوامریکن هم رسماَ برچیده شد و آردی‌ای آمد، چند معلم دلسوز در این سالها با پیش‌نویسهای آردی‌ای حرکت کردند که امروز و با آمدن ویرایش نهایی رسماَ در کلاسهای درس خود به دانشجویان بگویند قواعد توصیفی برای سازماندهی دیگر کافی نیست؟ منگنه جزوه‌های بعضی از استادان عزیز به شدت زنگ زده و مطالبشان به غایت نخ‌نماست. استاد محترمی هنوز در کلاسهایش پیدایش فاکس پرو را یک تحول در عرصه کتابداری! می داند و پایگاه ها و بانک هایی را معرفی می کند که سال هاست برچیده شده  است! و طی این سال ها دانشجویان نیز نمی دانم به علت منفعت طلبی یا کمرویی شیزوفرنیک به او بیدارباش نداده اند. از این قبیل مثال ها بسیار است که نشان می دهد یک سوی جامعه کتابداری دچار ماند و فسردگی در گذشته است. اما سوی دیگرمان:

سوی به ظاهر آینده نگر و مدرنمان نیز همانگونه که گفته شد چنان در جابلقای وب و در جابلسای دیجیتال مشغول است که فراموش کرده است که آن همه تدریس و تحصیل برای خدمت به جامعه است .این آرمان شهرهایی که در این سو ترسیم می شود شعر شبستری در گلشن راز را تداعی می کند که :

بیا بنما که جابلقا کدام است                                  جهان شهر جابلسا کدام است

این تراوش های نوگرایانه در عمل راه به جایی نمی برد و گرهی را نمی گشاید و مشکلی را حل نمی کند و جهان شهری را نمی نمایاند. به قول افشار حتی از سوی  کسانی که در آن سوی آب ، کیفیت ارائه خدمات را شخصا تجربه کرده اند”کمتر نشانی از اخطار و هشدار در مورد پسماندگی خدمات کتابخانه‌ها درکشورمان دیده می‌شود (البته جدا از مکالمات خصوصی). بی‌اعتنائی به ورطه عظیمی که میان سطح خدمات کتابخانه‌های ما و خدمات کتابخانه‌های کشورهای موفق‌تر وجود دارد و فریاد نکردن آن، بی‌اعتنائی به رسالت حرفه‌ای و نقشی است که از یک تحصیلکرده دنیا دیده در مقام وجدان آگاه جامعه انتظار می‌رود. اشتغال به تحقیق و تتبع برای انتشار مقاله در مجلات “علمی پژوهشی” ( این اختراع وطنی وزارت فخیمه علوم و تحقیقات)، و از آن فراتر، نهادن تاج “مقاله آی. اس .آی” بر سر خود و وطن عزیز و … جایی برای پرداختن کمبودهای شرم آور و “پیش پا افتاده” نمی‌گذارد، کمبودهای پیش پا افتاده‌ای نظیر ساختمانهای نامناسب با معماری غلط، مجموعه‌های فقیر و نامناسب، قفسه‌های بسته به روی مراجعه‌کننده، ساعات کار کم کتابخانه، مقررات محدود‌کننده، ساختار سازمانی آشفته و فلج‌کننده و پیچیده، صاحب‌مقامان و مدیران بی‌تدبیر و جاهل به استانداردهای خدمات کتابداری، کتابداران کارنابلد و بد‌آموخته از جمله “بحثهای نازل”ی هستند که عمر شریف یک عضو محترم هیئت علمی نباید به مصرف آنها برسد. چرا که آنها باید وقت خود را صرف تولید علم و اندازه‌گیری آن کنند.”

این دوپارگی موجب ظهور گروه جدیدی نیز می شود. گروهی که به تعبیر شایگان در کتاب زیر آسمان های جهان، می توان به آنان لقب روکش کار داد. اینان که نه درک ژرف ودرستی از گذشته رشته دارند و نه مطالعات جدی و عمیقی دروضعیت کنونی آن، سعی می کنند افکار کهنه خود را با رنگ آمیزی و روکشی نوین ارائه دهند. این ارائه مصنوعی هم موجب سطحی تر شدن رشته شده و هم نشان از بی ریشگی خواهد داد.

دوپارگی شخصیت نمود دیگری نیز در جامعه کتابداری دارد. گرچه ممکن است این بیماری مسری کل جامعه باشد. مداح ِ در حضور و نقادِ در غیاب بودن یکی ار نشانه های این بیماری است . در جمع های خصوصی تجزیه تحلیل های بعضا عمیق و دقیقی صورت می گیرد و نقد های ارزشمندی انجام می شود اما بسیار دیده شده است که در جمعی دیگر عکس آن بیان می شود. در مورد سستی معیار های گزینش یک فرد برای پست و یا موقعیت خاص در خلوت هزار نقد و ایراد وارد می شود اما  در جلوت ، همه آن خلوت نشینان ، در گفتن تبریک از هم سبقت می گیرند.این تضادِ بود و نمود، نشان از نفاقی خانمان بر انداز دارد.

مداح ِ در حضور و نقادِ در غیاب بودن یکی ار نشانه های این بیماری است . در جمع های خصوصی تجزیه تحلیل های بعضا عمیق و دقیقی صورت می گیرد و نقد های ارزشمندی انجام می شود اما بسیار دیده شده است که در جمعی دیگر عکس آن بیان می شود.

بیایید به علائم دیگر اسکیزوفرنی بپردازیم :

دیگر از نشانه ی این بیماری دوری از واقعیات و تصور توطئه و خصومت بی دلیل است . در جامعه کتابداری هم چنین نشانه هایی دیده می شود. همانگونه که در توضیح دوپارگی شخصیت آمد ، ما به شدت از واقعیات و نیازهای جامعه فاصله گرفته ، خیال اندیش شده ایم.این خیال اندیشی فقط کاستی های گفته شده را پدید نمی آورد بلکه توهم توطئه و دشمن اندیشی بی دلیل را نیز به ارمغان می آورد.  گروه کتابداری الف گروه ب را برنمی تابد و آن ها واپسمانده و سنتی لقب می دهد. گروه ج هر دو گروه الف و ب را برنمی تابد و یکی گروه را امّل و گروه دیگر را سطحی می انگارد و… این گسیختگی تا بدانجا می انجامد که حتی در یک گروه پنج نفره به دو یا سه گروه تقسیم می شوند و اگر عمیق تر نگاه شود شاید به پنج گروه یک نفره! این  رفتار درون گروهی است. در ارتباطات برون گروهی و ارتباط با سایر رشته ها نیز این توهم توطئه بیش و کم دیده می شود.می دانیم که ظاهرا کتابداری در بدو تولدش در ایران از بد حادثه یا بی جایی در ذیل علوم تربیتی قرار گرفته است. طی سال های اخیر  وقتی پیشنهاد می شد که بهتر است کتابداری در زیر شاخه رشته هایی نظیر مهندسی کامپیوتر قرار گیرد ، بزرگوارانی در رده های بالای کتابداری به شدت با آن مخالفت می کردند. استدلال آنان نیز این بود که “این یک توطئه است! آنان می خواهند ما را مستحیل کنند. ما از بین خواهیم رفت!” و وقتی در پاسخ گفته می شد این پیشنهاد را آنان نکرده اند بلکه از سوی خودمان مطرح می شود. می گفتند که “این قبیل خودی ها هم تحت تاثیر دشمنان رشته اند”!.

علامت دیگر این بیماری تحریک پذیری و واکنش شدید است. این روحیه باعث می شود آستانه مقاومت پایین بیاید و نقد و نقادی هم جایگاهی نداشته باشد. شاهد بوده ایم که نشر یک نقد موجب کینه ورزی های دنباله داری شده است. دانشجویانی را می شناسیم که نشر یک نقد موجب عدم پذیرششان در مقطع بالاتر شده است! گاهی جامعه ما حتی طنز را نیز بر نمی تابند. یادتان می آید که عده بسیار زیادی (و از جمله خودم!) از صحنه های پدیدآمده در طنز مهران مدیری برآشفتیم و موضع گیری شدیدی کردیم!

نشانه دیگر در خود ماندگی ، انزوا و احساس خود کم بینی و کم تحرکی است. کدام رشته را می شناسید که مهمترین خواست دانشجویان و بعضا فارغ التحصیلانش  در اغلب همایش ها تغییر نام رشته باشد؟ دانشجویی به طنز برآمده از واقعیت می گفت : وقتی از من می پرسند چه می خوانی ؟ می گویم در دانشگاه شهید بهشتی هستم! وقتی بیشتر پیگیری کنند می گویم دانشکده پیراپزشکی و وقتی بیشتر پیله کنند می گویم گروه مدارک و اسناد پزشکی! آیا این نشان از در خود ماندگی و خود کم بینی نیست؟ کتابداران ما چقدر کتابخوانند و کتابشناس؟ چند درصدِ استادان بزرگوار دارای مطالعاتِ فرا رشته ای اند و معلومات عمومی مکفی برای تدریسی جاذب را دارند. چند درصد در خودِ رشته به روزند؟ این کمبود مطالعه و اطلاعات به قول منصوریان ما را دچار” نزدیک بینی معرفتی” کرده است .از گذشته گسسته ایم و از حال هم اطلاعات درستی نداریم . این وضعیت  دایره دیدمان را به شدت محدود کرده است و ممکن است ما را در انزوایی شیزوفرنیک فرو برد.  این ها همه نشان از بی تحرکی و در خود ماندگی است. استادان و دانشجویان بسیاری را می بینیم که جمع گریزند و در هیچ مجمع و انجمنی حضور ندارند و روحیه انزوا طلبی و جمع گریزی بیمارگونه خود را با استدلال های عجیب نیز همراه می کنند.

اینها همه نشانه های بیماری بود . امید است با کمک شما همراهان عزیز شیوه های کم کردن این علائم و پیشگیری را بیابیم و در مسیر سلامت و بهبودی گام برداریم . در پایان تذکر دو نکته را لازم می دانم:

  • ممکن است بپرسید که چرا این اندازه منفی می بینم و یا چرا به کاستی ها می پردازم .بی شک در حوزه کتابداری نکات مثبت و سلامت بسیار وجود دارد . اما من فکر می کنم جامعه ما به اندازه کافی در بزرگنمایی کارهای انجام شده و نشده  متبحر است .ثناگویان و مداحان بسیاری در این زمینه مشغولند. اصولا تملق چون یک روش در جامعه ما کاربردی وسیع دارد.اما به علت خطر خیزی و دشمن سازی نقادی ، ما کمتر به بیان کاستی خود و نقدی بی رحمانه از درون می پردازیم !. گرچه بر اندیشمندان پوشیده نیست که نقادی و بیان آسیب ها و راست آزمایی آن ها و به دنبال پیشگیری و درمان بودن ، نشان از سلامت و پویایی جامعه  دارد .
  • کسی که به بیان علائم و نشانه های بیماری می پردازد معنایش این نیست که خود را آن بیماری ها به دور می بیند و فقط برای دیگران نسخه می پیچد. چنین نیست.  ما همه اهالی یک قبیله ایم و بر یک کشتی سواریم. مگر کسی شریعتی وار بگوید : دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم. اگر بیماری و کاستی وجود دارد دامنگیر همه ماست و اگر موفقیت و سرفرازی حاصل می شود متعلق به همه راکبان کشتی کتابداری است.

برچسبها: 

نظرات خوانندگان

داریوش علیمحمدی

تحلیل دلپسبی بود. لذت بردم و منتظر پاره دوم متن (نارسیسیم) می مانم.

کامبیز میربهاء

حلیل بسیار زیبایی است و همچون سرمقاله های آقایان عمرانی و دکتر افشار ارزش آن را دارد که چندین بار خوانده شود.

اما،
از کوزه برون همان تراود که در اوست! جامعه کتابداری ما زیرمجموعه جامعه بزرگتر ایرانیان است، همانی که حتی در سری کارتونهای طنز و آموزشی سیا ساکتی (!)، مردمانی دورو و متملق توصیف و به تصویر کشیده شده بودند (دو نفری که در عبور از در تعارف بیش از حد می کردند ولی در خیابان و پشت فرمان به یکدیگر بد و بیراه می گفتند و راه نمی دادند).

متاسفانه مشابه همین تقسیم بندی ها و بیماریهایی که شما فرموده اید، در رشته زبان و ادبیات روسی که بنده دانش آموخته آن نیز هستم، وجود دارد. از فحوای کلام دوستان در سایر رشته ها – دست کم در رشته های علوم انسانی – چنین بر می آید که وضع درآن رشته ها هم توفیر چندانی با کتابداری ندارد.

شناخت و یادآوری نقاط ضعف به بهبود آنها بسیار کمک می کند، اما به نظر من، زمانی می توانیم به اصلاح قطعی جامعه کتابداری و بهبود آن از بیماریهایی که برشمردید امیدوار باشیم که جامعه مادر – ایرانیان – بهبود یابد.

رضا بصیریان جهرمی

با درود فراوان
از نثر زیبا و بیان بسیار دلنشین و هشدارگونه‌ی استاد خسروی بی نهایت لذت بردم
با سخنان دوست عزیزم آقای میربها کاملا موافقم که این جماعت غوطه‌ور در نارسیسیم و اسکیزوفرنی بازتابی از جامعه ایرانی‌مان است

سخن

هفته پیش کلاس کاروزی داشتیم. استاد با کنایه گفتند ما که اسکیزوفرنی داریم . شماها چطور؟ بعد گفتند که حتما تیمی که این مقالات را می نویسد و منتشر می کند خودشان اسکیزوفرنی دارند. یکی از حاضران با کمال ادب گفت: آنها که ادعایی ندارند بعضی آسیب ها را مطرح می کنند و خودشان گفته اند که معنای حرفشان این نیست که این عیوب را ندارند. استاد گفت مثلا من کدام یک از علائم را دارم؟ در دلم گفتم کدام را نداری اما جرات نکردم بگویم. یک دانشجوی دیگر گفت استاد شما در هیچ کار جمعی مثل انجمن و یا گروه های بحث شرکت نداری ولی همه اش انتقاد می کنید و با اسم از افراد بد می گویید بعد در حضورشان دولا و راست می شوید. چشمتان روز بد نبیند حرف به اینجا که رسید مثل ترقه در رفت و کم مانده بود به دانشجو حمله کند.
در این کلاس برایم مسلم شد که همه ما مبتلاییم بشدت هم مبتلاییم به فکر درمان باشید.

فتوحی

بسیار از خواندن مقاله یادگرفتم

تغییر نگرش را باید از امروز شروع کرد به نظر من اگر ما از درون یکدیگر را به عنوان مخلوق خداوند دوست بداریم بسیاری از این مشکلات حل می شود .
گروههای مختلف را با بد و خوب شان ساخت

rastegar

بسیار از نثر روان و تحلیل روانشناسانه جناب خسروی لذت بردم اما یک مطلب را لازم میدانم که بیان کنم
گاهی ترجیح میدهم کار و مجموعه خودم را نقد نکنم که لازمه نقد اثرگذار تلاش برای اصلاح کاستی هایی ست که متاسفانه امکان اصلاحشان وجود ندارد
به بسیاری از کاستی های مجموعه ای که در آن مشغولم واقفم نه فقط من بلکه
حتی مدیران ارشد سازمان اما نقد یک انتظار با خود می آورد
توقع و انتظار اصلاح از نقد برمیخیزد و این به هزار و یک دلیل تحقق نخواهد یافت چرا که بخشی از آن وابسته به مشکلات سازمانی است و بخشی دیگر هم به نیروی انسانی بستگی دارد

کتابدار پیر

۱-آخه مگه میشه یه استاد توانایی داشته باشه همه ی دروس رو درس بده؟ و فقط این مهمه که چه درسی خالیه.اون وقت همون رو برمیداره واسه خودش
۲-مگه میشه آدم بیاد و هر ترم توی دانشگاه … درس بده و از اول عمرش تا بحال یک مقاله ی همین جوری بدون درجه هم ننوشته باشه؟حتی واسه کیهان بچه ها !
۳-آخه مگه میشه یه نفر ، استاد راهنما و مشاور شونصد نفر باشه؟
۴-آخه این اعتماد به نفس این علما آدم رو حیرون می کنه !
۵-مگه میشه توی مصاحبه جذب دانشجوی دکتری هم سفارش جایی داشته باشه؟
۶-آخه چطوریه که راهنمای آدم توی تز دکتری از اون موضوع هیچی ندونه و بلا نسبت شما انگار دارن … تقسیم می کنند ، هر چند تا دانشجو رو همین جوری بدن به یکی ؟
۷-آخه مگه میشه استاد راهنما و مشاور حتی چند ساعت هم برای تکمیل پایان نامه دانشجو وقت نذارن؟

وجدان این وسط کجاست؟

بارانیم دلارام!

امشب بارانی بارانیم. یاد یاران رفته و مانده ، یکدم امانم نمی دهد . ده ها صفحه نوشته ام و پاک کرده ام .چه حالت تعلیقی دارد وقتی کلماتی را که آفریده ای و مخلوق تو محسوب می شوند با فشار یک دکمه به عدم رهسپار می کنی!  شاید این شعر سایه زبان حالم باشد:

آه در باغ بی درختی ما
این تبر را به جای گل که نشاند؟
چه تبر؟ اژدهایی از دوزخ
که به هر سو دوید و ریشه دواند
بشنو از من که این سترون شوم
تا ابد بی بهار خواهد ماند
هیچ گل از برش نخواهد رست
هیچ بلبل بر او نخواهد خواند

سپیده صبح را می بینم . کمی آرام می گیرم . گرچه این سپیده هم شاید حاصل صبح کاذبی باشد. اما با خود می گویم هر صبح نخستی صبح صادقی را به دنبال دارد. به خواب می روم. در خواب و بیداری صبحگاهی این شعر حمید مصدق زبان حالم می شود:

خواب را دریابم،

که در آن دولت خاموشی هاست.

من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،

و ندایی که به من می گوید:

گرچه شب تاریک است،

دل قوی دار،

سحر نزدیک است

دل من در دل شب،

خواب پروانه شدن می بیند.

مهر در صبحدمان، داس به دست،

خرمن خواب مرا می چیند.

آسمان ها آبی،

پر مرغان صداقت آبی ست

شایعه

حجم شایعاتی که این روزها در جامعه جریان دارد بسیار بیشتر از آستانه تحمل یک فرد عادی است. این عبور از آستانه تحمل ، اختلالات روانی و تنش های رفتاری را به ارمغان می آورد. هر قدر وسائل ارتباط جمعی از شفافیت کمتری برخوردار باشند و نتوانند و یا نخواهند آیینه وار حقایق را منعکس نمایند  ، شایعه جایگاه رفیعتری می یابد و اختلالات و تنشها هم اضافه تر می شود.

اثری  از گرزگورز  زوموسکی کاریکاتوریست هلندی

فوکویاما و تشیع

با فرانسیس فوکویاما که از پژوهشگران  نو محافظه کار است آشنا هستیم. او ژاپنی الاصل و تبعه ی آمریکاست.  مقاله اوبا عنوان:  THE END OF HISTORY AND THE LAST MAN که بعدها در سال 1991 به صورت کتابی با همین نام تکمیل و منتشر شد موجب شهرت جهانی او شد.این متخصص اقتصاد سیاسی اکنون رییس گروه توسعهٔ اقتصادی بین‌المللی دانشگاه جانز هاپکینز در شهر واشنگتن دی سی است.  قصد ندارم که در باره او و نظراتش مطلبی بنویسم.

مدت ها است که در سطح گسترده ای  از وی عبارتی نقل می شود. با یک جستجوی ساده در اینترنت شبیه این عبارت را به وفور می بینید. به عنوان نمونه در سایت مهدی یار به نقل از نشریه لثارات می خوانیم:

“درسال 1986 یعنی دراوج پیروزیهای رزمندگان مادرجبهه، فرانسیس فوکویاما تئوری پرداز آمريکائی درکنفرانسی در اورشلیم تحت عنوان”بازشناسی هویت شیعه” که توسط صهیونیستها برگزارشد، می گوید :« شیعه پرنده ایست که افق پروازش خیلی بالاتراز تیرهای ماست.پرنده ای که دوبال دارد: یک بال سبزویک بال سرخ.»

او می گوید:« بال سبز این پرنده همان مهدویت و عدالتخواهی اوست.چون شیعه در انتظار عدالت به سرمی برد،امیدوار است وانسان امیدوارهم شکست ناپذیر است.» ببینید چقدرقوی وفلسفی استدلال می کند.

می گوید:« نمی توانید انسانی راتسخیر کنید که مدعی است کسی خواهد آمد که در اوج ظلم و جور، دنیا را پراز عدل و داد خواهد کرد.» سپس می گوید:« بال سرخ شیعه شهادت طلبی است که ریشه درکربلا دارد وشیعه را فناناپذیر کرده است…شیعه با این دو بال ، افق پروازش خیلی بالاست وتیرهای زهرآگین سیاسی، اقتصادی ،اجتماعی،فرهنگی ،اخلاقی و…به آن نمی رسد.»

آن نقطه ای که بسیاراهمیت دارد بعد سوم شیعه است ، می گوید:« این پرنده زرهی به نام ولایت پذیری برتن دارد.دربین کلیه مذاهب اسلامی، شیعه تنها مذهبی است که نگاهش به ولایت فقهی است.یعنی فقیه می تواند ولایت داشته باشد.این نگاه، برتر از نظریه  نخبگان افلاطون است.»

فوکویاما درتوضیح فناناپذیری شیعه می گوید:« شیعه باشهادت دوچندان می شود.شیعه عنصری است که هرچه اورا از بین ببرید بیشترمی شود.»

و جنگ ایران و عراق را مثال می زند. سال 1366 می گوید:« اینها فاوراتسخیر کرده اند،

میروندکربلا را هم می گیرند،این یعنی فتح قدس.اگرکربلا را هم بگیرند،اینجا(بیت المقدس) را هم قطعا خواهندگرفت.» و بعد پیشنهاد می کند که باامتیاز دادن به ایران جنگ را متوقف کنید”

اخیرا او در مصاحبه ای شرکت داشت. مصاحبه گر از چگونگی این عبارات از وی سوال می کند. او  می گوید:

“دوستان ایرانی من که این گفته ها را در اینترنت و در مطبوعات ایران دیده بودند برایم پیام فرستادند و پرسیدند که آیا چنین چیزی گفته ام یا نه. من جواب دادم که اصلا نمی دانم این گفته از کجا آمده است، چون من هرگز چیزی که کوچکترین شباهتی به این گفته داشته باشد نگفته ام. من در عمر کاری ام، هرگز یک کلمه هم در باره تشیع به عنوان مذهب یا ایدئولوژی ننوشته ام. بنابراین فکر می کنم این حرفها را یک کسی از خودش درآورده باشد.”

تشخیص صحت این استناد  برای افراد عادی آسان نیست  و برای خبرگان سخت نیست!

بازهم سرقت ادبی !

امروز صبح  از اخبار رادیو شنیدم که وزیر دفاع آلمان به دلیل مشکل دار بودن مدرک دکترا،   مورد مواخذه قرار گرفته است. او نه مدرک جعل کرده است و نه عنوان دکتری را خریداری کرده است. آنچه که تسو گوتنبرگ اشراف زاده را دچار معضل کرده است این است که  از منابعی استفاده کرده ولی  مشخصات بعضی از آن ها را ذکر نکرده است. به بیان دیگر دست به سرقت ادبی زده است!آنگلا مرکل او را احضار کرده و گروهی خواستار برکناری او شده اند.

چندی پیش در جلسه  دفاع پایان نامه ای ، همین اشکال به کار دانشجویی گرفته شد. فقط در یک مورد او حدود 10 صفحه کامل را بدون ذکر منبع نقل کرده بود. پرسشنامه  هم از پایان نامه دیگری  بدون ذکر ماخذ ، عینا برداشت شده بود. تصور می فرمایید عکس العمل چه بود؟ دانشجو که مثل آهو فقط می نگریست! استاد راهنما به مدد آمد که ” پایان نامه باید چارچوبش درست باشد. این ها مسائل فرعی است”. شاید او راست می گفت! آهسته آهسته باید بیاموزیم که سرقت امری فرعی و پیش پا افتاده است. به زعم این نوپالانان کم مایه  موازین اخلاق و تعهد در پژوهش را باید از سرنوشت!

خاطره ها

در گذرگاه زمان

خيمه شب بازي دهر

با همه تلخي و شيريني خود مي گذرد

عشق ها مي ميرند

رنگ ها رنگ دگر مي گيرند

و فقط خاطره هاست

كه چه شيرين و چه تلخ

دست ناخورده به جا مي مانند

مهدي اخوان ثالث

دختر صدام دیوانه شد!

سایت خبری تابناک عنوان فوق را برای خبر مبتلا شدن دختر صدام به اسکیزوفرنی برگزیده است. در قسمت نظرات برایشان نوشتم:ا

اسکیزوفرنی بیماری است که جوانان زیادی با آن درگیرند و روان پزشکان وخانواده ها  سعی دارند  از تصویر قدیمی ازین بیماری را که آن را مترادف دیوانگی می پنداشت دوری کنند. شایسته نیست که با اغراض سیاسی  و یا از روی ناآگاهی برای آن لفظ دیوانگی را به کار بریم و خانواده های زیادی را  نگران  ترکنیم.

پرحرفی

چند رور پیش فرد نیکوکاری چند نفر از متخصصان کتابداری را به مشورت طلبیده بود. قصد او ساخت کتابخانه در نقاط محروم و کم امکانات بود. یکی از همکاران بدون هیچ مقدمه ای شروع فرمودند:

شما می خواهید کتابخانه عمومی باشد یا تخصصی …

اگر تخصصی باشد در چه موضوعی تخصصی باشد…

رده بندی آن چه باشد دیویی یا کنگره …

از چه نرم افزاری می خواهید استفاده کنید…

مجموعه شما چند عنوان باشد و چه اقلامی را در بر گیرد…

تجهیزات را از مرحوم تیموری !می خرید یا…

و… تصور نفرمایید که توضیحات به همین مقدار بود که نوشته شده است. نه ! تقریبا نصف آنچه را که در دوره کارشناسی آموخته بود ارائه نمودند.

کم مانده بود که بغل دستیم بلند بگوید که بابا روده درازی  و اظهار فضل هم حدی دارد. مثل اینکه باید در دهانش را بگیریم. الیته چنان آهسته گفت که فقط من و یکی دیگر از همکاران شنیدیم.  نیکوکار بیچاره و بقیه حاضران نیز از تحیر چشمهایشان حالتی مستانه و خواب آلود پیدا کرده بود. سرانجام مدعو به نطق آمد و فرمود که : به نظر می رسد برای فهم آنچه که فقط شما گفتید جلسات زیادی را باید در محضرتان تلمذ کنم. اجازه فرمایید برای این  جلسه کافی باشد . و البته بقیه دعوت شدگان نیز که از این پر حرفی و بیهوده گویی  مبهوت شده بودند هیچ کلامی را بر زبان نیاوردند.

در بازگشت از این جلسه  یاد حکایتی افتادم:

شخصی به شاعری گفت : شعر بخوان !

گفت : از متقدمین یا از متآًخرین ؟!

گفت : از متاًخرین .

گفت : از افکار خودم بخوانم یا سایرین ؟

گفت : از خودت

گفت : فارسی بخونم یا عربی

گفت : فارسی !

گفت : قصیده بخوانم یا غزل  ، یا رباعی یا مثنوی ؟

گفت : مثنوی .

گفت : رزمی یا بزمی ؟

گفت : بزمی .

گفت : عارفانه یا عاشقانه ؟

گفت : عاشقانه .

گفت : حقیقی باشد یا مجازی ؟. ..

بیچاره مستاًصل شد و گفت :

برای امروز من همین مقدار کافی است !