بیماری دیرین!

شاخص

بعضی بیماری های اجتماعی در جامعه ما عمری دیرین دارند. آثار بزرگانی چون حافظ سرشار از تحذیر و بیدارباش از این بیماریهاست . ریا و تزویر و سالوس و فساد و بی ارزشی علم و دانایی  از جمله معضلاتی بوده اند که این یزرگان بدان پرداخته اند. نیاز به کاوش عمیق نیست . نگاهی گذرا به آثار آنان کفایت می کند.

حافظ در اجتماع و مناسبات قدرت چه چیزی را دیده بود که  رندانه می سرود:


ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست

که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد

یا

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب

چون نیک بنگری همه تزویر می کنند

اوحدی مراغه ای از فساد ایلخانان  چنان به جان آمده بود که با ظرافت و صراحت  مشکل را چنین مطرح می کرد:

دزد را شحنه راه رفت نمود
کشتن دزدِ بی گنه چه سود  

 

دزد با شحنه چون شریک بود
کوچه ها را عسس چریک بود

همه مارند و مور، میر کجاست
مزد گیرنده دزدگیر کجاست

راه زد کاروانِ دِه را کُرد
شحنه شهر مال هر دو ببرد

ببینید که به چه زیبایی عبید در رساله دلگشایش بی قدری علم وعالم را در زمان خود  به تصویر کشیده است:

لولئی با پسر خود ماجرا می کرد که تو هیچ کار نمی کنی و عمر در بطالت به سر می بری . چند با تو گویم که معلق زدن بیاموز و سگ از چنیبر جهانیدن رَسَنبازی تعلم کن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمی‏شنوی بخدا تُرا در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جواز هیچ جا حاصل نتوانی کرد.

و چند صده بعد در 65 سال پیش صادق هدایت در حاجی آقا این نمایش را در برابر دیدگانمان مجسم می کند:

“توي دنيا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپيده؛ اگر نمي‌خواهي جزو چاپيده‌ها باشي، سعي كن كه ديگران را بچاپي ! سواد زيادي لازم نيست، آدم را ديوانه مي‌كنه و از زندگي عقب مي‌اندازه! فقط سر درس حساب و سياق دقت بكن! چهار عمل اصلي را كه ياد گرفتي، كافي است، تا بتواني حساب پول را نگه‌داري و كلاه سرت نره، فهميدي؟ حساب مهمه! بايد كاسبي ياد بگيري، با مردم طرف بشي، از من مي‌شنوي برو بند كفش تو سيني بگذار و بفروش، خيلي بهتره تا بري كتاب جامع عباسي را ياد بگيري!

سعي كن پررو باشي، نگذار فراموش بشي، تا مي‌تواني عرض اندام بكن، حق خودت رابگير!

از فحش و تحقير و رده نترس! حرف توي هوا پخش مي‌شه، هر وقت از اين در بيرونت انداختند، از در ديگر با لبخند وارد بشو، فهميدي؟ پررو، وقيح و بي‌سواد؛چون گاهي هم بايد تظاهر به حماقت كرد، تا كار بهتر درست بشه!… نان را به نرخ روز بايد خورد!

سعي كن با مقامات عاليه مربوط بشي، با هركس و هر عقيده‌اي موافق باشي، تا بهتر قاپشان را بدزدي!….

كتاب و درس و اينها دو پول نمي‌ارزه! خيال كن تو سر گردنه داري زندگي مي‌كني!اگر غفلت كردي تو را مي‌چاپند. فقط چند تا اصطلاح خارجي، چند كلمه قلنبه ياد بگير، همين بسه!!”

آیا  این سرنوشت محتوم ماست یا باید برایش چاره ای  اندیشید!

به آیندگان : کسانی که بعد از ما به دنیا می آیند

گاهی چنان پیچیدگی های مسائل سیاسی و اجتماعی انسان را دچار بهت و در خود رفتن می کند که توان اندیشه و استدلال را سلب می کند . بر خلاف دهه های پیش روزانه هزاران خبر و تحلیل در مورد وقایع منتشر می شود اما این مجموعه اطلاعات نه تنها روشنگر نیستند بلکه   هر کدام آنها بر ابهام و حتی حراسمان

می افزایند.  . بعضا با خود می اندیشم ما که از پاسخ گویی به چونی و چرایی مسائل روز  در عجزیم آیندگان یعنی کسانی که بعد از ما به دنیا می آیند چگونه خواهند توانست نسبت به این وقایع به تحلیل بنشینند و نقد و نظر داشته باشند. زبان حال ما را برشت در شعر “به آیندگان” به خوبی تصویر کرده است.  . او این شعر زیبا را که عده ای آن را وصیت نامه معنوی او تلقی کرده اند  در سال ۱۹۳۹ سروده است . برشت در آن زمان  در دانمارک تبعید بود. شعر را با ترجمه علی امینی نجفی می خوانیم:

 

1

راستي كه در دوره تيره و تاري زندگي مي كنم:
امروزه فقط حرفهاي احمقانه بي خطرند
گره بر ابرو نداشتن، از بي احساسي خبر مي دهد،
و آنكه مي خندد، هنوز خبر هولناك را نشنيده است.
اين چه زمانه ايست كه
حرف زدن از درختان عين جنايت است
وقتي از اين همه تباهي چيزي نگفته باشيم!
كسي كه آرام به راه خود مي رود گناهكار است
زيرا دوستاني كه در تنگنا هستند
ديگر به او دسترس ندارند.
اين درست است: من هنوز رزق و روزي دارم
اما باور كنيد: اين تنها از روي تصادف است
هيچ قرار نيست از كاري كه مي كنم نان و آبي برسد
اگر بخت و اقبال پشت كند، كارم ساخته است.
به من مي گويند: بخور، بنوش و از آنچه داري شاد باش
اما چطور مي توان خورد و نوشيد
وقتي خوراكم را از چنگ گرسنه اي بيرون كشيده ام
و به جام آبم تشنه اي مستحق تر است .
اما باز هم مي خورم و مینوشم
من هم دلم مي خواهد كه خردمند باشم
در كتابهاي قديمي آدم خردمند را چنين تعريف كرده اند:
از آشوب زمانه دوري گرفتن و اين عمر كوتاه را
بي وحشت سپري كردن
بدي را با نيكي پاسخ دادن
آرزوها را يكايك به نسيان سپردن
اين است خردمندي.
اما اين كارها بر نمي آيد از من.
راستي كه در دوره تيره و تاري زندگي مي كنم.
2
در دوران آشوب به شهرها آمدم
زماني كه گرسنگي بيداد مي كرد.
در زمان شورش به ميان مردم آمدم
و به همراهشان فرياد زدم.
عمري كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
خوراكم را ميان معركه ها خوردم
خوابم را كنار قاتلها خفتم
عشق را جدي نگرفتم
و به طبيعت دل ندادم
عمري كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
در روزگار من همه راهها به مرداب ختم مي شدند
زبانم مرا به جلادان لو مي داد
زورم زياد نبود، اما اميد داشتم
كه براي زمامداران دردسر فراهم كنم!
عمري كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت .
توش و توان ما زياد نبود
مقصد در دوردست بود
از دور ديده مي شد اما
من آن را در دسترس نمي ديدم.
عمري كه مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.
3
آهاي آيندگان، شما كه از دل توفاني بيرون مي جهيد
كه ما را بلعيده است.
وقتي از ضعفهاي ما حرف مي زنيد
يادتان باشد
از زمانه سخت ما هم چيزي بگوييد.
به ياد آوريد كه ما بيش از كفشهامان كشور عوض كرديم.
و نوميدانه ميدانهاي جنگ را پشت سر گذاشتيم،
آنجا كه ستم بود و اعتراضي نبود.
اين را خوب مي دانيم:
حتي نفرت از حقارت نيز
آدم را سنگدل مي كند.
حتي خشم بر نابرابري هم
صدا را خشن مي كند.
آخ، ما كه خواستيم زمين را براي مهرباني مهيا كنيم
خود نتوانستيم مهربان باشيم.
اما شما وقتي به روزي رسيديد
كه انسان ياور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوري كنيد !

 

دلائل قوی!

دیشب شاهد یک گفتگوی تلویزیونی در شبکه یک بودم . بحث بر دلائل له و علیه ادغام چند وزارتخانه بود. گاهی چنان بدیهیات و واضحات عقلی زیر سوال می رفت که انسان در شعور خود هم شک می کرد.  داستانی از شاملو در کتاب کوچه برایم تداعی شد: 

“مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می‌برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می‌زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می‌گیرد که « والله، بالله من زنده‌ام! چطور می‌خواهید مرا به خاک بسپارید؟ اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده ومی‌گویند: « پدرسوخته ی ملعون دروغ می‌‌گوید. مُرده.مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: «این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ اوˆ گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی‌افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش می‌بریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا جایز نیست !”

 

 

فاجعه ای درس آموز !

وقتی در سال 88 زلزله شدید هائیتی رخ داد در پورتوپرنس عده ای دست به غارت مغازه ها زدند. بعدا نیز گزارشهایی از  بعضی جنایت ها و تجاوزها مخابره شد. این کشور فقیرترین کشور امریکای جنوبی است و نیمی از سکنه آن بیکارند . عده ای  این فقر فراگیر را علت آن رفتار نامناب دانسته اند.

اما نگاهی به حوادث طبیعی در سایر نقاط جهان و رفتار ساکنان آنها  حقیقت دیگری را عیان می سازد. به نظر می رسد فقر عامل درستی برای توچیه آن رفتار نامناسب نباشد. در چریان زلزله شیلی در دو سال پیش و طوفان کاترینا در سال 2005 و سیل انگلستان در 2007 رفتاری چون ساکنان پورتوپرنس در غارت اموال دیگران مشاهده شده است. بر اساس گزارش ها در این بعضی از این حوادث حتی پلیس هم مشارکت  داشته است.  به نظر می رسد شوک وارده از حادثه و قانون بقا ، این عکس العمل را پدید می آورد.

اما حوادث اخیر ژاپن واقعیتی دیگر را رقم زد. سه حادثه پیاپی که هریک به تنهایی می تواند یک کشور را به زانو در آورد در این کشور رخ داد. زلزله ای شدید که خاک ژاپن را دومتر چابجا کرد . سونومی که با ارتفاع ده متر ساحل را نابود کرد و بدنبال آن سانحه هسته ای که خاطره چرنوویل را زنده ساخته است . اما رفتار ژاپنی ها  و مسئولانشان  رفتار دیگری است.

هیچ موردی از غارت و جنایت گزارش نشده است. خبرگزاریها صف های منظمی را نشان می دهند که افراد برای گرفتن سهمیه یا خرید از فروشگاه ها تشکیل داده اند. ژاپنی ها در برخورد با این فاجعه سعی می کنند خون سرد باشند و از کلمات امیدوار کننده استفاده کنند و بر یکدیگر مهربانی کنند.  نخست وزیر ژاپن با چهره ای خسته اما امیدوار معمولا در حال سرکشی به فعالیت های صورت گرفته برای مقابله با این  فاجعه قرن است. دیروز تلویزیون ها  امپراتور ژاپن و همسرش را نشان می دادند که بدون خدم و حشم  و تشریفات از بعضی حادثه دیدگان دلجویی می کنند.

این واقعیت ها نشان می دهد که ملتی که به ” حرمت نفس و وفاق جمعی ” دست یافته باشد و مسئولان را با خود و کشور را از آن خود بداند می تواند معچزه کند. دور نیست که ژاپنی ها از این فاجعه نیز همچون جنگ دوم جهانی کمر راست کنند و عظمت و غرور دیگری را بیافرینند و برای نسلهای آینده شان به یادگار بگذارند.

شادباش

پنهان مشو که روی تو بر ما مبارک است

نظاره ی تو بر همه جانها مبارک است

یک لحظه سایه از سر ما دورتر مکن

دانسته ای که صورت عنقا مبارک است

ای بستگان تن به تماشای جان روید

کاخر رسول گفت تماشا مبارک است

بر خاکیان جمال بهاران خجسته باد

بر ماهیان تپیدن دریا مبارک است

دل را مجال نیست که از ذوق دم زند

جان سجده می کند که خدایا مبارک است

مولانا

بلاهت دیکتاتورها

نوجوان بودم که اعتراض شدید پزشکپور لیدر حزب پان ایرانیست را در مخالفت با جدایی بحرین از ایران  ، از رادیو شنیدم. در آن موقع توسط وسایل ارتباط جمعی وابسته به حکومت استدلال می شد که نفت این جزیره تمام شده و فقط با صید مروارید زندگی می گذرانند لذا این جزیره ارزشی ندارد!! از آن پس نام بحرین و مروارید برایم توام شدند تا بعد ها  دیدم که ” لولوه البحرین ” از قدیم معروف بوده و البته اهمیت استراتژیک بحرین هم فقط به نفتش نبوده است!

امروز در خبرها  آمده بود که دیکتاتور بحرین دستور داده است که میدان  مروارید و نماد آن را که ای روزها  معروف شده بود از میان برداشته و میدان را تبدیل به چهارراه کنند تا ترافیک روان شود! می دانیم این کشور کلا 700 هزار نفر جمعیت دارد و البته وضعیت ترافیک آن راهم می توانیم حدس بزنیم. لابد با خود فکر کرده اند که مشکل اصلی در بحرین تبعیض شدید مذهبی و طبقاتی نیست بلکه علت العلل وجود میدان است که اگر تبدیل به چهارراه شود دیگر محلی برای گردهمایی نخواهد بود. عجیب است که این نوع بلاهت های مستبدان ،پایانی ندارد و در هر دوره ای تکرار می شود.توصیه می کنم کتاب “تاریخ بی خردی” اثر باربارا تاکسن را بخوانید تا به این بیخردی ها که معمولا منجر به نابودی آنها شده بیشتر پی ببرید.مشخصات کتاب به این قرار است: باربارا تاکسن ، تاریخ بی خردی . ترجمه حسن کامشاد . تهران: کارنامه ، 1387.

اسکیزوفرنی کتابدارانه

این یادداشت را برای عطف نوشته بودم که با عنوان سرمقاله  در شماره زمستان 89 نشر یافت.

دو ابراهیم، افشار و عمرانی در سرمقاله‌های پیشین عطف نکات بسیار حیاتی را در تحلیل وضعیت کتابداری ایران مطرح کرده‌اند. این نوشته‌ها بسیار دردمندانه و مشفقانه‌اند. در این فکر بودم که چرا این کاستی‌ها در کتابداری ایران پدید آمده و گسترش یافته است. کاستی‌هایی که اخلال و کندی نامبارکی را بر خدمات کتابداری و اطلاع‌رسانی در این کشور تحمیل کرده است. این علائم و نشانه‌ها شاید نشانگر این است که همزمان دچار دو بیماری جانکاه شده‌ایم که در وجود یک فرد حقیقی غالباَ غیرقابل‌جمع بوده زیرا به نوعی اجتماع نقیضین است. بیماریهای اسکیزوفرنی و نارسیسیم. یکی بیانگر گسیختگی و دوپارگی شخصیت است و دیگری از خودشیفتگی و انانیت سخن می‌گوید. در این نوبت فقط در مورد اسکیزوفرنی می‌نویسم و به نارسیسیم بعداَ خواهم پرداخت.

من همچون کارلس هنری نمی‌خواهم بگویم همه یا اکثر کتابداران منش و رفتار شیزوفرنیک دارند. اما وجود بعضی نشانه‌ها می‌تواند موید ظهور نوعی گسیختگی و دوپارگی شخصیت در جامعه کتابداری کشور باشد. این بیماری تا حدودی شبیه اختلالی  است که داریوش شایگان فرهنگ‌شناس معاصر بدان اسکیزوفرنی فرهنگی نام نهاده و دوگانگی ذهنی و عملی روشنفکران ایرانی تبیین کرده است. او توضیح می‌دهد  که بخشی از وجود ما هنوز با نگاه کهنه به اشیا می‌نگرد ولی عقلمان با عقاید نوینی روبروست. این دوگانگی شکافی را ایجاد می‌کند که موجب گژتابی و کج‌آهنگی بسیار خواهد شد. همانگونه که از نوشته‌های دو ابراهیم هم بر می‌آید ما به شدت دچار این دوگانگی هستیم. یک سویمان چنان پای در گذشته دارد که خواب اصحاب کهف را به یاد می‌آورد .و سوی دیگرمان چنان در جابلقای وب و جابلسای دیجیتال و وبسنجی فرو رفته که از واقعیات و نیازهای جامعه به شدت فاصله گرفته است.

سوی گذشته‌نگرمان چنان به مرده ریگ آموخته‌ها و ناآموخته‌های خود چسبیده که کمتر نوآوری را بر می‌تابد و یا اصلاَ متوجه تولدهای جدید در عرصه علم نمی‌شود. به قول عمرانی“همزه ما قبل مفتوح در دوران ذخیره و بازیابی گوگلی طنزیست که در کلاسهای فهرستنویسی ما گفته می‌شود، آنگلوامریکن هم رسماَ برچیده شد و آردی‌ای آمد، چند معلم دلسوز در این سالها با پیش‌نویسهای آردی‌ای حرکت کردند که امروز و با آمدن ویرایش نهایی رسماَ در کلاسهای درس خود به دانشجویان بگویند قواعد توصیفی برای سازماندهی دیگر کافی نیست؟ منگنه جزوه‌های بعضی از استادان عزیز به شدت زنگ زده و مطالبشان به غایت نخ‌نماست. استاد محترمی هنوز در کلاسهایش پیدایش فاکس پرو را یک تحول در عرصه کتابداری! می داند و پایگاه ها و بانک هایی را معرفی می کند که سال هاست برچیده شده  است! و طی این سال ها دانشجویان نیز نمی دانم به علت منفعت طلبی یا کمرویی شیزوفرنیک به او بیدارباش نداده اند. از این قبیل مثال ها بسیار است که نشان می دهد یک سوی جامعه کتابداری دچار ماند و فسردگی در گذشته است. اما سوی دیگرمان:

سوی به ظاهر آینده نگر و مدرنمان نیز همانگونه که گفته شد چنان در جابلقای وب و در جابلسای دیجیتال مشغول است که فراموش کرده است که آن همه تدریس و تحصیل برای خدمت به جامعه است .این آرمان شهرهایی که در این سو ترسیم می شود شعر شبستری در گلشن راز را تداعی می کند که :

بیا بنما که جابلقا کدام است                                  جهان شهر جابلسا کدام است

این تراوش های نوگرایانه در عمل راه به جایی نمی برد و گرهی را نمی گشاید و مشکلی را حل نمی کند و جهان شهری را نمی نمایاند. به قول افشار حتی از سوی  کسانی که در آن سوی آب ، کیفیت ارائه خدمات را شخصا تجربه کرده اند”کمتر نشانی از اخطار و هشدار در مورد پسماندگی خدمات کتابخانه‌ها درکشورمان دیده می‌شود (البته جدا از مکالمات خصوصی). بی‌اعتنائی به ورطه عظیمی که میان سطح خدمات کتابخانه‌های ما و خدمات کتابخانه‌های کشورهای موفق‌تر وجود دارد و فریاد نکردن آن، بی‌اعتنائی به رسالت حرفه‌ای و نقشی است که از یک تحصیلکرده دنیا دیده در مقام وجدان آگاه جامعه انتظار می‌رود. اشتغال به تحقیق و تتبع برای انتشار مقاله در مجلات “علمی پژوهشی” ( این اختراع وطنی وزارت فخیمه علوم و تحقیقات)، و از آن فراتر، نهادن تاج “مقاله آی. اس .آی” بر سر خود و وطن عزیز و … جایی برای پرداختن کمبودهای شرم آور و “پیش پا افتاده” نمی‌گذارد، کمبودهای پیش پا افتاده‌ای نظیر ساختمانهای نامناسب با معماری غلط، مجموعه‌های فقیر و نامناسب، قفسه‌های بسته به روی مراجعه‌کننده، ساعات کار کم کتابخانه، مقررات محدود‌کننده، ساختار سازمانی آشفته و فلج‌کننده و پیچیده، صاحب‌مقامان و مدیران بی‌تدبیر و جاهل به استانداردهای خدمات کتابداری، کتابداران کارنابلد و بد‌آموخته از جمله “بحثهای نازل”ی هستند که عمر شریف یک عضو محترم هیئت علمی نباید به مصرف آنها برسد. چرا که آنها باید وقت خود را صرف تولید علم و اندازه‌گیری آن کنند.”

این دوپارگی موجب ظهور گروه جدیدی نیز می شود. گروهی که به تعبیر شایگان در کتاب زیر آسمان های جهان، می توان به آنان لقب روکش کار داد. اینان که نه درک ژرف ودرستی از گذشته رشته دارند و نه مطالعات جدی و عمیقی دروضعیت کنونی آن، سعی می کنند افکار کهنه خود را با رنگ آمیزی و روکشی نوین ارائه دهند. این ارائه مصنوعی هم موجب سطحی تر شدن رشته شده و هم نشان از بی ریشگی خواهد داد.

دوپارگی شخصیت نمود دیگری نیز در جامعه کتابداری دارد. گرچه ممکن است این بیماری مسری کل جامعه باشد. مداح ِ در حضور و نقادِ در غیاب بودن یکی ار نشانه های این بیماری است . در جمع های خصوصی تجزیه تحلیل های بعضا عمیق و دقیقی صورت می گیرد و نقد های ارزشمندی انجام می شود اما بسیار دیده شده است که در جمعی دیگر عکس آن بیان می شود. در مورد سستی معیار های گزینش یک فرد برای پست و یا موقعیت خاص در خلوت هزار نقد و ایراد وارد می شود اما  در جلوت ، همه آن خلوت نشینان ، در گفتن تبریک از هم سبقت می گیرند.این تضادِ بود و نمود، نشان از نفاقی خانمان بر انداز دارد.

مداح ِ در حضور و نقادِ در غیاب بودن یکی ار نشانه های این بیماری است . در جمع های خصوصی تجزیه تحلیل های بعضا عمیق و دقیقی صورت می گیرد و نقد های ارزشمندی انجام می شود اما بسیار دیده شده است که در جمعی دیگر عکس آن بیان می شود.

بیایید به علائم دیگر اسکیزوفرنی بپردازیم :

دیگر از نشانه ی این بیماری دوری از واقعیات و تصور توطئه و خصومت بی دلیل است . در جامعه کتابداری هم چنین نشانه هایی دیده می شود. همانگونه که در توضیح دوپارگی شخصیت آمد ، ما به شدت از واقعیات و نیازهای جامعه فاصله گرفته ، خیال اندیش شده ایم.این خیال اندیشی فقط کاستی های گفته شده را پدید نمی آورد بلکه توهم توطئه و دشمن اندیشی بی دلیل را نیز به ارمغان می آورد.  گروه کتابداری الف گروه ب را برنمی تابد و آن ها واپسمانده و سنتی لقب می دهد. گروه ج هر دو گروه الف و ب را برنمی تابد و یکی گروه را امّل و گروه دیگر را سطحی می انگارد و… این گسیختگی تا بدانجا می انجامد که حتی در یک گروه پنج نفره به دو یا سه گروه تقسیم می شوند و اگر عمیق تر نگاه شود شاید به پنج گروه یک نفره! این  رفتار درون گروهی است. در ارتباطات برون گروهی و ارتباط با سایر رشته ها نیز این توهم توطئه بیش و کم دیده می شود.می دانیم که ظاهرا کتابداری در بدو تولدش در ایران از بد حادثه یا بی جایی در ذیل علوم تربیتی قرار گرفته است. طی سال های اخیر  وقتی پیشنهاد می شد که بهتر است کتابداری در زیر شاخه رشته هایی نظیر مهندسی کامپیوتر قرار گیرد ، بزرگوارانی در رده های بالای کتابداری به شدت با آن مخالفت می کردند. استدلال آنان نیز این بود که “این یک توطئه است! آنان می خواهند ما را مستحیل کنند. ما از بین خواهیم رفت!” و وقتی در پاسخ گفته می شد این پیشنهاد را آنان نکرده اند بلکه از سوی خودمان مطرح می شود. می گفتند که “این قبیل خودی ها هم تحت تاثیر دشمنان رشته اند”!.

علامت دیگر این بیماری تحریک پذیری و واکنش شدید است. این روحیه باعث می شود آستانه مقاومت پایین بیاید و نقد و نقادی هم جایگاهی نداشته باشد. شاهد بوده ایم که نشر یک نقد موجب کینه ورزی های دنباله داری شده است. دانشجویانی را می شناسیم که نشر یک نقد موجب عدم پذیرششان در مقطع بالاتر شده است! گاهی جامعه ما حتی طنز را نیز بر نمی تابند. یادتان می آید که عده بسیار زیادی (و از جمله خودم!) از صحنه های پدیدآمده در طنز مهران مدیری برآشفتیم و موضع گیری شدیدی کردیم!

نشانه دیگر در خود ماندگی ، انزوا و احساس خود کم بینی و کم تحرکی است. کدام رشته را می شناسید که مهمترین خواست دانشجویان و بعضا فارغ التحصیلانش  در اغلب همایش ها تغییر نام رشته باشد؟ دانشجویی به طنز برآمده از واقعیت می گفت : وقتی از من می پرسند چه می خوانی ؟ می گویم در دانشگاه شهید بهشتی هستم! وقتی بیشتر پیگیری کنند می گویم دانشکده پیراپزشکی و وقتی بیشتر پیله کنند می گویم گروه مدارک و اسناد پزشکی! آیا این نشان از در خود ماندگی و خود کم بینی نیست؟ کتابداران ما چقدر کتابخوانند و کتابشناس؟ چند درصدِ استادان بزرگوار دارای مطالعاتِ فرا رشته ای اند و معلومات عمومی مکفی برای تدریسی جاذب را دارند. چند درصد در خودِ رشته به روزند؟ این کمبود مطالعه و اطلاعات به قول منصوریان ما را دچار” نزدیک بینی معرفتی” کرده است .از گذشته گسسته ایم و از حال هم اطلاعات درستی نداریم . این وضعیت  دایره دیدمان را به شدت محدود کرده است و ممکن است ما را در انزوایی شیزوفرنیک فرو برد.  این ها همه نشان از بی تحرکی و در خود ماندگی است. استادان و دانشجویان بسیاری را می بینیم که جمع گریزند و در هیچ مجمع و انجمنی حضور ندارند و روحیه انزوا طلبی و جمع گریزی بیمارگونه خود را با استدلال های عجیب نیز همراه می کنند.

اینها همه نشانه های بیماری بود . امید است با کمک شما همراهان عزیز شیوه های کم کردن این علائم و پیشگیری را بیابیم و در مسیر سلامت و بهبودی گام برداریم . در پایان تذکر دو نکته را لازم می دانم:

  • ممکن است بپرسید که چرا این اندازه منفی می بینم و یا چرا به کاستی ها می پردازم .بی شک در حوزه کتابداری نکات مثبت و سلامت بسیار وجود دارد . اما من فکر می کنم جامعه ما به اندازه کافی در بزرگنمایی کارهای انجام شده و نشده  متبحر است .ثناگویان و مداحان بسیاری در این زمینه مشغولند. اصولا تملق چون یک روش در جامعه ما کاربردی وسیع دارد.اما به علت خطر خیزی و دشمن سازی نقادی ، ما کمتر به بیان کاستی خود و نقدی بی رحمانه از درون می پردازیم !. گرچه بر اندیشمندان پوشیده نیست که نقادی و بیان آسیب ها و راست آزمایی آن ها و به دنبال پیشگیری و درمان بودن ، نشان از سلامت و پویایی جامعه  دارد .
  • کسی که به بیان علائم و نشانه های بیماری می پردازد معنایش این نیست که خود را آن بیماری ها به دور می بیند و فقط برای دیگران نسخه می پیچد. چنین نیست.  ما همه اهالی یک قبیله ایم و بر یک کشتی سواریم. مگر کسی شریعتی وار بگوید : دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم. اگر بیماری و کاستی وجود دارد دامنگیر همه ماست و اگر موفقیت و سرفرازی حاصل می شود متعلق به همه راکبان کشتی کتابداری است.

برچسبها: 

نظرات خوانندگان

داریوش علیمحمدی

تحلیل دلپسبی بود. لذت بردم و منتظر پاره دوم متن (نارسیسیم) می مانم.

کامبیز میربهاء

حلیل بسیار زیبایی است و همچون سرمقاله های آقایان عمرانی و دکتر افشار ارزش آن را دارد که چندین بار خوانده شود.

اما،
از کوزه برون همان تراود که در اوست! جامعه کتابداری ما زیرمجموعه جامعه بزرگتر ایرانیان است، همانی که حتی در سری کارتونهای طنز و آموزشی سیا ساکتی (!)، مردمانی دورو و متملق توصیف و به تصویر کشیده شده بودند (دو نفری که در عبور از در تعارف بیش از حد می کردند ولی در خیابان و پشت فرمان به یکدیگر بد و بیراه می گفتند و راه نمی دادند).

متاسفانه مشابه همین تقسیم بندی ها و بیماریهایی که شما فرموده اید، در رشته زبان و ادبیات روسی که بنده دانش آموخته آن نیز هستم، وجود دارد. از فحوای کلام دوستان در سایر رشته ها – دست کم در رشته های علوم انسانی – چنین بر می آید که وضع درآن رشته ها هم توفیر چندانی با کتابداری ندارد.

شناخت و یادآوری نقاط ضعف به بهبود آنها بسیار کمک می کند، اما به نظر من، زمانی می توانیم به اصلاح قطعی جامعه کتابداری و بهبود آن از بیماریهایی که برشمردید امیدوار باشیم که جامعه مادر – ایرانیان – بهبود یابد.

رضا بصیریان جهرمی

با درود فراوان
از نثر زیبا و بیان بسیار دلنشین و هشدارگونه‌ی استاد خسروی بی نهایت لذت بردم
با سخنان دوست عزیزم آقای میربها کاملا موافقم که این جماعت غوطه‌ور در نارسیسیم و اسکیزوفرنی بازتابی از جامعه ایرانی‌مان است

سخن

هفته پیش کلاس کاروزی داشتیم. استاد با کنایه گفتند ما که اسکیزوفرنی داریم . شماها چطور؟ بعد گفتند که حتما تیمی که این مقالات را می نویسد و منتشر می کند خودشان اسکیزوفرنی دارند. یکی از حاضران با کمال ادب گفت: آنها که ادعایی ندارند بعضی آسیب ها را مطرح می کنند و خودشان گفته اند که معنای حرفشان این نیست که این عیوب را ندارند. استاد گفت مثلا من کدام یک از علائم را دارم؟ در دلم گفتم کدام را نداری اما جرات نکردم بگویم. یک دانشجوی دیگر گفت استاد شما در هیچ کار جمعی مثل انجمن و یا گروه های بحث شرکت نداری ولی همه اش انتقاد می کنید و با اسم از افراد بد می گویید بعد در حضورشان دولا و راست می شوید. چشمتان روز بد نبیند حرف به اینجا که رسید مثل ترقه در رفت و کم مانده بود به دانشجو حمله کند.
در این کلاس برایم مسلم شد که همه ما مبتلاییم بشدت هم مبتلاییم به فکر درمان باشید.

فتوحی

بسیار از خواندن مقاله یادگرفتم

تغییر نگرش را باید از امروز شروع کرد به نظر من اگر ما از درون یکدیگر را به عنوان مخلوق خداوند دوست بداریم بسیاری از این مشکلات حل می شود .
گروههای مختلف را با بد و خوب شان ساخت

rastegar

بسیار از نثر روان و تحلیل روانشناسانه جناب خسروی لذت بردم اما یک مطلب را لازم میدانم که بیان کنم
گاهی ترجیح میدهم کار و مجموعه خودم را نقد نکنم که لازمه نقد اثرگذار تلاش برای اصلاح کاستی هایی ست که متاسفانه امکان اصلاحشان وجود ندارد
به بسیاری از کاستی های مجموعه ای که در آن مشغولم واقفم نه فقط من بلکه
حتی مدیران ارشد سازمان اما نقد یک انتظار با خود می آورد
توقع و انتظار اصلاح از نقد برمیخیزد و این به هزار و یک دلیل تحقق نخواهد یافت چرا که بخشی از آن وابسته به مشکلات سازمانی است و بخشی دیگر هم به نیروی انسانی بستگی دارد

کتابدار پیر

۱-آخه مگه میشه یه استاد توانایی داشته باشه همه ی دروس رو درس بده؟ و فقط این مهمه که چه درسی خالیه.اون وقت همون رو برمیداره واسه خودش
۲-مگه میشه آدم بیاد و هر ترم توی دانشگاه … درس بده و از اول عمرش تا بحال یک مقاله ی همین جوری بدون درجه هم ننوشته باشه؟حتی واسه کیهان بچه ها !
۳-آخه مگه میشه یه نفر ، استاد راهنما و مشاور شونصد نفر باشه؟
۴-آخه این اعتماد به نفس این علما آدم رو حیرون می کنه !
۵-مگه میشه توی مصاحبه جذب دانشجوی دکتری هم سفارش جایی داشته باشه؟
۶-آخه چطوریه که راهنمای آدم توی تز دکتری از اون موضوع هیچی ندونه و بلا نسبت شما انگار دارن … تقسیم می کنند ، هر چند تا دانشجو رو همین جوری بدن به یکی ؟
۷-آخه مگه میشه استاد راهنما و مشاور حتی چند ساعت هم برای تکمیل پایان نامه دانشجو وقت نذارن؟

وجدان این وسط کجاست؟

شایعه

حجم شایعاتی که این روزها در جامعه جریان دارد بسیار بیشتر از آستانه تحمل یک فرد عادی است. این عبور از آستانه تحمل ، اختلالات روانی و تنش های رفتاری را به ارمغان می آورد. هر قدر وسائل ارتباط جمعی از شفافیت کمتری برخوردار باشند و نتوانند و یا نخواهند آیینه وار حقایق را منعکس نمایند  ، شایعه جایگاه رفیعتری می یابد و اختلالات و تنشها هم اضافه تر می شود.

اثری  از گرزگورز  زوموسکی کاریکاتوریست هلندی

فوکویاما و تشیع

با فرانسیس فوکویاما که از پژوهشگران  نو محافظه کار است آشنا هستیم. او ژاپنی الاصل و تبعه ی آمریکاست.  مقاله اوبا عنوان:  THE END OF HISTORY AND THE LAST MAN که بعدها در سال 1991 به صورت کتابی با همین نام تکمیل و منتشر شد موجب شهرت جهانی او شد.این متخصص اقتصاد سیاسی اکنون رییس گروه توسعهٔ اقتصادی بین‌المللی دانشگاه جانز هاپکینز در شهر واشنگتن دی سی است.  قصد ندارم که در باره او و نظراتش مطلبی بنویسم.

مدت ها است که در سطح گسترده ای  از وی عبارتی نقل می شود. با یک جستجوی ساده در اینترنت شبیه این عبارت را به وفور می بینید. به عنوان نمونه در سایت مهدی یار به نقل از نشریه لثارات می خوانیم:

“درسال 1986 یعنی دراوج پیروزیهای رزمندگان مادرجبهه، فرانسیس فوکویاما تئوری پرداز آمريکائی درکنفرانسی در اورشلیم تحت عنوان”بازشناسی هویت شیعه” که توسط صهیونیستها برگزارشد، می گوید :« شیعه پرنده ایست که افق پروازش خیلی بالاتراز تیرهای ماست.پرنده ای که دوبال دارد: یک بال سبزویک بال سرخ.»

او می گوید:« بال سبز این پرنده همان مهدویت و عدالتخواهی اوست.چون شیعه در انتظار عدالت به سرمی برد،امیدوار است وانسان امیدوارهم شکست ناپذیر است.» ببینید چقدرقوی وفلسفی استدلال می کند.

می گوید:« نمی توانید انسانی راتسخیر کنید که مدعی است کسی خواهد آمد که در اوج ظلم و جور، دنیا را پراز عدل و داد خواهد کرد.» سپس می گوید:« بال سرخ شیعه شهادت طلبی است که ریشه درکربلا دارد وشیعه را فناناپذیر کرده است…شیعه با این دو بال ، افق پروازش خیلی بالاست وتیرهای زهرآگین سیاسی، اقتصادی ،اجتماعی،فرهنگی ،اخلاقی و…به آن نمی رسد.»

آن نقطه ای که بسیاراهمیت دارد بعد سوم شیعه است ، می گوید:« این پرنده زرهی به نام ولایت پذیری برتن دارد.دربین کلیه مذاهب اسلامی، شیعه تنها مذهبی است که نگاهش به ولایت فقهی است.یعنی فقیه می تواند ولایت داشته باشد.این نگاه، برتر از نظریه  نخبگان افلاطون است.»

فوکویاما درتوضیح فناناپذیری شیعه می گوید:« شیعه باشهادت دوچندان می شود.شیعه عنصری است که هرچه اورا از بین ببرید بیشترمی شود.»

و جنگ ایران و عراق را مثال می زند. سال 1366 می گوید:« اینها فاوراتسخیر کرده اند،

میروندکربلا را هم می گیرند،این یعنی فتح قدس.اگرکربلا را هم بگیرند،اینجا(بیت المقدس) را هم قطعا خواهندگرفت.» و بعد پیشنهاد می کند که باامتیاز دادن به ایران جنگ را متوقف کنید”

اخیرا او در مصاحبه ای شرکت داشت. مصاحبه گر از چگونگی این عبارات از وی سوال می کند. او  می گوید:

“دوستان ایرانی من که این گفته ها را در اینترنت و در مطبوعات ایران دیده بودند برایم پیام فرستادند و پرسیدند که آیا چنین چیزی گفته ام یا نه. من جواب دادم که اصلا نمی دانم این گفته از کجا آمده است، چون من هرگز چیزی که کوچکترین شباهتی به این گفته داشته باشد نگفته ام. من در عمر کاری ام، هرگز یک کلمه هم در باره تشیع به عنوان مذهب یا ایدئولوژی ننوشته ام. بنابراین فکر می کنم این حرفها را یک کسی از خودش درآورده باشد.”

تشخیص صحت این استناد  برای افراد عادی آسان نیست  و برای خبرگان سخت نیست!

دختر صدام دیوانه شد!

سایت خبری تابناک عنوان فوق را برای خبر مبتلا شدن دختر صدام به اسکیزوفرنی برگزیده است. در قسمت نظرات برایشان نوشتم:ا

اسکیزوفرنی بیماری است که جوانان زیادی با آن درگیرند و روان پزشکان وخانواده ها  سعی دارند  از تصویر قدیمی ازین بیماری را که آن را مترادف دیوانگی می پنداشت دوری کنند. شایسته نیست که با اغراض سیاسی  و یا از روی ناآگاهی برای آن لفظ دیوانگی را به کار بریم و خانواده های زیادی را  نگران  ترکنیم.