علم سنجی یا عالم سنجی
وقتی که شوروی سفینه اسپوتنیک را با موفقیت به فضا فرستاد، عملا اقتدار علمی و صنعتی و نظامی امریکا شکسته شد . تلاشهای مکرر آن کشور نیز برای جبران این شکست بی نتیجه ماند . در اوائل دهه شصت ميلادي، دولت امریکا بر آن شد که بودجه مستقلی را برای یافتن راه های برون رفت از آن عقب ماندگی تخصیص دهد و از همه صاحب نظران دعوت به همکاری کند.
در کشور ما نیز اندیشمندانی به واکاوی عوامل توسعه و پیشرفت علمی پرداخته اند. در گزارش های بین المللی اگر رتبه علمی کشور بالا رفته بر خود بالیده اند و اگر افت کرده نالیده اند وبه ریشه یابی علل آن پرداخته اند.
مجامع علمی همواره به دنبال شاخصهایی بوده اند که وضعیت پیشرفت علم را بسنجند و با سنجه هایی استاندارد، جوامع را با هم مقایسه کرده ارزیابی های لازم را انجام دهند. علم سنجی به عنوان فعالیتی آکادمیک به این مهم پرداخته است . در این کار متخصصان کتابداری و اطلاع رسانی و جامعه شناسی علم بیشتر از سایر حوزه ها به فعالیت پرداختند. تعداد استناد به مقالات ، تعداد کتابهای منتشر شده و تعداد اختراعات ثبت شده معیارهایی هستند که معمولا اندازه گیری می شوند.
تب علم سنجی نیز در جامعه ما افت و خیز و هذیان های خود را داشته و دارد. عده ای به کار گیری آن را گناهی نابخشودنی و “علم نادانی”محض دانسته اند. آنان با توجه به کمی بودن سنجش ، آن را فاقد صلاحیت برای ورود به این عرصه دانسته اند.
عده ای دیگر با محور قرار دادن علم سنجی ، مناط ارتقا ي علمی و دانشمند! شدن را تعداد مقالات علمی نمایه شده مثلا در ISI دانسته و منتظرند که عالمان زبان و ادبیات فارسی و یا فقه و اصول هم مطالبشان را به زبان انگیسی بنویسند. آن هم به شیوه ای که مقبول نشریات خاصی شود که در آن پایگاه نمایه می شوند.
اگر از این افراط و تفریط ها بگذریم باید بپذیریم که علم سنجی به عنوان یک دستاورد مبارک می تواند مورد استفاده بهینه قرار گرفته و در تصمیم سازی ها راهگشای توسعه باشد. توجه به این نکته ضروری است که علم سنجی یک کار دقیق علمی است و محدودیت ها و ویژگی های خود را دارد و نباید در مورد آن مطلق بین بود.این نگاه علمی فاقد احکام ارزشی و دستوری است که به آن منتسب می کنند. شاید بیشترین نقدی که بر آن شده است نگاه کمی آن به تولیدات علمی است . البته موافقان نیز میزان استناد به مقالات را یک کار کیفی دانسته اند. منتقدان نیز پاسخ داده اند که میزان استناد که محور کار است به نوعی تبدیل کیفیت به کمیت است که نقصان پذیری و نسبی بودن آن بر آگاهان پوشیده نیست.
شاید بیشترین نقدی که در کشور ما بر علم سنجی می شود مربوط به خود علم سنجی نباشد بلکه بیشتر به نوع استفاده ما از آن برمی گردد . محققی را می بینیم که به دور از نیازهای جامعه علمی خود ، تمام سعی و تلاشش را به طور تصنعی چنان جهت می دهد که مقاله ای در خور یک نشریه خاص بسازد! و یا شاهد فرزانه! دیگری هستیم که دست به خوداستنادی گسترده ای می زند تا مقاله خود را برتر نشان دهد ؛ این کاستی ها معلول علم سنجی نیست بلکه به ضعف وجدان وتعهد علمی فرد و یا قوانین و مقررات نا سنجیده ای مربوط می شود که او را به این کار وا می دارد . وقتی از علم سنجی انتظار عالم سنجی داشته باشیم چنین پدید ه هایی هم ممکن است ظهور یابد. آن سردبیر محترمی که برای بالا بردن ضریب تاثیر، شرط ناگفته پذیرش مقاله در نشریه اش ، استناد به حداقل 3 مقاله از همان نشریه قرار داده است؛.به راستی از کجای علم سنجی چنین شرط عالمانه ای! را بیرون کشیده است ؟.
یادمان باشد که علم سنجی و ابزار آن در موطن خود تولد و رشدی طبیعی داشته است. مثلا پایگاهی پدیدآمده است . آن هم به زبان همان دیار . مقالات نمایه شده است . به دنبال معیار و مناطی برای اثر بخشی و سنجش بوده اند . میزان استناد به مقالات به عنوان یک شاخص – نه تنها شاخص—مطرح کرده اند. همه این کارها هم توسط بخش خصوصی انجام شده و درآمدزا نیز بوده است . ما هم اگر بخواهیم از آن استفاده درستی داشته باشیم و موجب خسرانمان نشود باید واقعیت ها و ضرورت های جامعه علمی خودمان را در آن لحاظ کنیم. امید است فعالیت هایی که در زمینه Sci آغاز شده است به این مهم دست یازد. فراموش نکنیم برای آن که به سنجش علم بپردازیم ، ابتدا باید موتور علم آفرینی را روشن کنیم . و این دقیقا به نحوه آموزش ما برمی گردد.
به آغاز سخن برمی گردم. متخصصان پی از بررسی ، علت شکست علمی امریکاییان را در آن زمان ، کاستی های نظام آموزش و پرورش رسمی دانستند. اما تغییر نظام رسمی به زمان زیادی نیاز داشت که فوریت کار آن را بر نمی تابید.
فراخوانی داده شد تا راه کارهای کوتاه مدت برای برون رفت از آن معضل توسط متخصصان ارائه شود. از میان طرح های ارائه شده ، طرح فرانک اپنهایمر پذیرفته شد . طرحی که تشکیلاتی غیر رسمی داشت و فقط با حمایت های اولیه دولت شکل می گرفت. بر اساس این طرح ، اولین “خانه اکتشاف” بر اساس نظریه پیاژه شکل گرفت . خانه ای که در آن هیچ مفهوم علمی به صورت مستقیم آموزش داده نمی شود بلکه هر فرد به شیوه مکاشفه و با موضوعات علمی آشنا می شود و آن را مستقیما تجربه می کند. بعدها ” خانه اکتشاف” به عنوان یک الگوی موفق در اروپا و بعضی کشورهای آسیایی پذیرفته شد و حتی در نوع سرویس دهی موزه ها نیز تاثیر گذارد.
در دیار ما نیز اندیشمندان بسیاری راه پیشرفت و توسعه علمی را ایجاد تحول اساسی در نظام تعلیم و تربیت در همه سطوح دانسته اند و با توجه به گستردگی و خطیر بودن کار معتقدند که این کار به تنهایی از عهده دولت بر نمی آید و بهتر است دولت بیشتر نقش حامی و پشتیبان را داشته باشد.
فقط دل نگران رتبه علمی کشور بودن و فشار بر قشری خاص برای بالا بردن این رتبه بدون تمهید مقدمات و فراهم آوری محیط مناسب ، عالمانی را بار خواهد آورد که تخصصشان مقاله سازی و ارتقا ست . آنان پژوهش و کلاس و مقاله را به شکل نمره هايی می بینند که موجب ارتقای آنان می شود. این فریب نه تنها مشکلی را حل نمی کند بلکه خود یکی از بزرگترین موانع توسعه علمی خواهد بود . عدم توجه به ریشه ها ی مشکل و رشد محققانی اینچنینی ، موجب خود فریبی می شود.ممکن است سال ها رتبه کشورمان رشد کند اما در واقع عملا پس رفته باشد . در آن حال مصداق سخن مولانا خواهیم شد که:
گر نه موشی دزد در انبار ماست گندم اعمال چل ساله کجاست
ریزه ریزه صدق هر روزه چرا جمع می ناید در این انبار ما
و اگر قرار باشد در آن روز به خود بیاییم بسیار دیر خواهد بود.
بر خود لازم می دانم که سپاسگزار همکاری صمیمانه آقایان ابراهیم عمرانی و دکتر کیوان کوشا در انتشار این ویژه نامه باشم.
سرمقاله فصلنامه کتاب
شاخ گربه
نقل است که حسن توفيق خيلي مواظب سلامتي اش بوده است. دوستانش به مزاح به او مي گفتند : حسن ديشب رفته الواتي دو تا چايي پر رنگ خورده !! برخی از همکاران و متخصصان عرصه کتاب و کتابداری هم دست حسن توفیق را از پشت بسته اند. اگر او به فکر سلامت جسماننیش بود بعض از ما کتابداران چنان به فکر حفظ الصحه شغلی خود هستیم که مثال زدنی است. در نظر خواهی ها و اظهار نظرها چنان گرد و بی خاصیت جواب می دهیم که گربه خیال شاخ زدن به ما را به مخیله اش هم راه ندهد. بعد هم که علت سکوت یا همراهی با نظرات غیر تخصصی را جویا می شوند خواهند فهمید که بیجاره گربه شاخ ندارد یا اگر دارد خیلی هم برا نیست! منافع فردی است که ترجمان مدرنش شده است شاخ گربه . هر زمان هم که لازم بوده برای توجیه رفتار غیر حرفه ای خود از آن گربه کذایی چنان تصویر گرگ وشی ارائه داده ایم که امر بر خود گربه هم مشتبه شده است.
شکنجه دوباره اعداد
شکنجه دوباره اعداد !
وزیر ارشاد اعلام فرموده اند که ” 70 درصد از كتاب هاي منتشر شده در دوره قبل داراي انحرافات اساسي هستند”
دوباره مثل اینکه یا در درک عدد دچار مشکلیم یا نمی دانیم وضع نشر کشور چکونه است یا معنای مشکل اساسی را نمی دانیم.
سال هاست که نشر قرآن کریم و مفاتیح بیشترین عنوان و تیراژ را در کشور داراست. با کمی تامل می توان دریافت که بیش از سی درصد کتب نشر یافته در کشور به کتبی مثل قران و مفاتیح و کتابهای فقهی و حدیثی و مذهبی تعلق دارد که علی القاعده از نظر ایشان نباید مشکلی داشته باشد. بقیه حوزه ها که شامل موضوعاتی نظیر فناوری و علوم محض و ادبیات و… حتی خیل عظیم کتب کمک درسی از نظر ایشان دارای مشکل اساسی هستند. پیدا بفرمایید مشکل اساسی را و یاتفسیر فرمایید ۷۰ درصد را! تالیفات ما کتابدران نیز بدون آنکه خود بدانیم جز مشکل داران است !
+ نوشته شده در یکشنبه ششم اردیبهشت 1388ساعت 3:28 توسط فریبرز خسروی گفتگو
آیا می توان شعر را ترجمه کرد؟
در جستتجوی شعری از ویسلاوا شیمبورسکا (Wisława Szymborska) شاعر و مترجم لهستانی برنده جایزه نوبل ادبی بودم . در وبلاگ آقای محمد حسین بهرامیان با دو ترجمه از یک شعر این شاعر مواجه شدم. بعد از تطبیق این دو ترجمه تصدیق خواهید کرد که ترجمه شعر امری محال است و برداشت دو مترجم احیانا از متنی واحد – اینگونه که در زیز مشاهده می فرمایید—امری محال تر.
1
هرچیز فقط یک بار اتفاق میافتد.
فقط یک بار اتفاق میافتد هرچیز،
نه بیشتر هرگز ،
بدنیا آمدیم، پس نوآموزیم
میمیریم بی آنکه کلام بدانیم.
حتا اگر تنبلترین باشیم
میان شاگردان جهان
میرویم به کلاس بالاتر
بی یاری کسی، در این سفر.
هیچ روزی روزبعد نمیشود
و نومیشود زمان همهی شبها،
هر بوسه بوسهی تازهایست
و تازهاند هربار نگاهها.
دیروز وقتی شنیدم ناگهان
کسی تو را صدامیزند بنام
انگار گل رزی از پنجره
یکراست در دامنم افتاد.
حالا که تو با منی
میچرخم ناگهان
گل رز! براستی گل رزی؟
یا سنگی میان دیگر سنگها؟
تو، ای زمان زبان نفهم
میترسانی و میرنجانی چرا؟
هستی همین که میگذری
و همین زیباست همین.
خونگرم با لبخندی خجول
میکوشیم این جا یکی شویم
هرچند مثل هم نیستیم
مثل دو نیمه سیب.
بر گرفته از: شعرهای ویسواوا شیمبورسکا
(۲۰۰۲-۱۹۴۵)
ترجمه خلیل پاک نیا
۲
هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
و اتفاق نخواهد افتاد. به همین دلیل
ناشی به دنیا آمده ایم
و خام خواهیم رفت.
حتا اگر کودن ترین شاگردِ مدرسه ی دنیا می بودیم
هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم
هیچ روزی تکرار نمی شود
دوشب شبیه ِ هم نیست
دوبوسه یکی نیستند
نگاه قبلی مثل نگاه بعدی نیست
دیروز ، وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم، که انگار گل رزی از پنجره ی باز
به اتاق افتاده باشد.
امروز که با همیم
رو به دیوار کردم
رز! رز چه شکلی است؟
آیا رز، گل است؟ شاید سنگ باشد
ای ساعت بد هنگام
چرا با ترس بی دلیل می آمیزی؟
هستی – پس باید سپری شوی
سپری می شوی- زیبایی در همین است
هر دو خندان ونیمه در آغوش هم
می کوشیم بتوانیم آشتی کنیم
هر چند باهم متفاوتیم
مثل دو قطره ی آب زلال.
از: آدم ها روی پل
ترجمه مارک اسموژنسکی، شهرام شیدایی، چوکا چکاد
یک تابلو و چندین شاید!
چند روزی است که در بعضی مبادلات اینترنتی با ارسال این تصویر آن را دال بر میزان سواد کتابداران کتابخانه ملی دانسته اند . کور خوانده اند. بحمدالله در کتابخانه ملی یک اسکادران مترجم و زبان دان کتابدار و غیر کتابدار وجود دارد. بنابراین ظهور این اغلاط و تبادل این تصاویر نمی تواند بی حکمت و دلیل باشد. مساله با “میرز هادی” در میان گذاشته شد ایشان سر در جیب تفکر فرو بردند و با نگاهی فیلسوف مابانه چندین وجه را مطرح فرمودند:
شاید در سفارش دادن این تابلو از انگلیسی دانان استفاده نشده بلکه عربی دانان و یا متخصصان زبانهای باستانی آن را سفارش داده اند.
شاید از اول درست سفارش داده اند ولی تابلو ساز از خودش بعضی اصطلاحات را ابداع کرده است.
شاید این زبان دانان تا به حال این اغلاط را ندیده اند و به مسئولان تذکر نداده اند.
شاید دیده اند اما از کثرت کار نرسیده اند تذکر دهند.
شاید تذکر داده اند اما مسئولان به علت کثرت کار نرسیده اند اصلاح کنند.
شاید این تابلو متعلق به کتابخانه ملی نباشد .
شاید تا به حال آن را اصلاح کرده باشند .
شاید مخصوصا غلط نوشته اند تا میزان سواد مراجعان را بسنجند.
شاید معاندان این تابلو را کاشته اند تا کتابداران را بد نام کنند.
شاید این عکس جعلی و حاصل یک توطئه باشد.
تا اینجا کار خیلی معقول و مو شکافانه جلو می رفت هیچ وجهی مغفول نمانده بود. این اندازه انتظار فرزانگی از ایشان نداشتیم . اما نمی دانم چرا به اینجا که رسید یکدفعه جناب میرزا جوش آوردند و با تشر فرمودند:
اصولا اینها به جه حقی از تابلو کتابخانه ملی ایراد می گیرند؟ برای کتابخانه ملی توطئه می کنند ! ملت ایران را زیر سوال می برند وطن فروشان دون مایه بدهم …
پژوهش های شبه میان رشته ای
پایان نامه ای با عنوان ” تعیین میزان آسیبهای شایع در وزنه برداران نخبه کشور” دفاع شده است. به نظر شما ، پژوهشگر آن در چه حوزه ای فارغ التحصیل شده است؟ آیا ممكن است فکر کنید چون جامعه انتخاب شده وزنه برداران هستند ، باید محقق هم وزنه بردار باشد؟ شاید فکر کنید او دانشجوی تربیت بدنی بوده است. اما واقعیت این است که وي در طب ورزش با گرایش آسیب شناسی مشغول تحصیل بوده است و موضوع پژوهش با تخصص او انطباق کامل دارد.
پژوهش دیگری با عنوان ” بررسی آسیب های ناشی از کار در کارخانجات مواد غذایی” انجام شده است. آیا انتظار داریم که محقق در علوم تغذیه تحصیل كرده باشد؟ اما این تحقيق را متخصص “بهداشت کار” انجام داده است.
پژوهشی را با عنوان ” بررسی وضعیت برنامه های راهبردی در بیمارستانهای کشور” پزشکان به انجام نرسانده اند بلکه موضوع پایان نامه در رشته مدیریت صنعتی بوده که یک پزشک استاد راهنماي آن بوده است.
اما در رشته ما وضع به گونه دیگری است . چندین پایان نامه ، با عناوينی نظیر” بررسیارگونومیکیمحیط کار و آسیبهایجسمانیناشیاز کار در کتابخانه” دفاع شده است. چندین تحقیق در حوزه های علوم مدیریت و روان شناسی در کتابخانه ها و مراکز اطلاع رسانی انجام شده است که نه دانشجو و نه استاد راهنما و مشاور هیچگونه تخصص و يا حتي تجربه و مطالعه پيشيني در موضوع مورد بحث نداشته اند . صرفا به علت آن که جامعه مورد پژوهش کتابخانه و یا مراجعه کنندگان به کتابخانه بوده، متخصص كتابداري به آنها پرداخته است. متاسفانه در برخي از آن ها ، از نزدیک شاهد سرگشتگی و تلاش بعضا بی ثمر دانشجو بوده ام.
این درست است که مرزهاي موجود ميان رشته هاي مختلف علمي بسیار کمرنگ و در مواردی ناپدید شده است ، اما باید به ویژگی مطالعات میان رشته ای[1] توجه داشت. برای انجام این نوع مطالعات ، وجود حداقل شرایط تخصصی گريز ناپذیر است. در این نوع مطالعات باید بيش از يک رشته علمي در حل يا تحليل مسئله مورد استفاده قرار گيرد تا بشود به آن عنوان پژوهش میان رشته ای داد. باید توجه داشت که صرف میان رشته ای بودن کتابداری و اطلاع رسانی به ما این مجوز را نمی دهد که بدون فراهم آوردن حداقل شرایط به همه حوزه ها سرک بکشیم و در همه زمینه ها به پژوهش بپردازیم .
گاهی شاهد بوده ایم که دانشجویان به ضرورت بهره گيري از سایر تخصص ها در انجام کار خود رسیده اند و مثلا كوشيده اند استاد راهنمایشان به علت نیاز به تخصص و تجربه ، از خارج از گروه انتخاب شود که معمولا به علت بسته بودن چنین محیط هایی با شکست مواجه شده اند.
انجام پژوهش های میان رشته ای بسامان ، موجب هم افزایی گرانسنگی در دانش کتابداری می شود . اما انجام نابسامان آن ، پژوهش های ضعیف و بی مصرفی به جامعه علمی عرضه خواهد داشت که رافع مشکلی نخواهند بود. شاید در این زمینه تمثیل محمد مالجو ، بیان حقیقت باشد و خطير بودن كار را نشان دهد: پژوهشگران حوزه مطالعات میان رشته ای همچون بندبازانی هستند که با حرکت بر روی طنابی نازک ، می خواهند از این سوی دره به سوی ديگر آن بروند. اگر موفق شدند تشویق می شوند. اما اگر موفق نشدند ، به آنها خواهند خنديد؛ و صد افسوس که بیشتر خنده ها ، متوجه رشته خواهد شد!
[1] . interdisciplinary
سرمقاله فصلنامه کتاب
موج
کارائیب وقتی ساکت است زیباییش صلح و عشق و آرامش در درون به ارمغان می آورد و وقتی خشمناک است جنگندگیش عجیب زیباست.
دست عشق از دامن دل دور باد!
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد
لا ادری!
چه!
در پاریس و لندن و رم و در دهلی و کوالالامپور و جاکارتا عکس چگوارا با همان شدتی رایج است که در بوینس آیرس و هاوانا و سرتاسر آمریکای لاتین. به راستی این چه حکمتی است که فردی چنین قهرمانانه بر صدر یاد و اندیشه می نشیند و فارغ از ایدئولوژی و ملیتی خاص می درخشد. هنوز در کوبا عکس های “چه” حتی از عکس های فیدل بیشتر به چشم می خورد.شاید راز این درخشش را باید در صداقت و انسانیت او جستجو کرد. به طور اتفاقی با پیرمردی عصا به دست در هاوانا هم مسیر شدم. او همراه “چه” جنگیده بود . از او از ویژگی های او پرسیدم. خیلی خلاصه گفت :” تاکید می کرد که به آنچه می گویید وفادار باشید و فقط آنچه را انجام می دهید بگویید.” او تا آخرین روزهایی که در کوبا بود با پایین ترین اقشار دمخور بود و به آنان کمک می کرد. هنوز وقتی در آمریکای لاتین ترانه “برای همیشه” Hasta Siempre را که زیباترنینش را کارلوس پوئبلو اجرا کرده است خوانده می شود حاضران سر از پا نمی شناستد. تصویر آهنین “چه” بر کاخ ریاست جمهوری کوبا حضورش را در میدا ن استقلال هاوانا همیشگی کرده است.حضوری که شاهد امیدها و یاسها و وعده ها و خلف وعده های بسیاری بوده است.
برای همیشه
آموختهایم به تو عشق بورزیم
بر قلههای تاریخ
تو با خورشیدی از شجاعت
در بستر مرگ آرمیدهای
حضور عمیق تو
اکنون واضح تر شده است
فرمانده چه گوارا
دستان پیروزمند و توانای تو
بر تاریخ آتش زد
زمانی که همه سانتاکلارا
برای دیدن تو از خواب برمی خاست
تو آمدی تا باد را
با آفتاب بهاری آتش بزنی
تا با نور بخندد
پرچمی را برافرازی
انقلابیون شیفته تو
تو را تا قلمرو تازهات همراهی میکنند
جایی که با اسلحه آزادیخواهی تو
مقاومت خواهند کرد
ما راه تو را ادامه خواهیم داد
همچنان که تاکنون همراهت بودهایم
ما همراه با فیدل به تو میگوییم:
«برای همیشه تو فرماندهای»